بازگشت

بحير بن عبدالله


وي يکي از هواداران و طرفداران قيام مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. در آخرين نبرد مصعب بن زبير عليه مختار، به هنگامي که مختار و تعدادي از نيروهايش در دار الحکومه کوفه محاصره شده بودند، بحير بن عبدالله خطاب به محاصره شدگان در قصر گفت:

«اي قوم! ديروز اميرتان رأي و نظر درست را به شما گفت و به شما ياد آور شد که با او بجنگيد و از خود دفاع کنيد و اينک شما پشيمان شده ايد. اي کاش امير را اطاعت کرده بوديد حال اگر هم تسليم دشمن شويد آنان شما را مانند گوسفند سر مي برند. بياييد و همت کنيد. اکنون نيز دير نشده است و با شمشيرهايتان همه با هم از قصر خارج شويد و به دشمن


يورش بريد. و بجنگيد تا حداقل شرافتمندانه بميريد.

اما آنان به سخنان بحير اهميت ندادند و به اميد نجات ذلت بار خود حاضر به همراهي وي نشدند و به بحير گفتند: «کسي که بيشتر از تو امر او را اطاعت مي کرديم و اندرز او را مي پذيرفتيم همين پيشنهاد را کرد ولي ما قبول نکرديم، خيال مي کني از تو اطاعت مي کنيم؟!»

بحير بن عبدالله که از سران قوم بود و جزء دستگير شدگان، وي را دست بسته پيش مصعب بردند. وي خطاب به مصعب گفت: «حمد خداي را که ما را اسير تو کرد و تو را در معرض عفو و بخشش قرار داد. دو مقام است که يکي مايه ي رضاي خدا و يکي مايه ي خشم اوست. هر کس ببخشد خداي او را مي بخشد و عزتش را زياد مي کند و هر کس عقوبت کند از قصاص درامان نماند. اي پسر زبير ما مسلمانيم و اهل قبيله شما و از ملت شما هستيم. نه ترکيم و نه ديلم. اگر برادران همشهري ما با من مخالفت کردند يا ما به صواب بوده ايم (يا آنها) چنانکه مردم شام با همديگر نبرد کرده اند و اختلاف داشتند، سپس با هم برادر شدند، مردم بصره نيز با هم نبرد کردند و بعد با هم صلح و سازش نمودند. شما که اکنون اميري پيروزيد و بر ما مسلط، بر ما منت نهيد و تساهل کنيد و عفو با قدرت را پيشه خود سازيد.»

و سخناني از اين قبيل گفت، به طوري که مصعب و اطرافيان را تحت تأثير سخنان خود قرار داد و مصعب خواست آنان را آزاد کند که ناگهان عبدالرحمان بن محمد اشعث، اين عنصر پست و خبيث جلو آمد و اعتراض کرد و به مصعب گفت: «رهايشان مي کني اي پسر زبير؟ يا ما را داشته باش يا آنها را.»

و محمد بن عبدالرحمان حمداني بلند شد و گفت: پدر من با 500 نفر از طايفه ي حمدان و بزرگان عشيره به دست اينان کشته شدند و تو آنان را که خونيهاي ما هستند و خون ما در شکمشان موج مي زند رها مي کني؟ يا ما را نگهدار يا آنان را. و بدين ترتيب هر يک از سران کوفه و اشراف ضد انقلاب که دل پري از مختار و ياران او داشتند سخن گفتند و


چون مصعب فشار و اصرار آنان را ديد دستور داد همه ي محاصره شدگان را از دم شمشير بگذرانند و فرمان قتل همه را صادر کرد. فرياد و سر و صداي دستگير شدگان بلند شد و آنان فرياد مي زدند: اي پسر زبير ما را نکش فردا ما پيشمرگان لشکر تو خواهيم شد و به ما احتياج پيدا خواهي کرد. اگر ما در جنگ با دشمنانت کشته شويم باز آنان را ضعيف کرده ايم و اگر پيروز شويم پيروزي براي تو و يارانت خواهد بود. مصعب با قساوت قلب نپذيرفت و پيرو درخواست سران فراري کوفه شد.

هنگامي که دستگير شدگان فهميدند که همه کشته خواهند شد بحير مسلمي به مصعب گفت: تقاضاي من از تو اين است که مرا همراه اين گروه نکشي زيرا من به آنان قبلا گفته بودم که تسليم نشوند و با شمشيرهايشان از قصر خارج شوند و دفاع کنند اما آنان تن به اين ذلت دادند و از من اطاعت نکردند. دلم نمي خواهد خون من با خون آنان مخلوط شود. مصعب دستور داد تا بحير را به گوشه اي دورتر بردند و گردن او را زدند.