بازگشت

بررسي ادله و مستندات قائلان به جواز و يا استحباب قمه زني








بخش اول:



بررسي ادله و
مستندات قائلان به جواز و يا استحباب قمه‌زني



در ابتدا و قبل از
بازخواني فتاوا و نظرات مراجع تقليد و فقهاي عظام، لازم است تا استنادات و ادله‌اي
كه مي‌تواند در پرتو آن حكم به جواز و يا استحباب قمه‌زني گردد را مورد بررسي و
كنكاش قرار داده و اشكالاتي را كه ممكن است به آنها وارد گردد را بيان مي‌نماييم:


استناد
به أصالة الاباحة:



برخي از قائلان به
جواز و مباح بودن عمل قمه‌زني به «أصاله الاباحه» استناد نموده‌اند.


أصاله
الإباحه چيست؟



هرگاه از سوي شارع
مقدس در رابطه با موضوعي هيچ دليلي اعم از حرمت، وجوب، کراهت و يا استحباب به مكلف
نرسيده باشد، اصل بر مباح بودن آن عمل مي‌باشد؛ يعني مي‌توان آن را بدون هر‌گونه
ممنوعيتي از سوي شارع مقدس عمل نمود.



از اين رو بعضي از
قائلان به جواز قمه‌زني مي‌گويند: از آن جا كه از سوي شارع مقدس، حكم اولي در وجوب،
حرمت، استحباب، و يا كراهت ايجاد جراحت و يا ريختن خون در عزاي حضرت اباعبدالله
الحسين عليه السلام‌ به ما نرسيده موضوع قمه‌زني در شريعت مقدس محكوم به اباحه
مي‌باشد.


اشكال
استناد به أصالة الاباحة:




اوّلاً:

فقهاي شيعي در اخذ و تمسك به اصاله ‌الاباحه متفق القول نبوده و به دو دسته اخباري
و اصولي تقسيم گرديده‌اند. كه تنها دسته دوم (اصولي‌ها) به اين اصل تمسك ‌جسته و
گروه اول (اخباري‌ها) در اين گونه موارد به احتياط عمل مي‌نمايند.




ثانياً:

اين نظر در صورتي صحيح و قابل استناد خواهد بود كه دليل عامي در مسئله وجود نداشته
باشد تا بتوان با مراجعه به آن از عمل به اصل بي نياز شويم. و به عبارت ديگر با
وجود دليل حتي اگر دليل، عام باشد نوبت به اصل نخواهد رسيد.




ثالثاً:

زماني مي‌توان به اصاله الاباحه رجوع نمود كه اصل ديگري با آن در تعارض نباشد، در
حالي كه بر اساس «أصاله الاحتياط» كه منطبق با ادله عامه در منع از اضرار به نفس و
يا ضرر به دين و يا وهن شريعت است از رجوع به اصاله الاباحه معذوريم.



لذا در صورت
مواجهه محتاطانه با پديده قمه‌زني، احتمال منع شرعي تقويت شده و در اين صورت تمسك
به أصاله الاباحه مشكل خواهد بود، و در اين صورت عمل به أصاله الاحتياط سزاوار‌تر
خواهد بود.


استناد
به آيه تعظيم شعائر:



ممكن است بعضي
قمه‌زني را به عنوان يكي از مصاديق تعظيم شعائر الهي بدانند كه لازم است اين موضوع
نيز مورد بررسي قرار گيرد.



خداوند سبحان در
قرآن كريم مي‌فرمايد:



ذلِكَ وَ مَنْ
يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوب


سوره حج (30)، آيه 32.




و هر كس شعائر (دين) خدا را بزرگ و محترم دارد اين از صفت دل‌هاى با تقواست.



حال بايد ديد آيا
مي‌توان به حتم و يقين قمه‌زني را به عنوان يكي از مصاديق شعائر الله دانست؟


اشكال
در شعار بودن قمه‌زني:



استدلال به اين
آيه شريفه براي اثبات مدّعا، متوقف بر ثبوت صغرا و كبرايي است.



صغرا: قمه‌زني از
مصاديق شعائر الهي است. كبرا: قمه زدن تعظيم شعار الهي محسوب مي‌گردد.



طبيعتاً در صورت
مشخص شدن تكليف صغرا، كبرا نيز به خودي خود مشخص گرديده است.



پس در جهت تبيين
اين موضوع پاسخ به اين سؤال ضروري به نظر مي‌رسد كه آيا قمه‌زني از شعائر الهي
محسوب مي‌گردد يا خير؟



لازم است در آيات
قرآن كريم پيرامون شعائر الهي دقت داشته باشيم.



در آيات زير موضوع
شعائر الله مورد توجه قرار گرفته است:



إِنَّ الصَّفا وَ
الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ

سوره بقره (2)، آيه
158.




سعى صفا و مروه از شعائر دين خداست‏.



يا أَيُّهَا
الَّذينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لاَ
الْهَدْيَ وَ لاَ الْقَلائِدَ وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ
فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً


سوره مائده (5)،
آيه 2.




اى اهل ايمان، حرمت شعائر خدا (مناسك حج) و ماه حرام را نگه داريد و متعرض هَدْى و
قلائد (قربانيان حاجيان چه علامت‏دار و چه بدون علامت) نشويد و تعرض زائران خانه
محترم كعبه را كه در طلب فضل خدا و خشنودى او آمده‏اند حلال نشماريد.



وَ الْبُدْنَ
جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فيها خَيْرٌ


سوره حج (22)، آيه
36.




و (نحر) شتران فربه را براى شما از شعائر خدا (و احكام حج) مقرر داشتيم كه در
قربانى آن براي شما خير و صلاح است.



و در آيه‌اي ديگر
به جاي شعائر الله از تعبير «حرمات الله» استفاده شده و ‌فرموده:



ذلِكَ وَ مَنْ
يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّه‏

...


سوره حج (22)، آيه
30.




اين است (احكام حج) و هر كس امورى را كه خدا حرمت نهاده بزرگ و محترم شمارد البته
اين برايش نزد خدا بهتر خواهد بود.



حال با توجه به
آيات در مقصود از شعائر الله چند احتمال وجود دارد:



1 ـ مقصود از
شعائر الهي تعظيم آيات و نشانه‌هاي وجود خداوند باشد.



2 ـ منظور از
شعائر الهي فقط مواردي است كه در قرآن كريم به آنها تصريح شده است.



3 ـ مراد از شعائر
الهي كليه تعاليم و معارف دين الهي و شريعت مقدس باشد.



مورد اول، تخصّصاً
از موضوع آيه شريفه خارج بوده و آيه از آن انصراف دارد؛ زيرا لازمه آن تعظيم تمام
مخلوقات و موجودات عالم هستي است كه همه از آيات وجود خداوند هستند و اين قول را
هيچ كس قائل نگرديده است.



مورد دوم، قطعا
داخل در آيه شريفه است، چرا كه آيه شريفه به اين موضوع تصريح دارد و صفا و مروه و
بُدْن (شتر) را از مصاديق شعائر الهي دانسته است.



و اما مورد سوم،
يعني تمامي تعاليم و معارف دين الهي و شريعت مقدس مقصود و مورد نظر باشد. در اين
مورد هم متبادر به ذهن داخل بودن اين مورد در آيه شريفه است. پس هر كس در اين موارد
شعائر الهي را بزرگ داشت دين را بزرگ ‌داشته است.



از مؤيدات مورد
سوّم اين است كه وجوب تعظيم به

«حرمات الله»

تعلق گرفته است يعني در آيه شريفه فرموده است:

«ومن يعظم حرمات
الله فهو خير له عند ربه»

يعني نزد خداوند بزرگداشت حرمت‌ها يعني تعاليم و معارف الهي آن چيز‌هايي است كه هتك
آنها جايز نبوده و حرام مي‌باشد، مثلاً احكام و يا شاخصه‌هاي طاعت و عبادت خداوند
از حرمات الله به شمار مي‌آيد و هتك آن حرمت دارد، و نيز انبياء و اوصياء و شهداي
راه دين و قرآن از حرمات الله به حساب مي‌آيند، پس هتك آنها حرمت دارد، و اگر مؤمن
آنها را بزرگ ‌داشت در حقيقت به دو آيه شريفه

«ومن يعظم حرمات الله فهو خير له عند ربه
»

و
آيه شريفه


«ومن يعظم شعائر
الله فانها من تقوي القلوب»

عمل نموده است.



همان‌گونه كه
علامه طباطبائي در تفسير الميزان آورده است:



قوله تعالى : «ذلك
ومن يعظم شعائر الله فإنها من تقوى القلوب» «ذلك» خبر لمبتدأ محذوف أي الامر ذلك
الذي قلنا، والشعائر جمع شعيرة وهي العلامة، وشعائر الله الاعلام التي نصبها الله
تعالى لطاعته كما قال: إن الصفا والمروة من شعائر الله




سخن خداوند كه مي‌فرمايد: «ذلك و من يعظم شعائر الله...» «شعائر» جمع «شعيره» است و
شعيره به معناي علامت است. و شعائر الله آن علامت‌هايي است كه خداوند براي عبادت و
بندگي خود قرار داده است همان‌گونه كه فرموده: صفا و مروه از نشانه‌هاي الهي است.



تفسير الميزان،
علامه سيد حسين طباطبائي، ج 14، ص 373.



و يا آنچه كه در
تفسير نمونه «شعائر اللّه» را علامت‌هايى دانسته است كه انسان را به ياد خدا
مى‏اندازد و خاطره‏اى از خاطرات مقدس را در نظرها تجديد مى‏كند.



يرگزيده تفسير
نمونه، ج 1، ص 142.




نتيجه:
بعد
از توضيح و تبيين مطالبي كه ذكر شد آيا در مورد قمه‌زني نيز مي‌توان گفت: قمه زدن
اين ‌چنين است؟ آيا واقعاً قمه‌زني از معالم و معارف دين الهي و شريعت مقدس و يا
يكي از شاخصه‌هاي عبادت و يا امري مرتبط با آن است تا بتوان بزرگداشت آن را از
نشانه‌هاي تقواي الهي دانست؟ آيا مي‌توان گفت عمل نكردن به قمه‌زني هتك حرمت الهي
به حساب مي‌آيد؟


استناد
به اقدام حضرت زينب سلام الله عليها در كوبيدن سر به محمل:



يكي از عمده
دلايلي كه قائلان به جواز و يا استحباب قمه‌زني به آن استناد مي‌كنند ادعاي اقدام
حضرت زينب سلام الله عليها پس از مشاهده سر بريده برادر است.



 اين گروه بر اين
عقيده‌اند كه عقيله بني هاشم حضرت زينب سلام الله عليها به محض مواجه گرديدن با سر
بريده برادر ـ كه زماني شاهد بوسه‌هاي پيامبر و امير المؤمنين و حضرت زهرا صلوات
الله عليهم اجمعين بر آن بود ـ اما اكنون شاهد از تن جدا گرديدن و بر نيزه رفتن آن
است؛ از اين جهت طاقت ديدن اين صحنه را نياورده و با كوبيدن سر به چوبه محمل و جاري
نمودن خون از جبين و پيشاني مبارك خود، قدري از شدت اندوه خود كاست و به اين شكل
خود را در مصيبت برادر، داغدار ساخت.



حال اين عزيزان
نيز به اعتقاد خود با تبعيت از عقيله بني هاشم خود را در اين غم و اندوه جانكاه
شريك نموده و با تأسي به اين اقدام حضرت زينب سلام الله عليها از اوج اندوه خود در
اين مصيبت كاسته و به بانوي خود اقتدا و در اين درد و مصيبت با وي همدردي و مواسات
‌نموده و مي‌گويند:

«اگر
قمه‌زني و سرشکافتن در عاشورا و عزاي سيد الشهداء جايز نيست. پس چرا حضرت زينب سلام
الله عليها سر به چوبه محمل کوفت و سر و صورت خود را آغشته به خون کرد و در حالي كه
حضرت زينب پرورش يافته دامان وحي و امامت است هرگز نافرماني خداوند نمي‌كند؛ علاوه
بر اين كه امام سجاد عليه السلام‌ که امام زمان وي بوده است در صحنه حضور داشته و
اگر در اين مورد اشكالي وجود مي‌داشت حتماً از اين اقدام عمه‌اش جلو‌گيري به عمل
مي‌آورد. و حال كه اين چنين نكرده اين اقدام به منزله تقرير و تأييد عمل آن حضرت به
حساب مي‌آيد و تقرير معصوم هم از حجيت بر خوردار است و از اين رو مي‌توان از کاري
كه از آن حضرت سر زده جواز عمل قمه‌زني را استنباط کرد.»



حال اين عزيزان به
عنوان پشتوانه عمل خود به روايتي كه علامه مجلسي قدس سره الشريف در كتاب ارزشمند
بحارالانوار بيان ‌فرموده استناد مي‌كنند:



فَالْتَفَتَتْ
زَيْنَبُ فَرَأَتْ رَأْسَ أَخِيهَا- فَنَطَحَتْ جَبِينَهَا بِمُقَدَّمِ
الْمَحْمِلِ- حَتَّى رَأَيْنَا الدَّمَ يَخْرُجُ مِنْ تَحْتِ قِنَاعِهَا




حضرت زينب سلام الله عليها توجه نمود و سر مبارك برادر را بر فراز نيزه مشاهده
نمود، از اين جهت (تحمل نياورده و) پيشاني مبارك خود را بر جلوي كجاوه (محمل) زد.
در آن هنگام ديديم كه خون از زير مقنعه آن حضرت جاري گشت.



بحار الأنوار،
علامه مجلسي، ج 45، ص 115.


اشكالات
روايت اقدام حضرت زينب:



قبل از بررسي
اشكالات روايت فوق در تذكر به عزيزان قمه‌زني كه اين اقدام خود را به تأسي از اقدام
حضرت زينب سلام الله عليها و اعلام همدردي با آن بانوي مكرمه مي‌دانند توجه به اين
نكته را ضروري مي‌دانيم:



در صورتي قمه‌زنان
مي‌توانند عمل خود را تأسي و اقتدا و همدردي با اقدام حضرت بدانند كه ابتدا ثابت
شود آن حضرت براي اظهار مصيبت خود در عزاي برادر بزرگوارش اقدام به قمه زدن نموده
است تا اقدام اين عزيزان نيز با آن حضرت همسان و تأسي به آن حضرت به حساب آيد.



اشكال
سندي:



علامه مجلسي در
ابتداي اين روايت در باره سند اين روايت اين گونه بيان فرموده:



رَأَيْتُ فِي
بَعْضِ الْكُتُبِ الْمُعْتَبَرَةِ رُوِيَ مُرْسَلًا عَنْ مُسْلِمٍ الْجَصَّاص‏ِِ




در بعضي از كتاب‌هاي معتبر، اين روايت كه به صورت مرسل از مسلم جصاص روايت شده است
را ديدم.



در رابطه با سند
اين روايت چند نكته‌ در فرمايش علامه مجلسي اعلي الله مقامه الشريف وجود دارد:



نكته
اول:
علامه
مجلسي صراحت دارد كه اين روايت را به صورت مرسل از مسلم جصاص (گچكار) نقل مي‌كند، و
حديث مرسل حديثي است كه يك راوي و يا بيشتر در سلسله سند آن حذف گرديده باشد، از
اين رو از ديدگاه فقهاي شيعه چنين حديثي فاقد حجيت و اعتبار مي‌باشد.



نكته
دوم:
گر‌چه
احتمال مي‌رود منبع ذكر حديث نزد آن بزرگوار از وثاقت و اعتبار كافي برخوردار بوده
باشد كه باعث نقل اين روايت از سوي ايشان گرديده باشد اما اين اعتبار و وثاقت، براي
ايشان حجيت شخصي ايجاد مي‌نمايد و نمي‌تواند براي ديگران نيز حجت باشد و چه بسا نزد
ديگران سند و مدرك وي از اين اعتبار و وثاقت برخوردار نباشد.



نكته
سوم:
تمام
اين داستان با همين سند و به صورت مرسل ذكر شده و براي آن هيچ سند ديگري در كتاب
ديگري نيامده است.



نكته
چهارم:

مطلب فوق در كتاب بحار الانوار مرحوم علامه محلسي مي‌تواند برگرفته از کتاب «ن
ورالعين
في مشهد الحسين» باشد كه مؤلف و نويسنده آن مشخص نيست و بعضي آن را به ابراهيم بن
محمد نيشابوري اسفرايني نسبت داده‌اند که او هم شخصي است كه در كلام، اشعري مذهب و
در مذهب فقهي، شافعي است. و اعتقاد علما بر عدم وثاقت چنين كسي است.



نكته
پنجم:

عالم بزرگوار مرحوم آيت الله حاج ميرزا محمد ارباب نيز در باره کتاب «نورالعين في
مشهد الحسين» كه منبع خبر مسلم جصاص است نظر مثبتي نداشته و اين كتاب و گفته‌هاي
مسلم جصاص را غير معتبر دانسته‌ است.

(الاربعين الحسينيه ،
ميرزا محمد ارباب، چاپ اسوه، ص 232.)




نكته ششم:

مرحوم حاج شيخ عباس قمي صاحب منتهي الآمال و مفاتيح الجنان در باره اين داستان
اين‌گونه مي‌فرمايد: «نسبت سر شکستن به حضرت زينب بعيد است چون ايشان عقيله بني
هاشم و صاحب مقام رضا و تسليم است. و اصلاً محمل و هودجي [براي شتران حمل كننده
اسراي كربلاء] در کار نبوده تا آن حضرت سرش را به آن بکوبد.


(منتهي الآمال،
ج 1، ص 75)



نكته
هفتم:
در
كتاب نور العين في مشهد الحسين يعني منبع نقل خبر فوق، در ادامه نقل خبر مسلم جصاص
اشعاري را به حضرت زينب سلام الله عليها نسبت مي‌دهد كه در مصرعي از آن آمده که در
آن لحظه حضرت زينب خطاب به امام حسين عليه السلام‌ عرضه مي‌دارند: «اگر با من حرف
نمي‌زني لااقل با دختر صغير خود فاطمه سخن بگو». در حالي که بنا به تصريح مورخان
اسلامي، فاطمه بنت الحسين که فاطمه کبري هم خوانده مي‌شود در زمان حادثه عاشورا زن
بزرگ و شوهر‌داري بوده و همسرش نيز حسن بن حسن (حسن المثني) بوده و از دختر ديگري
به نام فاطمه صغري كه در کاروان اسرا بوده باشد نامي برده نشده است و آن که در ميان
روضه خوانان به نام فاطمه صغري معروف است به قول خود روضه خوانان به علت بيماري در
مدينه مانده بود

و در حماسه
عاشورا شرکت نداشت.




اشكالات دلالي:



بر فرض كه روايت
فوق از حيث سند مبتلا به اشكال نمي‌بود، لكن روايت فوق از حيث دلالي با اشكالات ذيل
مواجه است:




اولاً:

تفاوت‌هاي زيادي بين زدن سر به محمل با عمل قمه‌زني وجود دارد كه يقيناً نمي‌توان
گفت: آن حضرت به علت عظمت مصيبت اقدام به قمه‌زني نموده است، بلكه در شرايطي آن‌
چنان و با مصيبتي به آن عظمت از آن حضرت عملي صادر گرديده است كه يقيناً قمه‌زني
نبوده است.




ثانياً:

اگر چنين اتفاقي هم براي حضرت افتاده باشد آن حضرت به قصد اخراج خون سر مبارك خود
را به چوبه محمل نزده است؛ به طوري كه اگر در مرتبه اول خون جاري نمي‌شد آن قدر اين
عمل را تكرار ‌كند تا اين اتفاق بيافتد.


در حالي كه در برنامه قمه‌زني افراد قمه‌زن عمل خود را قمه‌زني نمي‌دانند مگر اين
كه خون از سر جاري گردد به شكلي كه اگر در مرتبه اول يا دوم و سوم خون جاري نشد به
قدري اين عمل را تكرار ‌كنند تا به هر شكلي شده خون از سر خارج شود و

تمام سر و صورت و
بخشي از لباس آنان را فرا ‌گيرد.




ثالثاً:
در
صورتي كه اشكال سندي و اشكالات دلالي فوق ناديده گرفته شود و فرض را بر اين بگيريم
كه آن حضرت با ديدن آن صحنه و ايجاد شدن حالت خاص و شرايط روحي منحصر به فرد كه درك
آن به جز براي خود آن حضرت امكان پذير نيست اگر در آن شرايط خاص اقدامي اين چنين از
حضرت صادر گرديده باشد اين نمي‌تواند دليل فقهي براي جواز و يا استحباب اين عمل در
غي
ر
آن شرايط باشد. به عبارت ديگر اگر فرض كنيم آن حضرت چنين اقدامي نموده باشد در
حقيقت در شرايطي بسيار استثنائي و منحصر به فرد بوده كه به جز در آن شرايط براي كس
ديگري جايز نيست.




رابعاً:

اگر اين اقدام فرضي حضرت، براي نشان دادن اوج مصيبت و شدت اندوه صورت گرفته بود و
مجوزي براي اين عمل مي‌بود چرا آن حضرت فقط در اولين مرتبه مشاهده اين صحنه اقدام
به چنين عملي نمود و در دفعات ديگر و شرايط سخت‌تر كه به مراتب دلخراش‌تر و فجيع‌تر
بود همچون زماني كه سر بريده برادر را در طشت طلا و در مقابل يزيد مشاهده نمود و
يزيد نيز با چوب خيزران به سر و لب و دندان مبارك آن حضرت جسارت مي‌نمود به اين عمل
و يا لطمه وارد نمودن و گريبان چاك كردن و غيره مبادرت نورزيد؟!




خامساً:

اگر بر فرض حضرت زينب سلام الله عليها از اين عمل خود اقدامي را كه قمه‌زنان از آن
استفاده نموده‌اند را قصد نموده بود بايستي آن حضرت در سال ديگر هم در روز عاشورا
يعني در اولين سالگرد شهادت ابا عبدالله الحسين عليه السلام‌ نيز اين اقدام را
تكرار مي‌نمود همان كاري كه هر ساله قمه‌‌زنان بر تكرار آن اصرار مي‌ورزند.




سادساً:
در
تواريخ و روايات معتبر اين مطلب مورد تصريح قرار گرفته است كه امام حسين عليه
السلام‌ با دست خود كه بر روي قلب حضرت زينب گذاردند با قدرت و اعجاز امامت خويش
صبر امام گونه به وي بخشيدند و ايشان را مامور به صبر کردند و به همين جهت حضرت
زينب سلام الله عليها توانست در اتفاقات روز عاشورا و بعد از آن مقاومت به عمل
آورده و صبر خود را الگو و اسوه همه مردان و زنان عالم قرار دهد و اين با مطلبي كه
در خبر مسلم جصاص آمده در تعارض كامل قرار دارد و از اين رو نمي‌توان به چنين روايت
ضعيفي استناد نمود.


 استناد
به روايت لاطمات الوجوه:



از استنادات ديگر،
عبارتي از زيارت ناحيه مقدسه امام زمان عليه السلام است كه در آن به لطمه وارد
نمودن برخي از زنان حرم حسيني اشاره دارد.



طبق نقلي كه مرحوم
مشهدي در «المزار» آورده است در فقراتي از زيارت ناحيه مقدسه آمده است:




حَتّىَ نَكَسُوكَ عَنْ جَوَادِكَ فَهَوَيْتُ اِلَى الاَرْضِ جَرِيحاً تَطَئوُكَ
الْخُيُولُ بَحَوَافِرِهَا اَوْ تَعْلُوكَ الّطُغَاةُ بِبَوَاتِرِهَا قَدْ رَشَّحَ
لِلْمَوتِ جَبينُكَ وَ اخْتَلَفَتْ بِالاِنْقِبَاضِ وَ الْاِنْبِسَاطِ شِمَالُكَ وَ
يَمِينُكَ، تُديرُ طَرَفاً خَفِياً اِلىَ رَحْلِكَ وَ بَيْتِكَ وَ قَدْ شَغَلَتْ
بِنَفْسِكَ عَنْ وُلْدِكَ وَ أهَالِيكَ وَ أسْرَعَ فَرَسُكَ شَارِداً اِلىَ
خِيامِكَ قاصِداً مُحَمْحِماً باكياً فَلَمّا رَأيْنَ النِّسَاءُ جَوادَكَ
مُخْزِياً وَنَظَرْنَ سَرْجَكَ عَليَهِ مُلَوِّياً، بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ،
ناشِراتَ الشُّعُورِ، عَلَى الْخُدُودِ لَاطِماتٌ، لِلْوُجُوهِ سَافِراتٌ،
وَبِالْعَويلِ دَاعياتٌ، وَبَعدَ الْعِزِّ مُذَلِّلاتٌ، وَ اِلىَ مَصْرَعِكَ
مُبَادِراتٌ، وَالشِّمرُ جَالِسٌ عَلىَ صَدْرِكَ
.




تا اين كه تو را از مركب به زير انداختند و تو با تنى مجروح بر زمين افتادى. اسب‌ها
با سم‌هايشان تو را زير دست و پا له كرده و طاغيان و فاسقان بى ارزش بالاى سر تو
ايستادند. پيشانيت براى مرگ عرق كرده بود و راست و چپ تنت ـ از شدت درد ـ منقبض و
منبسط مي‌شدند. چشمانت را به آرامى چرخاندى و به سوى خيمه‌گاه نگاه كردى در حالى كه
فكر تو از جانب آنها پريشان شده بود. اسبت با سرعت به سوى خيمه‌ها فرار كرد در حالى
كه شيهه مى‌كشيد و گريه مى‌كرد. هنگامى كه زنان اسب تو را در آن حال پريشان يافتند
و زين آن را عارى از تو ديدند، از خيمه‌ها بيرون ريختند در حالى كه موهاى خود را
پريشان كرده بودند، با دست بر صورتشان مى‌زدند، روبندهايشان افتاده بود و صدايشان
به واويلا بلند شده بود. بعد از عزت به ذلت افتادند و به سوى مقتل تو مى‌دويدند. در
همان حال شمر روى سينه تو نشسته بود...



المزار، محمد بن
المشهدي، ص 504 ـ بحار الأنوار، علامه مجلسي، ج 98، ص 322.



در عبارتي از اين
زيارت مشاهده شد: زنان حرم بعد از شهادت امام حسين عليه السلام موهايشان را پريشان
كرده و بر صورت خود لطمه زدند. و از اين عبارت استفاده جواز لطمه و يا قمه‌زني در
عزاي ابا عبدالله الحسين عليه السلام‌ را نموده‌اند.


اشكال
استناد به روايت لاطمات الوجوه:




اولاً:

مرحوم مشهدي براي اين زيارت سندي ذكر نكرده تا مورد بررسي قرار گرفته و درجه اعتبار
آن مشخص شود. وي فقط با ذكر جمله زير به بيان اين زيارت‌نامه پرداخته است:




زيارة أخرى في يوم عاشوراء لأبي عبد الله الحسين بن علي صلوات الله عليه. ومما خرج
من الناحية عليه السلام إلى أحد الأبواب ، قال : تقف عليه صلى الله عليه وتقول :




زيارت ديگري كه براي ابا عبد الله حسين بن علي ـ صلوات الله عليه ـ در روز عاشوراء
خوانده مي‌شود زيارتي است كه از جانب آن امام عليه السّلام نزد يكي از در‌هاي
بارگاه مقدس صادر گشته است. فرمود: نزد آن در مي‌ايستي و اين‌گونه مي‌گويي: ...



المزار، محمد بن
مشهدي، ص 496.



پس همان‌گونه كه
ملاحظه شد براي اين زيارت سند روشنى ذكر نشده است.




ثانياً:

همان‏گونه که در ادامه مي‏آيد «
لطم»
داراي
معناي روشني است و هيچ ارتباطي با قمه‏زني و اعمال مشابه آن ندارد.

در
معناي دقيق

«لطم» ـ که
مصدر ثلاثي مجرد، لَطَمَ مي‌باشد ـ اين‌گونه نوشته­اند:




اَللّطْمُ: ضَرْبُ الْخَدِّ وَ صَفَحاتِ الْجِسْمِ بِبَسْطِ الْيَدِ




زدن بر گونه‌ها و اندام بدن با كف دست‌ها را لطمه وارد نمودن گويند.



العين، خليل
فراهيدي، ج 7، ص 433.




اَللّطْمُ: ضَرْبُكَ الْخَدَ وَصَفْحَةَ الْجَسَدِ بِبَسْطِ الْيَدِ




زدن بر گونه‌ها و اندام بدن با كف دست را لطمه گويند.



لسان العرب، ابن
منظور، ج 12، ص 542.



با توجه به
عبارات فوق در فارسي لطم را همان ضربه زدن با کف دست و سيلي‏زدن ترجمه
کرده‏اند. چنانچه گفته شد کلمه لطم به معناي زدن به صورت يا سينه، با کف دست
مي‏باشد؛ نه وارد کردن خراش به صورت يا سر، آن هم با ابزار آلاتي همچون قمه!



در حالي كه
لطمه چيزي غير از خدش است. معناي «خدش» در زبان عرب چنين است:




خَدَشَ: اَلْخَدْشُ مَزْقُ الْجِلْدِ




پاره نمودن پوست بدن را خدشه وارد نمودن گويند.



كتاب العين،
خليل فراهيدي، ج 4، ص 166.



عبارات ديگر
خدشه همان خراشيدن، دريدن، مجروح ساختن است كه با توجه به دو معنايي كه از لطمه و
خدشه بر بدن مشخص گرديد واضح مي‌گردد كه در لطمه وارد نمودن اين گونه نيست كه
الزاماً خون جاري گردد يعني همان كاري كه در قمه‌زني صورت مي‌گيرد اما در خدشه وارد
كردن لازمه آن جاري شدن خون از بدن است.



پس اگر قائلين
به جواز يا استحباب قمه‌زني بخواهند براي اين عمل مستندي از اين حيث بيايند، بايستي
روايات خدش را جستجو نمايند نه روايات لطم را، كه اين هم امري غير ممكن است چون هيچ
‏يک از رواياتي که موضوع عزاداري و شيوه‏هاي ابراز احساسات در مصيبت‏ها را طرح
نموده است، قابل استفاده در بحث قمه‏زني يا اعمالي شبيه به آن نيست. دليل آن هم
روشن است؛ چرا که اين‏گونه رفتارها هيچ سابقه‏اي در تاريخ اسلام و به تبع آن در
متون ديني ما ندارد.



توجه!



اگر در ابتداي
اشكالات اين فراز از زيارت ناحيه مقدسه‌ گفتيم: مرحوم مشهدي در المزار براي اين
زيارت سندي نقل نكرده است و به اين سبب، روايت مرسل شده و از اعتبار ساقط مي‌گردد
به اين معنا نيست كه تمامي فراز‌هاي زيبا و بلندي كه در آن آمده است را منكر شويم؛
بلكه به فراز‌هايي از آن كه توجيهات روايي و تاريخي ثابت شده داشته و در اين‌جا هم
با عبارات بسيار زيبايي تكرار گشته استناد كرده و در مجالس و منابر حسيني از آنها
استفاده مي‌كنيم. و مهم‌تر اين كه ما با تذكر ارسال و بي سند بودن زيارت ناحيه در
صدديم تا بگوييم از اين فراز نمي‌توان حكم شرعي استنباط كرد و نه تنها ما، بلكه هيچ
فقيهي تا كنون براي استنباط حكمي از احكام شرعي به زيارت ناحيه مقدسه استناد نكرده
است. 




---------------------------------------------------


استناد
به روايت شدت بكاء امام رضا عليه السلام تا حد مجروح شدن پلك چشم‌ها:



اگر چه روايت زير
ارتباط مستقيمي به عمل قمه‌زني ندارد اما از جمله رواياتي است كه معمولا از سوي اين
عزيزان مورد استناد و استفاده قرار مي‌گيرد تا ثابت شود به حدي شدت در عزاداري از
سوي امامان معصوم مورد تأكيد بوده كه امام رضا عليه السلام‌ در عزاي جدش امام حسين
عليه السلام‌ به حدي گريه نموده كه پلك‌ها‌ي چشم خود را مجروح ساخته است از اين رو
ما نيز براي عزاداري اباعبد الله الحسين عليه السلام‌ اقدام به قمه‌زني مي‌نماييم:




عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي مَحْمُودٍ قَالَ قَالَ الرِّضَا ع إِنَّ الْمُحَرَّمَ
شَهْرٌ كَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِيَّةِ يُحَرِّمُونَ فِيهِ الْقِتَالَ-
فَاسْتُحِلَّتْ فِيهِ دِمَاؤُنَا وَ هُتِكَتْ فِيهِ حُرْمَتُنَا- وَ سُبِيَ فِيهِ
ذَرَارِيُّنَا وَ نِسَاؤُنَا- وَ أُضْرِمَتِ النِّيرَانُ فِي مَضَارِبِنَا وَ
انْتُهِبَ مَا فِيهَا مِنْ ثِقْلِنَا- وَ لَمْ تُرْعَ لِرَسُولِ اللَّهِ حُرْمَةٌ
فِي أَمْرِنَا إِنَّ يَوْمَ الْحُسَيْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ
دُمُوعَنَا- وَ أَذَلَّ عَزِيزَنَا بِأَرْضِ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ- أَوْرَثَتْنَا
الْكَرْبَ وَ الْبَلَاءَ إِلَى يَوْمِ الِانْقِضَاءِ- فَعَلَى مِثْلِ الْحُسَيْنِ
فَلْيَبْكِ الْبَاكُونَ- فَإِنَّ الْبُكَاءَ عَلَيْهِ يَحُطُّ الذُّنُوبَ
الْعِظَامَ- ثُمَّ قَالَ ع كَانَ أَبِي إِذَا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لَا يُرَى
ضَاحِكاً- وَ كَانَتِ الْكَآبَةُ تَغْلِبُ عَلَيْهِ حَتَّى يَمْضِيَ مِنْهُ
عَشَرَةُ أَيَّامٍ- فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْعَاشِرِ كَانَ ذَلِكَ الْيَوْمُ-
يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكَائِهِ- وَ يَقُولُ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي
قُتِلَ فِيهِ الْحُسَيْنُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ.




امام رضا عليه السلام فرمود: محرم ماهى بود كه اعراب جاهلى حرمت آن را نگه
مى‌داشتند و جنگ نمى‌كردند. اما در اين ماه بود كه خون ما را حلال شمردند و حرمت ما
را شكستند و فرزندان و زنانمان را به اسيرى بردند و خيمه‌هاي ما را به آتش كشيدند و
دارايى‌ ما را غارت كردند و حرمت رسول خدا را در مورد ما نگه نداشتند. همانا روز
حسين (عاشوراء) مژه‌هاى ما را از شدت گريستن مجروح ساخت و اشك‌هاي ما را جارى ساخت
و عزيز ما را در سرزمين گرفتارى و بلا ذليل كرد و ما را تا روز انقضاء (مرگ)
ميراث‌دار گرفتارى و بلا نمود، پس بر مثل حسين، گريه كنندگان بايد گريه كنند، چرا
كه گريه بر او گناهان كبيره را از بين مى‌برد. سپس فرمود: زمانى كه محرم از راه
مي‌رسيد، پدرم ديگر نمى‌خنديد و پيوسته محزون بود تا اين كه ده روز سپرى مى‌شد.
زمانى كه روز دهم مى‌رسيد، آن روز، روز مصيبت و حزن و گريه‌اش بود و مى‌فرمود: اين
همان روزى است كه جدم حسين عليه السلام در آن كشته شده است.



الأمالي، شيخ
صدوق، ص 191.


اشكال
استناد به روايت شدت بكاء تا حدّ جراحت پلك‌ها:



در پاسخ به استناد
به اين روايت بايد گفت: نه تنها از روايت فوق نمي‌توان براي اثبات عمل قمه‌زني
استفاده جست، بلكه مي‌توان از آن در ردّ اين عمل استفاده نمود؛ به اين شكل كه اين
روايت در مقام بيان شدت تأثّر و اندوه دو امام معصوم (امام رضا و امام كاظم عليهما
السلام) در مصيبت جدشان امام حسين عليه السلام وارد شده است، كه يقيناً بر نهايت
شدت و عظمت اندوه اشاره دارد امري كه مي‌تواند بهترين مورد براي انجام عمل مشروع از
سوي آن دو بزرگوار در بروز آن باشد؛ اما ديده مي‌شود كه آن بزرگواران عملى غير از
گريه و حزن و اندوه شديد انجام نداده‌اند و اگر امري از اين حدّ بالاتر مجاز مي‌بود
امامان معصوم عليهم السلام كه بيشترين اهتمام را براي اقامه عزاي جدشان داشته‌اند
خود به آن اقدام مي‌نمودند.



اگر تمام روايات
وارده در ثواب و پاداش عزاداري براي سالار شهيدان كربلا مورد دقت قرار گيرد، هيچ
توصيه‌اى غير از گريستن و گرياندن و تظاهر بر گريستن و نيز اقدام براي تشرف جهت
زيارت قبور مطهرشان ديده نخواهد شد.


استناد
به روايات جزع و فزع در عزاي امام حسين عليه السلام‌:



با توجه به تعريفي
كه در معناي لغوي جزع آمده است قائلان به جواز و يا استحباب قمه‌زني معناي جزع را
تعميم داده و مطلق عزاداري براي ابا عبدالله الحسين عليه السلام‌ را داخل در اين
تعريف دانسته‌اند.



در تعريف جزع اين
گونه آمده‌ است:




اَلْجَزَعُ: هُوَ الْقَطْعُ. اَلْجَزَعُ نَقيِضُ الصَّبْرِ.




جزع به معناي قطع نمودن و نيز صبر نمودن است.



كتاب العين، الخليل
الفراهيدي، ج 1، ص 217 ـ صحاح اللغه، جوهري، ج 3، ص 1195 ـ لسان العرب، ابن منظور،
ج 8، ص 47.



همان‌طور كه
ملاحظه مي‌شود جزع در لغت به دو معناى بريدن و بى صبرى كردن آمده است. هرچند برخى،
معناى اصلى آن را بريدن و قطع كردن دانسته و معناى دوم را به آن برگردانده‌اند؛ به
اين‌گونه كه انسان جزع كننده از تداوم صبر و طمانينه دست برداشته، و آن را قطع
‌كرده و پشت سر گذارده است ولي در هر صورت، اين معنا مسلم است كه جزع كردن در مصيبت
به معناى بى تابى كردن است.



معناى بى تابى
كردن از همان معناى بريدن گرفته شده است. يا از اين جهت كه شخص جزع كننده نزديك است
كه روح از بدنش خارج شده و حياتش منقطع گردد، يا به اين جهت است كه او صبرش بريده
مى‌شود و طاقت خود را از دست مى‌دهد و اظهار بى صبرى مى‌كند. بنا بر اين، از نظر
لغوى هر عملى را كه نشانه بى صبرى و التهاب در مصيبت باشد، جزع مى‌نامند.



در زبان فارسى
بهترين معادل براى جزع، «بى‌تابى كردن» است. با اين حساب روشن مى‌شود كه جزع از نظر
لغوى مرادف با بى‌تابى كردن است. و اين بى‌تابى نمودن به هرگونه كه آشكار شود، جزع
به شمار مى‌رود.



در اين راستا لازم
است ابتدا ادله مورد استناد طرح گرديده و سپس به بررسي آنها بپردازيم:



1 ـ
از جمله مشهورترين اين روايات، دو روايت ذيل از امام صادق عليه السلام‌ است كه
مي‌فرمايد:




كُلُّ الْجَزَعِ وَ الْبُكَاءِ مَكْرُوهٌ سِوَى الْجَزَعِ وَ الْبُكَاءِ عَلَى
الْحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلامُ.




هر جزع و گريه‌اى مكروه است مگر جزع و گريه بر حسين عليه السّلام.



الأمالي، شيخ
طوسي، ص 162.



و يا روايت زير:




إِنَّ الْبُكَاءَ وَ الْجَزَعَ مَكْرُوهٌ لِلْعَبْدِ فِي كُلِّ مَا جَزِعَ- مَا
خَلَا الْبُكَاءَ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيهِمَا السَّلامُ- فَإِنَّهُ
فِيهِ مَأْجُورٌ .




امام صادق عليه السّلام فرمود: راستى كه جزع و گريه براى بنده در هر موردى مكروه
است مگر گريه و جزع براى حسين بن على عليه السّلام كه در آن ماجور است.



كامل الزيارات،
جعفر بن محمد بن قولويه، ص 201.



2 ـ
امير المؤمنين به هنگام دفن رسول خدا صلي الله عليه و آله در كنار قبر او فرمود:




وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلامُ‌ [عِنْدَ وقُوُفِهِ عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلّي
اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ سَاعَةَ دَفْنِهِ [دُفِنَ رَسُولُ اللَّهِ صَلّي
اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ - إِنَّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلَّا عَنْكَ وَ
إِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلَّا عَلَيْكَ.




به راستى صبر نيكو است مگر در مورد شما و همانا جزع قبيح است مگر جزع براي (مصيبت)
شما.



نهج البلاغه، از
خطبه‌هاي امير المؤمنين عليه السّلام، ج 4، ص 71.



3 ـ
و يا روايت امام صادق عليه السلام در توصيه آن حضرت به شخصي به نام مسمع در جزع
نمودن براي امام حسين عليه السلام:‌




مسمع بن عبد الملك قال: قال لى ابو عبد اللّه عليه السّلام فى حديث:



أَفَمَا تَذْكُرُ مَا صُنِعَ بِهِ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَتَجْزَعُ قُلْتُ إِي وَ
اللَّهِ وَ أَسْتَعْبِرُ لِذَلِكَ حَتَّى يَرَى أَهْلِي أَثَرَ ذَلِكَ عَلَيَّ
فَأَمْتَنِعُ مِنَ الطَّعَامِ حَتَّى يَسْتَبِينَ ذَلِكَ فِي وَجْهِي قَالَ رَحِمَ
اللَّهُ دَمْعَتَكَ- أَمَا إِنَّكَ مِنَ الَّذِينَ يُعَدُّونَ مِنْ أَهْلِ
الْجَزَعِ لَنَا وَ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا
...




مسمع بن عبد الملك گويد: روزى امام صادق عليه السّلام به من فرمود: هيچ مى‌شود كه
حسين عليه السّلام را ياد كنى و آنچه بر او روا داشته شده را متذكر شوى؟ عرض كردم:
بله. فرمود: آيا جزع مى‌كنى؟ عرض كردم: آرى به خدا قسم به گونه‌اى اشك مى‌ريزم، كه
اهل و نزديكان من اثر آن را در من مى‌بينند و دست از غذا مى‌كشم تا اثر آن در سيماى
من ديده مى‌شود. امام


عليه السلام

فرمود: خداوند تو را رحمت كند و اجر گريه‌هايت را بدهد، بدان كه تو از جمله كسانى
هستى كه اهل جزع كردن بر ما هستند و از كسانى هستى كه در شادى ما مسرور و در غم و
ماتم ما محزون هستند.



كامل الزيارات،
باب 32، ص 203.



4 ـ
و يا در
روايتي كه از امام صادق عليه السلام‌ اين گونه آمده است:




... وَ ارْحَمْ تِلْكَ الْأَعْيُنَ الَّتِي جَرَتْ دُمُوعُهَا رَحْمَةً لَنَا وَ
ارْحَمْ تِلْكَ الْقُلُوبَ الَّتِي جَزِعَتْ وَ احْتَرَقَتْ لَنَا وَ ارْحَمْ
تِلْكَ الصَّرْخَةَ الَّتِي كَانَتْ لَنَا...




... خداوندا بر چشمهايى كه اشكشان براى دلسوزى بر ما جارى شده رحم كن و بر قلوبى كه
جزع كرده و بر ما سوخته است و بر فريادى كه براى ما كشيده مى‌شود، رحم كن.



كامل الزيارات، باب
40، ص 229.



5
ـ
و يا
روايتي را درباره عزاداري امام باقر عليه السلام بيان مي‌نمايند
:



ِ ثُمَّ
لَيَنْدُبِ الْحُسَيْنَ عَلَيهِ السَّلامُ‌ وَ يَبْكِيهِ وَ يَأْمُرُ مَنْ فِي
دَارِهِ بِالْبُكَاءِ عَلَيْهِ وَ يُقِيمُ فِي دَارِهِ مُصِيبَتَهُ بِإِظْهَارِ
الْجَزَعِ عَلَيْه‏
ِ
...




امام باقر عليه السّلام براي جدش امام حسين عليه السّلام گريه و ندبه مي‌نمود و اهل
خانه و فرزندان خود را نيز بر اين كار امر مي‌نمود و در خانه خود مصيبت آن حضرت را
با اظهار



جزع براي جدش اقامه مي‌نموده ...



كامل الزيارات،
باب 71، ص 326.



اين گروه به
روايات فوق ـ مخصوصاً دو روايت اول از روايات فوق ـ استناد كرده و دليل فتواى برخى
از فقهاء به استحباب و جواز قمه‌زني را به عنوان مصداقي از مصاديق جزع دانسته‌ و
مي‌گويند: در روايات فوق به استحباب جزع براى اهل بيت عليهم السلام تاكيد فراوانى
شده است. پس علاوه بر گريه براي ابا عبدالله الحسين عليه السلام جزع نمودن براي آن
حضرت نيز داراي ثواب و پاداش فراوان بوده و خوشنودى خدا و اهل بيت عليهم السلام را
نيز در پى دارد.



به روايات فوق اين
گونه استناد شده است كه در بيان امام عليه السلام جزع به صورت مطلق و بدون هر گونه
قيدي بيان شده و به مورد خاصى منحصر نگرديده است. بنابر اين طبق مقدمات حكمت، اگر
قيدى لازم مي‌بود و يا مورد خاصى از جزع مد نظر امام عليه السلام مي‌بود و يا مورد
خاصى از نظر ايشان حرمت مي‌داشت، حتي اگر شده آن را در قالب كلياتى بيان مى‌فرمود،
و حال كه چنين بياني وارد نشده از اطلاق روايات به اين نتيجه مى‌رسيم كه جزع به
تمام معانى و مصاديق آن مستحب و يا حداقل مباح است.


اشكال
استناد به روايات جزع:



اشكال مشتركي كه
در كليه دلايل‌ فوق مورد غفلت واقع شده اين است كه در تمامي روايات جزع، جزع به
صورت مطلق مورد نظر نيست و منحصر به موارد خاصى گرديده است. جهت تبيين بيشتر مطلب،
تك تك روايات را مورد بررسي قرار مي‌دهيم:



اشكال
روايت اول:

در روايات متعددي نظير اين مضمون تكرار شده است كه: «ان البكاء و الجزع مكروه للعبد
فى كل ما جزع ما خلا البكاء و الجزع على الحسين بن علي عليه السلام‌ فانه فيه
مأجور» كه در حقيقت اين دو كلمه (جزع و بكاء) در كنار يكديگر به معناي مرادف و هم
معنا و يا عطف تفسيري آمده است.



به عبارت ديگر در
تمام اين روايات همه اين تعبيرات با عطف آمده و در صدد بيان معناي جديدي نيست، بلكه
كلمه‌اى را مترادف و در تفسير كلمه قبلى بيان نموده است كه جهت وضوح بيشتر مطلب ذكر
مى‌شود. به عبارتى ديگر اين روايات بيانگر آن است كه جزع مجاز و مورد نظر همان گريه
شديد در عزاداري است.



اشكال
روايت دوم:

در روايت دوم به عبارتي از امير المؤمنين عليه السّلام‌ در رثاى رسول خدا صلي الله
عليه وآله وسلّم استناد شده است كه آن حضرت فرمود: «ان الصبر لجميل الا عنك و ان
الجزع لقبيح الا عليك و...» و يا در روايت ديگري كه فرمود:« كل الجزع و البكاء
مكروه سوى الجزع و البكاء على الحسين عليه السّلام».



در باره اين دو
روايت جاى اين سؤال است كه آيا حضرت امير عليه السلام‌ در رثاى رسول خدا صلّي الله
عليه و آله وسلّم جزع كرد يا نه؟ اگر نكرده باشد، عمل ممدوح و شايسته‌اي را كه مورد
نظر پيامبر صلّي الله عليه و آله وسلّم بوده است را انجام نداده است، و اگر انجام
داده است به چه شكل و چگونه بوده است؟ آيا ايشان در مصيبت رسول خدا صلي الله عليه
وآله قمه زده است؟



آنچه ثابت شده و
در روايات معتبر و متعدد مورد تأكيد قرار گرفته است اين است كه آن حضرت چشمان
اشكباري در فراق و سوگ آن حضرت داشته است. يعنى جزع از نظر ايشان همان كارى است كه
خودشان به آن عمل كردند و آن چيزي نيست مگر شدت در بكاء و سوگ و اندوه. اين ادعاء
نياز به مؤيد دارد و مؤيد آن سخن ديگرى از آن حضرت است كه هنگام غسل پيكر مطهر رسول
خدا  وسلّم به زبان آوردند:




بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا
لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ
السَّمَاءِ خَصَّصْتَ حَتَّى صِرْتَ مُسَلِّياً عَمَّنْ سِوَاكَ وَ عَمَّمْتَ
حَتَّى صَارَ النَّاسُ فِيكَ سَوَاءً وَ لَوْلَا أَنَّكَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ
نَهَيْتَ عَنِ الْجَزَعِ لَأَنْفَدْنَا عَلَيْكَ مَاءَ الشُّئُونِ وَ لَكَانَ
الدَّاءُ مُمَاطِلًا وَ الْكَمَدُ مُحَالِفاً وَ قَلَّا لَكَ وَ لَكِنَّهُ مَا لَا
يُمْلَكُ رَدُّهُ وَ لَا يُسْتَطَاعُ دَفْعُهُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي اذْكُرْنَا
عِنْدَ رَبِّكَ وَ اجْعَلْنَا مِنْ بَالِك‏.




امير المؤمنين عليه السّلام به هنگام غسل دادن پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود:
اى رسول خدا پدر و مادرم فداى تو باد! با مرگ تو رشته‌اى گسست كه در مرگ ديگران قطع
نشده بود، با مرگ تو رشته پيامبرى، و فرود آمدن پيام و اخبار آسمانى گسست. مصيبت
تو، ديگر مصيبت ديدگان را به شكيبايى واداشت، و همه را در مصيبت تو يكسان عزادار
كرد. اگر به شكيبايى امر نمى‌كردى، و از بى‌تابى نهى نمى‌فرمودى، آن قدر اشك
مى‌ريختم تا اشك‌هايم تمام شود، و اين درد جانكاه هميشه در من مى‌ماند، و اندوهم
جاودانه مى‌شد، كه همه اين‌ها در مصيبت تو ناچيز است. چه بايد كرد كه زندگى را
دوباره نمى‌توان بازگرداند، و مرگ را نمى‌شود مانع شد، پدر و مادرم فداى تو! ما را
در پيشگاه پروردگارت ياد كن، و در خاطر خود نگهدار.



نهج البلاغه،
خطب الإمام علي (ع)، ج 2، ص 228.



در روايت دوم،
امير المؤمنين عليه السّلام خبر مى‌دهد كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله قبل از
وفاتشان از جزع و فزع كردن نهى كرده بودند. حال سؤال اين است كه در روايت قبلى كه
باز از نهج البلاغه نقل شده است، حضرت فرمود: جزع كردن براي همه بد است، مگر براي
تو و در اين جا مى‌فرمايند: اگر از جزع كردن نهى نمى‌كردى آن قدر اشك مى‌ريختم تا
اشك‌هايم تمام شود... يعني در حقيقت روايت دوم مي‌تواند بياني براي معناي جزع باشد.
و يا به تعبير ديگر وجه جمعي براي تعارض بدوي به حساب ‌آيد. به اين معنا كه جزع
منهي عنه پيامبر همان جزعي است كه قبل از اسلام و توسط اعراب جاهلى صورت مي‌گرفت و
آن شامل هر نوع بى‌تابى غير معقول مى‌شد؛ اما منظور حضرت از جزع، همان گريه و اندوه
قلبى است. همان چيزى كه خود حضرت به آن عمل كردند.



حضرت امير عليه
السلام‌ مى‌فرمايد: «اگر به شكيبايى امر نمى‌كردى، و از بى تابى نهى نمى‌فرمودى، آن
قدر اشك مى‌ريختم تا اشك‌هايم تمام شود، و اين درد جانكاه هميشه در من مى‌ماند، و
اندوهم جاودانه مى‌شد.» ايشان در مقام بيان اوج جزع كه حتى مورد نهى قرار گرفته
است، تنها به اشك ريختن و جاودانگى حزن و اندوه و سوز دل اشاره مى‌كند.



اشكال
روايت سوم:

در رابطه با روايتي كه امام صادق عليه السلام‌ به مسمع فرمود:



أما تذكر ما صنع
به؟ قلت: بلى، قال: أتجزع؟ قلت: إي واللّه ...



در اين روايت امام
عليه السلام‌ سؤال مى‌فرمايد: آيا جزع مى‌كنى؟ سؤال امام عليه السلام‌ از جزع است و
جواب نيز بايد مطابق و هماهنگ با سؤال باشد نه چيزى بي ارتباط با جزع. مسمع بن عبد
الملك در جواب امام عليه السلام‌ عرض مى‌كند: بله به خدا سوگند آن قدر گريه مى‌كنم
كه خانواده‌ام آثار آن را در من مى‌بينند. از شدت غم و غصه آن قدر ناراحت مى‌شوم كه
بى غذا مى‌شوم و آثار گرسنگى در صورتم نمايان مى‌شود. نكته جالب‌تر اين كه امام
عليه السلام‌ در پايان از جواب او خرسند شد‌ه و او را اين گونه دعا مى‌فرمايد: «أما
انك من الذين يعدون من أهل الجزع لنا» تو در زمره كسانى هستى كه براى ما جزع
مى‌كنند.



آيا اين تعبير
امام عليه السلام‌ بدان معنا نيست كه همين اعمال، يعنى گريه كردن و اندوهگين شدن
براى اهل بيت عليهم السلام‌ جزع مورد نظر امام عليه السلام ‌است؟ نكته لطيف‌تر اين
كه امام عليه السلام‌ جزع كردن در عزاى اهل بيت عليهم السلام‌ را در مقابل شادى
كردن در شادى آنها قرار مى‌دهد. از آن‌جا كه گفته‌اند: «تعرف الأشياء باضدادها»
مى‌توان معناي جزع را از معناي متضاد آن كه فرح باشد فهميد؛ يعنى آيا جايز است كه
ما در شادى اهل بيت عليهم السلام، مانند اهل دنيا شادى كنيم، تا در عزايشان نيز
مانند اهل دنيا جزع كنيم؟ اين روايت پيام ديگرى نيز دارد و مى‌رساند كه نه تنها اهل
بيت عليهم السلام‌ جزع را به معناى گريه كردن و اندوهگين بودن مى‌دانستند، بلكه
اصحاب ايشان نيز همين معنا را از آن مى‌فهميده‌اند؛ زيرا اگر بنا مي‌بود آن‌گونه كه
مستدلين به اين روايت براي جواز قمه‌‌زني به اين روايت استدلال مي‌كنند منظور نظر
مي‌بود، مسمع بن عبد الملك نبايد در جواب از «اتجزع» به گريه كردن جواب ‌دهد، بلكه
بايد مى‌گفت: من چنان بي‌تاب و بي صبر مي‌شوم كه براي مصيبت امام حسين عليه السلام‌
تا به حدّ زدن سر خود بر در و ديوار و قمه‌زني هم پيش مي‌روم ...



اشكال
روايت چهارم:

و اما در رابطه با روايتي كه از امام صادق عليه السلام‌ نقل شده است كه آن حضرت
فرمود: «... فارحم تلك الاعين التي جرت دموعها رحمة لنا وارحم تلك القلوب التي جزعت
و احترقت لنا و ارحم الصرخة التي كانت لنا»



اگر چه مستدلين
جواز جزع به معناي مورد نظر خود به اين روايت استناد كرده‌اند اما حقيقت اين است كه
نه تنها اين روايت بر معناي مورد ادعاي مستدلين دلالتي ندارد بلكه مى‌توان از آن در
ردّ مدعاي آنان استفاده كرد، زيرا امام عليه السلام‌ در حال دعا كردن براى زائران و
عزاداران امام حسين عليه السلام‌ است و براى چشمانى كه بر مصائب اهل بيت عليهم
السلام‌ اشك مى‌ريزند و دل‌هايى كه مى‌سوزند و ناله‌هايى كه ناله كنندگان در مصيبت
اهل بيت عليهم السلام سر مى‌دهند از خداوند طلب رحمت مى‌كند. اما در روايت، از چيزي
كه بتوان آن را مجوزي براي عمل قمه‌زني استفاده كرد سخني به ميان نيامده است.



البته اين نكته را
اين جا اشاره كنيم كه مصاديق مشروع ديگري از عزاداري اباعبدالله الحسين مانند سينه
زني و زنجيرزني متعارف و تشكيل هيئات و دسته‌هاي عزاداري و خروج آنها به كوچه
وخيابان و... را از روايات ديگري استفاده مي‌كنيم كه فعلا و در اين‌جا كه بحث
استناد به روايات جزع براي اثبات قمه‌زني است نمي‌توان بيش از آنچه كه آمد از اين
روايات استفاده كرد و نمي‌توان با اين روايات مجوزي براي قمه‌زني پيدا نمود.



نكته مهم ديگري كه
برخي از مستدلين به روايات فوق براي اثبات قمه‌زني به‌ آن استناد مي‌كنند اين است
كه مي‌گويند:‌ درست است كه هر جزع و فزعي مكروه است مگر جزع براي امام حسين عليه
السلام‌ و وقتي در اين روايات ثابت شد كه جزع براي ابا عبدالله الحسين عليه السلام‌
جايز است آن‌گاه تشخيص مصداق جزع به عهده عرف است و وقتي عرف قمه‌زني را از مصاديق
جزع مي‌داند و براي امام حسين عليه السلام‌ قمه‌زني مي‌‌كند اين خود دليلي براي
مصداق بودن جزع است.



در پاسخ بايد گفت:



آنچه يقيني است
اين كه عرف مردم در زمان صدور روايات ائمه معصومين عليهم السلام ‌اين‌گونه نبوده و
هرگز از عنوان جزع، كاري كه زدن قمه بر سر و يا زدن سر بر هر شيء برنده‌اي باشد را
نفهميده است و چنين كاري را هرگز انجام نداده است. چرا كه اگر مي‌بود و انجام گرفته
شده بود بايد حتي يك مورد هم شده در روايات و يا تاريخ حرفي و يا سخني از آن به
ميان ‌آمده باشد و يا در سؤالات اصحاب اهل بيت عليهم السلام‌ از آنها مورد سؤال
قرار ‌گرفته باشد و حال آن كه اين‌گونه نيست. و اگر عرف امروز مورد نظر است بايد
عرف عزادار واقعي كه به مصيبتي سنگين مبتلا مي‌شود را مورد نظر قرار داد و ديد آيا
كسي كه به عنوان مثال در مصيبت بهترين عزيز و يا عزيزان خود عزادار مي‌شود آيا كاري
كه شباهت به قمه‌زني دارد را انجام مي‌دهد؟ در حالي كه در هيچ كجا گزارش نشده است
كه به عنوان مثال اين قوم و يا گروه وقتي عزيزي از خود را از دست مي‌دهند پارچه‌اي
كفن گونه بر تن كرده و با شمشير و يا قمه به سر و روي خود مي‌زنند و از سر و روي
خود خون جاري مي‌كنند.



و اما اين كه
بگوييم پس اينهايي كه به عنوان عزاداري سيد الشهدا عليه السلام‌ قمه‌ مي‌زنند چيست؟
و آيا آنها را نمي‌‌توان به عنوان عرف عزادار به حساب آورد در پاسخ بايد گفت: خير!
چرا كه:




اولاً:

زماني به عمل گروهي مي‌توان عرف گفت كه غالب آنها چنين كاري را انجام دهند در حالي
كه شما مي‌بينيد كه در ميان هر صد نفر عزادار حسيني چند نفر انگشت شمار قمه‌
نمي‌زنند؛ علاوه بر اين كه تمام سخن در اين است كه آيا اين تعداد افراد معدودي كه
اقدام به چنين عملي مي‌كنند آيا عملشان دليل و مستند شرعي دارد يا خير؟




ثانياً:

همين عده‌ انگشت شمار كه اين عمل را انجام مي‌دهند با چه قدمت و سابقه‌اي اقدام به
اين عمل نموده‌اند؟ و اصل و آغاز آن از كجا و به چه شكلي بوده؟ و آيا هيچ دليل و
مستند شرعي آن را حمايت و پشتيباني مي‌‌كرده است يا خير؟




ثالثاً:
تا
زماني كه تكليف مشروعيت و يا عدم مشروعيت عمل اين عده مشخص نشده است در اين مقام
نمي‌توان به عمل خود آنها (آن هم به عنوان عمل عرف) استناد جست.



حال آيا اين صحيح
است كه بگوييم كه در اين موارد بايد ديد كه عرف چه مي‌كند؟ يعني قبل از آن كه تكليف
مشروعيت و يا عدم مشروعيت عمل عده قليلي مشخص شده باشد به عمل خود آنها استناد كرده
و بخواهيم عمل آنها را به عنوان مصداق عنوان شرعي قرار دهيم.   


استناد
به روايت خون گريستن اهل بيت براي امام حسين عليه السلام:



در بعضي از
كتاب‌ها كه در بيان دلايل جواز و يا استحباب قمه‌زني نوشته شده است ـ و ما به
دلائلي از ذكر نام آن خودداري مي‌كنيم ـ روايت ذيل را به عنوان دليل و يا شاهدي
براي جواز و يا استحباب قمه‌زني ذكر كرده‌اند:



نويسنده مي‌گويد:
علامه مجلسي در بحار الانور به نقل از جلاء العيون در باره امام زين العابدين عليه
السلام اين‌گونه آورده است:




وَكَانَ إِذَا أخَذَ إِنَاءً يَشْرَبُ مَاءً بَكَىَ حَتَّى يَمْلَأهَا دَمَاً.




هر‌گاه امام زين العابدين ظرف آبي را مي‌گرفت تا آن را بياشامد آن‌قدر مي‌گريست كه
آن ظرف را از خون پر مي‌ساخت.



اشكال استناد به روايت خون گريستن اهل بيت در عزاي اما م حسين عليه السّلام:




وقوع تحريف در روايت:



وقتي به كتاب
علامه مجلسي و يا ديگر كتاب‌هايي كه اين روايت را ذكر كرده‌اند مراجعه مي‌كنيم
مي‌بينيم: اصل اين روايت به جاي كلمه «دم» (به معناي خون) كلمه «دمع» (به معناي
اشك) آمده و در هيچ منبع و يا كتابي روايتي به اين شكل نيامده است.



يعني در حقيقت
روايت اين‌گونه بوده است:




وَكَانَ إِذَا أخَذَ إِنَاءً يَشْرَبُ مَاءً بَكَىَ حَتَّى يَمْلَأهَا دَمْعاً.




هر‌گاه امام زين العابدين ظرف آبي را مي‌گرفت تا آن را بياشامد آن‌قدر مي‌گريست كه
آن ظرف از اشك پر مي‌گرديد.



اميدواريم اين
تحريف در روايت، عمدي نبوده و در چاپ‌هاي بعد اصلاح گردد. (البته با تصرف و تحريف
ديگري كه اندكي بعد، از همين كتاب به آن اشاره خواهد شد احتمال سهوي بودن اين خطا
بسيار بعيد و يا منتفي به نظر مي‌رسد و اين احتمال تقويت مي‌گردد كه نويسنده در صدد
تحريف روايت به منظور بهره برداري در جهت مراد و مقصود خود يعني اثبات قمه‌زني
برآمده است. چرا كه دقيقاً اين دو اشتباه اساسي در دو روايتي كه به عنوان محل اتكاء
در استدلال اوست به چشم مي‌خورد.)



 حال با مشخص شدن
عبارت اصلي روايت يعني «دمع» (اشك) به جاي «دم» (خون) مي‌توان گفت:




اولاً:
اين
كه امام سجاد عليه السلام‌ به هنگام نوشيدن آب آن‌قدر مي‌گريسته است كه جام آب پر
از اشك چشم حضرت مي‌شده است چه ارتباطي با قمه‌زني دارد؟




ثانياً:
و
بر فرض هم كه چنين روايتي مي‌داشتيم كه امام سجاد هر گاه مي‌خواستند آب بنوشند
آن‌قدر مي‌گريستند كه ظرف آب پر از خون مي‌گشت كجاي اين روايت دلالت دارد كه اين
خون به واسطه قمه‌زدن سرازير گرديده و در ظرف آب ريخته.


استناد
به روايت خمش الوجوه (خراش بر صورت):



در كتابي كه چند
سطر قبل به آن اشاره شد ـ و به دلالي از تصريح نام آن خودداري نموديم ـ در تأييد
عمل قمه‌زني اين گونه آورده است:



در جواز خراش صورت
در مصيبت امام حسين عليه السلام روايات و اخباري وارد شده است كه از جمله آنها
روايات خراش وارد نمودن بر سر و صورت براي عزا و مصيبت امام حسين عليه السلام‌ است
و بديهي است كه خراش بر صورت ملازم با جاري شدن خون است؛ و بعد از آن ‌كه جواز خراش
بر صورت في الجمله ثابت شد جاري ساختن خون از بدن مخصوصاً سر نيز جايز مي‌گردد؛
خصوصاً اگر اين كار مورد امر و يا توصيه امام عليه السلام‌ قرار گرفته باشد كه در
اين صورت از آن استفاده استحباب خواهد شد.



و مستند اين سخن
خود را روايتي از امام صادق عليه السلام ذكر كرده‌اند كه با صيغه امر، ديگران را به
اين عمل سفارش نموده است:




... عَلَى مِثْلِ الْحُسَينِ فَلْتُشَقِّ الْجُيُوبُ وَلْتُخْمَشِ الْوُجُوهُ
وَلْتُلْطَمِ الْخُدُودُ ...




... و براي همچون حسين بايد گريبان چاك نمود و صورت خراشيد و بر گونه لطمه وارد
ساخت ...



طبق آدرسي كه در
كتاب مزبور آمده به اين شكل آدرس داده است (ر. ك. وسائل الشيعه، ج 15، ص 583

، به نقل از
كتاب تهذيب شيخ طوسي) كه بعد از مراجعه به آدرس مطالبي كه در بخش اشكال بر روايت
آمده قابل توجه است.



اشكال استناد به روايت خمش الوجوه (خراش بر صورت):



همان‌گونه كه
كمي قبل در روايت ديگري كه اين كتاب به عنوان تأييد قمه‌زني ذكر كرده بود ديديم
كلمه «دمع» به معناي اشك را به «دم» به معناي خون تغيير داده بود. در مورد اين
روايت نيز بايد گفت:




اولاً: وقوع تحريف در روايت



اين روايت به
شكلي كه مستدل و نويسنده كتاب ذكر كرده و سعي نموده از آن به عنوان دليلي براي
اثبات قمه‌زني استفاده كند در هيچ كتابي از كتاب‌هاي روايي نيامده؛ جالب‌تر اين كه
صاحب كتاب براي اين روايت آدرسي را ذكر نموده كه در همان آدرس روايت به اين شكل
آمده:



 «وَعَلَى
مِثْلِهِ تُلْطَمُ الْخُدُودُ وَتُشَقُّ الْجُيُوبُ»




و بر مثل حسين گونه‌ها مورد لطمه قرار مي‌گيرد و گريبان‌ها چاك مي‌گردد.



وسائل الشيعه
(الإسلاميه)، شيخ حر عاملي، ج 15، ص 583.



يعني در اين كتاب
براي بهره برداري از روايت در راستاي موضوع مورد نظر خود عبارت «ولتخمش الوجوه» را
اضافه نموده است تا اين گونه استفاده كند كه وقتي در عزاي امام حسين عليه السلام
خراش بر صورت كه منجر به جاري شدن خون مي‌شود جايز بود پس خراش بر سر نيز كه مستلزم
جاري شدن خون است جايز خواهد بود؛ و اين در حالي است كه اگر نويسنده كتاب فقط به
مقداري كه در روايت آمده است كفايت مي‌كرد نمي‌توانست چنين استفاده‌اي از روايت
بنمايد.



و به اين شكل از
مجموع ادله فوق استفاده اباحه و يا استحباب قمه‌زني براي امام حسين عليه السلام‌ را
نموده است.



به هر حال همان
طور كه گفته شد با وجود جستجوهاى فراواني كه صورت گرفت اين روايت به شكل نقل شده
يافت نشد، بلكه تنها يك روايت در اين زمينه از امام صادق عليه السلام‌ نقل شده كه
در انتهاي آن آمده است:



وَ قَدْ شَقَقْنَ
الْجُيُوبَ وَلَطَمْنَ الْخُدُودَ الْفَاطِميّاتُ عَلَىَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَليٍّ
عَلَيهِ السَّلامُ وَ عَلَى مِثْلِهِ تُلْطَمُ الْخُدُودُ وَ تُشَقُّ الْجُيُوبُ.




و دختران فاطمه سلام الله عليها در سوگ حسين بن على عليه السّلام پيراهن هاى خود را
پاره كردند و بر صورت خود لطمه زدند و البته در سوگ مثل حسين عليه السّلام بر
صورت‌ها لطمه زده مى‌شود و گريبان‌ها پاره مى‌گردد.



وسائل الشيعه
(الإسلاميه)، شيخ حر عاملي، ج 15، ص 583.



و همان‌طور كه
ملاحظه مي‌كنيد در اين روايت نيز عبارت «ولتخمش الوجوه» كه مورد استفاده مستدل قرار
گرفته وجود ندارد.




ثانياً: اشكال سندي



و نيز روايت
فوق به شكل صحيح آن هم مبتلا به ضعف است چون در مورد سند آن بايد گفت

:




اولاً:
سند
روايت به خاطر وجود خالد بن سدير در آن، ضعيف است

(كتاب رجالي الفهرست،
شيخ طوسي، صفحه 66، شماره 259)

و بسياري از فقهاء به اين نكته تصريح نموده‌اند

:



شهيد ثاني در
مسالک الافهام در اين باره مي‌گويد: سند اين روايت

به خاطر
وجود خالد بن سدير كه شخصي ضعيف است مبتلا به ضعف مي‌باشد.


(مسالک الافهام، جلد
10، صفحه 27).



محقق بزرگوار
حاج آقا رضا همداني در کتاب مصباح الفقيه مي‌نويسد : اين

روايت
به خاطر ضعف سندش و اعراض اصحاب از آن صلاحيت براي دليل واقع شدن ر
ا
ند
ارد

(مصباح الفقيه، جلد 1،
صفحه 430)




ثانياً:

مرحوم شيخ
محمد حسن نجفي «صاحب جواهر» در اين باره

آورده است:
استدلال به آنچه که در مورد فعل زنان فاطمي نقل شده است و در

ذيل خبر
خالد بن سدير از امام صادق عليه السلام‌ آمده، متوقف بر آن است که

عمل آنها
بر غير پدر و برادرشان باشد و همچنين حضرت علي بن الحسين عليهما السلام از عمل آنها
مطلع گرديده و در مقابل آن سکوت فرموده باشد و اين سکوت به گونه‌اي باشد که
نشانه‌اي از رضايت و تأييد آن حضرت را در پي داشته باشد
.

(جواهر الكلام، شيخ
محمد حسن نجفي جواهري، جلد 4، صفحه 371)




ثالثاً:

مرحوم آيت الله العظمي خوئي (ره) در باره اقدام فاطميات بر اساس روايت خالد
مي‌گويد: «به روايتي كه دلالت بر صدور اين عمل از ناحيه زنان فاطمي مي‌كند به خاطر
ضعف سند آن نمي‌توان اعتماد نمود.»

(كتاب الطهارة، مرحوم
آيت الله خوئي، جلد 9، صفحه 236)




رابعاً:

مرحوم آيت الله العظمي گلپايگاني در رابطه با روايت فوق نوشته‌اند: «بسيار بعيد است
که بتوان جواز لطم

به صورت
و گريبان چاک دادن را در عزاي امام حسين عليه السّلام به زنان فاطمي نسبت دهيم،
زيرا وقتي اين دو فعل، در اسلام حرام باشد محققاً زنان فاطمي نيز آن را انجام
نداده‌اند؛ اگر چه اين اعمال براي امام حسين عليه السّلام جايز باشد؛ زيرا انجام
اين اعمال موجب تنفر و بيزاري نفوس مردم از آن عمل مي‌شود.


(کتاب
الطهاره، جلد 1، صفحه
218)



استناد به فرازي از زيارت ناحيه مقدسه:



و يا به اين
فراز از زيارت ناحيه مقدسه امام زمان ارواحنا فداه تمسك مي‌كنند كه:



فَلَئِنْ
أخَّرَتْنيِ الدُّهُورُ، وَعَاقَنِي عَنْ نَصْرِكَ الْمَقْدُورُ، وَلَمْ أكُنْ
لِمَنْ حَارَبَكَ مُحَارِباً، وَلِمَنْ نَصَبَ لَكَ الْعَدَاوَةَ مُنَاصِباً،
فَلَأَنْدُبَنّكَ صَبَاحاً وَمَسَاءً، وَلَأبْكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ
دَمَاً.




اگر زمانه آمدن مرا به تأخير انداخت و از نصرت و ياري تو محروم ساخت و نتوانستم در
كنار يارانت با دشمنانت به نبرد بپردازم هر صبح و شام براي تو ندبه ‌كرده و به جاي
اشك برايت خون گريه مي‌كنم.


اشكال
استناد به زيارت ناحيه مقدسه



علاوه بر آنچه كه
بالا‌تر در رابطه با اشكال سندي اين زيارت مطالبي را ياد آور شديم در خصوص اين بخش
از زيارت‌نامه نيز اضافه مي‌كنيم كه اين فراز به هيچ‌ وجه نمي‌تواند دلالت كننده و
يا شاهدي براي مدعاي مورد نظر باشد اما با اين حال مشاهده مي‌شود كه بسياري از
مجوّزين عمل قمه‌زني به اين فراز استناد مي‌كنند.



از سوي ديگر از
آن‌جا كه گريستن هر چه قدر هم كه شديد باشد به خون تبديل نمي‌شود يعني اين گونه
نيست كه بعد از آن كه قطرات اشك به آخر رسيد به جاي اشك قطرات خون از چشم جاري شود
پس تعبير خون گريستن كنايه‌اي براي شدت عزاداري مي‌باشد و مي‌توان نتيجه گرفت اين
تعبير حضرت در زيارت ناحيه مقدسه براي تأكيد بر شدت عزاداري در مصيبت حضرت ابا
عبدالله الحسين عليه السلام‌ است و نه چيز ديگري بيش از آن.