بازگشت

مرثيه بر عباس بن علي


طريحي نقل کرده است:

آه و افسوس بر عباس! آنگاه که با قلبي سوزان به فرات نزديک شد،

خواست آب بنوشد، به خودش خطاب کرد: واي بر سرور و سالار تشنه کام!

از نوشيدن چشم پوشيد و لب تر نکرد، يا خواست بنوشد ولي تشنگي برادر و برادرانش را ياد آورد.

آه بر عباس! آنگاه که از هر سو او را احاطه کردند،

او را در ميان گرفتند و تنهايش يافتند و مشکي آبي را که براي زنان حرم مي برد، پاره کردند.

با نيزه ها و شمشيرها بر او فرود آوردند و او را نقش ميدان کردند.

پليد تبهکاري سراغ او آمد و با شمشيرش دست راست او را جدا کرد.

ديگر ضربتي بر سرش وارد ساخت. حسين عليه السلام به سرعت خود را به او رساند و برادرش را ديد که با حادثه دست به گريبان است. گريست و فرمود: پاداش الهي بر تو که با تمام نيرو از برادرت دفاع کردي.

برادرم! حق برادري را ادا کردي و به وصال حوريان بهشتي رسيدي

اي اولين شهيدان! اي پسر مرتضي! درود خدا هر لحظه بر تو باد!

به خدا سوگند! اين داغي است که هرگز فراموش نخواهم کرد، مگر آنگاه که مرا کفن کنند. [1] .

ابن نما گفته است:

من اين ابيات را درباره ي زماني گفته ام که تير پراکندگي، ميان آن دو برادر جدايي انداخت.

سزاوار است براي گريستن اندوهگينانه بر ابوالفضل که برادرش را ياري کرد؛

با همه ي کافران ستمگر جهاد کرد و هدايت او در مقابل گمراهي آنان قرار گرفت.


براي خدا جان خود را فداي او کرد تا آنجا که از شجاعت او دشمنانش پراکنده شدند.

با آنکه تشنه بود، آب ننوشيد و در پي رضايت برادر خويش بود. [2] .

ابوالفرج گويد:

ام البنين، مادر اين چهار شهيد، همواره به بقيع مي رفت و با سوزناکترين ناله، بر آنان نوحه گري مي کرد؛ مردم جمع مي شدند و به نوحه گري او گوش مي دادند. مروان هم براي شنيدن نوحه ي او همراه مردم ديگر مي آمد و ندبه هاي آن بانو را مي شنيد و مي گريست.

اين را علي بن محمد بن حمزه، از نوفلي، از حماد بن عيسي، از معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام ياد کرده است. [3] .

نواده ي حضرت عباس، فضل بن محمد فضل بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام (در سوک جد خويش) چنين مي سرايد:

من جايگاه عباس را در کربلا به ياد مي آورم که در ميدان کارزار، با تشنگي از حسين عليه السلام حمايت مي کرد و هرگز پشت به دشمن نمي کرد و سست نمي شد.

هيچ صحنه اي را در آن روز، همچون صحنه ي همراهي او با حسين عليه السلام نمي بينم که بر او شرافت و فضيلت باد!

چه صحنه ي والايي که فضيلت او آشکار گشت و بازماندگانش کارهاي او را تباه نکردند! [4] .

و مادرش ام البنين در سوک او چنين مي سرايد:

اي آنکه عباس را ديده است که بر انبوه گوسفندان حمله کرد،

و در پي او، فرزندان شير صفت و دلاور بودند.

شنيدم که فرزندم را از ناحيه ي سر ضربت زدند، در حالي که دستش بريده بود.

واي بر فرزندم که ضربت عمود، سر او را خم ساخت.

اگر شمشيرت در دستت بود، کسي جرأت نزديک شدن به تو را نداشت.

و نيز سروده است:

ديگر مرا ام البنين نخوانيد که مرا به ياد آن شيران دلير مي اندازيد؛

پسراني داشتم که مرا به نام آن مي خواندند و امروز چنان شده ام که پسري ندارم؛

چهار تن که همچون باز شکاري بودند و با بريدن رگها، مرگ پياپي وارد مي کردند و اعضاي


دشمن در کشاکش نيزه هاي آنان قرار مي گرفتند. امروز همه ي آنان کشته ي نيزه ها شده اند.

کاش مي دانستم آيا همان گونه که خبر داده اند، دست عباس قطع شده بود؟! [5] .


پاورقي

[1] المنتخب، ص 307.

[2] مثير الاحزان، ص 71.

[3] مقاتل الطالبيين، ص 84.

[4] العباس، مقرم، ص 400.

[5] العباس، ص 399.