بازگشت

دومة الحسناء


نام مادر مختار، «دومه» از زنان باشخصيت تاريخ اسلام است و درباره او گفته اند: «من ربات الفصاحة و البلاغة و الرأي و العقل» وي از زنان سخنور و باتدبير و عاقله بود.

«ابوعبيد» پدر مختار، قبل از ازدواجش بسيار مشکل پسند و در پي همسري ايده آل بود. او همسري مي خواست که از نظر اصالت، نجابت، وجاهت، حسب و نسب؛ شايسته باشد و هر کسي که به او پيشنهاد مي شد نمي پذيرفت. شبي در خواب مي بيند که يک نفر به او مي گويد: برو «دومه زيبا» را بگير که پشيماني ندارد. و او همان است که مي خواهي! «دومه» دختر وهب بن عمر بن معيب بود و به خاطر وجاهت و ديگر محسناتش او را دومه الحسنا لقب داده بودند. بدين ترتيب ابوعبيد با آن دختر ازدواج کرد. دومه مي گويد: هنگامي که حامله بودم شبي در خواب ديدم که گوينده اي در عالم رؤيا اين سرود را برايم خواند:



ابشري بالولد

اشبهه شي ء بالامة



اذا الرجال في کبد

تقاولوا علي لبد



کان له حظ الاسد

يعني:مژده به يک پسر، پسري مثل شير در گرماگرم نبرد، او بهره ي کاملي از شجاعت دارد. و پس از چندي خداوند نوزادي پسر به ابوعبيد عطا




فرمود و او نامش را مختار نهاد.

در آخرين نبرد مصعب بن زبير عليه مختار بن ابوعبيد ثقفي، هنگامي که مختار و تعدادي از يارانش در قصر دارالحکومه کوفي محاصره شده بودند.

از جمله کساني که از خاندان مختار در دارالاماره محاصره شد، مادر مختار «دومه الحسناء» بود. وي در آن هنگام پيرزني سالخورده بود.

مردي به نام ابوعجين گويد: «در آن روزي که تعدادي از ياران و نزديکان مختار در محاصره قصر کشته شدند و مردم هزيمت گشتند، من به مادر مختار پيشنهاد کردم که: بيا تا تو را بر دوش بگيرم و از معرکه نجاتت دهم، وي با شجاعت تمام رد کرد و گفت: به خدا قسم اگر دستگير شوم و اسيرم کنند، برايم بهتر است که مرا به دوشت سوار کني و نجاتم دهي».