بازگشت

فرستاده ي ابن سعد در برابر امام


ابن سعد، جنگ با امام را دوست نمي داشت و مي خواست از آن رهايي



[ صفحه 149]



يابد لذا «عزرة بن قيس» را فراخواند تا با امام روبه رو شود و علّت آمدن آن حضرت را جويا گردد، ولي عزره از اين کار خودداري نمود؛ زيرا وي از کساني بود که با امام براي آمدن به کوفه مکاتبه کرده بود.

ابن سعد، «کثير بن عبداللَّه شعبي» را براي ديدار با امام مأمور کرد، او شخصي بي باک و گستاخ بود. وي گفت: «من براي او آماده هستم و اگر بخواهي ناگهان بر او يورش برم، اين کار را انجام مي دهم».

ابن سعد به اين کار راضي نشد، بلکه از او خواست تا نزد حضرت برود و از او بپرسد که چه چيزي او را به اينجا آورده است؟

کثير به سوي امام تاخت و هنگامي که «ابوثمامه صائدي» او را ديد، نسبت به وي مشکوک گشت و از او خواست تا شمشير خود را کنار بگذارد و سپس با امام روبه رو شود، ولي او نپذيرفت و اجازه ي ورود نيافت و خشمگين بازگشت [1] و ابن سعد را از اين امر با خبر ساخت. وي از «قرّة بن قيس حنظلي» خواست که با امام ديدار کند، او پذيرفت و هنگامي که پيش آمد، امام به يارانش فرمود: «آيا او را مي شناسيد؟».

«حبيب بن مظاهر» پاسخ داد: آري، وي از بني تميم است، من او را به نيک انديشي مي شناختم و گمان نمي کردم که در چنين جايگاهي حضور يابد!!

قره، به سوي امام پيش آمد و بر آن حضرت سلام کرد و از امام پرسيد چه چيزي او را به آنجا آورده است؟

حضرت فرمود: «من به اينجا وارد نشدم مگر هنگامي که مردم سرزمينتان برايم نوشتند که با من بيعت کنند و مرا فرونگذارند و ياريم نمايند، پس اگر مرا نخواهند، از نزد آنها به آنجا که بودم مي روم».



[ صفحه 150]



«حبيب» روي به وي کرد و او را اندرز داد و گفت: «اي قره! من تو را در مورد اهل بيت نيک انديش مي شناختم، چه چيزي تو را دگرگون ساخت؟ پس، نزد ما بمان و اين مرد را ياري کن».

قرّه گفت: حقّ را گفتي ولي من به سوي رفيقم باز مي گردم و جواب پيامش را مي رسانم و در اين مورد مي انديشم.

قرّه، به سوي ابن سعد بازگشت و پاسخ امام را بر او عرضه نمود [2] .

ابن سعد، از اين امر شادمان گشت و انديشيد که رسيدن به يک راه حل مسالمت آميز که او را از وارد شدن به نبردي که برگردنش بند گناه و معصيت مي نهد، رها مي سازد، امري ممکن است.


پاورقي

[1] طبري، تاريخ 410 /5.

[2] انساب‏الاشراف 386 /3، الفتوح 156 -155 /5.