بازگشت

خطبه امام روز عاشورا:


(ولي من آن خدايي است كه كتاب فرود آورده و هم او، ولي شايستگان است ) راوي گويد با گريه خواهرش خطبه قطع شد و امام، حضرت عباس و پسرش علي اكبر را نزد ايشان فرستاد و ايشان را خاموش كردند و سپس بقيه خطبه را با درود بر پيغمبر و پيامبران ادامه داد (اما بعد، بنگريد من از چه خاندانم و به خود آئيد و خويش را سرزنش كنيد و بنگريد، براي شما آيا كشتن من رواست؟ و حرمت من براي شما، زير پا شدني است؟ آيا من پسر پيغمبر شما نيستم پسر وصي و عموزاده شما نيستم.



آيا حمزه سيدالشهدا (ع) عموي پدرم نيست؟ آيا جعفر بن ابيطالب برادر پدرم كه در بهشت با دو بال پرواز مي كند، عمويم نيست؟ به شما نرسيده كه رسول خدا (ص) درباره من و برادرم فرمود سيد جوانان اهل بهشتند؟ اگر گفتار مرا درست مي دانيد بسيار خوب، باور كنيد. از وقتي دانستم خدا دروغگو را دشمن دارد، دروغ نگفتم و اگر باور نداريد كساني از اصحاب پيغمبر هنوز زنده اند برويد از آنها بپرسيد تا به شما خبر دهند از جابربن عبدالله انصاري و ابوسعيد خدري و سهل بن سعد انصاري و زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد اين پرسيدن از ريختن خونم جلوگير شما نيست شمر گفت من خدا را زباني پرستم و ندانم چه مي گويي حبيب بن مظاهر به شمر گفت تو خدا را به هفتاد زبان مي پرستي خدا دلت را سياه كرده ، حسين(ع) فرمود اگر شما در اين ترديد داريد كه من زاده دختر پيغمبرم، واي بر شما آيا از شما خوني ريختم؟ مالي از شما خورده ام، زخمي به شما زدم كه حالا قصاص آن را مي خواهيد؟ همگي دشمنان خاموش شدند سپس امام فرياد زد اي شبث بن ربعي، اي حجار بن ابجر ، اي قيس بن اشعث، اي يزيد بن حارث آيا به من ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و باغها سبز شده و به سوي لشگري كه براي تو آماده شده، بيا؟ گفتند ما ننوشتيم . امام فرمود به خداوند نوشتيد اكنون كه مرا نمي خواهيد بگذاريد به مأمن خود در هر جاي زمين كه باشد، برگردم قيس بن اشعث (لعنه ا... عليه) گفت اي حسين نمي دانم چه مي گويي؟ تو بايد تسليم پسر عم خود شوي او به دلخواه تو رفتار مي كند امام فرمودند نه به خدا، به شما دست خواري ندهم و از شما مانند بنده نگريزم. سپس امام فرياد كشيدند من به پروردگار خود پناه مي برم از هر متكبري كه ايمان به روز حساب ندارد. سپس شتر را خوابانيد و زانوي شتر را يكي از ياران به نام عقبه بن سمعان بست.



سپاه عمر سعد هنگامي كه خواستند به سپاه امام يورش برند زهير بن قين سوار اسب خود شد و سلاح پوشيده جلو آمد و گفت (بر مسلمانان لازم است برادر مسلمان خود را اندرز دهد ما تا كنون برادر و همدين بوده تا اينكه شمشير ميان ما جدائي انداخته اينك ما امتي باشيم و شما امتي ديگر، خداوند ما و شما را به ذريه پيغمبر خود آزمايش كرده تا ببيند ما و شما چه مي كنيم شما را به ياري او مي خوانم و از سركشي زاده عبيدالله بن زياد حذرتان مي كنم زيرا جز بدي از آنها نديده و نبيند چشمان شما را ميل كشند و دست و پاي شما را بر سر چوبه دار كنند و گوش و بيني شما را ببرند و نيكان و دانشمندان شما را چون حجربن عدل و هاني بن عروه و امثال آنها را بكشند) ولي در پاسخ او را دشنام دادند و ابن زياد را ستودند و گفتند به خدا نرويم تا آقايت و همراهانش را بكشيم يا او را مسالمت آميز نزد امير بن زياد ببريم زهير دوباره فرمود (اي بندگان خدا، پسر فاطمه به درستي و نصرت شايسته تر از ابن سعد و ابن زياد است اگر او را ياري نكنيد به خدا پناهتان باد. او را نكشيد او را با عموزاده اش يزيد گذاريد به جانم كه يزيد با نكشتن حسين هم ، از اطاعت شما راضي است)



شمر بن ذي الجوشن تيري به او انداخت و گفت خاموش باش، ما را از پر گوئي خسته كردي . زهير به او گفت اي بدوزاده ، من با تو سخن نگويم، همانا تو جانوري، به خدا گمان ندارم دو آيه قرآن، درست بخواني، معكده ات باد به رسوائي و عذاب دردناك در قيامت. شمر گفت خداوند تا يك ساعت ديگر خودت و آقايت را خواهد كشت، زهير گفت مرا از مرگ مي ترساني؟



بخدا مرگ با حسين (ع) نزد من بهتر است از آنكه با شما جاويدان بمانم و سپس زهير رو به مردم كرد و گفت اي بندگان خدا، اين پست جفاجو و همگامانش شما را از دينتان خارج ساختند . بخدا شفاعت محمد (ص) به مردمي نرسد كه خون خاندان او بريزند و خون كسانيكه آنها را ياري مي كنند بريزند و بكشند) مردي از اصحاب او را صدا كرد كه امام مي فرمايد برگرد . به جان خودم اگر مومن آل فرعون قوم خود را نصيحت كرد تو هم اينها را نصيحت كردي . سپس امام به يزيد بن خضير فرمود با آنها سخن بگو يزيد پيش رفت و گفت (اي مردم از خدا بپرهيزيد، سپرده محمد (ص) ميان شماست اينان ذريه و خاندان و دختران حرم اويند آنچه در دل داريد بگوئيد مي خواهيد با آنها چه كنيد؟ گفتند مي خواهيم آنها را در اختيار ابن زياد قرار دهيم يزيد گفت چرا از آنها نمي خواهيد كه به جاي خود برگردند؟ اي اهل كوفه نامه ها و پيمانهايي كه به آنها داديد و خداوند را بر آنها گواه گرفتيد از ياد برديد واي بر شما خاندان پيامبر خود را دعوت كرديد چون نزد شما آمدند آنها را به دست ابن زياد مي دهيد و آب فرات را به روي آنها مي بنديد؟! بسيار بد كرديد، خداوند روز قيامت شما را سيراب نكند بسيار بد مردمي هستيد سپس فرمود: (خدايا آنها را به جان هم انداز تا نزد تو آيند و تو بر آنها خشمگين باش) لشگر عمر سعد او را تيرباران كردند و او برگشت خود امام آمد و برابر لشگر ايستاد و به عمر سعد نگريست و فرمود سپاس خدايي را سزاست كه دنيا را آفريده و آن را خانه فنا و زوال مقير گردانيد كه اهل خودش را دستخوش دگرگوني سازد، فريفته كسي است كه او را بفريبد اين دنيا شما را نفريبد كه هر كس بدان تكيه زند نوميد سازد من مي بينم شما براي كاري گرد آمديد كه خدا را بر خود خشمناك كرديد و از رحمت خود دور ساختيد پروردگار ما بسيار خوب است و شما بسيار بد. به طاعت خدا اقرار داريد و به رسولش محمد (ص) ايمان داريد ولي بر ذريه اش يورش برديد كه آنها را بكشيد شيطان بر شما چيره شده و خداي بزرگ را از ياد شما برده ، مرگ بر شما و ملك شما ، انا لله و انا اليه راجعون



عمر بن سعد گفت واي بر شما، او را پاسخ دهيد اين زاده علي است اگر همه روز سخنرا ني كند رشته سخن از دست ندهد. همه سپاه هلهله كردند تا صداي امام را نشنوند چون كم مانده بود كه سپاه عمر سعد بين خودشان درگيري پيش بيايد امام آنها را به خاموشي دعوت كرد ولي خاموش نشدند تا اينكه به آنها فرمود واي بر شما، شما را چه مي شود كه خاموش باشيد، من شما را به راه راست مي خوانم، هر كس از من بشنود رشد يافته و هر كس نافرماني كند به هلاكت رسيده شما همه مرا نافرماني كرديد ، شكمتان از حرام پر شده است و بر دلتان مهر نهاده است



اصحاب عمر سعد همديگر را سرزنش كردند و گفتند خاموش باشيد سپس امام فرمود و عمر سعد را خطاب قرار داد اي عمر سعد، مرا براي آن مي كشي كه ابن زياد تو را والي ري و گرگان كند، بخدا براي تو گوارا نشود، عهدي است حتمي، هر چه خواهي بكن كه پس از من خوشي نبيني ، نه در دنيا و نه در آخرت، گويا مي بينم كه كه سرت را در كوفه بر نيزه اي زده اند و كودكان بر آن سنگ پرتاب مي كنند و نشانه خود نمايند عمر بن سعد از سخن حضرت خشم كرد و از او رو گردانيد و به لشگر خود گفت انتظار چه داريد؟ حمله بر او حمه بريد، امام در ميان اين جنجال مانند يك فرمانده نيرومند هم تبليغ و ارشاد مي كند وظيفه رهبري و امامت را انجام مي دهد و هم معجزه و كرامت اظهار مي كند.



امام براي آخرين بار سخنان آتش بار خود را ايراد كرد و حقيقت حال آنها را روشن ساخت و آنچه از نفرين مي بايست باشند به آنها گفت و اين آخرين سخنراني امام است.



امام سوار شتر شدند و آنها را به خاموشي وا داشتند و خدا را سپاس گفتند و بر فرشتگان و انبياط، و رسل صلوات فرستاد سپس فرمود اي گروه، تار و مار ، غمگسار شويد كه از سرگرداني، مرا به فريادرسي خوانديد و ما يورش كنان به دادخواهي شما آمديم و اكنون شمشيري كه ما به دست شما داديم به روي ما كشيديد و آتشي كه به جان دشمن خود و شما افروختيم بر ما افكنديد دست دشمن خودتان شديد تا بر تير دوست خود بزنيد صد واي بر شما، با آنكه هنوز شمشير در غلاف است چون ملخ دريايي سوي جنگ پرس كرديد و چون پروانه بر آن پياپي بال زديد ، كوبيده و پايمال باشيد اي كنيز پرستان و از حزب راندگان و قرآن دور اندازان و سخنهاي حق وارونه سازان و قانون شكنان، آيا اينها را ياري كنيد و ما را وا مي گذاريد. آري اين شيوه پيمان شكني ديرين شما است كه پدران شما بر آن ريشه كردند وشاخه ها بر آن فراز آمد و شما ميوه پليد آن هستيد كه براي يابنده خود گلوگير است و براي بزور رباينده گوارا، بدا بر شما كه مرا بر شمشير خوردن و خواري كشيدن وا مي داريد . دور باد از ما خواري سپس دعا كرد بار خدايا باران آسمان ار از آنها گرفته و به محيطهاي قحطيهاي گرفتارشان كن و غلام ثقيف را بر آنها بگمار تا جام تلخي به كام ريزد زيرا كه ما را تكذيب كردند و واگذاردند تو پروردگار ما هستي بر تو توكل داريم و به سوي تو باز مي گرديم؟ سپس از شتر پايين آمد و اسب رسول الله را خواست (مرتجز) و بر آن سوار شد و اصحاب خود را آماده نمود.



عمر بن سعد پيش راند و تيري به لشگر حسين انداخت و گفت نزد امير گواه باشيد كه من تيراندازي را آغاز كردم و پيرو دستور امير عمر سعد، تيرهاي لشكر كوفه، چون پرندگان باريدن گرفت پس از تيرباران، اصحاب امام كم شدند و 50 نفر از ياران امام به شهادت رسيدند امام به يارانش فرمود (خدايتان رحمت كند برخيزيد براي مرگي كه چاره ندارد اين تيرها، پيك لشگرند كه سوي شما مي آيند) در نتيجه بعد از شهادت ياران كه توسط تيرباران به شهادت ، رسيدند به امام پيوست.



وقتي لشگر كوفه نزديك شد امام روي شتر سوار شد و فرياد كشيد تا لشكر عمر سعد شنيدند . فرمود اي مردم به من گوش داريد و شتاب بكنيد تا حق نصيحتي كه بر من داريد ادا كنم و چقدر امام به دشمنانش هم دلسوز بودند و حتي خواستند آخرين لحظه هم حتي يك نفر هم كه شده از عذاب ابدي دوزخ نجات پيدا كند ولي ببينيد جهالت را؟ علت آمدن خود را نزد شما بگويم اگر پذيرفتيد و به من حق داديد خوشبخت خواهيد شد و اگر نپذيرفتيد ديگر به من مهلت ندهيد .