بازگشت

خاطره اي از حضرموتي


جاحظ دركتاب تاريخي خود «الأسخياء» در شرح حال عبدالله جعفر مي نويسد:



سليمان حَضرموتي 1 مي گويد: از يمن وارد مدينه شدم. پس از چندي شترم مرد و چون زاد و توشه بازگشت هم نداشتم، بسيار اندوهگين گشتم، يكي از دوستان مرا به خانه عبدالله جعفر راهنمايي كرد، بدانجا رفتم اما خبردار شدم كه او به سفر رفته و هفتاد روز ديگر باز مي گردد. همانجا روي خاك نشستم و گريه مجالم نداد، زني مجلّله، مرا به درون خانه عبدالله دعوت كرد و پس از پذيرايي گفت: من زينب دختر اميرالمؤمنين(عليه السلام) همسر عبدالله هستم. حاجت تو چيست؟ سرگذشت خويش را باز گفتم. گفت: گله شتر عبدالله در فلان منطقه است، برو آنجا و خود را معرفي كن و هرشتري را كه مورد نظر تو است انتخاب كن و به عنوان عطيّه، از ما بپذير. سليمان مي گويد: زماني زينب را ديده بودم كه وضعيت مالي آنان خوب بود و لباس هاي مناسب برتن داشت.



سليمان مي افزايد: روزي هم وارد شام شدم و ديدم شهر را آذين بسته اند. معلوم شد اسراي كربلا وارد شام مي شوند. قضيه را از مردم پرسيدم، گفتند: زينب دختر علي همراه اسيران وارد مي شوند، خود را به اسيران نزديك ساختم و به كنار زينب رسيدم وضعيت ظاهري او مرا تكان داد زيرا مندرس ترين لباس ها را بر تن داشت «وَ عَلَيها أَرْذَلُ ثِيابِها» وقتي خود را معرفي كردم و تقاضا كردم تا از من چيزي بخواهد، فرمود: پارچه اي فراهم كن تا زنان ما صورت هاي خود را بپوشانند و من چنين كردم.



5 ـ خطبه امام سجاد(عليه السلام)



روايت شده كه يزيد ـ لعنة الله عليه ـ فرمان داد منبري آوردند و از خطيب خواست بر فراز آن رفته، در ذمّ حسين بن علي و علي بن ابي طالب(عليهما السلام) سخن بگويد. خطيب بر منبر رفت و بعد از ستايش و سپاس خدا، مطالبي بر ضدّ علي و حسين(عليهما السلام) گفت و در



توصيف و شأن معاويه و يزيد ـ لعنة الله عليهما ـ سخن راند و از آنان بسيار تجليل كرد.



در اين هنگام، امام سجّاد(عليه السلام) فرياد برآورد: واي بر تو! رضايت مخلوق (يزيد) با خشم و غضب خداوند معامله كردي؟! نشيمنگاهت پر از آتش باد! آنگاه رو به يزيد كرده، فرمود:



«يا يَزِيد إِئْذَنْ لِي حَتّي أَصْعَدَ هذِهِ اْلأَعْوادَ فَأَتَكَلَّمَ بِكَلِمات للهِِ فِيهِنَّ رِضاً وَ لِهؤُلاءِ الْجُلَساءِ فِيهِنَّ أَجْرٌ وَ ثَوابٌ.



«اي يزيد، فرصتي در اختيارم بگذار تا بالاي اين چوب ها روم، و مطالبي بگويم كه در آن خشنودي خدا باشد و نيز براي حاضران موجب اجر و پاداش است.



أَيُّهَا النّاسُ أُعْطِينا سِتّاً وَ فُضِّلْنا بِسَبْع أُعْطِينا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّماحَةَ وَ الْفَصاحَةَ وَ الشَّجاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ فَضَّلْنا بِأَنَّ مِنّا النَّبِيُّ الْمُخْتارُ مُحَمَّداً وَ مِنّا الصِّدِّيقُ وَ مِنّا الطَّيّارُ وَ مِنّا أَسَدُ اللهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنّا سَبْطا هذِهِ اْلأُمَّةِ، مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِي وَنَسَبِي .



اي مردم، به ما شش چيز داده شد و به هفت چيز، ما بر ديگران برتري يافتيم .



آن شش چيز كه بر ما عطا شد عبارتند از: علم، حلم، جوانمردي (بخشش)، فصاحت، شجاعت و دوستي (كه در دل مؤمنان جاي گرفتيم).



و امّا آن هفت چيز كه ما با آن ها برديگران برتري داده شديم، عبارتند از اينكه:



ـ پيامبرِ برگزيده، حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله) از ما است.



ـ صدّيق (نخستين كسي كه به او ايمان آورد يعني علي(عليه السلام)) از ما است.



ـ جعفر طيّار از ما است.



ـ شير خدا و شير پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله) (حضرت حمزه) از ما است.



ـ از ما است دو سبط پيامبر(صلي الله عليه وآله) در اين اُمّت (حسن و حسين(عليهما السلام)).



هر كس مرا شناخت كه شناخت و آن كس كه نشناخت، او را به حسب و نسبم خبر مي دهم:



أَيُّهَا النّاسَ، أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَ مِني، أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفا، أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّكْنَ بِأَطْرافُ الرِّداءِ، أَنَا ابْنُ خَيْرُ مَنْ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدي، أَنَا ابْنُ خَيْرُ مَنْ انْتَعَلَ وَ احْتَفي،



أَنَا ابْنُ خَيْرُ مَنْ طافَ وَ سَعي، أَنَا ابْنُ خَيْرُ مَنْ حَجَّ وَ لَبّي، أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ عَلَي الْبُراقِ فِي الْهَواءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِيَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ اْلأَقْصي، أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِيلُ إِلي سِدْرَةِ الْمُنْتَهي، أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلّي فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني ، أَنَا ابْنُ مَنْ صَلّي بِمَلائِكَةِ السَّماءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ أَوحي إِلَيْهِ الْجَلِيلُ ما أَوحي، أَنَا ابْنُ مُحَمَّد الْمُصْطَفي.



«اي مردم، من فرزند مكّه و منايم. فرزند زمزم و صفايم، فرزند كسي هستم كه حجرالأسود را در ميان عباي خود گذاشت و به جايش نهاد. منم فرزند بهترين انسان ها، كه لباس احرام پوشيد. منم فرزند بهترين انسان ها كه كفش پوشيد و (براي طواف) پا برهنه شد. من پسر بهترين انسان ها هستم كه طواف كرد و سعي صفا و مروه نمود. فرزند بهترين كسي هستم كه حج بجا آورد و لبّيك گفت. من پسر كسي هستم كه از مكّه به مسجد اقصي سير داده شد و (در شب معراج) به سِدرَة المُنتهي رسيد. من پسر كسي هستم كه آنقدر به خدا نزديك و نزديك شد، تا آنكه فاصله او به اندازه دو كمان يا نزديكتر بود. من پسركسي هستم كه فرشتگان آسمان به او اقتدا كردند و نماز گزاردند. من پسر آن كسي هستم كه خداي بزرگ به او وحي كرد آنچه را كه وحي كرد. من پسر محمد برگزيده خدا هستم.»



أَنَا ابْنُ عَلِيّ الْمُرْتَضي، أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَراطِيمَ الْخَلْقِ حَتّي قالُوا لا إِلهَ إِلاَّاللهُ، أَنَا ابْنُ مَنَ ضَرَبَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللهِ سَيْفَيْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَيْنِ وَ هاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ وَ بايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ وَ قاتَلَ بِبَدْر وَ حُنَيْنِ وَ لَمْ يَكْفُرْ بِاللهِ طَرْفَةَ عَيْن، أَنَا ابْنُ صالِحِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وارِثِ النَّبِيِّينَ وَ قامِعِ الْمُلْحِدِينَ وَ يَعْسُوبِ الْمُسْلِمِينَ وَ نُورِ الْمُجاهِدِينَ وَ زَيْنِ الْعابِدِينَ وَ تاجِ الْبَكّائِينَ وَ أَصْبَرُ الصّابِرِينَ وَ أَفْضَلُ الْقائِمِينَ مِنْ آلِ ياسِينَ، رَسُولِ رَبِّ الْعالَمِينَ، أَنَا ابْنُ اْلمُؤَيَّدِ بِجَبْرَئِيلِ الْمَنْصُورِ بِمِيكائِيل، أَنَا ابْنُ الْمُحامِي عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِين وَ قاتِلِ الْمارِقِينَ وَ النّاكِثِينَ وَ الْقاسِطِينَ وَ الْمُجاهِدِ أَعْداءَهُ النّاصِبِينَ وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشي مِنْ قُرَيش أَجْمَعِين وَ أَوَّلُ مَنْ أَجابَ وَ اسْتَجابَ للهِِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَوَّلُ السّابِقِينَ وَ قاصِمِ الْمُعْتَدِين







وَ مُبِيدِ الْمُشْرِكِينَ وَ سَهْم مِنْ مُرامِي اللهِ عَلَي الْمُنافِقِينَ وَ لِسانِ حِكْمَةِ الْعابِدِين وَ ناصِرِ دِينِ اللهِ وَ وَلِيِّ أَمْرِ اللهِ وَ بُسْتانِ حِكْمَةِ اللهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ سَمِحٌ سَخِيٌّ بَهِيٌّ بُهْلُولٌ زَكِيٌّ أَبْطَحِيٌّ رَضِيٌّ مِقْدامٌ هَمّامٌ صابِرٌ صَوّامٌ مُهَذَّبٌ قَوّامٌ، قاطِعُ اْلأَصْلابِ وَ مُفَرِّقُ اْلأَحْزابِ، أَرْبَطُهُمْ عِناناً وَ أَثْبَتُهُمْ جِناناً وَ أَمْضاهُمْ عَزِيْمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَكِيمَةً أَسَدٌ باسِلٌ يُطْحِنُهُمْ فِي الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ اْلأَسِنَّةِ وَ قَرُبَتِ اْلأَعِنَّةِ طَحْنَ الرِّحي وَ يَذَرُوهُمْ فِيها ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمِ، لَيْثُ الْحَجازِ وَ كَبْشُ الْعِراقِ، مَكِّيٌّ مَدَنِيٌّ خِيفِيٌّ عَقَبِيٌّ بَدْرِيٌّ أُحُدِيٌّ شَجَرِيٌّ مُهاجِرِيٌّ مِنَ الْعَرَبِ سَيِّدُها وَ مِنَ الْوَغي لَيْثُها، وارِثُ الْمُشْعَرَينِ وَ أَبُو السِّبْطَيْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ذاكَ جَدِّي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِب.



«من فرزند عليّ مرتضي هستم كسي كه سران مشرك را كوبيد تا گفتند: معبودي جز خداي يكتا نيست. من پسر كسي هستم كه در پيشاپيش رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با دو شمشير با دشمن مي جنگيد و با دو نيزه نبرد مي كرد، و دوبار هجرت كرد. من پسر كسي هستم كه دوبار بيعت كرد و در جنگ بدر و حُنين با دشمن جنگيد. او حتي يك لحظه و به اندازه يك چشم به هم زدن كافر نشد. من پسر صالح مؤمنان و وارث پيامبران و نابود كننده ملحدان و پيشواي مسلمانان و مايه روشني چشم مجاهدان و زينت پرستش كنندگان خدا و سرور مناجات كنندگان بسيار گريه كننده درگاه خدا و با استقامت ترين استقامت كنندگان و بهترين برخاستگان براي عبادت از آل ياسين، رسول پروردگار جهانيان هستم آن كس كه با خارج شدگان از دين جنگيد و با بيعت شكنان و ياغيان نبرد كرد و با دشمنان ناصبي جهاد كرد. من پسر كسي هستم كه سرافرازترين فرد قريش و نخستين مؤمن و تصديق كننده خدا و رسول و پيشتاز پيشگامان و كوبنده متجاوزان و نابود كننده مشركان و تيري از تيرهاي خدا بر منافقان و زبان شناخت عابدان و حامي دين خدا و وليّ امر خدا و باغ حكمت الهي و مخزن علم خدا است.



كسي كه جوانمرد، بخشنده، زيبا، هوشمند، پاك، از سرزمين حجاز، مرضيّ خدا، پيشگام، پيشواي بلند همّت، صابر، بسيار روزه گير، تهذيب شده، بسيار عبادت كننده، قطع كننده پشت هاي مشركان و پراكنده كننده حزب هاي كفر، از همگان پر



جرئت تر و قوي دل تر و با صلابت تر و خلل ناپذيرتر در برابر كافران و شيرِ دلاور بود.



آن كه در جنگ ها هنگام به هم خوردن نيزه ها و نزديك شدن پيشتازان جنگ، كافران را مانند سنگ آسيا، خرد مي كرد و مي كوبيد و مانند طوفان توفنده و در هم كوبنده، كه خار و خاشاك را در هم مي ريزد، دشمنان را در هم مي ريخت.



آن كه شير حجاز و يكّه سوار عراق، سردار مكّه و مدينه و خيف و منا و عقبه، بدر و اُحد بود.



آن كه يكّه تاز بيعت (تحت شجره رضوان) و هجرت و آقاي عرب و پهلوان جنگ و وارث مشعر و عرفات و پدر دو نبيره رسول خدا(صلي الله عليه وآله) حسن و حسين(عليهما السلام) بود.



و اوست جدّم علي بن ابي طالب(عليه السلام) .



أَنَا ابْنُ فاطِمَةُ الزَّهْراءِ، أَنَا ابْنُ سَيِّدَةُ النِّساءِ، أَنَا ابْنُ خَدِيْجَةُ الْكُبْري، أَنَا بْنُ الْمَقْتُولُ ظُلَماً، أَنَا ابْنُ الْمَجْزُورِ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفاءِ، أَنَا ابْنُ الْعَطْشانِ حَتّي قَضي، أَنَا ابْنُ طريح كَرْبَلاءِ، أَنَا ابْنُ مَسْلُوبِ الْعَمامَةِ وَ الرِّداءِ...



من فرزند فاطمه زهرايم. من فرزند خديجه كبرايم. من فرزند كسي هستم كه از روي ظلم كشته شد. فرزند كسي هستم كه سرش از قفا بريده شد. فرزند تشنه كامي هستم كه با لب تشنه به شهادت رسيد و پيكرش در زمين كربلا افتاده. فرزند كسي هستم كه عمامه و عبايش ربوده شد و...



حضرت سجاد(عليه السلام) پيوسته سخن مي گفت و مردم مي گريستند. صداي ضجّه و گريه بلند شد. يزيد از ترس اينكه مبادا آشوب به پا شود، به مؤذّن گفت: اذان بگو.



مؤذّن فرياد زد: الله اكبر، الله اكبر.



امام سجّاد(عليه السلام) فرمود:



«لا شَيْءَ أَكْبَرُ مِنَ اللهِ» «هيچ چيزي بزرگتر از خدا نيست.»



مؤذّن گفت: «اَشهَدُ أَنْ لا اِلَهَ إلاَّ اللهُ».



امام سجّاد(عليه السلام) گفت:



«شَهِدَ بِها شَعْري وَ بَشَري وَ لَحْمِي وَ دَمِي».



«مو و پوست و گوشت و خونم به يكتايي خدا گواهي دهد.»



مؤذّن گفت: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ».



امام سجّاد(عليه السلام) خطاب به مؤذّن گفت: تو را به حقّ محمّد ساكت باش تا من سخني بگويم. از بالاي منبر متوجّه يزيد شد و فرمود:



«يا يَزِيدُ! مُحَمَّدٌ هذا جَدّي أمْ جَدُّكَ؟ يا يَزيد فَإنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدّكَ فَقَدْ كَذِبْتَ وَ كَفَرْتَ وَ إنْ زَعَمْتَ أنَّهُ جَدِّي فَلِمَ قَتَلْتَ عِتْرَتَهُ؟».



«اي يزيد، اين محمّد جدّ من است يا جدّ تو؟ اگر بگويي جدّ تو است، دروغ گفته اي و كفر ميورزي. اگر بر اين باوري كه جدّ من است، پس چرا عترت و خاندان او را كشتي؟»



اين سخن را گفت و دست به گريبان برد و جامه خود را چاك زد و گريست، سپس خطاب به مردم فرمود:



«اي مردم، آيا در ميان شما كسي هست كه جدّ و پدرش، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) باشد؟!»



صداي شيون و گريه از مجلس برخاست.



آنگاه فرمود: به خدا سوگند در جهان جز من كسي نيست كه جدّش رسول خدا(صلي الله عليه وآله)باشد. پس چرا اين شخص (يزيد) پدر مرا كشت و ما را مانند روميان اسير كرد. اي يزيد، اين كارها را مي كني باز مي گويي محمّد(صلي الله عليه وآله) رسول خدا است؟ و رو به قبله مي ايستي؟ واي بر تو كه در روز قيامت، جدّم و پدرم طرف دعواي تو هستند.



يزيد فرياد زد: مؤذن! اقامه بگو، هياهو و صداي اعتراض از مجلس برخاست. بعضي با يزيد نماز خواندند و بعضي پراكنده شدند. 2



6 ـ رقيه در شام



درباره دختر مظلوم حضرت سيّد الشهدا در شام چند مسأله قابل ترديد نيست:



1 ـ قبري منسوب به حضرت رقيّه در شام مي باشد.



2 ـ در آنجا كودكي از اسراي كربلا آرميده است.



3 ـ آن كودك از فرزندان امام حسين سيّد الشهدا(عليه السلام) است.



4 ـ بسياري از تاريخ نويسان و سيره نگاران، به ويژه مقتل گويان از حضرت رقيّه، نامي به ميان نياورده اند و راز اين مسأله بسيار آشكار است زيرا آنان غالباً از معاريف و و تاريخ سازان حماسه عاشورا در كربلا سخن به ميان آورده اند و از عرصه هاي ديگر اين حماسه، چندان سخني نگفته اند. بر اين اساس نام و تاريخ زندگي حضرت رقيّه در كتب بزرگ تاريخي مشاهده نمي شود.



در لغت نامه دهخدا، ج26، ص588 ذيل ماده «رقي» آمده: رقيّه (به فتح را و قاف) بنت الحسين بن علي(عليهما السلام) كه در خرابه شام شبي امام حسين(عليه السلام) را در خواب ديد و بيدار شد و از حضرت زينب پدرش را خواست، همه اسرا در خرابه شام به شيون در آمدند و يزيد آن ناله و گريه را شنيد و سبب پرسيد، جريان را گفتند: دستور داد سر امام را به خرابه بردند. همين كه روپوش از سر مطهّر برداشتند و چشم دختر بر سر پدر افتاد، چنان بي تاب و دگرگون گشت كه از شدّت گريه و اضطراب روح از تنش جدا شد.



علامه طريحي در منتخب و علامه حائري در معالي السبطين و نيز محدّث قمّي در نفس المهموم و نيز در منتهي الآمال داستان ارتحال جانسوز حضرت رقيه در شام را با اندك تغييري نقل كرده اند. بعضي از اين نويسندگان مسأله جان دادن حضرت رقيّه را پس از مريض شدن چند روزه آن حضرت مي دانند و بعضي مي نويسند كه آن حضرت با ديدن سرپدر، جان داد و در باب كلمات و سخنان آن حضرت در كنار سر بريده پدر نيز اختلاف نظريه جزئي ميان آنان به چشم مي خورد، ليكن در اصل وجود قبر حضرت رقيّه در شام و جان دادن حضرت رقيه در خرابه شام در سالي كه اسيران كربلا را به شام برده بودند ترديدي نبايد كرد







*



از كاروان زينب، بر جاي مانده ام من من يادگار نورم از كربلاي طورم من خلق را بشيرم، از كربلا سفيرم كو شوكت يزيدي، كو دولت هريمن دشمن به نوبهارم باريد بس خزان ها از كربلا به كوفه، تا شام غم رسيدم صد داغ جان گزا را دارم به سينه يا رب روزم، شب، از جفاي اعداي بي مروّت آلاله اي ز باغ زهراي مانده ام من

*



كز قدرت الهي بر پاي مانده ام من برگي ز شاخسار طوباي مانده ام من گل قطره اي ز موج درياي مانده ام من سرزنده در دو عالم، مولاي مانده ام من پرپر، گلي به دشت وصحراي مانده ام من پر آبله است پايم، اي واي مانده ام من در انتظار روي باباي مانده ام من آلاله اي ز باغ زهراي مانده ام من آلاله اي ز باغ زهراي مانده ام من



7 ـ حركت به سوي مدينه



خبر حادثه كربلا زماني در مدينه پيچيد كه ابن زياد خبر شهادت امام حسين(عليه السلام) را به والي مدينه ـ عمرو بن سعيد اشرق ـ 3(عمرو بن سعيدالعاص) اطلاع داد و او اين خبر را در شهراعلان كرد. در اين حال بود كه شيون و زاري به خصوص از خانه هاي بني هاشم برخاست. والي مدينه با اشاره به قبر پيامبر(صلي الله عليه وآله) گفت: «يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر يا رَسُولَ الله» «اي رسول خدا، امروز عوض روز بدر!» جمعي از انصار كه گفتار او را مي شنيدند بر او برآشفتند.



برخي از مقتل نويسان نوشته اند والي مدينه دستور داد خانه هاي بني هاشم را خراب كردند. 4



كفار، همواره از زخم عميق و خاطره تلخ شكست جنگ بدر ياد مي كردند و پيوسته در صدد انتقام بودند. اميّة بن ابي حذيفه، يكي از فرماندهان و از پرچمداران سپاه كفر در جنگ اُحُد بود كه از شكست مسلمانان در جنگ اُحد خشنود گشت و فرياد مي زد: «يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر». او به دست توانمند امير مؤمنان(عليه السلام) در همين جنگ به خاك افتاد







و به حياتش خاتمه داده شد.



شعار پيشگفته پس از جنگ اُحُد خاموش بود تا اينكه واقعه كربلا بهوقوع پيوست، و يزيد در شام 5 و والي او در مدينه، كه به ظاهر مسلمان شده بودند، بار ديگر آن شعار را سرداند.



هنگامي كه خبر شهادت امام و يارانش از جمله دو تن از پسران عبدالله بن جعفر به مدينه رسيد، ابو السلاسل، غلام او، آزرده خاطر شد و گفت: آنچه به روز ما آورد كسي جز حسين نبود! عبدالله بن جعفر با كفش خود بر سر او كوفت و فرمود: چه مي گويي؟ به خدا سوگند اگر در ركاب او بودم جان خود را فدايش مي كردم و افزود: آنچه در اين باره بر من وارد شد چيز مهمي نيست. او سپس در ميان ياران خود حضور يافت و گفت: خداي را شاكرم كه با شهادت حسين ما را سربلند ساخت.6



آري، مؤمنان راستين شهادت را سربلندي مي دانند ولي كفار و منافقان، آن را خسران و زيانبار مي پندارند.



8 ـ اربعين حسيني



براي بررسي «اربعين حسيني» و يافتن پاسخ به اين پرسش كه: «آيا جابر برحسب اتفاق اربعين حسيني را در كربلا گذراند؟» توجه به نكات زير ضروري است:



الف : خبر شهادت سيدالشهدا و يارانش به گونه اي معجزه آسا، در همه جا به خصوص در مدينه، انتشار يافته بود.7



ب : جابر بن عبدالله انصاري، از پيرمردان كهنسال اصحاب پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) و از ارادتمندان خاص اهلِ بيت عصمت و طهارت است.



ج : اين حديث در ميان مسلمانان، از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) معروف بوده كه:



«إِنَّ اْلأَرْضَ لَتَبْكي عَلَي الْمُؤمِنِ إِذا ماتَ أَربَعِينَ صَباحاً»8.



«همانا زمين بر انسان مؤمن، هنگامي كه بميرد، چهل روز مي گريد.»



همچنين امام صادق(عليه السلام) به زراره فرمود:



«يا زُرارَة اِنَّ السَّماءَ بَكَتْ عَلَي الْحُسَينِ أَرْبَعِينَ صَباحاً...».



«اي زراره، آسمان چهل شبانه روز در سوگ حسين(عليه السلام) گريست.»



د: گرامي داشتن چهلم كسي كه ديده ازجهان فروبسته، يكي ازسنت هاي ديرينه اي است كه نه تنها در ميان مسلمين، كه در ميان نصارا و يهود نيز مورد توجه بوده است.9



با توجه به اين نكته ها، شيخ طوسي در كتاب «مصباح المتهجّد» مي نويسد: «روز بيستم صفر، جابر به همراه «عطيه» از مدينه براي زيارت قبر حسين(عليه السلام) به كربلا آمد و اوّل كسي بود كه امام را به عنوان اربعين زيارت كرد». 10



جابر 11 جهت تشرف به زيارت امام(عليه السلام) ، اوّل در شط فرات غسل كرد و احرام بست و خود را معطر ساخت و با خشوع و خضوع كامل به زيارت شتافت. و هنگامي كه به كنار قبر امام حسين(عليه السلام) رسيد، سه بار تكبير گفت و از شدت حزن و اندوه بيهوش روي قبر سيدالشهدا(عليه السلام) افتاد. 12



ـ ابن شهرآشوب مي نويسد: سيد مرتضي در بعضي از مسائل خويش گفته است:



«سر مطهّر امام حسين(عليه السلام) را از شام به كربلا بازگرداندند و به بدن او ملحق كردند».



ـ شيخ طوسي نيز مي نويسد: «زيارت اربعين، به همين علت است».



ـ در تاريخ «حبيب السير» آمده است: «يزيد سرهاي شهدا را به امام سجاد(عليه السلام) تسليم كرد و آن حضرت سرها راروز بيستم صفر به بدن هاي مطهرشان ملحق كردند و سپس به مدينه بازگشتند». 13



9 ـ جابربن عبدالله انصاري و عطيه



جابربن عبدالله انصاري 94 سال عمر كرد. در 19 غزوه همراه پيامبر(صلي الله عليه وآله) شركت داشت. در جنگ جمل، نهروان و صفين از ياران اميرمؤمنان(عليه السلام) بود و در يكي از جنگ ها چشمش آسيب ديد و از كار افتاد.



جابر در جنگ بدر شركت داشت و در جنگ «اُحُد» پدرش (عبدالله) وي را سرپرست هفت خواهرش نمود و خود به جنگ رفت و به شهادت رسيد ولي در ادامه آن يعني در جنگ «حَمْراءُ الأسد» جابر شركت جست و در سال بعد هم در جنگ ذات الرقاع حضور يافت. در اين جنگ بود كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) از او پرسيد: آيا ازدواج كرده اي؟ جابر پاسخ داد: آري، فرمود: با چه كسي؟ جابر جواب داد: با فلان زن. رسول الله(صلي الله عليه وآله)فرمود: چرا با دختري ازدواج نكردي؟ گفت: پدرم شهيد شد و هفت خواهرم زير نظر من زندگي مي كنند، از اين رو با كسي ازدواج كردم كه سمت مادري داشته باشد. پيامبر(صلي الله عليه وآله)در حق او دعا كرد. او در جنگ خندق همراه علي بن ابي طالب(عليه السلام)مقابل عمرو بن عبد وَدّ حاضر شد. در روز عاشورا امام حسين(عليه السلام) از لشكر عمربن سعد خواست تا از جابربن عبدالله انصاري حقانيت او را جويا شوند.



روزي امام سجاد(عليه السلام) همراه امام باقر(عليه السلام) به عيادت جابر رفتند. امام(عليه السلام) به فرزندش فرمود: سر عموي خود را ببوس، جابر كه نابينا بود، پرسيد: اين جوان كيست؟ گفتند: او



محمدبن علي (امام باقر(عليه السلام)) است. جابر به ياد پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله) افتاد و سلام آن حضرت را به محمدبن علي(عليهما السلام) ابلاغ كرد.



جابر كه با عطيّه عوفي، يكي از دانشمندان روزگارش، خود را در روز اربعين به كربلا رسانيدند، در شطّ فرات غسل كرد، با دو پارچه مانند حاجيان مُحْرم شد، با سر و پاي برهنه، با دلي پر از غم و اندوه به زيارت قبر محبوب خود، حسين(عليه السلام) مشرّف شدند. در آن هنگام، ورود كارواني نظر آنان را به خود جلب كرد. جابر به غلامش گفت: اينان كيستند؟ اگر ازكارگزاران يزيدند، خودمان را پنهان كنيم و اگر زين العابدين(عليه السلام) و همراهان او هستند، تو را در راه خدا آزاد مي كنم. غلام رفت و برگشت و گفت:



زين العابدين(عليه السلام)همراه با عمه ها و خواهران و همراهانند. آنان هنگامي كه نزديك شدند، جابر با سر و پاي برهنه از آنان استقبال كرد و همگي گريستند. صداي شيون بلند شد. جابر خود را روي قدم هاي امام سجاد(عليه السلام) انداخت و مي بوسيد و تسليت مي گفت امام(عليه السلام) پرسيد: «أَنْتَ جابِر؟» جابر پاسخ داد: «اَنَا جابِر». امام(عليه السلام) سپس فرمود: «اي جابر، اين جا پدرم به قتل رسيد. اين جا جوانان ما را سر بريدند. اين جا خيمه هاي ما را به آتش كشيدند، از اين جا زنان ما را به اسيري بردند». 14 (امام سجاد(عليه السلام) دركربلا براي جابر و همراهانش، روضه خواند).



عطيه (يا عطا) از بزرگان اسلام و تابعين بود يعني از صحابه نيست و پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله)را نديد، ولي به زيارت صحابه نايل آمد. او از بزرگ ترين دانشمندان و مفسّران نامي اسلام است. 15 عطيه بر ضدّ حَجّاج بن يوسف ثقفي شوريد و سر انجام به فارس گريخت. ثقفي به عطيه دست يافت و از او خواست تا از علي(عليه السلام) بيزاري جويد، ليكن عطيه چنين نكرد... سر و ريش او را تراشيدند و چهار صد تازيانه به او زدند. 16 او مدتي در خراسان و سپس در كوفه زندگي كرد و در سال 111 هـ . ق. بدرود حيات گفت.



10 ـ تحقيقي در باره ورود اهل بيت به كربلا در اربعين



در مورد «ورود جابر در اربعين حسيني به كربلا»، جاي ترديد نيست و آنچه مورد اختلاف ميان ارباب مقاتل است، مسأله «ورود اهل بيت از شام به كربلا» در اربعين است.



محدّث قمي در منتهي الآمال مي نويسد: «خيلي بعيد است كه اهل بيت بعد از اين همه قضايا، از شام برگردند... و به كربلا وارد شوند». 17



شعراني در ترجمه نفس المهموم مي نويسد: «رسيدن اهل بيت روز بيستم صفر به كربلا (برحسب عادت) محال است». 18



ولي بسياري از صاحب نظران طراز اول از جمله علاّمه جبل عاملي، صاحب كتاب «اعيان الشيعه» روز اربعين را روز ورود جابر و نيز روز ورود اهل بيت به كربلا مي دانند. 19 در اين باره آنچه شهرت دارد، همان نظريه سيدبن طاووس در لهوف است: هنگامي كه اهل بيت امام حسين(عليه السلام) ـ بعد از گذراندن مراحل حساس تبليغي خود ـ از شام به مدينه بازمي گشتند، در محدوده سر زمين عراق، به رييس قافله پيشنهاد كردند كه آنان را از راه كربلا عبور دهد، اين درخواست عملي گرديد و در كربلا فرود آمدند و در آنجا با جابربن عبدالله انصاري و جماعتي از بني هاشم ملاقات نمودند و عزاداري ويژه اي بر مزار آزادگان شجاع كربلا بر پا كردند و زنان آبادي هاي مجاور نيز در اين ماتم شركت جستند و چند روزي را اين چنين سپري كردند سپس عازم مدينه منوره شدند. 20 ارباب مقاتل توقف كاروان انقلاب در كربلا را سه روز دانسته اند. 21



امام سجاد(عليه السلام) جايگاه واقعه خونين كربلا رابه طور مفصّل براي جابر شرح داد



«يا جابِرُ، هيهُنا وَاللهِ قُتِلَتْ رِجالُنا، وَ ذُبِحَتْ أَطْفالُنا، وَ سُبِيَتْ نِساؤُنا، وَ حُرِقَتْ خِيامُنا». 22



نعمان بن بشير يكي از صحابه پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله) با هيأتي سي نفره مأمور اعزام كاروان اسيران به مدينه شد (گرچه بعضي از مورّخان از بشير بن حذلم ياد مي كنند ليكن بسياري از اهل نظر از نعمان بن بشير نام مي برند). 23



سيدبن طاووس درلهوف مي نويسد: درراه شام ومدينه، سخن ازكربلا پيش آمد و آنان وارد كربلا شدند و سرهاي شهدا را كه به همراه خود آورده بودند، در كربلا دفن كردند، زنان روستاهاي اطراف جمع شدند و زينب(عليها السلام) در ميان آنان از فرط غم، پيراهن چاك زد و بيهوش افتاد و تا سه روز اقامه عزا كردند و سپس به سوي مدينه راه افتادند. 24

پاورقي

1 . حضرموت، پيشتر جزو يمن بوده و امروزه جزو عمّان است.



2 . بحار، ج45، ص139 ـ 137 مناقب، ج4، ص168 نفس المهموم، ص 26 ـ 260 مقتل خوارزمى، ج2، ص69



3 . نكـ : معالى السبطين، ج2، ص31



4 . مقتل الحسين (مقرم)، صص 334 و 335 نكـ : معالى السبطين، ج2، ص31



5 . حلية الأبرار، بحرانى، ج1، ص478



6 . كشف الغمه، ج2، ص68، قالَ أَبُو السَّلاسِل مولى عبد الله هذا ما لَقَينا مِنَ الْحُسَينِ فَحَذَفَهُ عَبد الله بنعله ثُمَّ قالَ: يَا بنَ اللخناء أَ لِلحسين تقول هذا؟! و الله لو شهدته لأحببت أن لا أفارقه حتّى أُقتَل معه و الله إنّه لمما يسخى بنفسي عنهما و يعزي عن المصاب بهما أنّهما أصيبا مع أخي و ابن عمّي مواسين له صابرين معه. ثمّ أقبل على جلسائه فقال: الحمد لله عزّ علي بمصرع الحسين (عليه السلام) .



7 . منتهى الآمال، ص524



8 . بحارالأنوار، ج74، ص86



9 . مقرم مقتل الحسين، صص 363 و 364



10 . تحقيقى درباره اربعين، تأليف شهيد قاضى طباطبايى (رحمه الله) .



11 . جهت شناخت كامل جابر، به منتهى الآمال، ص 146 مراجعه نماييد. (ـ يكى از امتيازات اين صحابه جليل القدرِ پيامبر، اين است كه هفت تن از امامان معصوم (عليهم السلام) را ديدار كردند).



12 . معالى السبطين، ج2، صص116 و 185



13 . نفس المهموم، ص 269 فتّال نيشابورى، روضة الواعظين، ص 165 اللهوف، ص 85 مناقب، ج2، ص 200 ابن نما، مثيرالأحزان، ص58



14 . بحارالأنوار،ج1ص329 باب25، «يا جابِر! هيهُنا قُتِلَ أَبُوعَبدِالله، هيهُنا وَاللهِ قُتِلَتْ رِجالُنا، وَ ذُبِحَتْ أَطْفالُنا، وَسُبِيَتْ نِسائُنا، وَحَرِقَتْ خِيامُنا».



15 . بررسى تاريخ عاشورا، ص201



16. سفينة البحار، ماده «عطا».



17 . منتهى الآمال، فصل اربعين.



18 . نفس المهموم، ص 269، فصل اربعين.



19 . عوالم، ج 17، امام حسين، ص 446 اعيان الشيعه، ج1، ص617



20 . عوالم، ص 17 امام حسين، ص 446 اعيان الشيعه، ج1، ص617



21 . مقتل الحسين، ص 373 علامه جبل عاملى، اعيان الشيعه، ج1، ص617



22 . اعيان الشيعه، ج1، ص617



23 . اعيان الشيعه، ج 1، ص 617 ـ معالى السبطين، ج 2، ص 113



24 . اعيان الشيعه، ج1، ص 617 معالى السبطين، ج2، ص113