بازگشت

شهادت امام حسين (ع) و حضرت علي اصغر (ع):


امام چه زماني به ميدان رفت تا ظهر عاشورا هنوز عده اي از اصحاب زنده بودند و نماز جماعت را هم خواندند حتي از صبح تا بعد از ظهر عاشورا هر يك از اصحاب كه شهيد مي شدند خود حضرت آنها را در خيمه شهدا مي گذاشت و خودش به بالين يارانش حاضر مي شد حتي با آن شرايط سخت و بحراني، بيت شريف خود را تسلي مي داد و گذشته از اينها سپاه عمر سعد وقتي مي بيند كه داغهايي كه امام ديده و حالا تنها مانده است در چنين شرايطي فكر مي كند ديگر امام با اين همه رنج و مصيبت، توان جنگيدن و روحيه رزم نخواهد داشت و راحت مي توان با او جنگيد.



امام مي بيند به روايتي هفتاد و دو تن روي خاك افتاده اند به خيمه اهل حرم رو مي كند فرياد مي زند يا سكينه، يا فاطمه، يا ام الكلثوم عليكم مني السلام زنان حرم شيون كردند امام آنها را دعوت به سكوت و خاموشي نمودند سپس امام سجاد را خواستند و علوم و صف و علم جفر را به ايشان تسليم نمودند . آنگاه به حضرت زينب (س) فرمودند: خرد سالم را به من بده تا با او وداع كنم امام طفل 6 ماهه اش را گرفت و صورتش را نزديك او برد تا وي را ببوسد كه حرمله بن كاهل اسدي تيري انداخت و به گلوي كودك رسيد امام بچه را به دست خواهرش زينب داد و دو دست خود را زير گلوي بچه گرفت همينكه از خون پر شد آن خونها را به سوي آسمان پاشيد با اين كارش آسمان را هم به شهادت وا مي دارد قبري مي كند و حضرت علي اصغر را دفن مي نمايد سپس براي وداع با اهل بيت خود، به زنها رو مي كند. حضرت سكينه فرياد كنان نزد امام مي آيد (مادر علي اصغر = رباب) امام سكينه را خيلي دوست مي داشتند سكينه را به سينه خود چسباند و اشكهايش را پاك كرد و فرمود سكينه جان بدان كه بعد از مرگ من گريه تو بسيار است تا زماني كه جان در تن من است دلم را از روي حسرت، به اشك خود مسوزان. سپس امام عازم ميدان شد و پيكارگر طلبيد هر كس در برابر او مي آمد به خاك هلاكت مي افتاد تا اينكه تعدادي بسيار از آنان را كشت عمر سعد وقتي صحنه را اينچنين مي بيند فرياد بر مي آرود واي بر شما آيا مي دانيد با چه كسي مي جنگيد او فرزند علي (ع) است كه شجاعان عرب را بخاك نيستي مي انداخت (هذا ربن قتال العرب) بخدا روح پدرش علي (ع) در كالبد اوست (والله نفس ابيه بين جنبيد) پس دسته جمعي به روي حضرت حمله كردند امامي كه تشنه است ، غريب است، مصيبتي عظيم ديده، خسته و گرسنه است با اين وجود باز حريف امام نبودند. امام در حملات خود نقطه اي را انتخاب كرده بود كه نزديك خيمه ها باشد به 2 دليل :



1- مي دانست دشمنان چقدر قسي القلبند و نامرد مي باشند لذا مي خواست تا تا جان دارد كسي متعرض خيمه ها نشود و با وجود اينكه با هر حمله اي كه مي كردند همه فرار مي كردند ولي زياد از خيمه ها دور نمي شد.



2- اينكه مي خواست تا زنده است اهل بيتش بدانند كه او زنده است تا اهل بيت تسكين خاطر يابنند و بگويند آقا هنوز زنده است. امام زمان فرموده بود تا من زنده هستم از خيمه ها خارج نشويد لشگر دشمن دوباره حضرت را گروهي محاصره كردند و بين امام و خيام فاصله انداختند و شماري از دشمنان به سوي خيمه ها رفتند امام تا اين صحنه را مشاهده نمودند بانگ سر دادند واي بر شما اي پيروان آل ابي سفيان اگر دين نداريد از روز معاد بترسيد و در دنياي خود آزاد مرد باشيد شمر رو به حضرت كرد و گفت اي پسر فاطمه چه مي گويي ؟ حضرت فرمود من با شما جنگ دارم پس زنان چه گناهي دارند؟ تا من زنده هستم نگذاريد كه سركشان شما به اهل و عيال من تعرضي كنند.



شمر فرياد زد اي لشگر از خيمه ها دور شويد و به سوي خودش برويد امام مانند شيري خشمناك بر آنان حمله مي نمود و آنها را به خاك مي انداخت تا سر انجام به خاطر تشنگي بسيار رو به سوي شريعه فرات گذاشت عمر سعد به حضرت يورش بردند كه نگدارند دست حضرت به آب برسد ولي حضرت صفوف دشمن را شكافت و خودش را به آب رساند (نكته مهم اين است ) كه اسب حضرت هم سخت تشنه است و سر در آب گذاشته تا بياشامد كه امام فرمود انت عطشان و انا عطشان والله لا ذفت الماط، حتّي تشرب، اي اسب تو تشنه اي و من نيز تشنه ام سوگند به خدا كه من آب نمي آشامم تا اينكه تو آب بياشامي حيوان زبان بسته حرف امام را درك كرد و سر از آب بيرون آورد و آب نياشاميد حضرت مشتي آب براي حيوان برداشت تا از آن بياشامد ناگه سواري فرياد زد يا اباعبدالله تو آب مي آشامي حال آنكه لشكر بر سرا پرده و خيمه هاي تو مي روند و هتك حرمت تو را دارند امام تا اين سخن را شنيد آب را ريخت و به لشگر حمله نمود و خود را به خيمه ها رساند اما معلوم شد كه كسي متعرض خيمه ها نشده و فريبي در كار بوده است و هدفشان اين بود كه امام آب ننوشند چون فكر مي كردند اگر امام تشنگي اش بر طرف شود ديگر حريف او نخواهند شد.



ولي نمي دانستند كه امام آب نخواهد نوشيد، مانند يارانش كه تشنه به شهادت رسيدند حضرت دوباره با اهل بيت خود وداع نمود و آنان را به صبر و حلم و شكيبايي دعوت نمود و به آنها وعده ثواب داد و فرمود تا چادر اسيري به سر كنند و آماده مصيبت باشند و همچنين فرمود بدانيد خدا نگهدار شما خواهد بود و از شر دشمنان نجات مي يابيد (اين بيان امام كه مي داند سرانجام اهل بيت مصون مي باشند از كرامات خود حضرت مي باشند) و عاقبت كار شما ختم به خير مي شود و دشمنان شما به انواع بلاها عذاب مي شوند پس مواظب باشيد زبان به شكايت نگشائيد كه از قدر و منزلت شما كاسته مي شود. حضرت باري ديگر سوي لشگر دشمن رفت . لشگر نيز از هر سو او را تيرباران نمودند .



راويان مي گويند بخدا ما ديديم پهلوانان لشكر به او حمله ور شدند و امام مانند گله گوسفندي كه گرگ در آنها افتاده آنها را تار و مار مي كرد.



حضرت در حال ستيز بود كه مردي به نام ابوالعطوفش تيري به پيشاني حضرت زد و امام آنرا بيرون كشيد و خون به رويش و محاسنش روان شد و فرمود بار خدايا تو شاهدي من از اين بندگان كنكهارت چه مي كشم؟ خدايا آنها را به شمار و تا آخر هلاك كن و هرگز آنها را ميامرز حضرت دوباره حمله نمودند و مي فرمود چه بدي كرديد با خاندان محمد (ص) پس از او . شما بعد از من ديگر هيچكدام از كشتن بندگان خدا هراس نداريد من از خدا اميدوارم كه در برابر خواري شما كرامت شهادت به من عطا كند و از راهي كه گمان نبريد انتقام مرا از شما بگيرد . حصين بن مالك گفت اي پسر فاطمه خدا چگونه انتقام تو را از ما بگيرد فرمود شما را به جان هم اندازد و خونتان را بريزد و عذاب دردناكي به شما فرو بارد.



دعاي امام برآورده شد اختلافات خانمان برانداز آنان تا آنجا كشيد كه شهر با عظمت كوفه، كه به جاي پايتخت به شكوه دولت پانصد ساله سامانيان ساخته شده بود براي هميشه ويران شد و به تل خاكي سياه و بي گياه مبدل شد و انتقام همگي آن به طرز وحشتناكي توسط مختار شهيد گرفته شد و عذاب دردناك هم در قيامت خواهند چشيد).



حضرت جنگيد تا زخمهاي بزرگي به او رسيد كه روايت شده دو زخم كاري به حضرت وارد شد البته اين زخمها در زمان حيات حضرت بوده والا وقتي آقا را از اسب به زمين انداختند 1900 ضربه به حضرت فرود آوردند حضرت خيلي ناتوان شده بود و كمي براي خستگي ايستاد كه در اين ميان سنگي به پيشاني حضرت خورد و پيراهن خود را بالا برد كه خون را پاك كند كه تير سه شعبه (3 پره) آمد و به سينه آقا نشست و به روايتي به قلبش اصابت نمود حضرت فرمود بسم الله و بالله و علي مله سپس آن تير را از بدن خود خارج كرد و خون را در كف دست خود پر كرد و به آسمان پاشيد و سپس دست ديگر را پر كرد و فرمود به همين دست به ديدار رسول الله خواهم رفت و مي گويم يا رسول الله آنها مرا كشتند در اين هنگام ضعف بر حضرت چيره شد تا آنكه مالك بن سر به حضرت دشنام داد و شمشير به سر مقدس حضرت زد و خون از سر حضرت جاري گشت حضرت كلاه از سر برداشت و عمامه اي بر آن زخم بست سيد بن طاووس مي گويد سپس حضرت سيدالشهدا فرمود اي اهل حرم براي من جامه اي بياوريد آن را زير لباسهايم بپوشم تا پس از مرگم كسي آن جامه را از تن من خارج نكند جامه اي براي حضرت آورند حضرت چندجاي آن جامه را پاره كرد تا بي ارزش تر شود. اما روايت است وقتي حضرت به شهادت رسيد آن جامه كهنه را هم از تن حضرت خارج كردند و حضرت را عريان رها نمودند شيخ مفيد مي گويد حضرت گرچه از بسياري زخم تواني ديگر نداشت ولي با اين حال بر دشمنان حمله مي كرد و آنان را به چپ و راست پراكنده مي نمود شمر كه اين صحنه را ديد دستور داد تا حضرت را تيرباران نمايند آنقدر تير زدند تا لشگر فراري باز ايستاد و مقابلش را گرفتند حضرت زينب (س) كه چنين ديد به عمر سعد فرياد كشيد و به او فرمود:



و يحك يا عمر ايقتل ابا عبدالله و انت تنظر اليه؟ اي عمر واي بر تو !!! حضرت حسين را مي كشند و تو به آن مي نگري عمر سعد پاسخي نداد و به روايت طبري اشك عمر سعد جاري شد و صورت خود را از سوي زينب (س) برگرداند سپس حضرت زينب رو به لشگر مي گويد ويحكم ما فيكم مسلماء واي بر شما آيا مسلماني در ميان شما نيست. در اين هنگام صالح بن وهب اليزني با تمام قدرت نيزه بر پهلوي حضرت زد كه امام چنان از روي اسب افتاد كه يا طرف راست صورت مباركشان بر زمين فرود آمدند حضرت دوباره برخاستند حضرت زينب (س) كه تمام نگاهش به برادرش بود وقتي اين صحنه را ديد از در خيمه بيرون آمد و فرياد زد و اخاه - واسيداه و اهل بيتاه - ليت السماط، اطبقت علي الارض و ليت الجبال تدكدكت علي اسهل و اي برادرم و اي آقاي من و اي اهل بيت من اي كاش آسمان خراب مي شد و به زمين مي افتاد، اي كاش كوهها از هم مي پاشيد و به روي بيابانها پراكنده مي شد در اين هنگام شمر ذي الجوشن لشگر را صدا كرد و گفت براي چه ايستاده ايد كار حسين را يكسره كنيد وقتي حضرت در گودال قتلگاه افتاد و قدرت حركت نداشتند باز مي بينم لشگر از او ترس دارند كه نزديك ايشان شود و سر مقدس ايشان را قطع كند.



عده اي از سپاهيان عمر سعد مي گفتند نكند امام حيله جنگي به كار برده كه اگر كسي نزديك شده حمله كند لذا نقشه ناجوانمردانه اي كشيدند راوي حميد بن مسلم مي گويد سپاه عمر به سوي خيمه هاي حمله كردند چون مي دانستند آقا طاقت نمي آورد سكوت كند و اگر حيله باشد بلند خواهد شد امام حسين از شدت تشنگي و از زخمهاي شمشيرهايي حال افتاده است هيچ انساني نمي تواند حالت حضرت را در آن لحظه تجسم كند يك نفر فرياد مي زند حسين تو زنده اي؟ لشگر به خيمه ها ي اهل بيتت حمله ور شده است؟ حضرت به زحمت روي زانوهاي خودشان بلند مي شود و به نيزه اش تكيه مي كند و مي فرمايد فرمايد و يلكم يا شيعه ال ابي سفيان ان لم يكنلكم دين و لا تخافون المعاد فكونوا احراراء في دنياكم ... اي پيروان آل ابوسفيان واي به حالتان، اگر به قيامت اعتقاد نداريد و اگر دين نداريد در دنياي خودتان آزاده باشيد.



وقتي ديدند حضرت واقعاء به زمين افتاده همگي بر امام حمله كردند عمر سعد به خولي كه كنار او بر روي اسب بود گفت: برو و كار امام را تمام كن چون قبل از خولي، زرعدبن شريك دست چپ حضرت را قطع نموده بود هنگاميكه خولي پياده شد تا سر حضرت را از بدن جدا كند لرزش، بدن او را گرفت و نتوانست اين كار را انجام دهد شمر ملعون به او گفت خداوند بازويت را قطعه قطعه كند چرا مي لرزي؟ خود شمر از اسب پياده شد و سر مبارك حضرت را از تن جدا كرد و سپاه عمر سعد جامه هاي او را ربودند و حضرت بدون لباس ماند. آسمان به اندازه اي سياه شد كه در روز ، ستاره ها ديده شد و هر سنگي كه برداشته مي شد خون تازه در زيرش ديده مي شد . (راوي مي گويد آنگاه كه سر مقدس آقا را بريدند و غبار سياهي در فضا برخاست و باد سرخي وزيد كه چشم، چشم را نمي ديدن گويا كه عذاب نازل خواهد شد. سريع هوا آرام شد سر حضرت را به نيزه كردند و در شهرها ميان بندگان خدا مي گردانيدند با آنكه مي دانستند او ذريه پيغمر است و به صريح قرآن دوستي آنها لازم است).



امام باقر فرمودند فرزند رسول الله را چنان با تيغ و شمشير و سنگ كشتند كه با حيوانات آنطور قدغن بود سپس با اسبان بر بدنش مي تاختند.



هنگاميكه امام شهيد شد لشگريان شخصي را ديدند كه ناله و فرياد مي كند به او گفتند اي مرد بس كن اين همه ناله و فرياد براي چيست؟ در پاسخ گفت چگونه ناله و فرياد نكنم و حالا آنكه پيامبر خدا (ص) را مي بينم كه ايستاده است و گاهي به آسمان و گاهي به محل كارزار شما مي نگرد و من مي ترسم كه خداوند را بخواند و نفرين كند و همه اهل زمين هلاك شوند و منهم در ميان شما هلاك شوم برخي لشگريان عمر سعد گفتند اين مرد ديوانه است رواي مي گويد از امام صادق پرسيد آن فرياد كننده چه كسي بود حضرت صادق فرمود ما او را بجز حضرت جبرائيل (ع) كس ديگري نمي دانيم.