بازگشت

در مقابل يزيد ( ل ) :


امام سجاد فرمودند در مسجد اموي دمشق در حضور يزيد (ل) در زنجير بودم به او گفتم به من اجازه دهيد سخن گويم گفت بگو ولي ناهنجار نگو حضرت فرمود من در خانداني هستم كه ناهنجنار نگويم، بلكه مي خواهم بگويم كه اگر رسول الله (ص) مرا در زنجير مي ديد به نظرت چه حالي داشت و چه كار مي كرد ؟ تمام مجلس گريه كردند همان لحظه يزيد دستور داد كه او را آزاد كنند يزيد به امام گفت در كربلا چه ديدي؟ امام سجاد (ع) فرمودند خداوند قبل از خلقت آسمانها و زمين همه چيز را مقدر نموده بود. يزيد با مشاوران خود مشورت نمود و همگي به كشتن امام سجاد (ع) راي داند امام پنجم (امام محمد باقر(ع)) كه آنموقع 2 سال و اندي سن داشت خداوند را ثنا و حمد كرد و فرمود اي يزيد، مشاورانت بر خلاف مشاوران فرعون راي داند وقتي درباره موسي و هارون با هم مشورت كردند گفتند آنها را مهلت بده ولي مشاوران تو راي دادند كه ما را بكشي و اين علتي دارد يزيد گفت علت چيست گفت آنها همگي زنازادگان هستند زيرا پيغمبران و اولادشان را جز زنازادگان نكشند، يزيد هم سر به زير انداخت سپس يزيد به امام سجاد گفت واعجبا بر پدرت كه نام علي را بر روي فرزندانش گذاشته امام سجاد فرمودند پدرم، پدرش را دوست مي داشت لذا چند بار نام فرزندانش را علي ناميد.



وقتي خانم زينب ديد كه يزيد اينگونه به امام بي احترامي مي كند و با چوب خيزران عصاي خود به دندان مبارك امام حسين (ع) مي زند بر مي خيزد و خطبه خود را مي خواند (بعد از حمد خداوند و درود بر پيامبر و خاندانش فرمود ثم كان عاقبه الذين اساوالسواي ان كذَّبوا بايات الله و كانو بهايستهزون (روم 10) يعني سرانجام آنان كه بد كرداري كردند، اين شد كه به حق كافر شده و آيات خدا را تكذيب و تمسخر كردند سپس فرمود اي يزيد به گمانت، اكنون كه راههاي زمين و آفاق آسمان را بر ما بستي و مانند اسيران ما را راندي، پيش خدا خوار شديم و تو گرامي شدي و براي اين است كه پيش خداوند منزلتي داري و بيني بالا گرفتي و با گوشه چشم نگاه مي كني و خرم و شادي كه دنيا به تو رو آورده و اكنون سلطنت ما براي تو مصفا گرديده، گفته خداوند عز و جل را فراموش كردي كه فرموده است ولا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انَّما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين يعني آنان كه به راه كفر رفتند گمان نكنند كه مهلتي كه ما به آنها مي دهيم بحال آنها بهتر خواهد بود بلكه به آنها مهلت مي دهيم براي امتحان تا به ثروت و سركشي خود بيفزايند و آنان را عذابي دردناك خواهد بود سپس فرمودند اين رسم عدالت است كه زنان و كنيزان خود را پشت پرده نشاني و دختران رسول الله را اسيروار نگهداري؟ پرده از ما برگيري و ما را آشكارا نمايش مي دهي و ما را از شهري به شهري مي ببرند؟ و خودي و بيگانه در پي ديدار ما باشند؟ و از خود كسي را نداشته باشيم كه حمايتمان كند چه اميدي به كسيكه جگر پارگان را در آورده و گوشتش از خون شهيدان روئيده، كسيكه از روي كبر و كينه به مي مي نگرد چگونه در كينه ورزي كوتاهي كند.



اي يزيد بر دندانهاي ابي عبدالله سيد جوانان اهل بهشت مي زني و با ريختن خون ذريه پيامبر و ستارگان زمين از آل عبدالمطلب ريشه را كندي، بزودي به سرانجامي دچار شوي كه آرزو مي كني اي كاش افليج و گنگ بودي و اين گتفار و كردار را نداشتي- بار خدايا حق ما را بگير و بر كسي كه خون ما را ريخت و حاميان ما را كشت خشم كن اي يزيد به خدا پوست خود را دريدي و گوشت خود را بريدي و با بارسنگين خونريزي به محشر وارد شوي و خدا حق آنها را بگيرد سپس فرمودند ولا تحسبن الذين قتلو في سبيل الله امواتاء بل احياط، عند ربهم يرزقون (ال عمران 169) يعني گمان مبريد آنان كه در راه خدا كشته شدند مردگانند بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزي مي خورند.



خانم بعد از قرائت اين آيه فرمودند اين يزيد خدا را بس است كه حاكم بر تو باشد و پيغمر خصم تو باشد . و جبرئيل (ع) پشتيبان او.



به زودي پدرت كه براي تو سلطنت آراست و تو را به گردن مسلمانان سوار كرد، بداند كه ستمكاران چه بد جايي دارند.



اگر چه پيشامدهاي ناگوار مرا به گفتگوي با تو كشانيد، من مقام تو را كوچك مي دانم و سرزنش تو را بزرگ مي شمارم ولي ديده ها اشكبار است و ستبرها آتش بار ... همينطور ادامه مي دهند سپس مي فرمايد به خدا شكوه مي برم و بر او توكل مي كنم هر دامي داري و پهن كن و هر گامي داراي بردار و هر تلاشي داري بكن ولي بخدا نتواني ذكر ما را محو كني و نمي تواني ننگ اين حادثه را بشوئي اي يزيد رايت غلط است و روزگارت كوتاه و جمعيت تو متلاشي خواهد شد روزي كه منادي جار كشد الا لعنه الله علي الظالمين حمد خدا كه براي اول ما، سعادت با مغفرت و براي آخر ما شهادت را نصيب كرد با رحمت. حسبنا الله و نعم الوكيل



اگر چه همه اين نطق خانم در برابر يزيد امپراطور نصف دنياي اسلام است ولي مهمتر از همه، قسمت آخر گفتار ايشان است راجع به بقاط، اسلام ،روش حق امامت و بر باد شدن دستگاه حكومت يزيد و متلاشي شدن اين كشور پهناور اموي كه در آن روز فرمانرواي نصف جهان بود و از مرزهاي چين تا اواسط آفريقا زير پرچم خود اداره مي كرد.



در كتاب مهوف اثر ابن شهرآشوب آمده بعد از خطبه خانم زينب، يزيد دستور داد منبري تهيه نمودند و خطيب آوردند تا از علي و حسين نكوهش كند خطيب بالاي منبر رفت و حمد خدا نمود و بسيار از علي و حسين (ع) بد گفت و در مدح معاويه و يزيد طولاني سخنراني كرد تا اينكه امام سجاد بر او بانگ زد و فرمود اي خطيب واي بر تو كه رضاي خلق را به عذاب خالق خريدي و جايت دوزخ است سپس رو به يزيد كرد و گفت اجازه مي دهي من هم سخني گويم كه پسند خدا باشد و براي اين حضار موجب اجر گردد يزيد قبول نكرد مردم گفتند به او اجازه بده بالاي منبر رود شايد ما از او چيزي بشنويم گفت اگر بالاي منبر رود مرا و آل ابوسفيان را رسوا كند سپس به زير آيد به او گفتند او بيمار است و قادر نمي باشد يزيد گفت او از خانداني است كه علم را از كودكي با شير مكيده اند به او اصرار كردند تا اينكه اجازه داد (اين كرامت است كه خود يزيد در بين آن همه جمعيت و سفيران خارجي اعتراف به علم امام نمايد.)



اي مردم منم پسر مكه ومنم پسر زمزم و صفا، منم پسر آنكه حجرالاسود را به اطراف تكان داشت، منم پسر بهترين طواف و سعي كنندگان ، منم پسر كسيكه تا مسجدالاقصي او را شبانه بردند ، منم پسر.... منم پسر آنكه به او وحي شد. انا ابن الحسين (ع) القتيل بكربلا، انا ابن علي المرتضي انا ابن محمدالمصطفي ان ابن فاطمه الزهرا (س) ، انا ابن سوره المنتهي، انا ابن شجره طوبي منم پسر آنكه در خاك و خون غلطيد بر او نوحه گرند و منم پسر آنكه پرندگان هوا بر او شيون كنند چون سخنش به اينجا رسيد فرياد مردم به گريه بلند شد و يزيد ترسيد كه آشوب شود به موذن گفت براي نماز اذان بگو، موذن برخاست و گفت الله اكبر الله اكبر امام فرمود آري الله اكبر و اعلي واجلّ و اكرم مما اخاف واحذر و چون گفت اشهدان لا اله الا الله امام فرمود آري منهم با هو شاهد، شهادت دهم و بر هو منكري حمله برم كه لا الا غيره و لا رب سواه و چون گفت اشهدان محمدرسول الله، عمامه خود را از سرش برداشت و به موذن گفت تو را به همين محمد، لحظه اي ساكت باش، سپس رو به يزيد كرد و فرمود اي يزيد اين پيامبر جد من است يا جد تو؟ اگر بگويي جد تو است همه عالم مي دانند دروغ مي گويي و اگر بگوئي جد من است ، چرا از از روي ستم ، پدرم را كشتي و اهل بيتش را اسير كردي؟ اين را گفت و دست برد و گريبان خود را چاك زد و گريست و گفت بخدا در اين دنيا جز من كسي نيست كه جدش رسول خدا باشد، چرا اين مرد به ستم، پدرم را كشت و ما را چون روميان اسير كرد، سپس فرمود اي يزيد ابتكار مي كني و مي گويي محمد رسول خدا است و رو به قبله مي ايستي؟ واي بر تو كه در روز قيامت، دشمن تو ، جدم و پدرم خواهند بود سپس مردم بينشان همهمه شد و بيشتر مردم پراكنده گشتند.



آنگاه حضرت زينب نزد يزيد رفت و خواست كه براي حسين عزاداري كنند يزيد اجازه داد و آنها را در دارالحجاره منزل داد و 7 روز در آنجا مجلس سوگواري برپا نمودند و هر زوز زنان شامي تعداد بيشتري مي شد در شركت در اين مجلس. جمعيت بحدي رسيد كه مردم شام قصد كردند بر خانه يزيد هجوم ببرند و او را بكشند كه مروان حكم كه آنموقع در شام حضور داشت از اين توطئه مطلع شد و به يزيد گفت كه مصلحت نيست كه