بازگشت

شهادت حضرت مسلم :


او در برابر دشمن در كوچه هاي كوفه سر گردان شد و نمي دانست كجا برود تا اينكه رسيد به در خانه زني به نام طوعه كه كنيز اشعث بن قيس بود و او آزاده شده بود و فرزندي به نام بلال داشت مسلم به او سلام كرد و از او طلب آب كرد زن به او آبي داد و از او پرسيد سيراب شدي؟ گفت بله گفت برو به خانه ات و 3 بار تكرار نمود و وقتي ديد مسلم نمي رود گفت خوب نيست مقابل خانه من مي نشيني مسلم فرمود من در اينجا خانه اي ندارم آن زن تا فهميد او مسلم بن عقيل است از او پذيرائي نمود . طولي نكشيد كه پسرش بلال آمد از اينكه مادرش در اتاق ديگري زياد رفت و آمد مي كند مشكوك شد بعد از اصرار ، مادرش گفت مسلم بن عقيل بما پناهنده شده و از او قول گرفت اين راز را مخفي نگهدارد. ابن زياد وقتي ديد اطراف كاخ خالي شد به مسجد رفت و دستور داد كه جار بزنند هر كس به مسجد نيايد خونش مباح است. مسجد پر از جمعيت شد و بعد از نمار گفت خون هر كس كه او را در خانه اش پناه دهد حلال است و هر كس او را نزد من بياورد جايزه خواهد گرفت و به حصين بن نمير رئيس پاسبانان گفت كوچه ها را ببند و خانه ها را بازرسي كند بلال با واسطه پيش محمد بن اشعث رفت محمد ابن اشعث هم به ابن زياد گفت به همراه ابن زياد گروهي 60 نفري را همراه محمدبن اشعث راهي منزل طوعد نمود مسلم بن عقيل وقتي شيهه اسبان را شنيد جامه جنگ پوشيد و به طوعه گفت تو نيكي خود را به پايان رساندي و بهره و شفاعت خود را از رسول الله انشاط، الله گرفتي و من ديشب عمويم حضرت علي را خواب ديدم و فرمودند تو فردا پيش من مي آيي.



مسلم بن عقيل با آنها جنگ را شروع نمود و به روايتي 42 نفر را به درك فرستاد خبر به ابن زياد رسيد و به محمدبن اشعث گفت ما تو را فرستاديم تا يك مرد را براي ما بياوري محمدبن اشعث گفت اي امير به خيالت مرا دنبال يكي از تره فروشهاي كوفه فرستادي؟ مگر نمي داني كه مرا دنبال شيري درنده فرستاده اي . ابن زياد دست به مكر و نيرنگ زد و به محمدبن اشعث گفت او را امان بده تا بر او دست يابي. محمدبن اشعث به مسلم گفت تو در اماني ديگر نجنگيد مسلم فرمود چه اعتمادي به امان عهد شكنان نابكار است تا اينكه مردي از پشت، نيزه اي به او زد و ايشان نقش زمين گشتند و اسيرش نمودند در تاريخ آمده از ناتواني او را سنگباران كردند تا خسته شد. مسلم به محمدبن اشعث گفت گمان مي كنم تو از امان من، عاجز هستي لذا از تو خواهشي دارم كسي را نزد امام حسين (ع) بفرست و به او خبر بده كه نيايد زيرا آنها همگي ، ياران پدرت مي باشند كه از دست آنها، آرزوي شهادت مي كرد.



محمدبن اشعث قسم خورد اين پيغام را برساند محمد بن اشعث كسي را راهي نمود و پيغام اسارت و شهادت مسلم را رساند. امام فرمودند هر چه مقدر است مي شود و فساد امت را به حساب خداوند مي گذاريم. محمدبن اشعث مسلم را به قصر برد و نزد ابن زياد رفت . مسلم آبي خواست برايش آوردند جام را گرفت كه بنوشد جام پر از خون شد . سه بار جام را عوض كردند تا اينكه دفعه سوم دندانها ثناياي حضرت مسلم در جام افتادند و دوباره پر از خون شد مسلم گفت الحمدالله اگر قسمت من بود نوشيده بودم. مسلم را به نزد ابن زياد بردند ولي به او سلام نكردند مسلم گفت وصيتي دارم و رو به عمر بن سعد وقاص كه از خويشان او بود، رو كرد و به او گفت من در كوفه هفتصد درهم قرض گرفتم آن را به حساب دارائي خودم در مدينه بپرداز و جسد مرا از ابن زياد بگير و به خاك بسپار و كسي را نزد حسين بفرست كه او را برگرداند عمر بن سعد وصيت او را به ابن زياد گفت ابن زياد گفت وصيت او را به همگي انجام بده ولي درباره جسد او، وصيتش را نمي پذيرم . مسلم را به بالاي قصر بردند مسلم استغفار نمود ابتدا سرش را بريدند . كشنده او بكيربن حمران بود. سرش را از بالاي قصر به پائين انداختند و سپس بدن مباركش را . سپس هاني بن عروه را به بازار بردند و دست بسته گردن زندند هاني وقتي در قصر اسير بود 4 هزار زره پوش و 8 هزار پياده دنبال او و مطيع او بودند و به روايتي ديگر هم پيمانان او 30 هزار نفر قيد شده است ولي در اين موقع همه از ترس پاسخ ياري او را نداند) هاني بن عروه در سن 89 سالگي شهيد شد و پيامبر را درك كرده بود سپس ابن زياد سر هر دو را براي يزيد فرستاد و نامه تشكري از يزيد دريافت كرد مسلم بن عقيل روز چهارشنبه (شب عرفه) نهم ذي الحجه سال 60 به شهادت رسيد و همان روز امام حسين (ع) از مكه به كوفه حركت كرد.



مسلم اول شخصي بود كه از بني هاشم سرش را جدا كردند و بدنش را به دار آويختند و اول سري بود كه به دمشق فرستاده شد.



وقتي خبر شهادت مسلم و هاني به امام رسيد ايشان استرجاع گفتند (انالله و انا اليه راجعون) و براي هر دو رحمت خداوند را خواستند و مسلم بن عقيل روز 8 ذي الحجه سال 60 خروج كرد و روز عرفه 9 ذي الحجه به شهادت رسيد ، هنگام حركت به سوي عراق، خانه خدا را در مكه طواف نمودند و سعي ميان صفا و مروه نمود و محل شد و آن را حج عمره قرار داد چون همان روز حركت كه موجب حركت امام از مكه به سوي عراق شد.



عمربن سعيد بن عاص با قشون بسياري به مكه آمد و از طريق يزيد حاكم مكه شد و از يزيد بيست و سه دستور داشت كه اگر حسين در برابر او ايستادگي كرد با او بجنگد و او را به قتل برساند.