بازگشت

ترفند معاويه جهت اخذ بيعت براي يزيد


اشاره كرديم كه: مغيرة بن شعبه با وسوسه هاي خود در دل يزيد و سپس معاويه، تمايل اخذ بيعت براي يزيد را زنده كرد، چنانكه مورّخان، سال پنجم هجري را سال اخذ بيعت براي يزيد توسط معاويه و عمّال او مي دانند. مورّخ نامي ـ يعقوبي ـ در تاريخ خود مي نويسد: «معاويه نامه اي به والي مدينه ـ سعيد بن عاص ـ نوشت تا از همه مهاجر و انصار براي يزيد بيعت بگيرد و تذكر داد تا به افراد سرشناسي، همچون: «حسين بن علي(عليهما السلام)»، «عبدالله بن زبير»، «عبدالله بن عمر» و «عبدالرحمان بن ابي بكر» فشار نياورد و با آنان مدارا نمايد. وقتي كه درخواست معاويه از سوي والي به مردم مدينه ابلاغ شد، مردم گفتند: هرچه بزرگان قوم نظر داده اند عملي خواهد شد و سرانجام به دنبال امتناع شخصيت هاي بزرگ مدينه از بيعتِ با يزيد، مردم نيز به طور يكپارچه از بيعت سرباز زدند. والي مدينه، جريان و اوضاع مدينه را به معاويه گزارش داد. معاويه به والي مدينه نوشت: «متعرضِ كسي نشود، تا او در اين باره فكري بكند».



معاويه در همان سال عازم سفر حج گرديد و جمعيت زيادي از مردم شام را با خود حركت داد. معاويه ابتدا وارد مدينه شد و يكبار عموم مردم مدينه را مورد نكوهش قرار داد. آن سال شخصيت هاي بزرگ مدينه جهت عمره مفرده راهي مكه شده بودند. معاويه تا موسم حج در مدينه ماند و سپس عازم مكه شد و در آنجا به ديدار رجال اهل مكه و مدينه شتافت و در اكرام و تعظيم آنان كوشيد. پس از مراسم حج، آنان را به جلسه اي فراخواند. آنان به سيدالشهدا(عليه السلام) گفتند: كه شما با معاويه سخن بگوييد، امام(عليه السلام)نپذيرفت ولي عبدالله بن زبير پذيرفت تا با معاويه سخن بگويد. معاويه پس از احترام لازم (در آن جلسه) گفت: «ديديد كه چقدر با شما مهربان هستم، يزيد پسرعم و برادر شماست، من فقط مي خواهم كه اسمِ «ولايت» روي او باشد ولي كارها در دست شماست». سكوتي كوبنده مجلس را فراگرفت. سپس عبدالله بن زبير گفت:



«اي معاويه، يكي از سه كار را مي تواني انجام دهي: يا همچون پيامبر(صلي الله عليه وآله) كسي را به جانشيني تعيين نكن يا بسان ابوبكر شخص معيني، غير از خانواده خود انتخاب كن و يا همچون عمر، كار را به شورا واگذار». معاويه پرسيد: آيا غير از اين سه راه، راهي ديگر هست؟ عبدالله گفت: نه ! معاويه روي به ديگران كرد و گفت: نظر شما چيست؟ گفتند: سخنان عبدالله بن زبير مورد قبول است. معاويه گفت: بسيار خوب! در جلسه فردا، من هم نظر خود را اعلان خواهم كرد و افزود: البته در ميان كلام من كسي را حق اعتراض نيست، اگر راست گفتم به خودم بازمي گردد و اگر دروغ گفتم، دردسرش به خودم مربوط مي شود و هركس مخالفت كند كشته خواهد شد.



به دنبال اين تصميم، معاويه جلسه اي عمومي تشكيل داد و در حضور همگان، از مردم مدينه، شام و مكه، اين چندتن را نيز احضار كرد و آنان را در كنار خود جاي داد. و بالاي سر هركدام، دومأمور مسلح گماشت و آنگاه خود برخاست و خطبه اي خواند و در ضمن آن گفت: «من نظر كردم به جامعه و ديدم در ميان شما شايعات بي اساس وجود دارد و شايع است كه حسين بن علي، عبدالله بن زبير، عبدالله بن عمر و عبدالرحمان بن ابي بكر با يزيد بيعت نكردند و ايشان آقاي مسلمين اند و هم اكنون در جلسه حاضرند و هيچ كاري بدون مشورت با اينان استوار نيست و من خودم اينان را بدين كار فراخواندم و اينان را مطيع و فرمانبردار يافتم، و همه با يزيد بيعت كردند.» در اين هنگام بود كه اهل شام يكباره فرياد برآوردند، چه كسي با شما مخالف است. اين چند تن مهم نيستند.



دستور بده تا آنان را در همين جا نابود كنيم! معاويه گفت: شگفتا! چقدر مردم با قريش بدند و در پيش آنها چيزي از ريختن خون آنان شيرين تر نيست و آنگاه گفت: ساكت شويد و ديگر اين حرف را تكرار نكنيد! آنان نيز براساس پيش بيني قبلي ساكت شدند و از جاي برخاستند و بي تابانه به بيعت پرداختند و معاويه هم از منبر به پايين آمد و كارگزارانش به سرعت از مردم بيعت گرفتند. سپس او سوار بر مركب شد و سراسيمه از مكه بيرون رفت. بعضي از مردم به سوي آن رجال آمده، اعتراض كردند كه چرا بيعت كرديد؟ و افزودند: شما مي گفتيد بيعت نخواهيم كرد! آن ها پاسخ دادند: معاويه دروغ گفت و شما را فريفت. مردم گفتند: پس چرا در همان جلسه اعتراض نكرديد؟ گفتند: در اين صورت خون ما را مي ريخت و اثر و فايده اي بر آن بار نمي شد و معاويه با تزوير خود مسأله را لوث مي كرد».