بازگشت

خولي بن يزيد اصبحي


خولي بن يزيد اصبحي از دژخيمان کوفه و دشمنان اهل بيت عليهم السلام بود. پس از آن که امام حسين عليه السلام روز عاشورا در قتلگاه بر زمين افتاد، جلو آمد تا سر مطهر حضرت را جدا کند. وي به اتفاق حميد بن مسلم ازدي، سر امام حسين را نزد ابن زياد برد؛ اما چون دير شده و در قصر بسته بود، خولي سر مطهر را شب به منزل برد و در تنور خانه پنهان کرد.

وي همان ملعوني بود که با پرتاب تير به سوي «عثمان بن علي بن ابيطالب عليه السلام» آن بزرگوار را مجروح نمود و عثمان بر زمين افتاد.

وي يکي از قاتلين جناب جعفر بن علي بن ابيطالب عليه السلام بود.

خولي بن يزيد اصبحي، از چهره هاي بسيار کثيف و از عمال سرسپرده حکومت بني اميه بود، وي در جريان کربلا نقش فعال داشت که به طور فهرست وار اشاره اي بر جنايات و پرونده سياه اين عنصر خبيث مي نماييم:

1- شرکت فعال در حادثه عاشورا.

2- هدف قرار دادن «عثمان بن علي» برادر امام حسين عليه السلام در روز عاشورا که سبب شهادت او شد.

3- خولي و «حميد بن مسلم» مأمور آوردن سر بريده ي امام حسين عليه السلام از کربلا به کوفه نزد ابن زياد بودند.

خولي، شب هنگام به کوفه رسيد و درب قصر بسته بود، ناچار به خانه خود


رفت و داخل رختخواب شد و به زنش گفت: «جئتک بغني الدهر: چيزي آورده ام که براي هميشه غني خواهي شد.» همسرش پرسيد: چه آورده اي؟ زن خولي که شيعه و از علاقمندان به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و نامش «نوار» بود تا اين جمله را از شوهر جنايتکارش شنيد، از رختخواب بلند شد و فرياد زد: واي بر تو، مردم طلا و نقره آورده اند و تو سر فرزند پيامبر را؟

و لباسش را پوشيد و از خانه بيرون رفت و مي گفت: «والله لا يجمع رأسي و راسک في بيت ابدا» به خدا قسم ديگر با تو زير يک سقف زندگي نخواهم کرد.

«نوار» گويد: به خدا قسم ديدم، در مطبخ آشپزخانه نوري به آسمان ساطع است و پرندگاني سفيد رنگ در اطراف آن نور در پرواز بودند و صبح، آن سر مقدس را به نزد ابن زياد بردند.

آري! خولي بن يزيد اين عنصر خبيث، از جمله کساني بود که مختار به شدت به دنبال او بود. بنابراين مختار به رييس پليس خود، ابوعمره، (که او را باز شکاري مي گفتند) و معاذ بن هاني کندي چند مأمور مسلح را مأمور دستگيري خولي کرد. آنان حرکت نمودند و خانه خولي را در محاصره خود درآوردند. خولي که غافلگير شده بود و راه کمترين نجات و فراري را براي خود نمي ديد، خود را گم کرد و به مستراح خانه اش پناه برد و در چشمه چاه مستراح، خود را مخفي کرد و سبدي چوبي را روي دهانه مستراح، گذاشت تا او را نبيند. مأموران مختار به خانه ريختند و زن خولي جلوي آنان آمد و گفت: چه خبر است؟ گفتند شوهرت کجاست؟ اين زن که عنادي خاص نسبت به شوهر خبيثش داشت و علاقمند به خاندان پيامبر بود ديد اکنون بهترين فرصت است که آن خبيث را به سزاي اعمالش برساند. وي با صداي بلند خطاب به مأموران کرد و گفت: «من نمي دانم شوهرم کجاست! ولي با دستش اشاره به طرف مستراح کرد. آنان وارد محل شدند و آن سبد چوبي را برداشتند و خولي را از گودال با وضع بدي بيرون کشيدند و او را بسته و به سوي مختار حرکت دادند.»

اتفاقا مختار با گروهي از يارانش از


قصر خارج و به دنبال قاتلان حسين عليه السلام مي گشت که در بين راه، خبر دستگيري خولي را به او دادند. مختار راه خود را کج کرد و به طرف محل خانه خولي حرکت کرد و ابن کامل هم همراه مختار بود. مختار و همراهان آمدند و مأموران، خولي را با آن وضع به نزد مختار آوردند، مختار فرمان داد: که در مقابل خانه اش به حساب وي برسيد و او را بکشيد و جسدش را نيز بسوزانيد. او آن قدر سوخت تا خاکستر شد.