بازگشت

بار دوم، کنار قبر پيامبر


ابن اعثم نوشته است:

سحرگاه امام حسين به خانه اش برگشت، شب دوم باز هم به زيارت قبر پيامبر رفت. دو رکعت نماز خواند. پس از نماز چنين مي گفت:

خداوندا! اين قبر پيامبرت محمد است. من هم پسر دختر محمدم. کاري پيش آمده است که مي داني. خدايا! من معروف را دوست دارم و از منکر بيزارم. اي خداي باجلالت و احترام! به حق اين قبر و صاحبش از تو مي خواهم آنچه رضاي تو در آن است برايم برگزيني.

سپس تا صبح گريست. صبحدم سر بر قبر نهاد و لحظه اي خواب چشمانش را ربود. پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم را ديد که همراه دسته هايي از فرشتگان در چپ و راست و جلو و پشت سرش مي آيد. تا آنکه حسين را به سينه چسباند و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود: پسرم حسين! گويا


بزودي مي بينمت که در سرزمين کربلا همراه جمعي از امت من، تشنه لب کشته خواهي شد و قاتلان در عين حال اميد شفاعت دارند. آن را چه مي شود؟! خدا در قيامت شفاعت مرا به آنان نرساند. آنان نزد خدا بهره اي ندارند. عزيزم حسين! پدر و مادر و برادرت پيش من آمدند و اکنون مشتاق تواند. تو را در بهشت، درجاتي است که جز با شهادت به آنها نمي رسي. حسين در خواب به جدش مي نگريست و سخن او را مي شنيد و مي گفت: يا جدا! مرا نيازي به بازگشت به دنيا نيست، مرا هم بگير و با خودت به خانه ات ببر. پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم مي فرمود: اي حسين! تو بايد به دنيا برگردي تا شهادت روزي ات شود و به پاداش عظيم آن برسي. تو، پدرت، برادرت، عمويت و عموي پدرت روز قيامت با هم برانگيخته مي شويد تا وارد بهشت شويد.

گويد: حسين از خواب بيدار شد. ناراحت و نگران بود. خوابش را به خانواده اش و فرزندان عبدالمطلب گفت. آن روز در شرق و غرب، خانداني اندوهگينتر و گريانتر از خاندان پيامبر نبود. حسين بن علي عليه السلام آماده شود و تصميم گرفت از مدينه خارج شود. شبانه نزد قبر مادرش رفت، آنجا نماز خواند و وداع کرد. سپس نزد قبر برادرش امام حسن رفت و همان گونه عمل کرد. سپس به خانه اش برگشت. [1] .


پاورقي

[1] الفتوح، ج 5، ص 20.