بازگشت

ديدار امام با واقدي و زراره


طبري با سند خويش از زرارة بن جلح نقل مي کند:

سه شب پيش از آنکه حسين عليه السلام به سوي عراق رود، او را ملاقات کرديم و سستي مردم کوفه را بازگفتيم و اينکه دلهاي مردم با اوست، ولي شمشيرهايشان بر اوست. حضرت با دست خود به آسمان اشاره کرد. درهاي آسمان گشوده شد. تعداد بيشماري از فرشتگان فرود آمدند. حضرت فرمود: اگر نبود اينکه اشيا به هم نزديک شده و اجل فرا رسيده است، با اين فرشتگان، با آنان مي جنگيدم ولي يقين دارم که قتلگاه من و اصحابم آنجاست و جز فرزندم علي کسي از مرگ


نمي رهد. [1] .

سيد بن طاووس گويد:

روايت شده که چون آن حضرت تصميم گرفت به سوي عراق رود، به خطبه خواني ايستاد و فرمود: ستايش براي خداست. آنچه خدا بخواهد همان خواهد شد. نيرويي جز از خداي متعال نيست. درود و سلام الهي بر رسول خدا. بر فرزندان آدم، مرگ رقم زده شده، همچون گردن بندي که آويزه ي گردن دختران است. چه بسيار مشتاق ديدار گذشتگان خويشم، مثل شوق يعقوب به يوسف. براي من شهادتگاهي برگزيده شده که حتما آن را ديدار مي کنم. گويا مي بينم گرگهاي گرسنه ي دشتهاي نواويس و کربلا بندبند مرا از هم مي درند و شکمهاي خالي و مشکهاي تهي خويش را از آن انباشته مي کنند. از روزي که قلم تقدير رقم زده، گريزي نيست. خشنودي خداوند خشنودي ما خاندان است. بر بلاي او شکيب مي کنيم و او هم پاداش کامل صابران را به ما مي دهد. ذريه ي رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم از او جدا نخواهند شد، بلکه همه در حريم قدس الهي با همند. چشم پيامبر به آنان روشن مي شود و خداوند وعده ي خويش را درباره ي آنان وفا مي کند. هر کس خون خويش را در راه ماه مي بخشد و خود را براي ديدار خدا آماده کرده است، با ما بکوچد که من به خواست خدا صبح فردا رهسپار مي شوم. [2] .

شبي که فردايش امام حسين عليه السلام مي خواست از مکه خارج شود، محمد حنفيه نزد امام حسين عليه السلام آمد و گفت: برادرجان! کوفيان را مي شناسي که به پدر و برادرت نيرنگ زدند. بيم دارم با تو نيز چنان کنند. در مکه بمان که هم عزيزترين افراد حرمي و هم بهتر مي تواني از خود دفاع کني.

امام فرمود: برادرم! مي ترسم يزيد بن معاويه مرا در حرم الهي ترور کند و من سبب هتک حرمت اين خانه شوم.

محمد حنفيه گفت: اگر از آن بيم داري، پس به يمن يا اطراف برو که بهتر بتواني از خود دفاع کني و کسي بر تو دست نيابد.

فرمود: در گفته ات مي نگرم.

صبح که شد، حسين عليه السلام کوچ کرد، خبر به محمد حنفيه رسيد. خود را به امام رساند و زمام شتر آن حضرت را که سوار بود گرفت و گفت: برادر! مگر قول ندادي که درباره ي سخنم بينديشي؟


فرمود: چرا. گفت: پس چرا براي رفتن شتاب کردي؟

فرمود: پس از تو، رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم در خواب پيش من آمد و فرمود: اي حسين! بيرون شو که خدا خواسته است تو را کشته ببيند.

محمد حنفيه گفت: انا لله و انا اليه راجعون. پس با اين وضع و حال، اين زنان را چرا با خود مي بري؟

فرمود: پيامبر به من فرمود که خداوند خواسته آنان را اسير ببيند. از او خداحافظي کرد و ره سپرد. [3] .

طبري با سند خويش از عبدالله بن عباس روايت مي کند:

حسين بن علي عليه السلام را در حالي که به سوي عراق بيرون مي شد ديدم. به او گفتم: اي پسر پيامبر! بيرون مشو. فرمود: اي ابن عباس! آيا نمي داني که مرگ من در آنجاست و شهادتگاه يارانم نيز آنجاست؟ گفتم: از کجا مي گويي؟ فرمود: از رازي که در ميان نهاده اند و علمي که به من آموخته اند. [4] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة، ص 182.

[2] لهوف، ص 126.

[3] همان، ص 127.

[4] دلائل الامامة، ص 181.