بازگشت

شفاعه جدّه يوم الحساب


آيا گروهي كه امام حسين (ع) را كشتند در روز قيامت اميد شفاعت جدش را دارند؟ حاملان سرها بسيار ترسيد ، برخي از آنها برخاستند تا آن دست و قلم را بگيرند كه ناگهان ناپديد گشت وقتي برگشتند دوباره آندست با همان و همان جوهر خون آشكار شد و اين شعر را نوشت:



*



فلا و الله ليس لهم شفيع و هم يوم القيامه في العذاب

*



و هم يوم القيامه في العذاب و هم يوم القيامه في العذاب



به خدا سوگند شفاعت كننده اي براي آنها نخواهد بود و آنها روز قيامت در عذاب خواهند بود دوباره عده اي خواستند آن دست را بگيرند كه باز ناپديد شد براي بار سوم كه برگشتند آن دست با همان شرايط اين شعر را نوشت:



*



و قد قتلو الحسين بحكم جور و خالف خلفهم حكم الكتاب

*



و خالف خلفهم حكم الكتاب و خالف خلفهم حكم الكتاب



امام حسين (ع) را از روي ظلم و ستم شهيد كردند و با اين كارشان مخالف قرآن عمل نمودند. حاملان سر از غذا خوردن پشيمان شدند و با ترس بسيار آنشب را نخوابيدند در نيمه شب صدايي به گوش راهب دير رسيد كه در آنجا زندگي مي كرد.



راهب خوب گوش داد ذكر تسبيح الهي را شنيد راهب برخاست و از پنجره ديد، سر خود را بيرون كرد متوجه شد از نيزه اي كه كنار ديوار دير گذاشته اند نوري عظيم به سوي آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود مي آيند و مي گويند السلام عليك يا بن رسول الله ... السلام عليك يا ابا عبدالله (ص) راهب از ديدن اين حالات، متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه خارج و به ميان ياران ابن زياد رفت و پرسيد بزرگ شما كيست؟ گفتند خولي - به نزد خولي رفت و پرسيد اين سر كيست؟ گفت سر مرد خارجي است (نعوذبالله) كه در سرزمين عراق خروج كرد و ابن زياد او را كشت گفت نامش كيست؟ گفت حسين بن علي بن ابيطالب گفت نام مادرش چيست؟ گفت فاطمه بنت محمد مصطفي (ص)؟ گفت همان محمدي كه پيغمبر خودتان است؟ گفت آري سپس به راهب مي داديم هلاكتان باد بخاطر كاري كه كرديد. سپس از آنها خواهش كرد كدامين سر تا صبح نزد او بگذارند . خولي گفت نمي توانيم بدهيم تا نزد يزيد بن معاويه ببريم و از او جايزه بگريم راهب گفت جايزه تو چقدر است؟



گفت 10 هزار درهم را به تو مي دهم خولي هم پذيرفت درهمر را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد . سر مطهر را به مشك خوشبو نمود و آنرا روي سجاده اش گذاشت و تمام شب را گريه كرد وقتي صبح شد به سر منور عرض كرد اي سر من، با من جز خويشتن، چيزي ندارم ولي شهادت مي دهم كه معبودي جز خدا نيست جد تو محمد (ص) پيامبر خداست و گواهي مي دهم كه من غلام و بنده تو هستم و عرض كرد اي اباعبدالله بخدا سوگند، بر من سخت است كه در كربلا نبودم و جان خود را فداي تو نكردم اي ابا عبدالله هنگاميكه جدت را ديدار مي كني گواهي ده كه من شهادتين گفتم و در خدمت تو ، اسلام آوردم آنگاه گفت اشهدان لا اله ... سپس سر را به آنها تحويل داد پس از اين ديدار از صومعه خارج و خود را خدمتكار اهل بيت كرد.



ابن هشام مي گويد وقتي سر را از راهب گرتفند به راه افتادند تا نزديك دمشق رسيدند به يكديگر گفتند بيائيد اين درهمها را ميان خود تقسيم كنيم تا يزيد از آنها خبردار نشود كيسه هاي درهم را باز كردند و ديدند سفال شده است. و بر روي آن نوشته شده است فلا حسبن الله غافلا عما يعلم الظالمون (ابراهيم -42) گمان مبريد خدا از آنچه ستمكاران انجام مي دهند غافل است و بر روي ديگر نوشته و سيعلم الذين ظلمو اي منقلب ينقلبون ( و به زودي ستمكاران بدانند چه سرانجامي دارند) حاملان سر، سفالها را در نهر يردي ريختند . خول گفت اين راز را پوشيده نگهداريد و با خود گفت انا لله و انا اليه راجعون، حذرالدنيا و الاخره.



حوادث ميان راه شام تاريخ مشخص نكرده كه چند جنبه منزل حاملان سرها، استراحت نموده ابن شمر آشوب مي گويد يكي از كرامات امام زيارتگاههايي است كه از سر حسين (ع) به جا مانده است از كربلا و در شهرهاي عسقلان، موصل، نصيبين، حماه، حمص، دمشق و ديگر مكانها مي باشد (يعني اينكه وجود سر مقدس امام در اين مكان ها ، زيارتگاههاي معروف دارد نمونه وقتي خواستند به شهر موصل روند شخصي را به نزد حاكم شهر موصل فرستاند كه توشه و آذوقه براي آنها فراهم كند و شهر را آذين كنند، اهل موصل خواستند كه هر چه مي خواهيد براي شما فراهم مي كنيم ولي از آنها درخواست كردند كه به شهر نيايند و بيرون شهر منزل كنند و از همانجا بروند، آنها در يك فرسخي شهر منزل كردند و سر شريف را روي سنگي نهاند و از آن سر مقدس، قطره خوني بر آن سنگ چكيد و مانند چشمه اي از آن خون مي جوشيد.



مردم هنگام محرم اطراف آن جمع مي شدند و مراسم عزاداري برپا مي كردند و اين مراسم تا زمان عبدالملك بن مروان حكم به جا بود و او دستور داد آن سنگ را از آنجا به جاي ديگري ببرند لذا اثر آن محو شد البته در جاي سنگ گنبدي ساختند و آن را ناميدند.