بازگشت

شهادت حضرت اباالفضل العباس (ع) :


حضرت عباس وقتي ديد بيشتر ياران امام به شهادت رسيدند به برادرانش (عثمان - جعفر- عبدالله) فرمود پيش از من به ميدان برويد و فدا شويد تا من شهادت و اخلاص شما را نسبت به خدا و رسولش بچشم ببينم. همگي به نوبت اطاعت كردند و بعد از اذن از امام به ميدان رفتند و به شهادت رسيدند وقتي حضرت ابوالفضل(ع) تنهايي خودش را مي بيند جلو مي آيد و عرض مي كند مولا به من اجازه بدهيد منهم بروم امام گريه سختي نمودند و فرمودند تو علمدار من هستي حضرت عباس(ع) عرض كرد ديگر طاقت ندارم، سينه ام تنگ شده از زندگاني دنيا بيزارم مي خواهم از اين گروه منافق خونخواهي كنم مولا فرمود حال كه مي خواهي بروي، برو مقداري آب براي فرزندان بياور، قبلا به حضرت عباس لقب سقا داده بودند براي اينكه يكي دو نوبت در شبهاي گذشته توانسته بود برود صف دشمن را بشكند و براي اطفال آب بياورد و اينطور نبود كه سه شبانه روز در آن گرماي عراق آب نخورده باشند بلكه سه شبانه روز آب براي آنها ممنوع بود و شريعه فرات را بسته بودند حتي شب عاشورا، آب تهيه كردند و غسل شهادت نمودند وقتي امام به حضرت عباس فرمود حالا كه عزم رفتن داري برو آب بياور حضرت عباس عرض كرد چشم. ببينيد چقدر منظره باشكوهي است چقدر عظمت و شجاعت و دلاوري و انسانيت و معرفت و شرافت و فداكاري يك تنه خودش را به جمعيت سر تا پا مجهز به سلاح مي زند در برابر سپاه دشمن مي ايستد و به پند و اندرز مي پردازد ولي آنها را سودي نمي بخشد عباس(ع) خدمت امام مي رسد و آنچه از لشكر عمر سعد ديد به امام رساند حضرت عباس ناگهان صداي كودكان را شنيد كه فرياد مي زدند العطش العطش براي حضرت عباس خيلي سخت بود صداي العطش كودكان را بشنود و كاري نكند از اينرو سوار اسب شد و نيزه به دست گرفت و مشك آبي را همراه خود برد و به طرف شط فرات راهي شد شريعه فرات با 4 هزار نيرو محافظت مي شد اسب را داخل آب مي برد اول مشك را پر از آب مي كند و بدوش مي اندازد حضرت عباس تشنه است و هوا بسيار گرم. زمان واقعه عاشورا به روايتي ديگر مهرماه بوده است او جنگيده تا به فرات رسيده خسته و كوفته وارد آب شده، همانطوريكه سوار بر اسب است آب تا زير شكم اسب را فر مي گيرد، دست زير آب مي برد مقداري آب با دو دستش بر مي دارد تا نزديكيهاي لبانش مي آورد آنهايي كه از دور ناظر بودند ، گفته اند: اندكي تامل كرد بعد ديديم آب را نخورد و روي آب فرات ريخت هيچكس نفهميد چرا قمر بني هاشم آب نخورد اطاعت محض را ببينيد با كلمه چشم براي آوردن آب راهي مي شود، ايشان آب نمي خورد و با رجزي كه بعد از خروج از آب مي خواند دليل آب نخوردن خود را بيان كرده است شايد هم حضرت عباس فكر كرده است كه مولايش فرموده آب براي بچه ها بياور يعني حسين نمي خواهد آب بخورد يعني به عباس اجازه نداده است كه او هم آب بخورد.



حضرت عباس همينكه از آب خارج شد رجزي خواند كه در رجز، مخاطب خودش بوده است، نه ديگران و از اين رجز فهميدند كه چرا آب نخورده است:





*



يا نفس من بعدالحسن هوني هذالحسين شارب المنون و الله ما هذا فعال ديني و لافعال صادق اليقين

*



فبعده لا كنت ان تكوني و تشربين باردالمعين و لافعال صادق اليقين و لافعال صادق اليقين



يعني اي نفس ابوالفضل مي خواهم بعد از حسين زنده بماني - حسين شربت مرگ مي نوشد و او در كنار خيمه ها با لب تشنه ايستاده است و تو آب بياشامي پس مردانگي كجا رفت ، شرف كجا رفت، مواسات و همدلي كجا رفت مگر حسين امام تو نيست هرگز دين چنين اجازهاي به من نمي دهد هرگز وفاي من چنين اجازه اي به من نمي دهد .



حضرت ابالفضل مسير برگشت خود را عوض نمود و از داخل نخلستانها برمي گردد تا شايد مشك را سالم برساند چون قبلا از راه مستقيمي آمده بود ولي حالا همراهش امانتي گرانبها دارد و تمام همتش اين بود كه آب را سالم برساند لذا از داخل نخلستانها كه امنيت بيشتري داشت برگشت دشمنان راه را بر او بستند و او را محاصره كرند تا آنكه نوفل ازرق شمشيري به دست راست حضرت زد و آن را زا بدن جدا نمود. در همين حال بود كه ديدند ابالفضل رجز را عوض كرد و معلوم شد كه حادثه اي تازه پيش آمده او مي فرمود: والله ان قطعتم يميني - اني احامي ابداء عن ديني (بخدا قسم اگر دست راستم را ببريد من دست از دامن حسين بر نمي دارم) مشك آب را برشانه چپ قرار داد بار ديگر نوفل ازرق، ضربه اي ديگر زد و دست چپ حضرت را از مچ جدا نمود. طولي نكشيد كه رجز دوباره عوض شد در اين رجز فهماند كه دست چپش هم بريده شده است . راويان نوشته اند به هر زحمت بود مشك آب را چرخاند و آن را به دندان گرفتن و خودش را روي آن انداخت تا سالم بماند اما سپس تيري آمد و به مشك رسيد و آب مشك از دست رفت . ببينيد آن لحظه چه حالي پيدا مي كند ديگر با چه روئي دست خالي به خيمه ها برگردد و بچه ها به عمو عباس بگويند العطش؟!





*



يا نفس لا تخشي من الكفار مع النبي السيد المختار قد قطعوا الببغيهم سري

*



و ابشري برحمه الجبار قد قطعوا الببغيهم سري قد قطعوا الببغيهم سري



قربانت اي حضرت عباس !!! تيري ديگر مي آيد بر سينه حضرت مي نشيند و عده اي گفته اند عمودي آهني بر فرق مباركش مي خوردو او را از اسب به زمين مي اندازد اينجا بود كه برادر خود حسين را براي اولين بار به نام برادر مرا درياب خطاب مي كند مقام معنوي عباس آنقدر زياد بود كه بخود اجازه نمي داد كمتر از مولا به برادرش بگويد حضرت صداي برادر را شنيد خود را به بالين برادرش رساند همينكه بدن پاره پاره و دستهاي جدا شده او را مي بيند گريه مي كند و مي فرمايد الان انكسر ظهري و قلت حيلتي اكنون پشتم شكست و چاره من گسسته و كم شده حضرت عباس نقش زمين است از مولايش حسين درخواست مي كند كه: يك چشمم باز است آن را از خون پاك كن تا يكباره ديگر تو را ببينم ديگر در خواستش اينكه مرا كنار خيمه ها مبر من به بچه ها قول آب دادم خجالت مي كشم مرا اينطور ببينند .



ام البنين دختر خزام بن خالد بن ربيعه است ام البنين خواهر شمر ذي الجوشن يعني شمر دايي حضرت عباس و دايي ناتني امام حسين بوده است.