بازگشت

تعداد اسيران


در منابع معتبر، در مورد تعداد اسيران كربلا، اتفاق نظريه وجود ندارد. اسيران آل طـه مركّب از سه گروه: زنان كودكان و جمعي از مردان بودند، ولي از حيث تعداد، هريك از گروه ها، نظريه اي داده اند.



در حديثي آمده است امام سجاد(عليه السلام) فرمود: ما ـ دوازده تن از مردان ـ را در حالي كه به غُل و زنجير بوديم وارد مجلس يزيد كردند «أَدْخَلَنا عَلي يَزِيد وَ نَحْنُ إِثْني عَشَرَ رَجُلاً مَغْلُولا». 1



در گزارشي ديگر آمده است، زنان اهل بيت امام حسين(عليه السلام) بيست نفر بودند 2 همچنين در برخي از كتاب هاي تاريخي، اسامي هفده تن از زنان اسير را ذكر كرده اند. 3



ابن اثير در «الكامل في التاريخ» مي نويسد: «سرهاي شهداي اهل بيت سيدالشهدا(عليهم السلام) به هيجده مي رسيد و شصت سر مربوط به شيعيان بود». 4



3 ـ روز دوازدهم محرّم



مسجد حنّانه :



مسجد حنّانه در جايگاه ستوني از گچ و آجر كه «عَلَم» ناميده مي شد، احداث شده است و تاريخ بناي اين مسجد در دست نيست. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در دوران خلافت، در دل شب ها، كنار آن نماز مي خواند. اين عَلَم در زمان هاي پس از عاشورا نيز باقي بوده است. نوشته اند: هنگامي كه جسد مطهر اميرالمؤمنين(عليه السلام) را در دل شب مخفيانه و غريبانه تشييع مي كردند، از كنار ديوار آن مسجد عبور دادند، ديوار آن مسجد به نشانه احترام به انحناء گراييد، به همين جهت آن را حنّانه خواندند و بر همين اساس خواندنِ دو ركعت نماز در آن مسجد وارد شده است.



در برخي از كتب مربوط به تاريخ كربلا آمده است: شب دوازدهم، اسراي كربلا را به طور موقّت در كنار مسجد حنّانه جاي دادند و سر مطّهر سالار شهيدان را در ميان اين مسجد نهادند تا فردا روز دوازدهم با برنامه خاصّي، اسرا را وارد شهر نمايند و از اين رو در آنجا زيارت امام حسين(عليه السلام) وارد است. 5 و قابل ذكر است كه برخي از صاحب نظران روز ورود اسرا به كوفه را سيزدهم محرّم مي دانند.



روز دوازدهم روز ورود اسراي كربلا به رهبري زينب كبري به كوفه است. از عجايب روزگار است كه زينب(عليها السلام) روزي در كوفه به عنوان دختر خليفة المسلمين و همچنين بزرگ ترين بانوي اسلام، كرسيِ تدريس تفسير قرآن براي زنان اداره مي كند و روزي نيز رهبري كاروان اسيران را 6 به عهده مي گيرد، با وضعيتي آشفته و داغدار، در





حالي كه مادر دو شهيد، خواهر هفت شهيد، عمه چند شهيد و خاله برخي از شهداست.7



در آستانه شهادت امير مؤمنان(عليه السلام) ، در 21 ماه مبارك رمضان سال چهل هجري، كه لحظاتي به ارتحال خورشيد ولايت مانده بود، هنگام خداحافظي با پدر، زينب از پدر پرسيد: امّ ايمن به من گفته است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: حسينِ مرا در كربلا خواهند كشت.



آيا اين سخن صحّت دارد؟ امير مؤمنان(عليه السلام) فرمود: «الْحَدِيثُ ما حَدَّثَتْكِ اُمُّ اَيْمَن...» «آنچه كه امّ اَيمن به تو گفته، صحيح است.» (وافزود:) مي بينم تو و جمعي از اهل بيت به عنوان اسير وارد كوفه مي شويد، در حالي كه شما را خارجي مي نامند. مردم شادمانند و شهر را آذين بسته اند! (سپس فرمود:) هنگامي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) خبر شهادت حسين در كربلا را به ما دادند، افزودند: ابليس با مسرّت خاصي فرزندان و دستياران خود را جمع كرده، مي گويد: من قصاص خود را از فرزند آدم گرفتم. 8



4 ـ ورود اهل بيت به كوفه



روز ورود اهل بيت به كوفه، شهر كوفه از طرف حكومت تعطيل شد. مأموران ابن زياد كوفه را تحت نظر گرفتند و دستور صادر شد: هيچ كس با سلاح از منزل بيرون نيايد و به دنبال آن دستور، ده هزار سواره، كوچه و بازار و راه ها و خيابان ها را محاصره كردند تا مبادا غيرت و حميّت مردم به جوش آيد و بر ضدّ حكومت به پا خيزند و از طرفي فرمان داده شد سرها را جلو كاروان حمل نمايند تا بدينوسيله ترس و واهمه در مردم ايجاد گردد و تسليم حكومت شوند.



با ديدن آن منظره، اهل كوفه نوحه سردادند و گريه كردند. حضرت زين العابدين(عليه السلام)فرمود:



«أَ تَنُوحُونَ وَ تَبْكُونَ مِنْ أَجْلِنا؟ فَمَنْ ذَا الَّذي قَتَلَنا؟!».



«شما به خاطر ما نوحه مي خوانيد و مي گرييد؟ پس چه كسي افراد ما را كشت؟!» 9



در مقتل ابي مخنف است كه راوي گويد: از حج بر مي گشتم كه وارد كوفه شدم، بازار تعطيل بود، ديدم گروهي از مردم گريانند و برخي خندان. زن هاي كوفه را ديدم گريبان پاره كرده، موها از هم مي افشانند و به صورت مي زنند. نزد پيرمردي رفتم و پرسيدم: قضيّه چيست؟ آيا مراسمي داريد كه من متوجّه آن نيستم؟ دست مرا گرفت و به كناري برد و گريه سختي نمود و گفت: مراسمي نداريم، گريه آن دسته به خاطر دو لشكر است: قشون شكست خورده و لشكر پيروز. گفتم: كدامند آن دو لشكر؟ گفت: قشون حسين كه شكست خورده و لشكر ابن زياد كه چيره گشته است. در اين هنگام گريه بلندي كرد، هنوز كلامش تمام نشده بود كه صداي بوق و كرنا به گوش رسيد و كاروان اسرا را وارد ساختند. در همان لحظه سر امام حسين(عليه السلام) را ديدم كه نور از آن ساطع بود. گريه بر من غالب شد، آنگاه اسيران را ديدم، امام زين العابدين بر شتر بي جهازي سوار بود و از پاهاي او خون مي ريخت. سپس زن زيبايي را ديدم كه برشتر بي جهاز سوار بود. پرسيدم: اين زن كيست؟ گفتند: امّ كلثوم است. با فرياد مي گفت:



«يا أهْلَ الْكُوفَة غُضُّوا أبْصارَكُمْ عَنّا...».



«اي مردم، چشمان خود از ما بپوشيد. آيا از خدا و رسول شرم نداريد كه به سوي حرم رسول الله نگاه مي كنيد، در حالي كه اسيرند؟!»



آنگاه به باب بني خزيمه ايستادند:



«فَلَمّا نَظَرَتْ اُمُّ كُلْثُومُ إلي رَأسِ أَخِيها بَكَتْ وَ شَقََّتْ جَيْبَها».



«چون نگاه امّ كلثوم به سر برادر افتاد، گريست و گريبان چاك زد»



و گفت:



ماذا تَقُولُونَ إِذْ قالَ النَّبِيُّ لَكُمْ *** ماذا فَعَلْتُمْ وَأَنْتُمْ آخِرُ الاُْمَ







*



بِعِتْرَتي وَ بِأَهْلي بَعْدَ مُفْتَقَدي ما كانَ هذا جَزائي إِذْ نَصَحْتُ لَكُمْ إِنِّي لاََخْشي عَلَيْكُمْ أَنْ يَحِلّ بِكُم مِثْلَ الْعَذابِ الَّذِي يَأْتِي عَلَي اْلأُمَم

*



مِنْهُمْ أُساري وَمِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَمِ أَنْ تُخْلِفُوني بِسُوء في ذَوي رَحِمي مِثْلَ الْعَذابِ الَّذِي يَأْتِي عَلَي اْلأُمَم مِثْلَ الْعَذابِ الَّذِي يَأْتِي عَلَي اْلأُمَم



ـ طبق نقل برخي از ارباب مقاتل، زينب روز دوازدهم در كوفه خطبه اي خواند و بر مردم خموشِ تماشاچي، كه با هركه به قدرت مي رسيد كنار مي آمدند، برآشفت.



ـ احتمالاً روز دوازدهم بود كه: زينب در مجلس عبيدالله، انقلابي به پا كرد و جلسه را بر ضدّ عبيد الله شوراند و در پاسخ او كه پرسيده بود، كار خدا را در كربلا چگونه ديدي؟



گفت: «مَا رَأيْتُ إلاّ جَمِيلا»!



ـ زينب با لباس بسيار عادي و كهنه وارد كوفه شد: ابن نما در «مثيرالأحزان» مي نويسد: «لَبِسَتْ اَرْدَأَ ثِيابَهَا» و مفيد در «ارشاد» مي گويد: «لَبِسَتْ أرْذَلَ ثِيَابَها» «پست ترين و بي ارزش ترين لباس را پوشيد.» و مي گفت: ما در پاي نخل اسلام، نه تنها خون داديم، بلكه آسايش و راحتي را هم فدا كرديم.



زني هنگام ورود اسرا پرسيد: «مِنْ أَيِّ الاُْساري أَنْتُنَّ؟» «شما اسيران كدامين قبيله ايد؟» پاسخ دادند: «نَحْنُ أُساري آلِ مُحَمَّد(صلي الله عليه وآله)» «ما از خاندان آل محمّديم.» آن زن دويد و چادري برايش آورد. 10



با اينكه پس شهادت حسين و يارانش(عليهم السلام) زمينه سخن گفتن فراهم نبود، اما زينب در آغاز ورود به كوفه، همچون شام، جنايات امويان و خيانت كوفيان و مظلوميت اهل بيت(عليهم السلام) را با كمال شهامت بيان كرد و صحنه اي به وجود آورد كه دشمن هرگز آن را پيش بيني نمي كرد. يكي از ناظران و تماشاچيان مي گويد: زينب(عليها السلام) در آن روز مسأله نا ممكني را ممكن ساخت و با اراده اي پولادين، جلسه را براي سخن گفتن و افشاگري



مهيّا ساخت به گونه اي كه «فَارْتَدَّتِ الاَْنْفاسُ وَ سَكَنَتِ الاَْجْراسُ» «نفس ها در سينه ها حبس شد و زنگ ها از صدا افتادند.» به قول شاعر:





*



در سينه ها خفتند آواي جَرَس ها اندر گلو ماندند فرياد نَفَس ها

*



اندر گلو ماندند فرياد نَفَس ها اندر گلو ماندند فرياد نَفَس ها



قهرمان كربلا، درآن جوّ نامساعد، در خطبه اي، حمد وثناي الهي گفت و نسب و شخصيت خانوادگي خود را بازگو كرد. مردم كوفه، بهويژه تماشاچيان را مورد نكوهش قرار داد و آنان را از پيامدهاي ناگوار كارشان آگاه ساخت و بانگ سرزنش زد كه:



«وَيْلَكُمْ يا أَهْلَ الْكُوْفَةِ! أَ تَدْرُونَ أَيَّ كَبِد لِرَسُولِ اللهِ فَرَيْتُمْ؟ وَ أَيَّ كَريمَة لَهُ أَبْرَزْتُمْ؟ وَ أَيَّ دَم لَهُ سَفَكْتُمْ؟ وَ أَيَّ حُرْمَة لَهُ انْتَهَكْتُمْ؟ لَقَدْ جِئْتُمْ شَيئاً إدّاً، تَكادُ السَّمواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ، وَ تَنْشَقُّ الاَْرْضُ، وَ تَخِرَّ الْجِبالُ هدّاً...». 11



«واي بر شما! اي اهل كوفه، آيا مي دانيد كه چگونه جگر رسول الله را پاره پاره كرديد؟ و نواميس او را در ديد عموم قرار داديد و چه خوني از پيامبر ريختيد و چه حرمتي از آن حضرت را هتك كرديد. كار عجيبي از شما سرزد كه جا دارد آسمان ها متلاشي و زمين شكافته و كوه ها پراكنده شوند!»



زينب در كوفه توفان به پاكرد و همه را مبهوت ساخت، تا آنجا كه امام سجاد(عليه السلام)خطاب به وي گفت:



«اُسْكُتي يا عَمَّةَ فَأَنْتَ بِحَمْدِاللهِ عالِمَةٌ غَيْرَ مُعَلِّمَة، وَ فَهِمَةٌ غَيْرَ مُفْهَّمة».



«عمه! سخن بس كن. سپاس خداي را كه تو داناي مكتب نرفته و حكيم استاد نديده اي.»



زينب سكوت را برگزيد و لب فرو بست، ليكن شيون و ناله اي عظيم شهر را فرا گرفت. اين سخن امام سجاد(عليه السلام) به عمه اش زينب، دليل بر احاطه و آگاهي زينب از علوم لدنّي او است. 12



زينب(عليها السلام)، پس از عاشورا و در وضعيت بسيار اسفبار اسارت، در حالي كه به نوشته ابن اثير در «الكامل»، كهنه ترين و بي ارزش ترين لباس هايش را برتن داشت 13، با ابّهت و شوكت ويژه، بسان فاتح پيروزمندي كه از جنگي طاقت فرسا فاتحانه بازگشته باشد، وارد دارالإماره كوفه و جلسه عبيدالله شد. نوشته اند كه او به گونه اي ناشناس وارد شد. 14او چنان بي اعتنا به مجلس گام نهاد كه عبيدالله احساس حقارت كرد وبا خشم پرسيد: «مَنْ هذِهِ المتكبّرة؟» «اين زن متكبر كيست؟» يكي از نديمان پاسخ داد: «هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَة». 15



بعضي نوشته اند او گفت: «هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيّ» ولي ابن اثير مي نويسد: كسي به سؤال ابن زياد پاسخ نداد و او سؤال خود را تكرار كرد. زني از همراهان زينب(عليه السلام) لب به سخن گشود و گفت: «هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَة(عليها السلام) » و16همچنين شيخ مفيد آورده است: «هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَة بِنْتُ رَسُولِ الله(صلي الله عليه وآله)». 17



علاّمه محسن امين در «اعيان الشيعه» 18مي نويسد: ابن زياد به زينب(عليها السلام) نگريست و پرسيد: «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللهِ بأَخيكِ وَأَهْلِ بَيْتِكِ؟» «كار خدا را درباره اهل بيت و برادرت چگونه ديدي؟»



زينب(عليها السلام) پاسخ داد:



«ما رَأَيْتُ إِلاّ جَميلاً»19 «من جز شكوه و زيبايي (بندگي و ايثار) چيزي نديدم»



و بانگ زد و گفت:



«ثَكَلَتْكَ أُمُّكَ يَابْنَ مَرْجانَةَ» «مادرت به عزايت بگريد اي پسر مرجانه.»



او چنان عبيدالله را به محاكمه كشيد و شجاعانه سخن گفت و پاسخ هاي دندان شكن به او داد كه عبيدالله در يك عقب نشيني انفعالي اظهار داشت:



«هذِهِ سَجّاعَةٌ 20وَلَعَمْري لَقَدْ كانَ أَبُوكِ شاعِراً وَ سَجّاعاً» .



«به جان خودم سوگند ! كه اين زن سخنور است و البته پدر او نيز سخنور بود.» 21



بعضي نوشته اند كه عبيدالله گفت: او زن شجاع و قوي دل است و پدر او نيز چنين بود.




پاورقي

1 . نكـ : خراسانى، منتخب التواريخ، صص 383 و 388



2 . نكـ : خراسانى، منتخب التواريخ، ص 383 و 388



3 . همان.



4 . كامل، ج 4، ص 83



5 . نكـ : معالى السبطين، ج 2، ص 56



6 . در سن 55 سالگى.



7 . رقيه دختر اميرالمؤمنين همسر مسلم بن عقيل، خواهر زينب است كه از فرزندان او نيز در كربلا به شهادت رسيدند.



8 . بحار الأنوار، ج 45، ص183 و نفس المهموم، ص25



9 . اللهوف، ص 338



10. قمقام، ج2، ص515



11. طبرسى، احتجاج، ص 196



12. خطبه زينب در كوفه: ؤ قالَ بَشيرُ بْنُ خُزَيْم الأَسَدي: وَنَظَرْتُ إِلى زَيْنَبَ بِنْتِ عَلِيٍّ (عليهما السلام) يَوْمَئِذ وَلَمْ أَرَ خَفْرَةً قَطُّ وَاللهِ أَنْطَقَ مِنْها كَأَنَّها تُفْرِغُ مِنْ لِسانِ أَميرِ الْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِب (عليه السلام) ، وَقَدْ أَوْمَأَتْ إِلى النّاسِ أَنِ اُسْكُتُوا فَارْتَدَّتِ الأَنْفاسُ وَسَكَنَتِ الأَجْراسُ ثُمَّ قالَتْ:



«أَلْحَمْدُ للهِ وَالصَّلاةُ عَلَى أَبي (جَدِّي) مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّيِّبينَ الاَْخْيارِ. أمّا بَعْدُ يا أَهْلَ الْكُوفَةِ، يا أَهْلَ الْخَتْلِ وَالْغَدْرِ! أَتَبْكُونَ؟ فَلا رَقَأَتِ الدَّمْعَةُ، وَلا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ، إِنَّما مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ. أَلا وِهَلْ فيكُمْ إِلاَّ الصَّلَفُ النَّطَفُ وَالصَّدْرُ والشَّنَفُ وَمَلَقُ الاِْماءِ وَغَمْزُ الاَْعْداءِ؟ أَوْ كَمَرْعىً عَلى دِمْنَة أَوْ كَفِضَّة عَلى مَلْحُودَة، أَلا ساءَ ما قَدَّمَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَنْ سَخَطَ اللهُ عَلَيْكُمْ وَفِي الْعَذابِ أَنْتُمْ خالِدُونَ. أَتَبْكُونَ وَتَنْتَحِبُونَ؟ إيْ وَاللهِ فَابْكُوا كَثيراً وَاضْحَكُوا قَليلاً فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعارِها وَشِنارِها وَلَنْ تَرْحَضُوها بِغُسْل بَعْدَها أَبَداً، وَأَنّى تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَليلِ خاتَمِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنِ الرِّسالَةِ وَسَيِّدِ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ومَلاذِ خِيَرَتِكُمْ وَمَفْرغِ نازِلَتِكُمْ وَمَنارِ حُجَِّتكُمْ وَمَدْرَةِ سُنَّتِكُمْ. أَلا ساءَ ما تَزِرُونَ، وَبُعْداً لَكُمْ وَسُحْقاً. فَلَقَدْ خابَ السَّعْيُ وَتَبَّتِ الاَْيْدي وَخَسِرَتِ الصَّفِقَةُ وَبُؤتِمْ بِغَضَب مِنَ اللهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ.



وَيْلَكُمْ يا أَهْلَ الْكُوْفَةِ! أَتَدْرُونَ أَيَّ كَبِد لِرَسُولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله) فَرَيْتُمْ؟ وَأَيَّ كَريمَة لَهُ أَبْرَزْتُمْ؟ وَأَيَّ دَم لَهُ سَفَكْتُمْ؟ وَأَيَّ حُرْمَة لَهُ انْتَهَكْتُمْ؟ لَقَدْ جِئْتُمْ بِها صَلْعاءَ عَنْقاءَ سَوْداءَ فَقْماء (وَفي بَعْضَها) خَرْقاءَ شَوْهاءَ كَطِلاعِ الاَْرْضِ أَوْ مِلاءِ السَّماءِ أَفَعَجِبْتُمْ أَنْ مَطَرَتِ السَّماءُ دَماً، وَلَعَذابُ الاْخِرَةِ أَخْزى، وَأَنْتُمْ لا تُنْصَرُونَ، فَلاْ يَسْتَخِفَّنَكُمُ الْمُهَلُ فَإِنَّهُ لا يَحْفِزُهُ الْبِدارُ، وَلا يَخافُ فَوْتَ الثَّأْرِ. وَإِنَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصادِ...».



قالَ الرّاوي: فَوَاللهِ لَقَدْ رَأَيْتُ النّاسَ يَوْمَئِذ حَيارى يَبْكُونَ وَقَدْ وَضَعُوا أَيْدِيَهُمْ في أَفْواهِهِمْ. وَرَأَيْتُ شَيْخَاً واقِفَاً إِلى جَنْبي يَبْكي حَتّى اِخْضَلّتْ لِحْيَتُهُ...».



(نكـ : ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 5، صص225 ـ 223).



13. (ابن نما در مثيرالأحزان از لباس زينب با عنوان: «اَرْدَءُ ثيابها» «ارزان ترين و پايين ترين لباسهايش» ياد مى كند. ولى مرحوم شيخ مفيد، در ارشاد از آن با عنوان «اَرْذَلُ ثيابها» «بى ارزش ترين لباسها» نام مى برد.



14. «وَكانَتْ زينبُ بِنْتُ علىٍّ قَدْ لَبِسَتْ اَرْدَءُ ثِيابها وَهِيَ مُتَنَكِّرَةٌ....». نكـ : ابن نما، مثيرالأحزان، ص90



15. نكـ : ابن نما، مثيرالأحزان، ص 90



16. ارشاد، ص117



17. بحار، ج 45، ص 115



18. اعيان الشيعه، ج 1، ص 614



19. نكـ : مقرم، مقتل الحسين، ص 324 اللهوف، ص 70 معالى السبطين، ح 2، صص 66 و 76



20. سَجاعه به زنى گويند كه با نظم و قافيه سخن مى گويد.



21. الكامل، ج 4، ص 82