بازگشت

وصيت امام حسين به فرزند حنفيه


امام، وصيتنامه جاويدان خود را براي برادرش فرزند حنفيه نوشت که در آن از عوامل انقلاب بزرگش بر ضد حکومت يزيد، سخن گفته است. در اين وصيتنامه بعد از نام خدا آمده است:



[ صفحه 341]



«اين است آنچه حسين بن علي عليه السلام به برادرش محمد بن حنفيه وصيت نموده است، حسين شهادت مي دهد که پروردگاري جز خداوند يکتا نيست و شريکي ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست که به حق از جانب او آمده است و بهشت حق است و آتش حق و روز قيامت بدون شک خواهد آمد و خداوند آنان را که در قبرها هستند بر مي انگيزد. من از روي بيهودگي و خودسري حرکت نکرده ام و نه براي تباهي و يا ستم، بلکه براي طلب اصلاح در امت جدم صلي الله عليه و آله قيام نموده ام، مي خواهم امر به معروف و نهي از منکر کنم و با روش جد و پدرم علي بن ابي طالب رفتار نمايم، هر کس مرا به حق بپذيرد، خداوند به حق سزاوارتر است و هرکس بر من اعتراض کند، صبر مي کنم تا خداوند ميان من اين قوم حکم کند که او بهترين حاکمان است. اين وصيت من براي تو است اي برادر!، من توفيقي جز به خدا ندارم که بر او توکل کرده ام و به سوي او باز مي گردم» [1] .

به خاطر اين هدفهاي والا بود که امام، انقلاب جاويدانش را آغاز کرد؛ زيرا آن حضرت بيهوده و خود سرانه خارج نشد و درپي هيچ نفع مادي براي خود و خاندانش نبود، بلکه بر ضد حکومت ظلم و طغيان قيام کرد، مي خواست بناهاي بلند عدالت را در ميان مردم به پاي دارد و چه با شکوه است گفتار آن حضرت که فرمود:

«پس هر کس مرا به حق بپذيرد، خداوند به حق سزاوارتر است، و هر کس به من اعتراض کند، صبر مي کنم تا اينکه خداوند ميان من و اين قوم حکم کند که او بهترين حاکمان است».



[ صفحه 342]



امام، قيام خود را چنين مشخص فرمود که براي احقاق حق و نابودي باطل بوده است. آن حضرت به نام حق، امت را فرا خواند که برگرد او جمع شوند تا حقوق خود را حمايت کنند و کرامت و عزت خود را که به دست امويان درهم کوبيده شده بود، محافظت نمايند و اگر امّت به ندايش پاسخ ندهد، حرکت انقلابي اش را با صبر و پايداري در مبارزه با ستمکاران و تجاوزکاران، ادامه دهد تا خداوند ميان وي و آن قوم، حکم نمايد که او بهترين حاکمان است... نيز آن حضرت مشخص نمود که مي خواهد بر شيوه جد و پدرش حرکت کند نه بر شيوه هيچ يک از خلفا.

در اين وصيتنامه مواردي است که در مطالعه علل قيام آن حضرت عليه السلام به آنها مراجعه مي کنيم.

امام، پس از وصيت به برادرش محمد، براي سفر به مکه آماده گرديد تا با حجاج بيت اللَّه الحرام و ديگران، ملاقات کند و اوضاع موجود در کشور و آن بحرانها و خطرهايي که امّت در روزگار يزيد با آن دست به گريبان است، با آنان در ميان بگذارد.

امام عليه السلام پيش از آنکه مدينه را به سوي مکّه ترک کند، به مسجد جدّش پيامبر صلي الله عليه و آله وارد شد و در حالي که غرق در غم و اندوه بود، آخرين نگاه وداع را بر آن افکند، آنگاه به محراب جدش صلي الله عليه و آله و به منبر آن حضرت نگاه کرد و خاطرات آن محبتي برايش زنده شد که جدش صلي الله عليه و آله در هنگام خرد سالي اش به وي ارزاني مي داشت؛ زيرا حسين عليه السلام در همه دورانهاي زندگي اش، آن محبتي را که جدش به وي عنايت مي فرمود، فراموش نکرده بود آنگاه که درباره او مي گفت: «حسين از من است و من از حسينم، خداوند دوست بدارد هر کس که



[ صفحه 343]



حسين عليه السلام را دوست دارد، حسين، سبطي از اسباط است...» [2] .

امام، به ياد آورد که چگونه پيامبر صلي الله عليه و آله ارزشهاي والايي را که روح مبارکش در برداشت، به وي عطا فرمود، ارزشهايي که با داشتن آنها، خاتم پيامبران و سرور فرستادگان شده بود امام يقين داشت که آن حضرت تنها از روي عاطفه محض، آن توجه را به وي نداشت، بلکه دقت نظر ديگري داشت که همان باقي ماندن بر طريق رسالت و مباني آن حضرت بود. امام، يقين پيدا کرد که بايد آن فداکاري عظيم را تقديم کند تا اسلام را از دستبرد تبهکاران مصون بدارد...

مورخان مي گويند: آن حضرت در ميان اهل بيتش، وارد مسجد شد، در حالي که در راه رفتن بر دو نفر تکيه داشت و گفتار «يزيد بن مفرغ» را بر زبان مي آورد:



لاذ عرت السوام في فلق الصبح

مغيراً و لا دعيت يزيدا



يوم اعطي من المهانة ضيما

والمنايا ترصدنني ان احيدا [3] .



«نه هنگام سپيده صبح، پرندگان را پريشان سازم آنگاه که حمله کنم و نه مرا يزيد بخوانند».

«روزي که به زور خواري ببينم و اجلها به انتظار من باشند که از راه به در روم».

«ابوسعيد» مي گويد: هنگامي که اين دو بيت را شنيدم، با خود گفتم که آن حضرت به آنها تمثل نجسته مگر براي تصميمي که گرفته است، پس چيزي



[ صفحه 344]



نگذشت که به من خبر رسيد آن حضرت به سوي مکه حرکت نموده است [4] .

امام، تصميم بر فدارکاري گرفته بود تا مسير زندگي را تغيير دهد و سخن خدا و انديشه خير را در زمين بالا برد.

اما يثرب، مهد نبوت، هنگامي که خبر حرکت حضرت حسين عليه السلام در آن شايع شد، در حزن و اندوه فرو رفت و غم و درد بر مردمش سايه افکن شد؛ زيرا مطمئن شدند که خسارت سنگيني بر آنها دست خواهد يافت؛ چون پرتوي از نور رسالت که زندگي آنها را روشني مي بخشيد، از آن دور مي شد، آن عده از صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله که بر جاي بودند به شدت اندوهگين شدند؛ زيرا در وجود حسين عليه السلام، ادامه وجود جدش صلي الله عليه و آله را مي ديدند که آنان را از زندگي و سرگرداني در صحرا، رهايي بخشيده بود.



[ صفحه 345]




پاورقي

[1] الفتوح: 34 - 33 خوارزمي، مقتل 189 - 188/1.

[2] ترمذي، سنن: 658 / 5 / ح 3775؛ ابن ماجه، سنن 51 / 1 ح144؛ العوالم 34 - 33 / 17 / باب 1 / ح 4 - 1.

[3] ابن اثير، تاريخ 17 / 4.

[4] ابن عساکر، تاريخ 204 / 14. طبري، تاريخ 342 / 55.