بازگشت

گريه ي امام محمد باقر


خزاز قمي با سند خويش از کميت نقل مي کند:

خدمت سرورم امام محمد باقر عليه السلام رسيدم و عرض کردم: اي پسر پيامبر! من درباره ي شما


اشعاري گفته ام. اجازه مي دهيد بخوانم؟ فرمود: اين ايام، ايام البيض است. گفتم: درباره ي شماست. فرمود: بخوان. شروع به خواندن کردم:

روزگار مرا خنداند و گرياند. روزگار از اين تحولات بسيار دارد.

براي آن نه نفري که مورد نيرنگ قرار گرفتند و همه کفن شدند.

امام باقر عليه السلام گريست. امام صادق عليه السلام هم گريست. صداي گريه ي خانمي را هم از پشت پرده شنيدم، چون به اينجا رسيدم که:

شش نفري که بي همتايند، فرزندان عقيل که از بهترين جوانان بودند؛

سپس علي، سرور شما، که يادشان غمهاي مرا زنده مي کند و برمي انگيزد.

حضرت گريست و فرمود: هيچ کسي نيست که از ما ياد کند يا نزد او از ما ياد شود و از ديدگانش هر چند به اندازه ي بال مگسي اشک درآيد، مگر آنکه خداوند براي او خانه اي در بهشت بنا مي کند و آن گريه را مانعي ميان او و آتش دوزخ قرار مي دهد.

چون به اينجاي سخنم رسيدم که:

هر کس از مصيبتهاي شما شاد شود يا روزي ملامت کند، شما پس از عزت، ذليل شديد و نمي توانم مظلوميت شما را که مرا فرامي گيرد، دفع کنم.

حضرت دست مرا گرفت و گفت: خدايا! گناهان گذشته و آينده ي کميت را بيامرز.

چون به اين بيت رسيدم:

چه زماني حق در شما خاندان برپا مي شود و کي مهدي دوم شما قيام مي کند؟

فرمود: زود است ان شاءالله زود. [1] .

مسعودي روايت مي کند:

کميت شاعر به مدينه آمد و خدمت امام باقر عليه السلام رسيد. با آنکه شب بود، حضرت اجازه ي ورود داد. براي امام شعر خواند. چون به اين بيت رسيد:

کشته ي کربلا که نيرنگ به او زدند، ميان غوغاي امت و فرومايگان.

حضرت فرمود: اگر مالي داشتيم تقديم مي کرديم، ولي پاداش تو همان سخني است که رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم به حسان بن ثابت فرمود: تا وقتي که از ما خاندان دفاع مي کني، پيوسته از سوي روح القدس مؤيد باشي. و از نزد امام بيرون آمد. [2] .



پاورقي

[1] کفاية الاثر، ص 248.

[2] مروج الذهب، ج 3، ص 243.