بازگشت

ورود اهل بيت به شام:


روز اول صفر، سر مبارك امام را وارد دمشق نمودند روزي كه عيد بني اميه و روز ماتم شيعيان است اهل بيت اسير را سه روز پشت دروازه شام نگه داشتند تا شهر را زيور بستند مردم شامي با دايره و طنبور شادي مي كردند.



سيد بن طاوس مي گويد وقتي سر مقدس حضرت و اسيران را نزديك دمشق رسانيدند ام كلثوم گفت از تو درخواستي دارم شمر گفت چه حاجتي داري ؟ ام كلثوم فرمودند اكنون به نزديك شهر دمشق رسيديم ما را زا يك دورازه كم جمعيت وارد شهر كن تا كمتر، مردم ما را به اين وضع ببينند (نه به آن جهت كه مردم آنها را اذيت و آزار برسانند بلكه درد سنگين است و نمي خواستند سر عريان اهل بيت را نامحرمان ببينند) و همچنين به شمر گفت سرهاي شهدا را از نزديك كجاوه ها دور كنند تا مردم سرگرم ديدن سرها شوند و حواسشان از ما پرت شود اما شمر ملعون در جواب خانم دستور داد، نيزه هاي سر شهدا از ميان كجاوه رد شود و اسرا را از ميان تماشاچيان ببرند تا بيشتر در معرض ديد باشند و آنها را با اين وضع تا در مسجد جامع دمشق (مسجد اموي) يعني توقفگاه اسرا برد.



همانطوريكه عرض شد اسرا خيلي در فشار ورحي و جسمي بودند و اسرا بر روي شتران بي حجاز بودند و زنجير به دست و گردن امام سجاد بود. سهل بن سعد مي گويد من قصد رفتن به خانه ام را داشتم كه در بيت المقدس بود وقتي به محيط شام رسيدم شهري را با نهرهاي جاري و درختان فراوان ديدم كه زينت كرده اند و بازارها را پرده آويزان كرده بودند و همگي مردمش شادند و زنان در حال دف و آواز خواندن مي باشند و طبل مي كوبند با خود گفتم، عيدهاي شاميان را مي شناسم ولي امروز عيد نيست سپس جمعي را ديدم با هم گفتگو مي كنند به آنها گفتم آيا شما در شام عيدي داريد كه من خبر ندارم؟ گفتند اي پير مرد گويا غيريبي؟



گفتم من سهل بن سعدم و از اصحاب محمدم(ص). گفتند اي سهل عجب است كه آسمان خون نمي بارد و زمين اهل خود را فرو نمي برد؟ گفتم چرا؟ گفتند واعجبا ، سر حسين (ع)، را از عراق براي يزدي به هديه مي برند و مردم شادي مي كنند. گفتم واعجبا سر حسين (ع) را مي برند و آنها خرسندند؟ از آنها پرسيدم از چه دري وارد مي شوند آنها به يكي از درها اشاره نمودند كه باب ساعات نام داشت سهل مي گويد مشغول گتفگو بوديم پرچمهايي پشت سر هم پيدا شدند. و سواري آمد و نيزه اي در دست داشت و سري بر آن آويخته شده بود كه شبيه ترين مردم به پيامبر بود.



و پشت آن سوار زنان بر شتران بي حجاز و برهنه سوار بودند خودم را نزديك يكي از آنها كردم و پرسيدم تو كيستي فرمود من سكينه دختر امام حسين هستم عرض كردم خانم من سهل بن سعد يكي از ياران جدت پيامبر مي باشم آيا فرمايشي داريد؟ فرمود به حامل اين سر بگو كه آنرا جلو برد تا مردم نامحرم به تماشاي سر مشغول شوند و به حريم ما نگاه نكنند سهل مي گويد من خودم را به حامل سر رسانيدم و گفتم آيا حاضري خواسته مرا برآورده كني و در مقابل آن 400 دينار طلا از من بگيري گفت چه خواسته اي داري گفتم سر را از ميان زنان جلوتر ببري او پذيرفت و دينارها را گرفت.



يكي از شيوخ شام در مسجد اموي به امام سجاد گفت منت خدا را كه شما را كشت و آشوب را خاموش نمود و هر چه خواست به امام گفت وقتي سخنش تمام شد ، امام سجاد فرمود قرآن خوانده اي؟ گفت آري فرمود اين آيه را خوانده اي :



قال لاسئلكم عليه اجراء الاالموده في القربي (شوري- 23) بگو من از شما مزدي نخواهم بجز دوستي خويشانم؟ گفت آري خوانده ام امام فرمود آن خويشان، ما هستيم سپس فرمود اين آيه را خوانده اي و آت ذالقربي حقه اسرا، 26 به ذوي القربي حقشان را ادا كن . گفت آري خوانده ام فرمود ما همانهائيم سپس امام فرمود آيا نخواندي انما يزيدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطيراء - احزاب 33، گفت: آيا فرمود ما همانهائيم، آن مرد شامي، دو دست به آسمان برداشت و گفت بار خدايا، من از دشمنان آل محمد و كشندگان آنان به تو بيزاري جستم من هميشه قرآن خواندم و تا امروز اين نكته را دريافت نكرده بودم.