بازگشت

رفتن امام به سمت مكه:


در شب سوم سر قبر پيامبر (ص) بعد از دعا و گريه و زاري، خوابشان مي برد در عالم رويا پيامبر را مي بيند كه براي او حكم وحي را داشت خواب پيامبر را ديد كه گروهي از فرشتگان در سمت راست و چپ و جلوي پيامبر هستند پيامبر جلو آمد و حسين را به سينه چسبانيد و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود حسين جان گويا به همين نزديكي مي بينمت كه در زمين كربلا خون آغشته تو را و دست جمعي از امتم را كه تشنه سر بريده اند و با اين حالت باز اميد شفاعت را دارند خداوند شفاعت مرا در روز قيامت به آنها نرساند حسين جان پدر و مادر و برادرت نزد من آمداند و مشتاق تو هستند تو در بهشت جاي داري كه جز با شهادت به آن نرسي .



حضرت فردا در دل شب از مدينه خارج شد يعني 27 يا 28 رجب از مدينه كوچ نمود و همراهش برادران ، فرزندان و برادرزادگان و همه خاندانش به جز محمد حنيفيه كه دستش فلج بود محمد حنيفه بعد از فهميدن حركت امام به او عرض كرد:



[برادر جان تو عزيزترين مردم نزد من هستي و خاندان من و خودم بايد از تو اطاعت كنيم ولي تو به مكه برو و اگر آرامش يافتي چه بهتر و اگر نه به يمن برو كه انصار پدرت آنجا هستند اگر آنجا را آرام يافتي بمان و اگر نه به ريگستانهاي بيابانها و دعكهاي كوهستان پناهنده شو و از بلادي به بلاد ديگر برو تا ببيني كار مردم چه مي شود]



امام حسين (ع) فرمودند اگر در دنيا پناهگاهي هم نباشد بيعت نمي كنم. سپس محمد حنفيه گريستند و امام هم گريستند. سپس امام فرمود اي برادر جان تو مي تواني و آزادي در مدينه بماني و سپس سفارش نامه اي براي او نوشت :



بنام خداوند بخشنده مهربان، اين وصيتي است كه حسين بن علي (ع) به برادرش محمد، معروف به ابن حنيفه مي نمايد حسين گواهي مي دهد كه جز خدا معبود بر حقي نيست و محمد (ص) بنده و فرستاده اوست كه به درستي از جا نب خدا مبعوث گرديده ، بهشت و دوزخ حق است و قيامت مي آيد و شكي ندارد و خداوند هر كه در گور است زنده مي كند من براي شر و خودنمايي و به قصد فساد و ستم كردن خروج نكردم و همانا براي اصلاح امت جدم بيرون شوم و مي خواهم دين را رواج دهم و از منكرات جلوگيري كنم و به روش جد پدرم علي باشم هر كس از من حق را بپذيرد حق را از خداوند پذيرفته و هر كس مرا رد كند صبر كنم تا خدا ميان من و قوم ستمكار قضاوت كند و او بهترين حاكم است اي برادر اين وصيت من است با تو :



و ما توفيقي الا بالله عليه توكلت و اليه انيب : و سپس نامه را تا كرد و مهر كرد و به برادرش محمد حنيفه داد و با او وداع كرد. )



امام حسين هنگام حركت از راه اصلي رفت به سوي مكه (نه از راه بيراهه برعكس عبدالله بن زيير) بدين علت كه به ايشان نگويند ترسيد يا بعنوان طغيانگر او را نسبت دهند. بعضي از همراهان عرض كردند يا بن رسول الله لو تنكبت الطريق الاعظم بهتر است شما از راه اصلي نرويد چون ممكن است مامورين حكومت شما را برگردانند و يا مزاحمت ايجاد كنند حضرت فرمود دوست ندارم شكل يكي از آدمهاي ياغي و فراري را به خود بگيرم هر چه خداوند بخواهد همان مي شود و به هر حال مسئله اول در حادثه حسيني (مسئله بيعت) كه هيچ شكي در آن نيست فقط موجب شد جرقه اين نهضت زده شود بنابراين امتناع از بيعت توسط امام ارزش بيشتري نسبت به مسئله دعوت كوفيان دارد به جهت اينكه روزهاي اول است كه معاويه مرده و مردم اعلام ياري نكرده اند و يك حكومت جابر 20 سال توام با خشونت كاري كرده كه در تمام قلمرو او حتي مدينه و مكه در نمازهاي جمعه حضرت علي (ع) را به عنوان يك عمل عبادي (نعوذبالله) لعنت مي كردند و اگر صداي كسي در مي آمد ديگر اختيار سرش را نداشت و اگر مي خواستند نام امام علي يا حديثي از ايشان ببرند در اتاقهاي خلوت، و پرده ها كشديه و دربها بسته و حتي يكديگر را قسم مي دادند كه فاش نسازند در يك چنين شرايطي جانشين معاويه كه از او جوانتر ، مغرورتر ، سفاكتر و بي سياست تر است شخصي به نام امام حسين (ع) بخواهد به او بگويد نه! ، خوب، كاري آسان نيست و اهل مكه و زائرين مكه و مردم اطراف ، خدمت ايشان مي رسيدند و عبدالله بن زبير هم كه شبانه از بيراهه وارد مكه شده بود در كنار كعبه جاي داشت و به نماز و طواف مي گذرانيد عبدالله زبير هر دو روز يكبار به امام حسين (ع) سر مي زد ولي بيشتر از همه از امام ناراحت بود زيرا مي دانست حسين (ع) در مكه است و حناي او رنگي ندارد و مردم حجاز با او بيعت نمي كنند.