بازگشت

توصيه هاي معاويه به يزيد


پس از گذشت 72 روز از واقعه حرّه، يزيدبن معاويه در سن 38 سالگي در 15 ربيع الأول سال 64 هجري در «حوران» مرد، لاشه او را به دمشق آورند و برادرش خالد و به نقلي پسرش معاويه دوّم بر او نماز خواند و در مقبره «باب الصغير» مدفون ساخت.



معاويه پيش از مرگش، به پسرش يزيد گفت: من از همگان برايت بيعت گرفتم و خلافت را براي تو مهيّا ساختم: «و لم يتخلّف عن بيعتك إلاّ أربعة، الحسين، و عبدالله بن عمر، و ابن زبير، و عبدالرحمان بن أبي بكر» «جز چهار تن حسين، عبدالله بن عمر، ابن زبير و عبد الرحمان بن ابي بكر از بيعت سرباز نزدند. پس نسبت به حسين نيكي كن به جهت نزديكي اش به پيامبر كه گوشتش از گوشت پيامبر و خونش از خون اوست.» و عبدالله عمر نيز اهل عبادت است و به خلافت توجهي ندارد، عبدالرحمان بن ابي بكر اهل خانواده و همسر است كاري به كار تو نخواهد داشت و عبدالله زبير همواره در كمين است.



عبدالله بن زبير:



عبدالله بن زبير، فرزند عمه زاده اميرمؤمنان بود، در كينه توزي به آل علي به گونه اي بود كه چهل روز خطبه خواند، و صلوات برپيامبر(صلي الله عليه وآله) را در آن ترك كرد. وقتي از او راز ترك صلوات را پرسيدند، پاسخ داد: تا ناگزير نشوم، بر آل او درود نفرستم. مادر او اسماء دختر ابوبكر و پدرش زبيربن عوام است. او يكي از شجاعان بود. در جنگ جمل، در برابر مالك اشتر به ميدان تاخت ولي وقتي كه مالك، وي را به خاك انداخت و به روي سينه اش نشست، با هجوم لشكر عايشه، آزاد گرديد و جان سالم به در بُرد او پس از آن كه بر بخشي از جهان اسلام مسلط شد، مختار را از پاي درآود و قيامش را سركوب كرد او در مجموع، هشت سال و چهار ماه حكومت كرد ولي توسط «حَجّاج» به امر «عبدالملك مروان» در كنار كعبه از پاي درآمد، بدنش را بر دار آويختند و تا يك سال همچنان آويزان بود. گفتند تا مادر او ـ دختر ابوبكر ـ شفاعتش نكند، بدن او را از دار رها نسازند. روزي مادرش از آنجا مي گذشت كه بانگ برآورد: «آيا وقت آن نشده كه اين راكب از مركوب خود پايين بيايد؟ او را در قبرستان يهوديان دفن كردند. او از جمله مهاجرين گروه اول بود كه پس از سه ماه بازگشته بود و دوباره در سال پنجم هجرت با جعفر طيّار به حبشه هجرت كرد.



درباره او نوشته اند: روزي پيامبر(صلي الله عليه وآله) را حجامت مي كرد و خون هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) را كه ازبدنش خارج كرده بود، تناول كرد. پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمودند: خون را چه كردي؟ پاسخ داد: در مخفي ترين مكان ها جاي دادم. پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمودند: «وَيْلٌ لِلنّاسِ مِنْكَ وَ وَيْلٌ لَكَ مِنَ النّاسِ» .



گروهي از مورّخان نوشته اند: عثمان در يوم الدار (روزگار محاصره) عبدالله زبير را به عنوان خليفه خود انتخاب كرده بود ابن زبير پس از هشت سال خلافت، توسط حجاج در مكه به دار آويخته شد و سر او براي عبدالملك مروان به شام ارسال گشت مادر او اسماء دخترابوبكر است كه پس از هفت روز از به خاك سپاري عبدالله درگذشت و در همين سال (پس از سه ماه) عبدالله عمر نيز درگذشت.



عبدالله بن عمر:



وي از بيعت با امير مؤمنان سرباز زد. در برخي از كتب تاريخي آمده است: عبدالله عمر، پس از به دار آويخته شدن عبدالله بن زبير، بر حَجّاج وارد شد و اظهار داشت: «دست خود را دراز كن تا براي عبدالملك از طريق شما بيعت كنم زيرا پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»، در اين هنگام حَجاج پاي خود را دراز كرد. عبدالله گفت: آيا مرا مسخره كرده اي؟ حَجّاج پاسخ داد: اي احمق ترين فرد قبيله بني عدي! «ما بايَعْتَ مَع عليٍّ وَ تَقُولُ اَلْيَوم: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً أَ وَ ما كانَ عَليٌّ اِمامَ زَمانِكَ؟» «تو با علي بيعت نكردي و امروز حديث: «من ماتَ...» مي خواني؟! مگر علي امام زمان تو نبود؟» و افزود: «تو به خاطر كلام پيامبر به اين جا نيامده اي بلكه اين بر دار رفتن عبدالله زبير است كه تو را به اينجا آورده است» عبدالله بن عمر، به ظاهر مردي زهدپيشه بود، او در دوران عمرش به خاطر شرب خمر، شلاق خورد و عمر كه خليفه وقت بود، پسر خود را تازيانه زد. عبدالله پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) با هيأتي از مردم مدينه، به شام رفت ولي يزيد با ترفندي وي را رام ساخت و او از آن پس سكوت را برگزيد.



عبدالله در سال 73 هجري پس از سه ماه از قتل عبدالله بن زبير در سنّ 73 سالگي مرد.



عبد الرحمان بن ابي بكر:



عبدالرحمان، يكي از سرشناسان آن روز و از مخالفان بيعت يزيد بود. عماد حنبلي مي نويسد: عبدالرحمان بن ابي بكر از زهّاد واز شجاعان مسلمان است. وي پس از صلحنامه حديبيه در سال هفتم هجري مسلمان شد. عبدالرحمان در روزگار معاويه، از بيعت با يزيد سر باز زد و هزار درهم وجه اهدايي معاويه را رد كرد و گفت: «لا أبِيعُ دِيني بِدُنْيا» «دين خود را به خاطر دنيا نمي فروشم.» عبدالرحمان پسر ابوبكر همگام با خواهر خود عايشه از مخالفان بيعت با يزيد بود كه هر دو، پيش از سال 61هـ به گونه مشكوكي (توسط عمّال معاويه) از پاي درآمدند.



دينوري مي نويسد: عبدالرحمان بن ابي بكر در جنگ بدر عليه مسلمانان شركت جست ولي پس از آن مسلمان گشت. وي همچنين مي نويسد: عبدالرحمان بن ابي بكر در جنگ جمل نيز عليه امير مؤمنان شركت جست. «... فشهد يوم بدر مع المشركين ثمّ أسلم... و كان شهد الجمل معها (عائشة) ». در همين جنگ پسر ديگر ابوبكر يعني محمّد بن ابي بكر در كنار اميرمؤمنان(عليه السلام) عليه عايشه و يارانش مي جنگيد. دينوري يادآور مي شود عبدالرحمان بن ابي بكر در سال 53هـ . ق. به طور ناگهاني درگذشت.



پرسش 9 : چرا يزيد در برابر امام حسين (عليه السلام) شدت عمل نشان داد؟



پاسخ :



در سال 60 هـ . براي فرماندار مدينه، نامه اي از شام رسيد كه در آن، اين جملات به چشم مي خورد: «از حسين، عبدالله بن عمر و عبدالله زبير، به هرگونه كه وضعيت ايجاب مي كند، برايم بيعت بگير».



همچنين نامه اي ديگر، در پاسخ نامه خود ـ كه در آن وضعيت مدينه را گزارش كرده بود ـ از سوي يزيد دريافت كرد كه در آن آمده بود: «وقتي كه نامه به دست تو رسيد، هرچه زودتر پاسخ آن را بنويس و اطلاعاتي از همه كساني كه در اطاعت ما هستند و يا از اطاعت با ما سر باز مي زنند، همراه با سر حسين برايم بفرست!»



در دونامه فوق، قبل از هر چيز سخن از «حسين(عليه السلام)»، بيعت از او و يا فرستادن سر او به شام است! چرا اين گونه شدت عمل؟!



يزيد چرا نسبت به امام حسين(عليه السلام) اين همه حساسيت نشان مي داد؟ راز مسأله را بايد در چند چيز جويا شد:



الف: توجّه قلبي مردم به امام (عليه السلام)



چون آنان مي ديدند كه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) و صلحاي سلف به امام حسين(عليه السلام) عشق و محبت بسيار داشته و دارند و پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)فرمودند: «حسينٌ منّي وَ أَنَا مِنْ حُسين» و «أَحَبَّ اللهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً». و «حُسَيْنٌ مِنِّي وَأَنا مِنهُ أَحَبَّ اللهُ مَنْ أَحَبَّ حسيناً، الحَسَنُ وَ الحُسينُ سِبْطانِ مِنْ الأَسْباطِ». و... و اين ها از مهم ترين موانع پيشرفت خلافت يزيد بود. از اين رو، او به گونه اي كاملاً شتابزده در صدد رفع اين مانع برآمد.



ب: وصيت امام مجتبي (عليه السلام) و تعيين برادرش امام حسين (عليه السلام) به امامت، پس از خود.

ج: ارتباط سياسي، اجتماعي و عقيدتي مردم با امام (عليه السلام) .



برخي از مورخان نوشته اند: «پس از شهادت امام مجتبي(عليه السلام) نامه اي از سوي شيعيان به حسين بن علي(عليهما السلام) رسيد كه اگر صلاح مي دانيد معاويه را از خلافت خلع كنيم و با شما بيعت نماييم. امام(عليه السلام) در پاسخ آنان نوشتند: بين من و معاويه قراردادي است كه تا مدت آن نگذرد صحيح نيست برخلاف آن رفتار نمايم و آنگاه كه او از دنيا رفت، در اين مورد نظر خواهم داد».



بعد از مرگ معاويه نامه ها و طومارهاي فراواني به امام حسين(عليه السلام) رسيد مبني براين كه «منتظر دستور شما هستيم».



كارواني به تعداد صد و پنجاه نفر از سران و سرشناسان كوفه ـ كه هركدام حامل نامه هايي از مردم كوفه به عنوان دعوت از امام(عليه السلام) به كوفه بودند ـ با امام(عليه السلام) در مكه ديدار كردند و ايشان را به كوفه دعوت نمودند و نيز به امام نوشتند كه «يكصد هزار شمشير در ياري تو آماده است و چهل هزار تن با مسلم بن عقيل بيعت كرده اند».



پاسخ نامه كوفيان از سوي امام(عليه السلام) هنگامي داده شد كه دوازده هزار نامه نزد امام(عليه السلام)جمع شده بود.



د: اهتمام امام (عليه السلام) نسبت به امور جاري جامعه:



توجه مردم به امام، يك جانبه نبود. بلكه امام نيز به نوبه خود مردم توجه داشتند و بدان اهميت مي دادند از جمله در خطبه اي در حضور مردم فرمودند: «اي مردم ، پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: كسي ببيند سلطان ستمگري را كه حلال خدا را حرام مي داند و به تغيير احكام الهي مي پردازد، پيمان الهي را ناديده مي گيرد، با سنت پيامبر(صلي الله عليه وآله) مخالفت ميورزد، در ميان بندگان خدا بدرفتاري مي كند و از راه گفتار و كردار بر او نشورد، برخداوند است كه وي را در جايگاه او جهنّم وارد سازد و افزودند: «آگاه باشيد، كه اين گروه (دستگاه حاكم) به فرمانبرداري از شيطان روي آوردند و از اطاعت از حق گريزان شدند و تباهي و فساد را در جامعه آشكار ساختند، حلال الهي را حرام و حرام خدا را حلال دانستند، من از ديگران سزاوارترم كه اين وضع را دگرگون سازم».



امام نه تنها خود را سزاوارترين شخص، در باب اعتراض و قيام عليه دستگاه حاكمه مي دانستند بلكه خود را اسوه و الگوي ديگران نيز مي شمردند و از مردم مي خواستند تا همچون او عمل كنند: «وَلَكُمْ فيَّ اُسْوة» من الگوي شما هستم.



هـ : آرمان بلند و لياقت ذاتي:



كم نبودند كساني كه مخالف دستگاه حكومت سفياني به شمار مي رفتند، ليكن آنان قابل مقايسه با امام(عليه السلام) نبودند زيرا تنها امام بود كه اجراي عدالت اسلامي و پيروي از فرامين الهي را سرلوحه كار خود داشت، ولي ديگران فقط به زعامت و رياست خود مي انديشيدند، وانگهي مردم شخصيت هاي معروف بازار سياست آن روز از جمله، «عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير و عبدالرحمان بن ابي بكر» را در صراط حق نمي يافتند زيرا وقتي كه بنا شد جمعي از سوي علي(عليه السلام) و جمعي از طرف معاويه در «دومة الجندل» درباره «امامت و خلافت» به حكميّت بنشينند و بينديشند، اينان به همراهي عمروعاص از سوي معاويه در آنجا حاضر شده بودند اين عوامل چهارگانه، يزيد را برآن داشت تا هرچه بيشتر نسبت به امام(عليه السلام) حسّاس باشد.



پرسش 10 : آيا امام حسين (عليه السلام) مي دانست كشته مي شود؟



پاسخ :



در پاسخ اين پرسش مطالب بسياري گفته اند از جمله:



1 ـ بعضي مي گويند كه امام(عليه السلام) نمي دانست كه كشته مي شود. او طبق اقتضاي ظاهر جهت تشكيل حكومت قيام كرد، و نتيجه اين قيام به قتل او منجر شد. اينان مي گويند: اگر امام(عليه السلام) مي دانست كه كشته مي شود و قيام كرد، عمل او نوعي انتحار و خودكشي است كه عملي است ناستوده.



2 ـ گروهي مي گويند امام(عليه السلام) از آغاز مي دانست كه حركتش به شهادت او منتهي مي شود، ليكن چون پاي مرگ و حيات اسلام در ميان بود، براو لازم بود خود را براي اسلام فدا كند و اين عمل چون مورد خواست خداست، انتحار و خودكشي محسوب نمي شود زيرا براساس هواهاي نفساني نبود، از اين رو وقتي در مدينه به امام(عليه السلام) گفتند: خوب است كه با يزيد بيعت كني، فرمود: «... وَ عَلَي الاْسلام السّلام إذ قَدْ بُلِيَتِ الأُمَةُ بِراع مثل يزيد» «آنگاه كه يزيد در رأس خلافت اسلامي قرار گيرد، بايد با اسلام وداع كرد.»



امام(عليه السلام) از راه هاي مختلف مي دانست حركت او در كربلا، منجر به شهادت ايشان خواهد شد و اين عمل، يك عمل انتخابي بود و مي توانست، شانه خالي كند ولي وقتي مصلحت اسلام را در آن ديد كه بايد قيام كند، قيام كرد. قيامش انتخابي و اختياري و مصلحتمند بود نه قيام اجباري و براساس خواهش هاي نفساني. او با آزادي واقعي و اختيار راستين خود، قيام را انتخاب كرد و چنين مرگي از گرانسنگ ترين مرگ هاست.



پيامبر(صلي الله عليه وآله) بارها شهادت امام حسين(عليه السلام) در كربلا را به خود آن حضرت، به پدر و مادرش و نيز به ديگران گوشزد كرده بود. (135) حتي آن حضرت فرمود: اصحاب حسين(عليه السلام)بر همه شهيدان برتري دارند.



علاّمه حلّي در شرح تجريد الاعتقاد مي نويسد: «... وَ أَخْبَرَ باْلغيوب في مواضع كثيرة، كما اُخْبِرَ بقتل الحسين و موضع الفتك به، فَقُتِلَ في ذلك الموضع...».



رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در موارد متعددازآينده سخن گفتازجمله ازشهادت امام حسين(عليه السلام)و از جايگاه او خبر داده بود و اين مسأله، طبق آنچه حضرت خبر داده بود، رخ داد.



امير مؤمنان(عليه السلام) نيز در اين باره، آنچه از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) شنيده بود براي ديگران بازگو مي كرد و در بياني ديگر از اميرمؤمنان(عليه السلام) آمده است: «خَيْرُ الْخَلْقِ بَعْدَ ابْني اْلحَسَن، ابْني الحسين المظلوم بعد أخيه، المقتول في أرض كَرْب وَبَلاء، اَلا وإنّه وأصحابه من سادَةِ الشّهداءِ يَوْمِ القِيامة» «برترين انسان ها پس از پسرم حسن(عليه السلام) ، پسرم حسين(عليه السلام) است. بدانيد او و يارانش سرور شهيدان در قيامتند» .



همچنين در معالي السبطين آمده است: «وَخَيْرُ الخَلْقِ وَسَيِّدَهُمْ بَعْدَ الحَسَن أخوهُ ابني الحُسين». حال آيا مي توان پذيرفت كه امام حسين(عليه السلام) به حركت ناخواسته، نادانسته و نامعلوم، تن در داده است؟!



امام محمد باقر(عليه السلام) مي فرمايند: امام حسين(عليه السلام) از مكه نامه اي به برادرش ـ محمد حنفيه ـ نوشتند و خاطر نشان ساختندكه: «فإنّ من لحق بي استشهد و من لم يلحق بي لم يدرك الفتح» «البته كسي كه مرا همراهي كند، شهيد خواهد شد و كسي كه به من ملحق نگردد فتح و پيروزي را نخواهد يافت.»



نيز در نامه اي ديگر، از كربلا به او نوشتند: «فَكَأنَّ الدُّنيا لَمْ تَكُنْ وَكَأنَّ الآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ» «دنيا در ديده ام هيچ و ناپايدار و آخرت در نظرم جاودانه است.»



امام(عليه السلام) در اين نامه، اشتياق خود به آخرت و چشم پوشي از مظاهر زندگي دنيوي را به برادرش خاطرنشان مي سازند.



امّ سلمه، همسر پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله) در مدينه، تلاش كرد تا امام را از حركت به سوي عراق باز دارد و منصرف كند، مورخِ معروف، مسعودي، در كتاب پرارج خود، اثبات الوصيه، در باب زندگي امام حسين(عليه السلام) مي نويسد: هنگامي كه امام(عليه السلام) عازم خروج از مدينه شد، امّ سلمه به ديدار او شتافت و وي را از رفتن به سوي عراق، برحذر داشت و آنگاه كه امام راز آن را از او جويا شد، پاسخ داد: از پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي گفت: «يُقْتَلُ الْحُسَين ابْني بِالْعِراق» و افزود: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) تربتي از آنجا را به من دادند و دستور فرمودند تا آن را در ميان شيشه اي نگهدارم.



امام(عليه السلام) پس از شنيدن سخنان او به وي فرمود:



«و الله يا اُمّاهُ إنّي لَمَقْتُولٌ لا محالة فَأيْنَ المَفَرّ مِنْ قَدَرِ المَقْدُور. ما مِنَ المَوْت بُدّ، وإنّي لأعرف اليوم والسّاعة والمكان الذي اُقْتَلُ فِيه، وأعرف مكاني ومصرعي والبقعة التي اُدْفَنُ فيه وأعْرِفُها كما اَعْرِفُك».



پس از آن كه امام(عليه السلام) مطالبي از شهادت خود و از مكان و زمان و موقعيت شهادت خود براي امّ سلمه بيان كرد، افزود: دوست دارم تا آن مكان را به تو نشان دهم، و سپس آن قطعه را از زمين پيش وي حاضر ساخت و خاكي از آن را به ام سلمه داد و سپس فرمود:



«إنّي اُقْتَلُ في يوم عاشوراء، وهو اليوم العاشر من المحرّم، بعد صلاة الزوال».



«من روز عاشورا، روز دهم محرم الحرام، پس از اداي نماز ظهر كشته مي شوم!»



در مكه عبدالله بن زبير نيز تلاش كرد تا نظر امام(عليه السلام) را از حركت به سوي عراق برگرداند، امام به طور صريح به او گفت:



«يَابنَ الزُّبَيْر لاَنْ اُدْفَنُ بِشاطِئ الفُراتِ أحبَّ اِلَيَّ مِنْ اَنْ اُدْفَنَ بِفناءِ الكَعْبَةِ» .



«اي پسر زبير، اگر در ساحل فرات به خاك سپرده شوم، بهتر است از آن كه در كنار كعبه مدفون گردم.»



در اين بيانِ امام(عليه السلام) ، ددمنشي يزيد و عدم پايبندي او به حفظ حرمت كعبه و عواقب خطرناك آن، به خوبي فهميده مي شود.



امام(عليه السلام) همچنين در جواب ابن زبير مي فرمايند: «به خدا قسم اين ها دست از من برنمي دارند تا دل پرخون مرا از سينه ام بيرون آورند».



به گفته شاعر:





*



وعدگاه من و معشوق بود كرب و بلا سُرخْرو مي شوم آن لحظه كه از خنجر عشق يوسف مصر شهادت شدم از روز ازل مي برم جلوه او بر سر آن بازارم

*



خلق در خواب و منم عاشق ره، بيدارم ريش و گيسو شود از خون گلو گلنارم مي برم جلوه او بر سر آن بازارم مي برم جلوه او بر سر آن بازارم



علاّمه مجلسي در كتاب پرارج «جلاءالعيون» مي نويسد: «ابوهرّه ازدي در ميان راه مكه وكوفه، در منزل رهيمه، محضر امام رسيد و گفت: يابن رسول الله ، چرا از حرم اَمن خدا بيرون آمدي؟ امام(عليه السلام) پاسخ دادند: اباهرّه! بني اميّه اموالم را گرفتند، صبر كردم هتك حرمت كردند، دم فرو بستم خواستند خونم را (در كنار كعبه) بريزند گريختم ـ و افزودند: ـ به خدا قسم اين گروه طاغي مرا شهيد خواهند كرد ولي خداوند قهار لباس ذلّت را بر آنان خواهد پوشاند و شمشير انتقام را برآنان مسلّط خواهد كرد».



و به روايتي امام(عليه السلام) فرمودند: «اهل كوفه نامه ها به من نوشتند و مرا طلبيدند ولي مرا به قتل خواهند رساند».



محمد بن حسن بن فروخ صفار در كتاب «بصائرالدرجات»، محدث بزرگ مجلسي «در جلاء العيون»، كليني در «كافي»، شيخ مفيد در «ارشاد» و محدث قمي در «منتهي الآمال»، اين حديث را نقل كرده اند كه: «امام(عليه السلام) در آستانه ورود به كربلا در منزل «ثعلبيه» به مردي از كوفه برخورد كردند. او از كوفه و اوضاع آن اطلاعاتي در اختيار امام گذاشت و مطالبي گفت و از امام(عليه السلام) خواست تا از رفتن به كوفه منصرف شوند. امام(عليه السلام) به او فرمودند:



«أَمَا وَ اللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَةِ لاََرَيْتُكَ أَثَرَ جَبْرَئِيلَ(عليه السلام) مِنْ دَارِنَا وَ نُزُولِهِ بِالْوَحْيِ عَلَي جَدِّي يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ أَ فَمُسْتَقَي النَّاسِ الْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَ جَهِلْنَا هَذَا مَا لا يَكُونُ».



«اگر در مدينه تو را مي ديدم، ردّ پاي جبرئيل در سراي خودمان را به شما نشان مي دادم كه وحي را بر جدّ ما، نازل مي نموده است، برادر كوفي! سرچشمه علم و آگاهي مردم در پيش ماست، آيا آن ها مي دانند و ما نمي دانيم؟ نه، هرگز چنين نيست.» امام(عليه السلام) با اين بيان به او فهماند كه من با علم و آگاهي كامل از سرنوشت خود، بدين كار اقدام كرده ام.



اگرامام(عليه السلام) از سرانجام هركاري آگاه نباشد، چه تفاوتي با ديگران دارد؟ همين نكته، در حديثي منعكس است كه:



«أَيُّ إِمَام لا يَعْلَمُ مَا يُصِيبُهُ وَ إِلَي مَا يَصِيرُ فَلَيْسَ ذَلِكَ بِحُجَّة».



«هرامام و پيشوايي كه از پيشامدها بي خبر باشد و عاقبت كارهاي خود را نداند، حجّت الهي نخواهد بود.»



آري امام(عليه السلام) به طوركلّي از فرجام حركت خود آگاه بودند و براين اساس در آغاز خروج خود از مدينه فرمودند: «كسي كه به من ملحق گردد و مرا در اين نهضت همراهي كند، شهيد خواهد شد و آن كس كه هرماه من نباشد، هرگز پيروز نخواهد شد».



بيان فوق حاوي چند نكته است از جمله:



1 ـ بيان امام(عليه السلام) به همه اقشار و احزاب مخالف حكومت وقت، اخطاري است كه از پاي درآوردن حكومت بني اميه، فقط به رهبري من بستگي دارد.



2 ـ بجز اين راه كه من در پيش گرفته ام، حكومت باطل بني اميه واژگون نخواهد شد با خون بايد به جنگ بني اميه رفت تا اركان مستحكم حكومت آنان متلاشي گردد.



3 ـ هركس مرا همراهي كند كشته خواهد شد.



دكتر آيتي در اثر پرارج خود «بررسي تاريخ عاشورا» مي نويسد: «او براي كشورگشايي نرفته بود تا سپاهي عظيم براي وي ضروري باشد.»



بديهي است امام(عليه السلام) با اطلاع كامل از سرانجام قيامشان اقدام به اين كار كردند و هدف اصلي او ايجاد بيداري در جامعه، تزلزل در كاخ اهريمني باطل و فراهم سازي زمينه سقوط حكومت سفياني بود گرچه در دستيابي به اين هدف، خون فردي چون «سيدالشهدا» ريخته شود.



ـ در هنگام عزيمت امام(عليه السلام) به سوي عراق، عبدالله بن عمر در برابر آن حضرت قرار گرفت و گفت: به كجا مي روي؟ امام(عليه السلام) پاسخ دادند: به سوي عراق. او اصرار ورزيد تا امام(عليه السلام) را از سفر منصرف سازد. امام(عليه السلام) به او فرمود: مگر نمي داني كه دنيا آنچنان بي ارزش است كه سرِ يحيي بن زكريا را براي آدم نابكاري هديه بردند. و مگر نمي داني كه بني اسرائيل از طلوع صبح تا غروب آفتاب، هفتاد پيغمبر را شهيد كردند و پس از آن به كار و كسب خود مشغول شدند، گويي كه هيچ مسأله اي صورت نگرفته است! و حق تعالي در عذاب آنان تعجيل نكرد و پس از مدّتي آنان را عقوبت كرد. پس اي پسر عمر! از خدا بترس و ترك ياري ام مكن ولي او به اصطلاح به بي طرفي روي آورد و به ياري حق نشتافت».



ـ زرارة بن صالح گويد:



«سه روز پيش از عزيمت امام(عليه السلام) به عراق، به حضورش رسيدم و گفتم: دل هاي مردم كوفه با شما و شمشيرهاي آنان با بني اميه است. امام(عليه السلام) با دست خود به سوي آسمان اشارتي كردند كه ديدم درهاي آسمان گشوده شد و افواج بي شمار ملائك به زير آمدند، آنگاه حضرت فرمودند: اگر آرزوي سعادتِ شهادت و شرف ديدار حضرت رسالت(صلي الله عليه وآله) و رضا به قضاي احديّت نمي بود، البته با اين لشكر، با دشمنان جهاد مي كردم ولي به يقين مي دانم كه من و اهل بيت و اصحابم در آنجا شهيد خواهيم شد و از فرزندان من، غير از زين العابدين، كسي از قتل رهايي نخواهد يافت».



ـ شبي كه حضرت فرداي آن عازم عراق بودند، محمدبن حنفيه به امام(عليه السلام) گفت:



«از مكر كوفيان نسبت به برادر و پدرت خبر داري مي ترسم كه با تو نيز چنين كنند، اگر در مكه بماني، ايمن خواهي بود. امام(عليه السلام) در پاسخ فرمودند: مي ترسم كه يزيد مرا در مكه به شهادت رساند كه حرمت كعبه ضايع گردد. محمد حنفيه گفت: پس به جانب يمن برو، يا متوجه ناحيه اي شو كه برتو دست نيابد. امام(عليه السلام) پاسخ گفتند: بايد در اين باره فكر كنم سحرگاه آن شب كه امام تصميم سفر به عراق را عملي ساختند، محمد مهار ناقه امام(عليه السلام) را گرفت و گفت: برادرم! وعده داده بودي كه فكر كني چرا بدين زودي عازم سفر شدي؟ امام(عليه السلام) فرمودند: چون تو رفتي، جدم ـ پيامبر(صلي الله عليه وآله) به نزد من آمدند و فرمودند: يا حسين اُخْرُجْ فإنّ اللهَ شاءَ أن يَراكَ قَتيلا اي حسين بيرون برو كه خدا مي خواهد تو را كشته ببيند. محمد حنفيه گفت: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ و افزود: چرا زنان را با خود مي بري؟. حضرت فرمودند: إنَّ الله شاءَ أنْ يَراهُنَّ سَبايا خدا مي خواهد ايشان را اسير ببيند».



ـ در هنگام عزيمت به سوي عراق، ابن عباس نيز كوشيد كه امام(عليه السلام) را از حركت منصرف كند. امام(عليه السلام) پاسخ دادند: حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) مرا امر كرد و هرگز از آن مخالف ننمايم. صداي ندبه ابن عباس به واحسينا! بلند شد».



ـ شيخ مفيد(رحمه الله) مي نويسد: «چون خبر عزيمت امام(عليه السلام) به عبدالله جعفر رسيد عريضه اي نوشت و در آن اصرار داشت تعجيل به سفر ننمايند و آن را به دست دو فرزندش ـ عون و محمد ـ داد تا آن را به امام(عليه السلام) رسانند. عبدالله جعفر در اين نامه نوشت: امروز پشت و پناه مؤمنان و مايه آبروي شيعيان و پيشوا و مقتداي هدايت يافتگان تويي و چون تو از بين بروي اهل بيت تو مستأصل خواهند شد. پسران خود را خدمت فرستادم و خود از عقب مي رسم. پس از آن به پيش عمر بن سعيد ـ والي مدينه ـ رفت و از او خواست تا نامه اي به حضرت بنويسد و آن حضرت را امان دهد و دعوت به بازگشت به مدينه نمايد. عمربن سعد نامه اي به امام(عليه السلام) نوشت و همراه برادر خود ـ يحيي ـ با همراهي عبدالله جعفر به سوي امام فرستاد، ولي پذيرفته نشد. امام(عليه السلام) به عبدالله جعفر گفتند: كه من پيامبر(صلي الله عليه وآله) را در خواب ديدم و مرا امري فرمود و من از فرمان او تجاوز نمي كنم. گفتند: در خواب چه ديده اي؟ فرمودند: نمي گويم و اثر آن به زودي ظاهر خواهد شد».



نكته قابل توجه آن كه نه تنها شهادت امام(عليه السلام) در پرده ابهام قرار نداشت، بلكه شهادت بعضي از شيعيان آن حضرت نيز قبل از واقعه عاشورا، براي اهل نظر مورد توجه بوده است. در كوفه ميثم تمار ـ يكي از اصحاب خاص اميرمؤمنان(عليه السلام) ـ كه سرانجام در كوفه دستگير و توسط ابن زياد به دار آويخته شد، به حبيب بن مظاهر گفت: پيرمرد سرخ مويي را مي بينم كه در راه دفاع از پسر دختر پيامبر سرش بالاي نيزه در كوفه



به حركت در مي آيد. حبيب گفت: خرما فروشي را (اشاره به ميثم) مي بينم كه او را به جرم ولايت علي(عليه السلام) به دار مي آويزند و زبانش را قطع مي كنند.



گفتني است، امام(عليه السلام) از راه هاي گوناگون به سرانجام حركت خود آگاهي داشتند بهويژه از زبان پيامبر(صلي الله عليه وآله) اين بيان را شنيده بودند كه آن حضرت فرمود: «اِنَّ الْحسين يُقْتَلُ بِشَطِّ الفُرات».



از قول امّ سلمه نقل شده كه آن حضرت فرمود: «... ما كنّا نَشُكُّ وَأهْلُ الْبَيْتِ مُتوافِرُون ـ إنّ الحسينَ بْن عليّ يُقْتَلُ بِالطّفِّ».



ذكر اين نكته ضروري است كه مسأله شهادت سيدالشهدا(عليه السلام) قبل از ميلاد آن حضرت نيز به گونه اي مختلف در ميان مسلمين و نيز پيش از طلوع اسلام عظام مطرح بوده است.



شيخ كليني ـ محدث عالي قدر شيعه ـ در اصول كافي، از امام صادق(عليه السلام) نقل مي كند كه:



«لَمَّا حَمَلَتْ فَاطِمَةُ(عليه السلام) بِالْحُسَيْنِ جَاءَ جَبْرَئِيلُ إِلَي رَسُولِ اللَّهِ(صلي الله عليه وآله) فَقَالَ إِنَّ فَاطِمَةَ(عليه السلام) سَتَلِدُ غُلاماً تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ».



محمد بن جرير طبري، در كتاب دلايل الامامه از حذيفه نقل مي كند كه گفت: «شنيدم كه حسين بن علي مي گفت: به خدا قسم مستكبران بني اميه براي كشتن من جمع خواهند شد و در پيشاپيش آنان عمرسعد قرار دارد. اين مسأله در زمان حيات پيامبر(صلي الله عليه وآله)بود لذا به او گفتم: آيا پيامبر(صلي الله عليه وآله) اين مطلب را به شما گوشزد كردند؟ او پاسخ داد: خير».



امام(عليه السلام) در اين هنگام كه خبر مي دادند، به خزاين غيب الهي توجه داشتند. به گفته حضرت امام خميني(قدس سره) : به حسب روايات و عقايد ما، سيدالشهدا از هنگامي كه از مدينه حركت كرد مي دانست كه چه مي كند و مي دانست كه شهيد مي شود، حتي قبل از تولد او اين مسأله را به پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله) از طريق جبرئيل اطلاع داده بودند.



بر اين اساس محدثان اسلامي نقل كرده اند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به امّ سلمه فرمود: فرزندم حسين، پس از سال شصتم هجرتم كشته مي شود «قالت امّ سلمة: قال رسول الله(صلي الله عليه وآله) : يُقْتَلُ حسين بن عليّ علي رأس ستّين مِنْ مهاجري».



آيا با توجه به هوشمندي امام حسين(عليه السلام) و با عنايت به ويژگي امامت (علم غيب)، و «پيشگويي هاي» پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اميرمؤمنان(عليه السلام) در رابطه با واقعه كربلا ـ كه حتي مردم كوچه و بازار در انتظار تحقق آن بوده اند، مي توان پذيرفت كه امام(عليه السلام) از آن آگاه نبوده است؟!



در اينجا سؤالي به ذهن مي رسد و آن اينكه: نامه مسلم، در 24 ذيقعده به امام(عليه السلام)رسيد، چرا امام تا روز ترويه، در مكه توقف كرد؟ در پاسخ اين پرسش بايد گفت: امام درنگ كرد تا آخرين نفرات مسافران حج آن سال را هم از جريان حركت توفان زاي خود آگاه سازد.



پرسش ديگر اينكه: چرا امام(عليه السلام) تا عرفات و منا نرفت تا از آن جمعيت باشكوه استفاده تبليغي كند؟



در پاسخ مي گوييم: امام(عليه السلام) مي دانست كه سپاه ظلمت قصد كشتن او را دارد و اين مسأله اگر به اجرا در مي آمد، نتيجه چنداني نصيب حق نمي شد و آثار حركت تاريخي و قيام تاريخ ساز كربلا، در تاريخ بشريت ديده نمي شد



پرسش 11 : قيام امام حسين (عليه السلام) با آيه وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي... چگونه توجيه مي شود؟



پاسخ :



برخي با استناد به آيه شريفه: وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ (168) امام(عليه السلام) را از درگيري مستقيم بارژيم سفياني برحذر مي داشتند. بديهي است در ادوار بعد و همچنين در اين دوران نيز كساني بوده و هستندكه با تمسّك به اين آيه از پذيرش مسؤوليت، حتي در دفاع از حق، خود را معاف و معذور مي دارند كه بر اين اساس بايد گفت:



1 ـ آيا مي توان باور كرد، شخصيّت راستيني چون امام حسين(عليه السلام) كه از پرچمداران طراز اول پيروي از حق و ترويج «وحي» و تعاليم حيات بخش قرآن مي باشند، از اين نكته غفلت كرده، از عمل به آن سر باز زده اند؟!



2 ـ «تَهْلُكَة» يكي از موضوع هايي است كه برحسب مصالح، گاهي حرام، گاهي واجب و گاه مباح است و در باب جهاد گرچه سلامت و امنيت و عافيت آدمي به خطر مي افتد، ليكن شارع مقدس به خاطر مصالح برتر مجاز شناخته است از اين رو، با روي آوردن به «تهلكه» اسلام از خطر هلاكت رهايي مي يابد و اين خود از آرمان هاي بلند اسلام بشمار مي آيد.



نيز فرمودند: «لَوْ لَمْ يَكُنْ في الدّنيا مَلْجأٌ وَ لا مأوي، لَما بايَعْتُ يزيدَ بن معاوية» (169)اگر در دنيا، داراي هيچ گونه پناهگاهي نباشم، با يزيد، پسر معاويه، بيعت نخواهم كرد.»



3 ـ دقت در خود آيه، پاسخ اصلي را آشكار مي سازد در سوره بقره، آيه 192 مي خوانيم: وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ «در راه خدا، انفاق كنيد، خود را به هلاكت نيفكنيد، احسان كنيد كه خدا احسان پيشگان را دوست مي دارد.»



پس در ترويج و تحريص به انفاق بكوشيد زيرا انفاق از حيث مصداق خارجي اعم از انفاق مالي و انفاق جاني است كه البته طبق نص اين آيه: سرپيچي از قانون انفاق، هلاكت را در پي دارد زيرا ناديده گرفتن دستورات خدا در باب انفاق مالي، كيفر سختي را به همراه دارد چنانكه در سوره مباركه توبه، آيه شريفه 35 مي خوانيم: يَوْمَ يُحْمي عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوي بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لاَِنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ چنانكه در باب خودداري از جهاد و انفاق جاني، نيز عقوبت و كيفر شديدتري را پروردگار حكيم مقرر داشته است و كوتاهي در اين باره، خود را به هلاكت افكندن و روي به تهلكه نهادن و سر باز زدن از ايثار است. خنده آور آن كه ابن تيميه در منهاج مي نويسد: چرا حسين (عليه السلام) ، با يزيد صلح نكرد؟ مي پرسيم: اگر صلح مي كرد، آيا در امنيت بود؟ برادرش امام حسن را كه به ناچار و از روي مصلحت صلح كرد مسموم نكردند؟!



پرسش 12 : آيا امام (عليه السلام) وعده بيعت داده بودند؟



پاسخ :



بيعت، نوعي به رسميت شناختن رهبري فرد و متعهّد شدن نسبت به اجراي فرامين او و حمايت از او است كه دايره شمول آن، حسب مقاصد، توسعه يا تنگ مي گردد. به هر صورت بيعت نوعي مشروعيت بخشيدن به طرف مورد بيعت و يا اعلام حمايت از اوست. آيا امام(عليه السلام) مي تواند از عنصري چون يزيد حمايت به عمل آورد و يا حكومت او را به رسميت بشناسد؟



در سال 60 هـ فرماندار مدينه، از شام نامه اي دريافت كرد كه در آن آمده بود: «اما بعد از حسين، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير، بيعت مستحكم بگير و كسي در اين امر معاف نيست و كسي جز بيعت، راهي ندارد».



وليد پيش از قرائت نامه، عمرو بن عثمان را به دنبال امام(عليه السلام) و... فرستاد. هنگامي كه او به عنوان احضار به محضر مبارك امام(عليه السلام) رسيد، امام فرمود:



«قد ظننتُ أري طاغيتُهُمْ قَدْ هَلَكَ، فَبَعثَ اِلَيْنا ليأَخُذَنا بالبيعةِ لِيزِيدَ قبلَ اَنْ يفْشُو في النّاس الخبر».



«گمان دارم كه طاغوت آنان به هلاكت رسيد و جهت اخذ بيعت براي يزيد به دنبال ما فرستاده تا قبل از افشا شدن مسأله از ما بيعت گيرد.»



هنگامي كه امام(عليه السلام) با سي تن، بر وليد وارد شدند، پس از احوال پرسي سؤال كردند: «خبر بيماري معاويه به ما رسيده بود حالش چگونه است؟» وليد جواب داد: «او از دنيا رفت و يزيد به من نوشته است تا از شما بيعت بگيرم.» امام(عليه السلام) فرمودند: «اِنّا للهِِ واِنَّا اِلَيْهِ راجعون» و افزودند:



«اِنّي لا اَراكَ تَقْنَعُ ببيعتي ليزيدَ سِرًّا، حتّي اُبايِعَهُ جهراً فيعرف ذلك الناسُ».



«من فكر نمي كنم كه با بيعت من به صورت مخفي قناعت كنيد، شما خواستار بيعت علني با من هستيد تا مردم نيز در جريان امر قرار گيرند.»



وليد گفت: «آري».



ـ در «ناسخ التواريخ» آمده است: وليد از امام



(عليه السلام) خواست تا مخالفت نكند و بيعت نمايد. امام پاسخ داد: «اِنَّ البيعة لا تكون سِرّاً و لكن اذا دعوت النّاس غداً فادعنا معهم» «بيعت مخفيانه مفيد نيست، فردا كه مردم را به اين امر فرا مي خواني مرا نيز فرابخوان.»



در اين هنگام مروان پيشنهاد كرد كه: «اَحْبِس الرّجلَ وَ لا يَخرُج مِنْ عِندكَ حتّي يبايعَ أو تَضْرِبُ عُنُقَهُ» «اي وليد اين مرد (امام حسين(عليه السلام)) را حبس كن تا از پيش تو نرود مگر آن كه بيعت كند و اگر بيعت نكرد گردن او را بزن.»



هنگامي كه مروان در باره امام(عليه السلام) اين چنين با وليد سخن گفت: امام(عليه السلام) به وليد نگريست و فرمود:



«أَيُّهَا الاَْميرُ! إِنّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ ومَعْدِنُ الرِّسالَةِ و مُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ بنا فَتَحَ اللهُ، وَبِنا خَتَمَ اللهُ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ الْخَمْرِ، قاتِلُ النَّفْسِ المُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالفِسْقِ، وَمِثْلي لا يُبايِعُ مِثْلَهُ، وَلكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرونَ أَيُّنا أَحَقُّ بِالْخِلافَةِ وَ الْبَيْعَةِ؟».



«اي امير ، ما اهل بيت نبوّتيم، جايگاه رسالت و پايگاه نزول و صعود فرشتگانيم، آغاز و انجام آفرينش به خاطر ما صورت پذيرفته است، ولي يزيد فاسق، شرابخوار، آدم كش است و آشكارا به فسق و فجور مشغول است شخصيتي همچون من، با او بيعت نخواهد كرد. ليكن فردا كه فرا رسيد، ما و شما خواهيم ديد كه كدام يك از ما سزاوار خلافت و بيعتيم.



فرداي همان شب بود كه مروان در بازار مدينه امام(عليه السلام) را ديد، از در خيرخواهي درآمد و گفت: «با يزيد بيعت كن». امام(عليه السلام) باز هم صريح پاسخ دادند:



«إنّا للهِِ وإنّا إلَيْهِ راجعُون، و عَلَي الاِسلام السّلام إذا (إذْ قَد) بُلِيتِ الاُمَّةُ بِراع مثل يزيد، و لقد سَمِعْتُ جَدّي رسول الله(صلي الله عليه وآله) يقول: الخلافةُ مُحَرَّمَةٌ علي آل أبي سفيان».



«ما از خداييم و به سوي او بازمي گرديم، فاتحه اسلام را بايد خواند كه جرثومه اي همچون يزيد، در رأس حكومت اسلامي قرار گيرد و البته از جدّم ـ رسول الله(صلي الله عليه وآله) ـ شنيدم كه فرمودند: خلافت برآلِ ابي سفيان حرام است.»



مروان جريان فوق را به وليد گزارش داد، وليد هم در نامه اي به يزيد نوشت:



«حسين بن علي تو را شايسته خلافت نمي داند، نظر خود را در اين مورد بنويس».



يزيد نيز در پاسخ اين نامه نوشت:



«اما بعد، هنگامي كه نامه ام به دستت رسيد، هرچه زودتر پاسخ آن را بنويس و فهرستي از نام كساني كه با ما بيعت كرده اند و نيز اسامي آنان كه از بيعت طفره رفته اند را همراه با سرِ حُسين بن علي برايم بفرست، والسلام.»



ـ دقت در نامه هايي كه ميان والي مدينه و زمامدارِ خودسر شام، ردّ و بدل شد و همچنين دقت در سخنان امام(عليه السلام) در برابر والي مدينه و مروان (والي سابق مدينه) اين حقيقت را آشكارمي سازد كه:



* الف: امام(عليه السلام) هيچ گاه وعده بيعت نداده بودند.



* ب: امام(عليه السلام) نظر خود را به گونه اي آشكار، درباره بيعت و شخص يزيد بيان كرده بودند.



* ج: امام(عليه السلام) هيچ گاه در رابطه با حوادث واقعه، بي طرف نبودند.



پرسش 13 : چرا امام (عليه السلام) به سوي مكه عزيمت كردند؟



پاسخ :



امام حسين(عليه السلام) پس از مخالفت رسمي در مسأله بيعت با يزيد، از مدينه عازم مكه شدند و حدود چهار ماه در آن جا ماندند و از آنجا عزم سفر به عراق را گرفتند. اين حركت جهت آماده سازي زمينه هاي لازم حركت توفان زاي عاشورابود.



امام(عليه السلام) مكه را بدان جهت برگزيد كه زمينه اطلاع رساني در آنجا بيش از ساير بلاد بود.



بعد از آن كه خبر سرپيچي امام از بيعت با يزيد، پس از مرگ معاويه مطرح شد، در همه جا، محمد حنفيه به امام(عليه السلام) گفت: اگر در مدينه بماني تو را به قتل خواهند رساند، به مكه برو كه: وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً و اگر امنيت نداشت به يمن، حبشه و هرجا كه به دور از دسترس يزيد باشد برو، امام(عليه السلام) سخن او را تصديق كرد و راهي مكه شد وصيت نامه خود را به او داد و او را به عنوان نماينده خود در مدينه منصوب كرد، ولي دشمن كه همواره حركت امام را زيرنظر داشت، 30 نفر را مسؤول ترور امام در مكه نمود، امام ناگزير عازم عراق شد ليكن هنگامي كه حركت كرد، والي مكه جمعي را به فرماندهي برادر خود يحيي در دو فرسنگي مكه فرستاد كه امام را بازدارند ولي موفقيتي به دست نياورده، بازگشت.



پرسش 14 : راز جاودانگي سنّت عزاداري حسيني چيست؟ و چرا براي ساير ائمه، همانند امام حسين (عليه السلام) عزاداري نمي شود؟



پاسخ :



براي رسيدن به پاسخِ پرسش فوق، به علل مختلفي مي توان اشاره كرد، كه مهم ترين آن ها عبارتند از:



الف: پشتيباني خداوند متعال از انقلاب امام حسين(عليه السلام)، كه حتي پيش از شهادت آن حضرت، در كلام جبرئيل و پيامبر(صلي الله عليه وآله) منعكس گشته است.



ب: توجه و تأكيد ائمه معصوم(عليهم السلام) بر زنده نگهداشتن عزاداري براي امام حسين(عليه السلام)و يارانش.



ج: گرچه حماسه ها و انقلاب ها در تاريخ فراوانند ليكن هيچ يك از آن ها همسنگ انقلاب عاشورا نمي شود. اين انقلاب معمار و حماسه آفريني دارد كه شخصيت استثنايي تاريخ است كسي است كه نامش در آسمانها و در لسان انبيا مطرح بوده است. كسي است كه نامش بالاي درِ ورودي بهشت ثبت گرديده است و كسي است كه ائمه معصوم از او به عنوان اسوه خود ياد مي كردند و همواره مردم را به توجه به او و انقلاب و حماسه جاودانش فرا مي خواندند.



توجه به اين نكته ضروري است كه خود ائمه معصوم(عليهم السلام) براي عزاداري امام حسين(عليه السلام) اهميت ويژه اي قائل بودند چنانكه اميرمؤمنان و امام حسن مجتبي(عليهما السلام)فرموده اند: «لا يَومَ كَيَومِكَ يا أَبا عَبد الله».



امام سجاد(عليه السلام) مي فرمود: «لا يَومَ كَيَومِ الْحُسَين» «هيچ روزي همسنگ با روز قتل حسين (عاشورا) نيست.» جمله فوق از زبان يكي از جانبازان كربلا است وكسي كه خود در صحنه كربلا حضور داشت به اين حقيقت گواهي داده است كه مصائب حسين و يارانش را همواره بايد زنده نگهداشت. براين اساس امام هشتم(عليه السلام) پيوسته از بزرگداشت مصائب عاشورا سخن مي گفت و همگان را بدان فرامي خواند. آن حضرت از پدر گرامي شان چنين نقل مي كنند كه:



«كَانَ أَبِي(عليه السلام) إِذَا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لا يُرَي ضَاحِكاً وَ كَانَتِ الْكَ آبَةُ تَغْلِبُ عَلَيْهِ حَتَّي تَمْضِيَ عَشَرَةُ أَيَّام فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْعَاشِرِ كَانَ ذَلِكَ الْيَوْمُ يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكَائِهِ وَ يَقُولُ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ الْحُسَيْنُ(عليه السلام)».



«سيره پدرم اين بود كه وقتي ماه محرم فرا مي رسيد، كسي او را خندان نمي ديد... و غم و اندوه بر چهره اش نمودار مي شد و چون عاشورا فرا مي رسيد آن روز، روز مصيبت و اندوه و گريستن او بود و مي فرمود: امروز روزي است كه حسين به شهادت رسيده است.»



نيز ائمه معصومين(عليهم السلام) همگي نسبت به مصائب اهل بيت اين چنين عمل مي كردند.



همچنين امام رضا(عليه السلام) براي ترويج عزاداري و بيان فلسفه حزن واندوهشان در محرم مي فرمود: ماه محرم در دوران جاهليت، مورد احترام بود و در آن از جنگ و جدال خودداري مي شد، ولي بني اميّه حرمت اين ماه را نگه نداشتند و آن را هتك نمودند «فاستحلت فيه دماؤنا و هتك فيه حرمتنا و سبي فيه ذرارينا و نساؤنا و أضرمت النيران في مضاربنا و انتهب ما فيها من ثقلنا و لم ترع لرسول الله حرمة في أمرنا». «خون ما را ريختند. هتك حرمت مان نمودند. فرزندان و زنان ما را به اسارت بردند. خيمه هاي ما را به آتش كشيدند...».



آن حضرت در روايت ديگري فرمودند:



«يابْنَ شَبِيب إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْء فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيّ(عليهما السلام) فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَمَا يُذْبَحُ الْكَبْشُ وَ...».



«اي پسر شبيب، اگر مي خواهي براي فردي بگريي، بر حسين بن علي گريه كن كه او را همچون گوسفند سر بريدند.»



آري، يكي از علل جاودانگي سنت عزاداري هاي ماه محرم و پاس داشتن حماسه عاشورا، تأكيد بر زنده نگهداشتن آن، توسط ائمه معصوم (عليهم السلام) مي باشد





پرسش 15 : آيا لعن بر يزيد جايز است؟



پاسخ :



بايد توجه داشت كه: لعن بر يزيد به عنوان يكي از جلوه هاي تبرّي، اختصاص به شيعه اماميه ندارد زيرا هر انسان بيدار دلي، ظالم را لعن و نفرين مي كند و حامي مظلوم است و اين منطق قرآن كريم: أَ لاَ لَعْنَةُ اللهِ عَلَي الظَّالِمِينَ .



يكي از نشانه هاي تبرّي و اعلام نفرت از قاتلان امام حسين(عليه السلام) لعن بر يزيد است كه همه مسلمانان (اعم از شيعه و سني) در آن اتّفاق نظريه دارند.



مسعودي، مورخ بزرگ اهل سنت، در «مروج الذهب» مي نويسد: «... و ما ظهر من فسقه من قتله ابن بنت رسول الله(صلي الله عليه وآله) وأنصاره، و ما أظهر من شرب الخمور و سيره سيرة فرعون، بل كان فرعون أعدل منه في رعيّته و أنصف منه لخاصّته و عامّته».



«ظلم و جور يزيد فراگير شد و فسق و فجور او نمودار گشت. فرزند دختر پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) و يارانش را به شهادت رساند و مي گساري را رواج داد.»



سيره و كردار او، همچون سيره فرعون بود بلكه بارها بدتر از فرعون! وي مي افزايد: يزيد كعبه را به آتش كشيد. يازده روز پس از هتك حرمتِ كعبه، راهي جهنّم گرديد. «وسفك الدّماء، و الفسق و الفجور، و غير ذلك مما قد ورد فيه الوعيد باليأس من غفرانه، كوروده فيمن جحد توحيده و خالف رسله» «فسق و فجور او به حدي بود كه از غفران الهي نسبت به او بايد مأيوس بود».



2 ـ مورخ و فقيه اهل سنّت (ابن العماد حنبلي) در كتاب معروف خود «شذرات الذهب» مي نويسد: ابن عساكر نقل مي كند كه اين ابيات (ليت أشياخي ببدر شهدوا...) از يزيد است.



اگر اين حرف درست باشد، بدون ترديد او كافر است «فإن صحّت عنه فهو كافر بلا ريب...». وي همچنين يادآور مي شود: در مردي در حضور عمربن عبدالعزيز، ضمن سخناني گفت: اميرمؤمنان يزيد بن معاويه... عمر بن عبد العزيز دستور داد او را بيست ضربه تازيانه زدند.



ابي فلاح در پايان اين بخش يادآور مي شود: وقال اليافعي: «وأمّا حكم من قتل الحسين أو أمر بقتله ممّن استحلّ ذلك فهو كافر، وإنْ لم يستحلّ ففاسقٌ فاجرٌ» «كسي كه دستور قتل حسين را صادر كرد، اگر ريختن خون او را مباح مي دانست او كافر است و اگر مباح نمي دانست، فاجر و فاسق است.»



3ـ ابن حجر شافعي در كتاب «الصواعق المحرقه» مي نويسد: هنگامي كه از احمدبن حنبل در مورد لعن بر يزيد پرسيدند، پاسخ داد: چگونه لعن نسبت به او صورت نگيرد در حالي كه قرآن وي را مورد لعن قرار داده است آنجا كه مي فرمايد: فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ * أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللهُ .



4 ـ علاّمه تفتازاني حنفي در كتاب «شرح العقائد» يادآور مي شود: صاحب نظران، در باب لعن بريزيد اتفاق نظر دارند «اتّفقوا علي جواز لعن من قتل الحسين او رضي به».



او نيز مي نويسد: حقيقت مسأله آن است كه رضايت يزيد بر قتل حسين(عليه السلام) و شادي كردن و اهانت به اهل بيت توسط او، از اخبار متواتر است بنابراين، در جواز لعن او بلكه كفر او ترديدي به خود راه نمي دهيم. لعنت خدا بر او و يارانش باد!



«والحق إنّ رضا يزيد بقتل الحسين واسْتبشاره بذلك وإهانته أهل بيت رسول الله(صلي الله عليه وآله) مما تواتر معنا... فنحن لا نتوقّف في شأنه بل في كفره... لعنة الله عليه وعلي أنصاره وأعوانه»



5 ـ ابن اثير، انديشمند شافعي مي نويسد: امام حسين(عليه السلام) حتي بيعت با معاويه را نمي پسنديد. امام معدن تمام صفات نيك بود.



7 ـ 6 ـ ابن جوزي و در تذكرة الخواص، فصلي را تحت عنوان: «في يزيدبن معاويه» ترتيب داده، در آن نكاتي را يادآور شده است از جمله: معاويه همواره مي گفت: «لولا هواي في يزيد لأبصرتُ رُشْدي» «اگر عشق من به يزيد نبود واقعيت ها را درك مي كردم.»



وي سپس مي نويسد: جدّم ابوالفرج در كتاب خود «الرّد علي المتعصّب العنيد المانع من ذمّ يزيد» مي نگارد: كسي از من پرسيد: نظر شما در باره لعن يزيدبن معاويه چيست؟ پاسخ دادم: اعمال او كفايتش مي كند. او گفت: آيا لعن بر يزيد را جايز مي داني؟ پاسخ دادم: «قد أجازه العلماء الورعون» «دانشمندان پرهيزگار اين مسأله را جايز مي شمارند.» كه يكي از آنان احمد بن حنبل پيشواي مذهب حنبلي است. او در حق يزيد بالاتر از لعن را تجويز كرده است.



صالح به پدرش احمدبن حنبل گفت: گروهي ما را به دوستي يزيد نسبت مي دهند. احمد پاسخ داد: مگر ممكن است كسي ايمان به خدا داشته باشد، در عين حال به يزيد علاقه مند شود؟ گفتم: پس چرا او را لعن نمي كني؟ پاسخ داد: «يا بُنيَّ لم لا تلعن من لعنه الله في كتابه؟» «چرا لعنت در حق كسي كه مورد لعن خداست صورت نگيرد.» گفتم در كجاي قرآن يزيد مورد لعن قرار گرفته است؟ گفت: فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ * أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمي أَبْصارَهُمْ .



ابن جوزي در ادامه اين فصل ياد آور مي شود كه چون پيامر خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «لعن الله من أخاف مدينتي» «خدا لعنت كند كسي را كه اهل مدينه ام را بترساند»، چون او مدينه و اهل آن را ترساند، پس بايد لعن و نفرينش كرد. وي همچنين نقل مي كند پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)فرمود: «من أخاف أهل المدينة ظلماً أخافه الله و عليه لعنة الله و الملائكة و النّاس أجمعين، لا يقبل الله منه يوم القيامة صرفاً و لا عدلا».



مهنّا بن يحيي مي گويد: از احمدبن حنبل در باره لعن يزيد پرسيدم. او پاسخ داد: «هو الّذي فعل ما فعل» «او هر كاري را كه خواست انجام داد». گفتم: مگر چه كرد؟ گفت: «غارة المدينة» «مردم مدينه را ترساند و آنجا را غارت كرد.»



وي همچنين مي نويسد: «... و لا خلاف في أنّ يزيد أخاف أهل المدينة، و سَبي أهلها، و نهبها، و أباحها، و تُسمّي وَقْعَةُ الحرَّة» «ترديدي نيست كه يزيد در واقعه حرّه مردم مدينه را ترساند، مدينه را غارت كرد، مردم را اسير گرفت و جان و مال و ناموس اهل مدينه رابراي سربازان خود مباح دانست، و آن رخداد را واقعه حرّه ناميدند.» زيرا در سال 62 پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) مردم مدينه او را از خلافت خلع كردند و استاندار او را از مدينه بيرون راندند و مي گفتند: «ما به شام رفتيم و يزيد را ديدار كرديم...» «قَدِمْنا من عند رجُل لا دين له يَسكر و يدع الصلاة».



مردم مدينه، پس از خلع يزيد با عبدالله بن حنظله بيعت كردند، عبدالله پس از بازگشت از مدينه و شهادت امام حسين(عليه السلام) بارها چنين نكاتي را متذكر مي شد:



«اي مردم، ما بر ضد يزيد دست به كار نشده بوديم تا آن كه ترسيديم با ادامه حكومت او، از آسمان بر سر ما سنگ ببارد...!»



خبر قيام مدينه به يزيد رسيد. او مسلم بن عقبه را با لشكري انبوه به مدينه گسيل داشت و تا سه روز جان، مال و ناموس مردم مدينه را براي آنان مباح اعلام كرد: «وأقام ثلاثاً ينهب الأموال، ويهتك الحريم».



گفتني است، لعن بر يزيد، چنان كه در لسان همه انبياي پيشين مطرح بوده، آمدن به كربلا و زيارت اين خاك آسماني نيز توسط همه آنان صورت پذيرفته است ازاين رو، در بحارالأنوار مي خوانيم: «ما مِنْ نَبِيٍّ اِلاّ فَقَدْ زارَ كَربلاء».



(عليه السلام) با فرق شكافته را نگاه مي كنند و به قاتل او لعنت نثار مي نمايند و نيز هر روز به تمثال امام حسين(عليه السلام) با صورتي آغشته به خون نگاه مي كنند و بر يزيد بن معاويه لعن و نفرين نثار مي كنند و اين كار تا روز قيامت ادامه دارد.



پرسش 16 : آيا حماسه عاشورا در كتب اهل سنت نيز آمده است؟



پاسخ :



در كتب اهل سنت نيز همچون كتب شيعه، مسأله حماسه عاشورا در جلوه هاي مختلفي مطرح است از جمله:



1 ـ كتب حديثي



در كتب حديثيِ اهل سنت، احاديث فراوان و گوناگوني در باره عاشورا، شهادت امام حسين و يارانش، عاقبت قاتلان حسين و لعن بر آنان، قيام هاي تداوم بخش قيام عاشورا و عزاداري روز عاشورا سخن به ميان آمده است.



2 ـ كتب تاريخي



در كتب تاريخي اهل سنت، واقعه عاشورا و نيز قيام هاي پس از آن را، مورد توجه جدّي قرار داده اند از جمله: مورّخان وقايع سال «61 هـ .» به قتل امام حسين و يا قيام تاريخ ساز او، به اجمال يا به تفصيل پرداخته اند.



3 ـ كتب تفسيري



در جاي جاي تفاسير اهل سنت، به مناسبت، مطالبي از عاشوراي امام حسين(عليه السلام)آورده شده، بهويژه در ذيل: فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ اْلأَرْضُ .



پرسش 17 : راز اشتهار شهداي كربلا به 72 تن چيست؟



پاسخ :



چرا شهداي كربلا به «هفتاد و دو تن» شهرت يافتند، در حالي كه تعداد واقعي آنان را بيش از اين شمرده اند؟



علامه سيد محسن امين(رحمه الله) در كتاب اعيان الشيعه، تعداد شهدا را به حدود 130 (يكصد و سي) تن رسانده است.



فرهاد ميرزا در قمقام مي نويسد: امام حسين(عليه السلام) روز پنج شنبه، دوم محرّم الحرام با هيجده تن از اهل بيت و شصت تن از انصار وارد سر زمين كربلا شد. بديهي است، اين مطلب مورد قبول موّرخان است كه شب عاشورا 32 تن از لشكر عمربن سعد به امام(عليه السلام) پيوستند.



آنچه از تاريخ به دست مي آيد، فزوني شهدا در ركاب امام حسين(عليه السلام) مي باشد، ولي تعداد معروف آن هفتاد و دو است.



سيّد بن طاووس در «لهوف» مي نويسد: ياران امام حسين(عليه السلام) در روز عاشورا چهل وپنج نفر سواره و يكصد نفر پياده بودند.



حجة الاسلام دكتر هادي اميني، فرزند علامه اميني(رحمه الله) صاحب الغدير، در كتابي با نام «ياران امام»، بيش از 130 نفر را مورد شرح و تفصيل قرار داده است.



در پاسخ به پرسش بالا، بايد بدين حقيقت توجه داشت كه:



اولاً: اين احتمال را، كه تعداد شهداي كربلا واقعاً بيش از 72 تن نباشند، نمي توان از نظر دور داشت زيرا: بعضي از مورّخان از جمله خواندمير در كتاب «حبيب السير»، مي نويسد: روز عاشورا، سي و دو سواره و چهل پياده، سربازان امام(عليه السلام) را تشكيل مي دادند. و بعضي ياران امام را چهل تن نوشته اند و با حالت عرفاني ياران امام در شب عاشورا، 32 تن از لشكر عمر سعد به امام پيوستند طبق اين نظر: اسامي شهداي ديگر، كساني مي باشند كه در صراط عاشورا، در فرصت هاي ديگر به شهادت رسيده اند، نه در روز عاشورا.



ثانياً: ممكن است اين تعداد، گوياي تعداد شهداي سرشناس و معروف آن روز باشد، كه از نظر گزارشگران و وقايع نويسانِ آن روز مورد توجه بوده اند.



ثالثاً: در حديثي از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه آن حضرت ضمن رهنمودي در باره عالم رجعت و قيام موعود اسلام و حضور برخي از درگذشتگان، كه در عالم برزخ زندگي مي كنند و در ركاب آن حضرت بوده اند، به مفضّل خاطرنشان ساخته بود كه 72 تن از شهداي كربلا نيز در ركاب موعود اسلام رجعت خواهند داشت و در قيام او حضور خواهند يافت. گرچه در اين بيان، امام صادق(عليه السلام) تعداد شهداي كربلا را در 72 تن محدود نساخته و تنها اين نكته را ثابت مي كند كه از جمع شهداي كربلا، 72 تن رجعت دارند، نه آن كه تعداد شهداي كربلا بيش از هفتاد و دو تن نيستند.



شايد همين حديث سبب شده است كه بعضي گمان كنند شهداي كربلا بيش از 72 تن نيستند. متن حديث چنين است: «.. فَالإثنان و سبعون رجلاً الذين قُتِلوا مع الحسين يظهرون معه؟ قال: نعم يظهرون معه...» .



رابعاً: تعداد سرهايي كه به كوفه و شام ارسال شده بود، حدود 72 تن بودند و بعيد نيست كه اين مسأله نيز در اشتهار شهداي كربلا به 72 تن مؤثر باشد.



پرسش 19 : آيا عزاداري براي حسين (عليه السلام) در تاريخ پيش از اسلام مطرح بوده است؟



پاسخ :



عاشورا و كربلا در طول تاريخ، ميان انسان هاي برتر مطرح بوده است از جمله در ضمن حديثي آمده است: «ما مِنْ نَبِيّ إلاّ وَ قَدْ زار كربلاء» «هيچ پيامبري سراغ نداريم، جز آن كه به زيارت كربلا شتافته است.»



علامه سيد نعمت الله جزايري در انوارالنعمانيه حديث طويلي را نقل مي كند كه در آن آمده است: بسياري از انبياي عظام در دوران زندگي خود در كربلا حضور يافتند و براي حسين(عليه السلام) گريستند و بر قاتل او لعن و نفرين نثار كردند.