بازگشت

در مجلس عبيدالله


در مجلس عبيدالله، وقتي آن شقاوت پيشه با عصا روي لب هاي حسين(عليه السلام)مي كوبيد، زيدبن ارقم 1 لب به اعتراض گشود و گفت: دست بردار! به خدا قسم من با چشم خود ديدم كه لب هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر روي اين لب ها قرار مي گرفت و آن را مي بوسيد. سپس خود گريه كرد. ابن زياد به وي گفت: خدا ديده ات را بگرياند، اگر پيرمرد نبودي الآن گردنت را مي زدم. زيد از جاي برخاست و خارج شد. 2



گريه زيد و خروج اعتراض آميز او، نشانه اعتراض عليه دستگاه اموي بود. او در حالي كه از مجلس بيرون مي رفت مي گفت: «از امروز شما برده خواهيد شد. اي گروه عرب، فرزند فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه را رييس خود كرديد. او كسي است كه بهترين شما را مي كشد و بدترين شما را به بردگي خويش در مي آورد.»3



3 ـ اعتراض مردم شام



الف ـ در مجلس رسمي يزيد :



يكي از رجال برجسته رومي، كه به عنوان سفير دولت روم در مجلس يزيد حاضر بود، از او پرسيد: اي پادشاه عرب، اين سر از كيست؟



يزيد گفت: تو را بدين سر چه كار؟



سفير گفت: چون به كشور خود بازگردم، بايد پادشاه را از جريان آگاه سازم.



يزيد گفت: اين سر حسين بن علي (عليهما السلام) است.



سفير پرسيد: مادرش كيست؟.



گفت: فاطمه دختر رسول الله (صلي الله عليه وآله) .



سفير با شنيدن نام پيامبر(صلي الله عليه وآله) برافروخت و گفت: «دين من از دين تو بهتر است» پدرم از نبيره داوود نبي است و ميان ما تا داوود، فاصله بسياراست، با اين حال نصاري خاك پاي او را به تبرّك مي برند ولي شما فرزند دختر پيامبر خود را به قتل مي رسانيد با آن كه يك مادر بيشتر با آن فاصله نداريد. اين چه ديني است كه شما داريد؟ سپس پرسيد آيا از كليساي «حافر» اطلاع داريد؟



يزيد گفت: بگو تا بشنوم.



سفير گفت: ميان عمان و چين دريايي است و در ميان آن جزيره اي، كه ساكنان آن داراي مذهب مسيح مي باشند، در آن جا كليسايي است به نام «كليساي حافر». اين نامگذاري بدان جهت است كه سُم خر حضرت عيسي مسيح(عليه السلام) در ميان حقّه اي از جواهر گرانبها در محراب آن نگهداري مي شود و ما هر سال با نذورات آهنگ آنجا مي كنيم ولي شما پسر دختر پيامبر خود را مي كشيد، چه مردم شومي هستيد!



يزيد در برابر گفته هاي سفير خشمگين شد و بانگ برآورد: اين سفير را بكشيد تا در كشور خود، ما را رسوا نكند.



وقتي جلاّد حاضر شد، سفير گفت: حال كه مرا به قتل مي رسانيد، مهلتي دهيد تا خواب شب گذشته ام را براي شما بگويم، ديشب پيامبر اسلام را در خواب ديدم كه به من فرمود: «اي نصراني، تو اهل بهشت خواهي بود.» از سخن آن حضرت در شگفت بودم ولي الآن راز آن را فهميدم.



سپس لب به «شهادتين» گشود و از جاي برخاست و سر مطهّر امام حسين(عليه السلام) را به سينه خود چسباند و بر آن بوسه زد و اشك مي ريخت، تا اين كه او را به قتل رساندند. 4



سيدبن طاووس در لهوف مي نويسد: يزيد در مجلس عيش و طربي كه با حضور سرهاي شهداي كربلا ترتيب داده بود، نماينده پادشاه روم را نيز به همين مناسبت دعوت



كرد. نماينده، با ديدن آن سر نوراني، از يزيد پرسيد: اين سر از كيست؟ يزيد گفت: از حسين، پرسيد: پدرش كيست؟ گفتند: علي بن ابي طالب. از مادرش پرسيد. گفتند: فاطمه بنت رسول الله. در اين هنگام آن مرد رومي گفت: «واي برتو و بركيش تو، كيش من از كيش تو بهتر است.»



و افزود: «پدرم از نبيره هاي داوود است كه پدران فراواني ميان من با داوود فاصله اند و نصاري مرا مورد احترام ويژه خود دارند ولي شما كسي كه ميان او و پيامبر يك مادربيش فاصله نيست به قتل مي رسانيد؟ اين چه آييني است كه شما داريد؟!» 5



ابن حجر مي نويسد: «هنگام حركت اسرا به سوي شام، راهب مسيحي كه از دور ناظر ورود آنان بود، درباره «سر» پرسيد. بعد از آگاهي از سر امام حسين(عليه السلام) ، به آنان گفت: «شما قوم بدي هستيد!» و سپس تقاضا كرد تا با پرداخت ده هزار دينار، يك شب ميزبان آن سرِ مطهّر باشد و آنان نيز پذيرفتند. او آن سر را با عطر و گلاب شستشو داد و تا صبح در برابر آن به عزاداري پرداخت و بعد مسلمان شد و از «دَير» بيرون آمد و به پذيرايي اهل بيت امام(عليه السلام) پرداخت. 6



يحيي بن حكم ـ برادر مروان ـ نيز با ديدن سرحسين(عليه السلام) اعتراض كرد و به عنوان مخالفت، مجلس يزيد را ترك كرد و گفت: «در هيچ كاري با شما همراهي نخواهم كرد». 7



ب ـ انزوا به عنوان اعتراض :



* يكي از شاميان در شام، با ديدن سرحسين(عليه السلام) ، از دستگاه خشمگين شد و به خانه رفت و تا مدت زماني طولاني در را به روي خود بست و به عنوان اعتراض از خانه بيرو



نيامد، چون دليل انزوا را از او پرسيدند، اين شعر را خواند:





*



جاؤُا بِرَاْسِكَ يَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّد وَكَأَنَّما بِكَ يَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّد قَتَلُوكَ عَطْشاناً وَلَمْ يَتَرَقَّبُوا وَ يُكَبِّرُونَ بِأَنْ قُتِلْتَ وَ إِنَّما قَتَلُوا بِكَ التَّكْبيرَ وَالتَّهْليلا

*



مُتَرَمِّلاً بِدِمائِهِ تَرْميلا قَتَلُوا جِهاراً عامِدينَ رَسُولا في قَتْلِكَ التَّأْويلَ وَالتَّنْزيلا قَتَلُوا بِكَ التَّكْبيرَ وَالتَّهْليلا 8 قَتَلُوا بِكَ التَّكْبيرَ وَالتَّهْليلا



«اي پسر دختر محمد، سرت را در حالي كه خون آلود بود، آوردند.



«اي پسردختر محمّد(صلي الله عليه وآله) اگر تو را كشتند، گويي پيامبر را آشكار وبه طور عمدكشتند.



تو را با حال عطشان كشتند و در اين باره به «تنزيل» و «تأويل» نظر ننمودند.



وقتي تو را كشتند، تكبير گفتند در حالي كه با كشتن تو «تكبير وتهليل» را كشتند!»



اين خود نوعي موضع گيري و خشم مقدس نسبت به حكومت يزيد بود.



* يكي از هم بزمان يزيد به او گفت: «...هَبْ لي هذِهِ الجارِيَةَ» او فاطمه صغري را براي كنيزي خواست. فاطمه به عمه اش پناه برد. ميان زينب و يزيد مناظره اي درگرفت. آن شخص پيشنهاد خود را چندبار تكرار كرد. تا اين كه هويت اُسرا براي آن مرد، مشخص شد. در اين هنگام رو به يزيد كرد و گفت: «لعن و نفرين بر تو ! عترت پيامبر را كشتي؟ فرزندان او را اسير كردي، من خيال مي كردم اينان اُسراي رومي اند!»9



4 ـ اعتراض مردم مدينه



الف ـ حركت تند و خشم آلود حَرّه :



پيش از توضيح در باره واقعه خونين حرّه، به فضايل اصحاب حرّه از زبان پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله) مي پردازيم:



ابن قتيبه مي نويسد: پيامبر(صلي الله عليه وآله) در بازگشت از يكي از مسافرت ها، از حرّه عبور كردند و كلمه استرجاع إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ رجِعُونَ را بر زبان جاري كردند. اصحاب پرسيدند: راز آن چيست؟ پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله) پاسخ داد:



«يُقْتَلُ فِي هذِهِ الْحَرَّةِ خِيارُ اُمُّتي بَعْدَ أَصْحابِي».



«در اين سنگلاخ، بهترين افراد امتم، پس از اصحابم به قتل مي رسند.» 10



به جهت اوج جنايت و فسق يزيد و كارگزارانش 11 مردم مدينه به اتفاق آراء در سال 63هـ . ق. يزيد را از خلافت خلع كردند و امور مدينه را به دست «عبدالله انصاري» سپردند همه افراد بني اميه و بني مروان را ـ كه بيش از هزار نفر بودند ـ از مدينه اخراج كردند. يزيد دوازده هزار نفر به سركردگي «مسلم بن عقبه» را به سركوبي مردم مدينه گسيل داشت ولي مردم تحت فرماندهي «عبدالله بن حنظله» 12 و دوازده تن از پسرانش آن چنان مقاومت كردند كه منجر به قيامي خونين، معروف به «حرّه» گرديد».



در اين واقعه، به دستور يزيد، جان و مال و ناموس مسلمانان مدينه، تا سه روز، برلشكر يزيد مباح اعلان گرديد و در همان سال، هزار دختر به خانه بخت نرفته، فرزند آوردند. 13 عمال يزيد در مدينه، در واقعه حرّه، از مردم خواستند تا با يزيد به عنوان بردگان يزيد بيعت كنند و به دنبال اين واقعه به مكه هجوم بردند تا عبدالله زبير را بكشند و او به حرم كبريايي پناهنده شد كه عمال يزيد با نصب منجنيق، حرم را آتش باران كردند. 14



در اين حمله ددمنشانه، مزدوران يزيد هفتصد تن از قريش و انصار و هشتاد تن از صحابه پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله) و ده هزار تن از مردم مدينه را به قتل رساندند. اين واقعه در تاريخ 27 ذي الحجه سال 63 اتفاق افتاد 15 و آنان پس از شش ماه به سراغ عبدالله زبير رفتند.









5 ـ قيام توّابين



ابن اثير، در كتاب معروف خود «الكامل» مي نويسد: «در نخستين سال شهادت امام حسين(عليه السلام) ، بعضي از شيعيان ايشان، به طور مخفيانه، در پي جمع آوري «عِدّه و عُدّه» به عنوان خونخواهي امام حسين(عليه السلام) برآمدند. بسياري از توّابين در كربلا حضور داشتند و پس از شهادت امام پشيمان شدند. 16 گروه توّابين جلسات سرّي تشكيل مي دادند و روزشماري مي كردند تا زمينه لازم قيام علني مهيّا شود.



يكي از رجال برجسته توّابين، سليمان بن صُرَد خزاعي است. محدث قمي مي نويسد:



سليمان از بني مازن بود. نام او در جاهليت يسار بوده كه پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله) او را سليمان ناميد. او از ياران اميرالمؤمنين(عليه السلام) درجنگ هاي صفّين، جمل و نهروان بود. 17



سليمان پسر صردبن جون، مُكنّي به ابوالمطرف، ملقب به خزاعي، ازصحابه معروف پيامبر(صلي الله عليه وآله) است. او در تاريخ كربلا و در ميان رجال عاشورا به اميرالتوابين شهرت دارد. 18



اعلمي در دائرة المعارف مي نويسد: «سليمان بن صرد، همان صحابي معروف است كه در كوفه ساكن بود. او مردي خيرانديش، اهل علم و ديندار بود.» 19



ابي مخنف يادآور مي شود كه عبيدالله در آغاز، دست به بازداشت ها زد. ابتدا سليمان بن صرد و يارانش را (كه چهار هزار و پانصد تن بودند) به بند كشيد. هنگام ورود امام حسين(عليه السلام) به كربلا، سليمان و بسياري از يارانش و نيز هاني و يارانش، از جمله ابراهيم فرزند مالك اشتر، در زندان به سر مي بردند وگرنه بي شك، در كنار امام(عليه السلام) در كربلا، حضور مي يافتند.20



علاّمه تستري بر اين باور است كه سليمان بن صرد، در ياري دادن به حسين بن علي(عليهما السلام) كوتاهي كرد. گرچه امام(عليه السلام) را از طريق مكاتبه و راه هاي ديگر دعوت كرده بود ولي از حضور در كربلا و حمايت از آن حضرت خودداري ورزيد.



از آن سوي، صاحب نظراني چون مامقاني معتقدند: سليمان بن صرد و جمعي از ياران او به خاطر آن كه در زندان عبدالله گرفتار شده بودند، دركربلا حضور نداشتند.21



علامه تستري جهت اثبات مدعاي خود دليلي قابل قبول ارائه نمي دهد و فقط به ذكر اين نكته بسنده مي كند كه سليمان در آغاز حركتِ خونخواهانه خود با يارانش در كربلا حضور يافتند و او در جمع آنان خطبه خواند و در ضمن آن گفت: «خداوند نيكان ما را امتحان كرد و ثابت شد كه آنان در وعده خود راجع به ياري دادن به پسر پيامبر(صلي الله عليه وآله)صادق نبودند». 22



علامه تستري از اين كلام نتيجه مي گيرد كه سليمان در شمار بيوفايان بوده است. در حالي كه دقت بيشتر و توجه دقيق تر در اين سخن، عكس برداشت او را نشان مي دهد زيرا سليمان مي دانست كه در جمع آنان كساني هستندكه بيوفايي كردند ولي الآن در كنار قبر امام همراه سليمان حضور دارند، لذا تعريضي به آنان زد و گفت: «نيكان ما در شمار دروغ گويان واقع شده اند» و نيز به دست مي آيد كه همراهان او از كساني هستند كه خود سليمان در آغاز دعوت از امام(عليه السلام)، وقتي در ميان آنان سخنراني كرد، به آنان گفت: اگر احساس مي كنيد كه نمي توانيد از عهده دعوت و ياري دادن همه جانبه امام حسين(عليه السلام)برآييد، او را دعوت نكنيد. 23 حاضران يك جا و يك صدا پاسخ دادند: «با دشمنان او مي جنگيم و در ركاب او جان خويش را فدا مي كنيم».24



سليمان با توجه به آن خطبه و حضور لا اقل بخشي از همان جمع در گروه توّابين، گفت: «خوبان ما امتحان خوبي پس ندادند» و نگفت: ما امتحان خوبي پس نداديم.





بنابراين، ادعاي علاّمه تستري وجاهت چنداني ندارد و حقّ با گروه مقابل اوست.



سليمان رييس خونخواهان امام حسين(عليه السلام) بود كه در منطقه «عين الورد» با همراهي گروه توّابين با لشكر كفرپيشه مرواني به نبرد برخاست و همراه بسياري از ياران خود از جمله مسيّب بن نجبه به شهادت رسيد و سر او را براي مروانيان به شام فرستادند. او به هنگام شهادت 93 سال داشت. 25



سليمان از كساني بود كه براي امام حسين(عليه السلام) نامه نوشت. بعضي مي نويسند: مسلم نماينده امام حسين(عليه السلام) در خانه او فرود آمد و تا آمدن عبيدالله به كوفه در منزل او بود و پس از آن به منزل هاني بن عروه رفت. 26



همزمان با سليمان، كه همراه با توّابين از كوفه جهت خونخواهي و نبرد با قاتلان امام حسين(عليه السلام) بيرون مي رفت، مختار به كوفه وارد شد. مردم از او خواستند به جمع سليمان بپيوندد، ليكن او پاسخ داد: سليمان براي رهبري اين گروه مناسب نيست و به فنون نبرد آگاهي ندارد. 27



گفتني است سليمان بن صرد كسي است كه امام حسين(عليه السلام) در نامه اش براي مردم كوفه، كه توسط قيس بن مسهّر صيداوي (عبدالله بن يقطر) ارسال كرد، نام وي را در صدر نامه اش نوشت. وقتي قيس بن مسهّر گرفتار دشمن شد نامه امام حسين(عليه السلام) را پاره كرد و بلعيد و آن نامه چنين آغاز مي شد:



«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ... مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَليّ بْن أَبي طالِب، اِلي سُلَيْمانَ بْنِ صُرَدِ، وَ الْمُسَيّبِ بْنِ نَجْبَةَ 28 ، وَ رُفاعَةَ بْنِ شَدّاد 29 ، وَ حَبيبِ بْنِ مُظاهِر، وَ عَبْدِاللهِ ابْنِ وائِل...».6





سليمان بن صرد از ياران با اخلاص امام مجتبي(عليه السلام) بود. او حتي پس از گذشت دو سال از امضاي ترك مخاصمه ميان امام حسن(عليه السلام) و معاويه، در حضور امام گلايه سر داد كه اگر از معاويه ميثاق مي گرفتي و اقامه شهود مي كردي كه پس از او خلافت از آن تو باشد، كار بر ما آسان تر بود! امام(عليه السلام) از جاي برخاست و سخنراني كرد و فرمود: شما شيعيان راستين ما هستيد و افزود: معاويه از من زيرك تر نيست ولي من چيزي را مي بينم كه شما نمي بينيد. و افزود: من اين پيمان نامه را جز براي جلوگيري از نسل كشي معاويه امضا نكردم. 31



قابل ذكراست كه: اعتراض سليمان به امام مجتبي(عليه السلام) (به فرض صحّت خبر) اعتراض خصمانه نبود بلكه اعتراضي دلسوزانه در محدوده توانايي دركش از مسائل سياسيِ جاري آن روز بوده است. براين اساس، سليمان پس از سخنان روشنگرانه امام ساكت و تسليم شد. او همواره در صراط اهل بيت بود و بعضي راز عدم حضور وي در كربلا را كوتاهي او به بهانه ناتواني جسمي و بعضي هم به بهانه در محاصره قرار داشتن كوفه توسط سپاه عبيدالله زياد دانسته اند، ليكن حقيقت مطلب آن است كه او هنگام ورود امام به كربلا در زندان به سر مي برد.



سليمان در 93 سالگي (و به قولي در 89 سالگي) در سال 65 هـ . در دوران حكومت عبدالملك مروان، در نبردي با سپاه شام كه براي خونخواهي از سالار شهيدان رفت، در منطقه «عين الورد»، در جنگي تن به تن، همراه چهارهزار نفر از ياران خود، به شهادت رسيد.



فرهاد ميرزا مي نويسد: «بعد از مرگ يزيد، ابن زياد، عمربن سعد را براي امارت بركوفه برگزيد. (عبيدالله در اين زمان امير عراق بود و مي خواست به شام برود). عمربن سعد در آغازين ساعات امارتش، بر فراز منبر رفت. قبيله زنان هَمْدان شيون سر دادند و سپس زنان قبايل نخع و ربيعه و كهلان به آنان ملحق شدند و براي عزاداري پيرامون منبر گرد آمدند و مي گفتند: «عمربن سعد را همين بس كه پسر زهرا(عليها السلام) را كشت...».



همچنين در بصره به طور رسمي عليه او آشوب شد تا آنجا كه خود عبيدالله بن زياد با لباس مبدل از بصره به سوي شام گريخت». 32



پس از يزيد و استعفاي معاوية بن يزيد، مروان روي كار آمد. او هم پس از نُه ماه خلافت، مردم را به بيعت با دو پسرش عبدالملك و عبدالعزيز دعوت كرد. سليمان بن صرد رييس گروه توّابين در سال 65 هـ . حركت خود عليه آنان را آغاز كرد. چهارهزار نفر با او حركت كردند و وقتي به كربلا رسيدند، به عزاداري پرداختند و سپس به سوي لشكر شام رفتند، كه به سرداريِ عبيدالله و به فرماندهي شاحيل به ميدان تاخته بودند. جنگ سخت ونماياني رخ داد و متأسفانه فرمانده گروه اول توّابين سليمان صردخزاعي كشته شد و ياران او متفرق گشتند. گرچه مختار از زندان به آنان نامه اي نوشته و به خونخواهي از سالار شهيدان تشويقشان نموده بود، ولي عملاً به آنان نپيوست.



6 ـ قيام مختار



دوّمين حركت تند مسلّحانه عليه رژيم بني اميه، قيام مختاربن ابوعُبيده ثقفي است. كه پس از پنج سال از شهادت امام، صورت پذيرفت. به نقل از خوارزمي، او در مدت هيجده ماه، حدود 4858 نفر از ياران يزيد را كشت. «ابن نما» اين تعداد را «18000» نفر مي داند. 33



مختار پيش از حضور در كوفه، نامه اي از سوي يزيد، جهت حمايت دريافت داشته بود.



يزيد به همه رجال سرشناس و سران عرب نامه نوشت و آنان را در برابر حركت امام حسين(عليه السلام) به مقابله فراخواند.



مختار درپشت بام قدم مي زدكه زني بانگ زد و گفت: آن قسمت بام كه قدم مي زني، چندان دوام ندارد. مختار انديشيد كه اگر بر خلاف پيشنهاد زن عمل كند



رستگاري است، لذا به جاي اينكه مواظب باشد، جلوتر آمد و سقوط كرد و پايش شكست. پس از آن بود كه نامه يزيد بدو رسيد. او به نامه رسان گفت: احوال مرا براي يزيد بازگو كن.



مختار، از پيشتازان همراهي با امام بود و به قول بعضي از مورّخان، بيعت با امام از طريق مسلم بن عقيل در كوفه، در منزل مختار صورت گرفت. او در هنگام ورود امام به كربلا توسط ابن زياد در زندان «طاموره» محبوس گرديد ولي بعد از جريان كربلا با وساطت عبدالله بن عمر آزاد شد. مختار در زندان با ميثم تمار هم بند بود. ميثم وي را بشارت آزادي و انتقام گرفتن از خون امام حسين(عليه السلام) داد. همان روز، نامه اي از شام به عبيدالله در كوفه رسيد و در پي آن مختار آزاد شد و پس از چندي ميثم تمار را در كوفه به دار آويختند. 35



مختار همواره در فكر تلافي و خونخواهي بود. او دو سال بعد از مرگ يزيد (سال 66هـ .) به همراهي ابراهيم بن مالك اشتر، قيام مسلحانه خود را آغاز كرد و انتقام خون حسين(عليه السلام) و يارانش را از جنايتكاران گرفت. 36 مختار در گام نخست، به سراغ آن ده نفري رفت كه بر بدن هاي شهدا اسب تاخته بودند. آنان را روي زمين خواباند و دست و پايشان را با ميخ هاي آهنين بر زمين كوبيد و به سوارانش دستور داد بر روي آنان بتازند.



مختار از قبيله معروف «ثقيف» و پدرش ـ ابوعبيدة بن مسعود ـ از مسلمانان راستين بود كه در جنگ اعراب و ايران به شهادت رسيد. مختار، خود نيز در اين جنگ شركت داشت. منزل مختار محل و پايگاه قيام امام و بيعت با ايشان بود. او حدود هيجده ماه حكومت كرد و سرانجام توسط «مصعب» برادر عبدالله بن زبير به شهادت رسيد. 37



7 ـ افشاي سيماي بني اميه



از روزي كه منشور پيامبر(صلي الله عليه وآله) در غدير خم مورد بي اعتنايي قرار گرفت حق در هاله اي از ابهام فرو رفت. از سويي، وجود خوارج كه در مقابل معاويه سكوت اختيار كردند و عليه علي(عليه السلام) به مبارزه برخاستند، برغربت حق و كنار زدن اهل بيت بي تأثير نبود.



مصيبت بزرگتر اين بود كه ماهيت رژيم بني اميه براي جامعه افشا نشده بود. معاويه حدود 42 سال بر شام حكومت كرد و او سرسلسله چهارده تن از خلفاي سفياني و مرواني است. بني اميه از سال 41 هـ . ق. تا سال 132 هـ . ق. يعني هزارماه به عنوان خليفه، حكومت اسلامي را در قبضه خود داشتند.



آري، حماسه عاشورا چهره واقعي بني اميه و سيماي كريه آنان را، كه عبارت از: بي ديني، خشونت و تعصب بود، بر مردم شناساند:



الف : بي ديني و عدم تعهد



يزيد در شعر معروفِ خود مستانه مي گفت:





*



وإنْ حَرُمَتْ يَوماً عَلي دِينِ أَحْمَد فَخُذْها عَلي دِينِ الْمَسِيح بْن مَرْيَم

*



فَخُذْها عَلي دِينِ الْمَسِيح بْن مَرْيَم فَخُذْها عَلي دِينِ الْمَسِيح بْن مَرْيَم



«مي بريز! اگر فكر مي كني كه خوردن آن در دين اسلام حرام است، بر دين مسيح مي نوشم.» 38



او باكمال صراحت، آنچه راكه در نهان داشت، بر زبان جاري ساخت وگفت:





*



لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ

*



خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ 39 خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ



«بني هاشم از راه دين و حكومت ديني مردم را به بازي گرفتند زيرا اصلاً وحي الهي در كار نيست!



اظهارات كفرآميز فوق، نشأت گرفته از همان ياوه سرايي هايي است كه ابوسفيان، سردمدار اين قوم، در جمع خاندان اموي گفته بود: حكومت اسلامي را همچون توپ ميان خود دست به دست بگردانيد.



«تلقّفوها تلقّف الكرة، ألا والَّذي يحلف به أبوسفيان لا جنّة و لا نار». 40



مسعودي بعضي از كردارهاي زشت اين طايفه ـ به خصوص يزيد ـ را يادآوري كرده است از جمله: باده گساري قتل پسر دختر پيامبر لعن وصيّ پيامبر، تخريب كعبه، خون ريزي ها، فسق و فجور و... 41



هنگامي كه عبدالله عمرو بن مطيع مردم را به شورش عليه يزيد دعوت مي كرد، مي گفت: «إِنَّهُ (يَزِيد)، كَفَرَ وَ فَجَرَ وَ شَرِبَ الْخَمْرَ وَ فَسقَ فِي الدِّينِ» 42 «يزيد فردي كافر، فاجر، ميگسار، فاسق و خارج از دين است.»



ب ـ بي عاطفگي و عدم پايبندي به اصول انساني



1 ـ كشتن كودك تازه به دنيا آمده ـ (عبدالله رضيع) در كربلا، اقدام به تيراندازي در پاسخ استرحام امام براي كودك عطشان. 43



2 ـ بستن آب بر روي اطفال و زنان



3 ـ آتش زدن خيمه هاي اهل بيت



4 ـ اسارت خاندان پيامبر(صلي الله عليه وآله)



5 ـ نواختن چوب خيزران برلب و دندان امام حسين(عليه السلام) در برابر چشمان زن و فرزندان ايشان از جمله اين موارد است.



ج ـ تعصب جاهلي



يزيد در حضور همگان، مستانه با عصاي دستي خود، بر لب و دندان امام حسين(عليه السلام



مي نواخت و مي گفت: «يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر». 45





*



قَدْ قَتَلْنَا الْقِرْمَ مِنْ ساداتِهِمْ وَ عَدَلْناهُ بِبَدْر فَاعْتَدَلْ

*



وَ عَدَلْناهُ بِبَدْر فَاعْتَدَلْ 46 وَ عَدَلْناهُ بِبَدْر فَاعْتَدَلْ



او اشعار كفرآميز ابن زبعراي كافر را مي خواند كه پس از جنگ اُحُد و شهادت ياران دلاور اسلام، از جمله حمزه سيّدالشهدا و سايرين، به عنوان سرود فتح مي خواند مانند:





*



لَيْتَ أَشْياخي بِبَدْر شَهِدُوا جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاَْسَلْ

*



جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاَْسَلْ 47 جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاَْسَلْ



يزيد نيز چند بيت بدان افزود و مستانه خواند.



همچنين در «جيرون» وقتي به تماشاي صحنه اسرا ايستاده بود، گفت: كلاغ، بانگ ناهنگام سرداد، گفتم بانگ تو گوياي هرگونه مسائلي است، باشد ولي بدان كه من طلبكاري خود را از پيامبر وصول كردم.





*



اَلْغُرابُ فَقُلْتُ صِحْ، أَوْ لا تَصِح فَقَدْاقْتَضَيتُ مِنَ الرَّسُولِ دُيُوني

*



فَقَدْاقْتَضَيتُ مِنَ الرَّسُولِ دُيُوني 48 فَقَدْاقْتَضَيتُ مِنَ الرَّسُولِ دُيُوني



او با اين تعصّبات، سيماي دروني خويش را برملا كرد تا كسي در كفر او شك نكند.



8 ـ استعفا و كناره گيري وليعهد يزيد از خلافت



از آثار مهم قيام بيدارگر كربلا، مسأله استعفاي معاويه پسر يزيد و استعفاي او از منصب خلافت بو



ابن حجر در كتاب «الصواعق المحرقه» مي نويسد:



«يزيد بن معاويه در سال 64 هـ . به هلاكت رسيد. پسر جوان او كه مردي صالح و شايسته و همواره بيمار بود، به عنوان ادامه خلافت، قدمي به پيش ننهاد و از آن استقبال نكرد و در هيچ امري مداخله ننمود. او حدود چهل روز و به قولي دو يا سه ماه خليفه بود. در سن بيست سالگي به منبر رفت و گفت: «إِنَّ هذِهِ الْخِلافَةِ حَبْلُ اللهِ». خلافت ريسمان الهي است كه جدم معاويه به ناحق از آنِ خود كرد و حال آن كه اين حق از آنِ علي بن ابي طالب بود. هنگامي كه جدم با گناهانش در قبر آرميد، پدرم خلافت را غاصبانه عهده دار گرديد، درحالي كه خلافت حق پسر دختر پيامبرخدا بود و پدرم نيز هم اكنون در قبر خود باگناهان بسيارش، دست به گريبان است».



او پس از اين اعترافات گريست و گفت:



«عظيم ترين و وحشتناك ترين عمل پدرم، قتل عترت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ، روي آوردن به ميگساري و تخريب خانه خدا است. من راه آنان را ادامه نخواهم داد و مقلّد آنان نيستم و اختيار شما مردم با خود شماست، اگر جهان مداري و دنياداري خوب است، ما به قدر لازم به آن رسيديم و اگر بد است به اين مقدار كه رسيديم ذُريّه ابي سفيان را كافي است». سپس از انظار مردم پنهان شد و بعد از چهل روز در گذشت.



ابن حجر پس از نقل اين فراز از تاريخ، مي نويسد: «او (معاوية بن يزيد) از پدر و جدّ خود باانصاف تر بود!». 48



بعد از كناره گيري و فوت او، مروان متمايل بود تا خلافت را به عبدالله بن زبير كه در مكه به سر مي برد، انتقال يابد و با او بيعت شود، ولي عبيدالله بن زياد وي را منصرف كرد و با خود او بيعت نمود و پس از وي چهار پسرش يكي پس از ديگري به خلافت رسيدند. مروان در جنگ جمل اسير شد و با شفاعت امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) آزاد گرديد، چنانكه علي(عليه السلام) در نهج البلاغه مي فرمايد:49 مروان مورد طرد و لعن پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله) و





اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود. عايشه به مروان گفت: «أَمّا أَنْتَ يا مَرْوان فَأَشْهَدُ أَنَّ رَسُولَ اللهِ لَعَنَ أَباكَ وَ أَنْتَ في صُلْبِهِ». 49



در «نهج البلاغه» مي خوانيم: «لا حَاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ إِنَّهَا كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ».



مروان با همسر يزيد ازدواج كرد تا خلافتش بهتر بگذرد، ولي وقتي كه نسبت به خالدبن يزيد، پسر آن زن فحاشي كرد، او با همكاري كنيزهاي خود، مروان را خفه كردند. 50




پاورقي

1 . زيد بن ارقم از صحابه رسول خداست. او پس از غزوه بنى المصطلق در سال ششم هجرت با آن كه جوان نورسى بود، هنگامى كه سخنان تحريك آميز عبدالله ابّى، منافق معروف را به پيامبر بازگفت، پيامبرخدا (صلى الله عليه وآله) براساس خبر او تصميم گيرى كرد (تاريخ پيامبر اسلام، آيتى، ص 409) ـ امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا، مخالفان را جهت بررسى مسايل امامت به سوى چندتن از معتمدين امت از جمله زيد بن ارقم فراخواند و از زيد بن ارقم، نام برد.



2 . كامل، ج 4، ص 81



3 . انساب الأشراف، ص 208 ، «أنتم العبيد بعد اليوم. يا معشر العرب قتلتم ابْن فاطمة و أمّرتم ابْن مرجانة فهو يقتل خياركم ويستعبد شراركم».



4 . نفس المهموم، ص 264 منتهى الآمال، بخش «اهل بيت در شام»، ص526 عوالم، ج 17، ص443

5 . أُفٍّ لَكَ وَلِدينِكَ، ليَ دينٌ أَحْسَنُ مِنْ دينِكُمْ، إِنَّ أَبي مِنْ حَوافِدِ داوُدَ (عليه السلام) وَ بَيْني وَ بَيْنُهُ آباءٌ كَثيرَةٌ، وَ النَّصارى يُعَظِّمُونَني وَ يَأْخُذُونَ مِنْ تُرابِ قَدَمَيْ تَبَرُّكاً بى بِأَنّي مِنْ حَوافِدِ داوُدَ (عليه السلام) ، وَ أَنْتُمْ تَقْتُلُونَ إِبْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله) ، وَ ما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ إلاّ أُمٌّ واحِدَةٌ، فَأَيُّ دين دينُكُمْ؟!



6 . الصواعق المحرقه، ص 119



7 . ارشاد، ص 246 تاريخ طبرى، ج4، ص356



8 . عوالم، ج 17، (امام حسين)، ص429



9. منتهى الآمال، صص512 و 533



10 . ابن قتيبه، الامامة والسياسه، ج1، ص247



11 . الصواعق المحرقه، ص132



12 . او فرزند حنظله غسيل الملائكه است كه در جنگ اُحد به شهادت رسيد ـ نكـ : منتخب التواريخ، ص 480



13 . ابن اثير، الكامل، ج 4، صص 121 ـ 111



14 . مروج الذهب، ج3، ص78



15 . تفصيل اين داستان را در كتاب الامامة والسياسه ابن قتيبه، ج1، صص 239 ـ 233 مطالعه نماييد.



16 . در اين باره به منتهى الآمال، ج1، ص396 مراجعه نماييد.



17 . تحفة الأحباب، ص306



18 . نكـ : اعلمى دائرة المعارف، ج10، ص484 نيز تنقيح المقال، ج2، صص62 و 63



19 . همان. «سليمان بن صرد ... الصحابي سكن الكوفة كان خيّراً فاضلاً ديّناً».



20 . نكـ : علامه تسترى، قاموس الرجال، ج 13، ص 280، طبع نشر اسلامى و حكاية المختار، به روايت ابى مخنف، ص 24، اين كتاب همراه لهوف سيد بن طاووس انتشار يافت، نيز تنقيح المقال، ج2، ص63



21. تنقيح المقال، ج2، ص64



22 . نكـ : علامه تسترى، قاموس الرجال، ج13، صفحات 277 تا 283



23 . «وَ إِنْ خِفْتُمْ الوَهْلَ وَالْفَشَلَ فَلا تَغُرّوا الرّجل فِي نَفْسِهِ».



24 . «لا، بَلْ نُقاتِلُ عَدُوَّهُ وَ نَقْتُلُ أَنْفُسَنا دُونَهُ»



25 . نكـ : اسدالغابه، ج 3، ص 61، طبع ايران بحارالأنوار، ج 10، ص 212



26 . نكـ : دينورى، اخبار الطوال، ص 235



27 . تجارب الأمم، ج2، ص97



28. مسيّب بن نجبة بن ربيعة الفرازي.



29 رفاعة بن شدّاد البجلى.



30 . نكـ : اعثم كوفى، الفتوح، ص 188



31 . نكـ : سيد مرتضى، تنزيه الأنبياء، باب امام مجتبى (عليه السلام)



32 . محدث قمى، تتمة المنتهى، ص 50 بررسى تاريخ عاشورا، ص37



33 . مقتل الحسين، ص330



34 . جواهرالعقول.



35 . قمقام، ج 2، ص 707



36 . كامل، ج 4، ص 228 جلاءالعيون، ص 654



37 . همان، ص275



38 . همان، ص 15



39 . نكـ : اللهوف، ص 79



40 . حماسه حسينى، ج 1، صص 179 و 219



41 . مروج الذهب، ج 3، ص 68



42 . انساب الأشراف، بلاذرى، ص 278



43. مقتل الحسين، ص 348



44 . مناقب، ج 2، ص 226



45 . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص383



46 . أبو سعد عبدالله بن زُبعرى بن قيس قرشى، شاعر قريش در جاهليت و از مخالفان سرسخت مسلمانان بود. هنگامى كه فتح مكه رخ داد، او به نجران گريخت و در سال 15 هـ . مرد. (الأعلام، ص87). اشعار او را در كتاب سيره ابن هشام، ج3، ص144 بخوانيد.



47 . روح المعانى، ج 26، ص73



48 . نكـ : الصواعق المحرقه، ص 134 الإمامة والسياسه، ج2، ص17



49 . شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 148



50 . نهج البلاغه، شرح ابن ابى الحديد، ج6، ص150



51 . الإمامة والسياسه، ج2، ص23