بازگشت

حركت حضرت امام حسين ( ع ) به سمت كوفه:


امام وقتي براي حركت به عراق تصميم گرفت، ايستاد در مقابل خانه خدا و خطبه قرائي، قرائت نمود كه برايتان مي خوانيم، امام فرمود : (حمد خدا، آنچه را خداوند خواهد و نيروئي جز به خدا نباشد - رحمت خدا بر فرستاده او، مرگ اطراف فرزندان آدم است، مانند گردنبند دوشيزگان ، چقدر شيفته گذشتگان خود هستم مانند شيفتگي يعقوب براي يوسف. قتلگاهي برايم انتخاب شد كه به آن بر خودم گويا مي نگرم كه گرگان بيابان ميان نواويس و كربلا بندهايم را از هم مي برند (گورستان نصاري است كه زيارتگاه كنوني حربن يزيد رياحي در شمال غربي اين شهر است و كرب و بلا قطعه زميني بود در كنار نهر فرات) از آنچه تقدير شده گريزي نيست رضاي ما خاندان اهل بيت، همان رضاي خداست به بلايش صبر كنيم و مزد صابران را به ما دهد و تار و پود رسول خدا از او دور نشود و در محضر حق همه گرد او باشند هر كه جان در راه ما مي دهد و تصميم ملاقات خدا دارد، با ما كوچ كند كه من با مداد كوچ مي كنم ان شاط،الله ) اين خطبه بسيار شيوا در همه كتب مقاتل نقل شده (امام به اين مردم جاهل و دنيا طلب ، خبر شهادت را مي دهد حتي مي گويد كساني كه عاشق لقاط،الله هستند بيايند ولي عده اي فكر مي كردند امام به مقام دنيوي دست مي يابد لذا با او همراه شدند ولي در كربلا وقتي تعيين كردند امام به شهادت مي رسد او را رها كردند. جز 72 تن)



محمدبن حنيفه شب حركت امام حسين از مكه نزد حضرت رفت و عرض كرد برادر جان اهل كوفه همان كساني هستند كه ماداماء (محمد حنيفه از مدينه به خاطر فلج بودن امام راهي نشده ولي بعداء خود را به مكه رساند) با پدر و مادر برادرت پيمان شكني كردند مي ترسم با تو هم چنان كنند اگر اينجا بماني از همه اهل حرم عزيزتر و محفوظ تر هستي حضرت فرمود برادر مي ترسم يزيدبن معاويه مرا در حرم غافلگير كند و حرمت حرم زير پا گذاشته شود محمد حنيفه گفت به يمن يا به گوشه بياباني برو.



حضرت فرمودند پيشنهاد تو را مطالعه مي كنم . سحرگاه امام آماده حركت شد و خبر به محمد حنيفه رسيد - آمد و مهار شتر حضرت را گرفت و عرض كرد برادر، مگر وعده ام ندادي افرادي كه در پيشنهادم مطالعه كني؟ فرمود از تو كه جدا شدم رسول الله نزد من آمد و فرمود اي حسين به عراق برو كه خداوند تو را مي خواهد كشته ببيند محمد حنيفه عرض كرد انا لله و انا اليه راجعون.



پس با اين حال بردن اين زنان همراه خود چه معنايي دارد؟ فرمود خداوند خواسته آنها را اسير ببيند.



همچنين ام سلمه نزد امام آمد و عرض كرد اي امام به عراق نرويد از رسول الله (ص) شنيدم كه فرمودند پسرم حسين (ع) در عراق كشته مي شود و يك شيشه خاك به من داد و فرمود آنرا پنهان كنم امام حسين فرمود من به ناچار كشته مي شوم و از تقدير حق تعالي گريز گاهي نيست من روز وساعت و مكان شهادت و قتلگاه خودم را مي دانم و مي شناسم اگر مي خواهي آرامگاه خود و شهداي همراهم را به تو بنمايانم ام سلمه عرض كرد مي خواهم ببينم امام، نام خداوند را برد سپس به ام سلمه نشان داد و از خاك قتلگاه به او داد تا با آن خاكي كه از پيامبر داشت بياميزد و سپس به او فرمود من روز دهم محرم بعد از نماز ظهر كشته مي شوم سپس فرمود درود بر تو باد، ما از تو خشنوديم . عبدالله بن زيير تنها شخصي بود كه از رفتن امام خوشحال مي شد زيرا در اقامت امام در مه مردم او را هم طراز امام نمي ديدند.



قبل از اينكه خبر شهادت مسلم بن عقيل به امام برسد از مكه خارج شدند فوزدق شاعر در بيرون شد مكه، حضرت را ديد و به حضرت سلام كرد و گفت پدر و مادرم قربانت شوند چرا از حج شتابان خارلج شدي فرمودند اگر شتاب نمي كردم گرفتار مي شدم حضرت فرمود از مردم عراق چه خبر داري گفت دل مردم با تو است و شمشيرهايشان در برابر توست بنابراين درست است كه حضرت از شهادت خود خبر داشت ولي اگر به كوفه هم نمي رفت بالاخره حضرت را به طريقي به شهادت مي رساندند و آنقدر خونش مانند كربلا حكومت يزيد و بني اميه را نابود نمي كرد.



لذا امام حركت كرد و به اولين منزل تنعيم رسيد در اين منزل كاروان مالياتهايي را كه به سوي شام براي يزيد مي رفت با حضرت برخورد كرد و حضرت آنها را تسخير نمود و به شتر داران كاروان فرمود هر كدام شما يا با ما به عراق بيائيد و كرايه بگيريد و هر كدام كه از شما نيامد كرايه تا اينجا را بگيرد و برگردد عده اي ماندند و عده اي رفتند در نتيجه شتران و بار آن غنائمي شد كه نصيب حضرت گرديد.



سپس به منزل بعدي صفاح رسيد در اين منزلگاه نامه عبدالله بن جعفر بن ابيطالب همسر حضرت زينب توسط فرزندانش عون - محمد به امام رسيد كه نوشته بود : اما بعد، تو را به خدا، تا اين نامه مرا خواندي برگرد ، من مي ترسم در اين سو كه مي روي هلاك خود و خاندانت شود اگر تو از دست بروي زمين تاريك مي شود. تو چراغ هدايت و اميد مومنان هستي ، در رفتن شتاب مكن ، من به دنبال نامه مي آيم والسلام) سپس عبدالله بن جعفر نزد عمر و بن سعيد حاكم جديد مكه رفت و به او گفت نامه اي به حسين بنويس و متعهد امان او بشود و وعده نيكي به او بده و تاكيد كن برگردد. عمر و بن سعيد گفت هر چه مي خواهي بنويس من آنرا مهر مي كنم عبدالله نامه را نوشت و به عمروين سعيد گفت اين نامه را با برادرت يحيي بن سعيد و من همراه كن كه امام آسوده خاطر گردند. يحيي بن سعيد و عبدالله بن جعفر خودشان را به حضرت رساندند ولي حضرت باز قبول نكردند سپس عبدالله بن جعفر به فرزندان ، عون و محمد دستور داد با امام باشند و براي حفظ او بجنگند و خودش و يحيي برگشتند . امام حسين (ع) شتابان به سوي عراق حركت خود را ادامه داد تا به منزل بعدي ذات عرق رسيد و شخصي به نام بشر بن غالب را ديد و از عراق پرسيد او گفت دلها با شماست و شمشيرهايشان در برابر شما.



حضرت سپس به منزل بعدي حاجر رسيد و به قيس بن مسر اول (قرار بود با مسلم به كوفه بروند و بخاطر تشنگي به دستور مسلم به سوي حضرت روانه شد تا پيغام مسلم را برساند) نامه اي به اين مضمون نوشت تا به كوفه ببرد.



(بسم الله الرحمن الرحيم از طرف حسين بن علي به برادران مومن خود، من حمد خدايي كه جز او معبودي نيست به شما تقديم مي دارم اما بعد نامه مسلم بن عقيل به من رسيد و از خوش نيتي بزرگان شما بر ياري و گرفتن حق ما حكايت داشت از خداوند عز و جل خواستارم كه براي ما خوش پيش آورد و به شما بزرگتر ين مزد را بدهد من روز سه شنبه 8 ذي ا لحجه به سوي شما آمدم چون فرستاده من نزد شما آيد كار خود را جمع و جور كنيد و آماده باشيد كه من همين روزها نزد شما مي آيم و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته) نامه مسلم كه به امام نوشته بود كه بيعت گرتفه ام و به كوفه بيا 27 روز قبل از شهادتش بوده است.



همچنين هنوز خبر شهادت مسلم بن عقيل در اين منزل حاجر به حضرت نرسيده است.



قيس بن مسمر صيداوي نامه امام را به كوفه برد كه در قاوسيه توسط حصين بن غير دستگير شد و او را نزد ابن زياد فرستاد قيس بن مسمر نامه حضرت را قبل از دستگير شدن پاره نمود و آن را بلعيد . ابن زياد به او گفت چرا نامه را پاره كردي گفت تا نداني كه در آن چه نوشته شده است از قيس پرسيد نامه از طرف كسي براي چه كسي نوشته شده است گفت از طرف امام به جمعي از اهل كوفه كه نام آنها را نمي دانم ابن زياد غضب نكرد و گفت تو را از خود جدا نكنم تا نام آنها را بگويي با اينكه بالاي منبر روي بر حسين و بدرو و بردارش لعن بفرستي قيس قبول كرد كه بالاي منبر برود .



قيس بالاي منبر رفت بعد از حمد و ثناي باريتعالي صلوات بر پيغمبر فرستاد و براي علي (ع) و حسن و حسين طلب رحمت و ابن زياد و پدرش و سركشان بني اميه را تا آخر لعنت فرستاد و سپس گفت اي مردم حسين مرا به سوي شما فرستاده و در فلان منزل او را به جا گذاردم او را اجابت كنيد. قيس بن مسمر را به پائين منبر كشاندند و مانند مسلم بن عقيل او را از قصر به پايين پرتاب نمودند. و ايشان هم به شهادت رسيد.



امام از حاجر به سوي مامن آبهاي عرب و سپس به خزيميه و سپس به زرود رسيد در اين منزل اتفاق جالبي افتاد حضرت ياران خود را گلچين مي كرد تا خالصان با او باشند و اينطور نبود كه72 تن نيز همراه او باشند.



راوي مي گويد من با زهير بن قيس از مكه مي آمدم و با حسين همسفر بوديم و بسيار برداشتيم كه با حسين منزل كنيم هر وقت حسين حركت مي كرد ما بار مي انداختيم و هر وقت امام منزل مي كرد ما حركت مي كرديم تا اينكه ناچار شديم در اين منزل با حسين فرود آئيم ما سه نفره نشسته بوديم كه فرستاده حسين آمد و به زهير بن قيس گفت امام با شما كار دارد . زهير لقمه را زمين گذاشت و در جا خشكش زد دلهم همسر زهير گفت فرزند رسول الله تو را احضار نموده و نمي روي؟ زهير به نزد حضرت رفت و با چهره بازگشت و دستور داد هر كس مي خواهد دنبال من بيايد و هر كس نمي خواهد برگردد. در همين منزل زرود، مردي از كوفه مي آمد تا حسين را ديد راه خود را كج نمود . دو تن از ياران امام خودشان را به او رساندند و سلام كردند و گفتند از چه قبيله اي گفت از اسد آنها هم گفتند ما هم اسدي هستيم سپس از او، درباره كوفه پرسيديم گفت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را به شهادت رساندند و پاي آنها را گرتفند و در بازار مي كشاندند آندو نفر خبر شهادت مسلم و هاني را در منزل بعدي به نام ثعلبيه به حضرت گفتند حضرت استر جاع گفتند (انا لله ...) و به اصحابش فرمود آب زياد برداريد و حركت نمودند تا به منزل زياد رسيدند و در اين منزل جز شهادت عبدالله بن يقطو رسيد آنجا نامه اي نوشت و براي همراهانش خوانده شد [بسم الله الرحمن الرحيم بعد خبر جانگدازي به ما رسيده، مسلم و هاني و عبدالله بن يقطر شهيد شدند شيعيان ما در كوفه كناره گرفتند هر كدام از شما كه دلش مي خواهد برگردد به او حرجي نيست و بيعت از او برداشته شد] و چون خيلي از مسلمانان از مكه به اين دليل با حضرت راهي شدند كه فكر مي كردند حضرت خليفه خواهد شد و آنها به نون و نوايي برسند لذا امام عمداء اين نامه را نوشت كه خواص بمانند و فقط همانهايي ماندند كه از مدينه همراه حضرت بودند همچنين براي همين نامه نوشت كه با آنها روبرو نشود تا مبادا خجالت بكشند .