بازگشت

مترددان عاشورا


مهم ترين عامل سعادت انسان، ثبات قدم و استوار ماندن در صراط حق است از اين رو بايد همواره اين دعاي معروف را ورد زبان خود سازيم كه: «أَللّْهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ اُمُورِنا خَيراً».



عاقبت بعضي از مترددان حاضر در كربلا و نهضت عاشورا، عبرت آموز است از آن جمله اند:



1 ـ هرثمة بن سليم



هرثمة بن سليم، 1 كه در برخي از منابع «هرثمة بن ابي مسلم» آمده است، در روز عاشورا، همچون حرّ بن يزيد رياحي، از سپاه كفر فاصله گرفت و به جبهه حقّ ملحق شد، ولي سرانجامِ اين دو تن، يكسان نبود. حرّ به فوز عظيم شهادت در راه حقّ دست يافت ولي هرثمه توفيق استقامت نداشت و از جبهه حق فاصله گرفت.



هرثمه، از ياران امير مؤمنان بود، ليكن پس از آن به لشكر باطل پيوست و تا روز عاشورا جزو لشكريان عمرسعد بود. هرثمه در ضمن بيان خاطراتش، مي گويد: من در



شمار لشكر عبيدالله بن زياد بودم. روز عاشورا در كربلا، با ديدن درختي، به ياد خاطره اي افتادم و اين تجديد خاطره، موجب دگرگوني در درون من و عامل جدايي ام از لشكر عمربن سعد شد. 2



در برخي از كتب تاريخي آمده است: هرثمه در روز عاشورا، سوار بر مركب شد و رسماً به ديدار امام حسين(عليه السلام) رفت و اين خاطره را براي آن حضرت بيان كرد:



«هنگامي كه از صفين همراه علي بن ابي طالب(عليه السلام) بازمي گشتيم، آن حضرت پس از نماز صبح، مشتي از خاك برداشت و با صدايي بلند گفت:



«واهاً أيَّتُهَا التُّرْبَة لَيَحْشُرَنَّ مِنْكَ أقوامٌ يَدْخُلونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِساب»3



«آفرين برتو اي خاك ، مردماني از تو در قيامت در محشر حاضر مي شوند كه بي حساب وارد بهشت مي گردند.»



من در آن روز متوجه نشدم، امّا امروز از آن آگاه شدم، امام(عليه السلام) به او فرمود: عاقبت كار بر من پوشيده نيست، تو چه مي كني؟



هرثمه پاسخ داد: من عيالوارم و از ابن زياد هراسان.



امام(عليه السلام) فرمود: پس از اين منطقه دورشو تا صداي استغاثه مرا نشنوي ! در اين هنگام از امام خداحافظي كرد و رفت.



گفتني است ميان مورخان اختلاف است كه آيا هرثمه در لشكر امام حسين(عليه السلام) بود و كناره گرفت يا در لشكر عمرسعد بود و به حسين بن علي(عليهما السلام) نزديك شد و سپس جنگ را رها كرد و رفت.



صدوق در امالي 4 مي نويسد: هرثمه در جمع كساني بودكه عبيدالله آنان را به كربلا گسيل داشت، ولي علامه شوشتري، در المواعظ مي نويسد: هرثمه از ياران علي(عليه السلام) در صفّين بود و در كربلا امام حسين(عليه السلام) را همراهي مي كرد و تا صبح عاشورا در ميان سپاه



امام حضور داشت ولي از آن حضرت جدا شد.



هرثمه، در خاطرات خود گفته است: من پس از بازگشت از صفين، سخنان علي(عليه السلام)را در كربلا براي همسرم كه از محبّان علي بود نقل كردم، همسرم گفت: «أَيُّهَا الرَّجُل فَإِنَّ أَمِيرالْمُؤمِنِين لَمْ يَقُلْ إِلاّ حَقّاً» «اي مرد ، امير مؤمنان جز كلام حقّ و مطابق با واقع، بر زبان نمي آورد.»



همچنين در خاطرات او آمده است: امام حسين(عليه السلام) به من فرمود: «ياور مايي يا دشمن ما؟ پاسخ دادم، نه ياور و نه دشمن تو هستم، من دختر خود را در كوفه برجاي نهاده ام دلم براي او ناراحت است كه نكند مورد ستم عبيدالله قرار گيرد.» 5



او مي گفت: امام حسين(عليه السلام) به من فرمود: «از اينجا برو، به گونه اي كه قتلگاه ما را نبيني و صداي كمك خواهي ما را نشنوي. قسم به آن كه جان حسين در دست اوست، اگر كسي فرياد استغاثه ما را بشنود و به ياريمان نشتابد، خداوند او را در آتش افكند». 6 و 7



2 ـ ضحّاك بن عبدالله مشْرَقي



ضحاك بن عبدالله مشرقي همراه عمويش، در منزل بني مقاتل (باراندازگاه بين راه) به محضر امام حسين(عليه السلام) رسيدند، امام(عليه السلام) به آن دو فرمود: آيا به ياري من آمده ايد؟ پاسخ دادند خير. امام فرمود: پس، از اين اطراف دور شويد تا صداي كمك خواهي مرا نشنويد. در اين هنگام ضحاك براثر موعظه امام(عليه السلام) تصميم گرفت كه به ياري امام بپردازد ولي به امام گفت: من تا هنگامي كه وجودم در كنار شما مفيد و به نفع باشد، با شما همراه خواهم بود وگرنه جدا مي شوم و مي روم.





فرهاد ميرزا در قمقام 8 مي نويسد: ضحاك بن عبدالله مشرقي پياده جهاد مي كرد. او چند تن را كشت و به محضر امام رسيد و امام در حق او دعا كرد. ضحاك خطاب به امام(عليه السلام)گفت: يابن رسول الله طبق بيعت مشروط خودم آمدم، من پيشتر، در هنگام بيعت، گفته بودم تا هنگامي كه تو داراي نيرو و توان جنگ هستي نبرد مي كنم وگرنه بازمي گردم. اكنون كه يار و ياور نداري، اجازه بده بازگردم. امام(عليه السلام) فرمود: آري، بيعت تو مشروط بود، مي تواني بروي. ضحاك به سوي خيمه رفت و اسب خود را كه در آن پنهان كرده بود، سوار شد و از گوشه اي گريخت. پانزده تن از لشكريان عمربن سعد تعقيبش كردند، ولي او از معركه جان سالم به در برد.



او در ضمن بيان خاطراتش مي گويد: در روز عاشورا، آنگاه كه دريافتم دشمن در صدد نابود كردن ابزار رزمي از جمله اسب هاي ياران امام است، من اسب خود را در خيمه اي پنهان كردم. لذا پياده حمله مي كردم، امام(عليه السلام) مرا زير نظر داشت و هرگاه فردي را به خاك مي افكندم، مي فرمود: «...دستان تو درد نكند، و خداوند جزاي خيرت دهد!»9وقتي ياران امام يكي پس از ديگري كشته شدند، از آن حضرت اذن رفتن خواستم و سرانجام از كربلا گريختم. طبري مورخ معروف مي نويسد:



ضحاك بن عبدالله مشرقي مي گويد: روز عاشورا، آنگاه كه ياران امام(عليه السلام) يكي از پس از ديگري شهيد شدند و بيش از چند تن باقي نمانده بود، به آن حضرت گفتم: «به شما گفته بودم تا هنگامي كه ياراني داري، در راه تو مي جنگنم و تو را ياري مي دهم و آنگاه كه حضور من براي تو سودي ندارد، از كنار تو خواهم رفت».10



امام(عليه السلام) فرمود: «آري، راست گفتي، چگونه از سپاه من بيرون رفته و از تيررس دشمنان ما نجات خواهي يافت؟». 11



امام حسين(عليه السلام) آنگاه افزود: «اگر مي تواني بروي و نجات مي يابي، آزادي و برو». 12



و من بر اسب خود، كه در ميان خيمه ها مخفي كرده بودم، سوار شدم و تيري به سوي دشمن انداختم و آنان را كمي پراكنده ساختم و از ميانشان بيرون رفتم. چند تن از آنان به دنبالم آمدند و مرا تعقيب كردند اما من به دهي در آن حوالي پناه بردم و عدّه اي از اهل آن مرا شناختند و حمايتم كردند و سرانجام نجاتم دادند.



برخي از مورّخان از جمله طبري، جريان حلّ بيعت شب عاشورا توسط امام حسين(عليه السلام) و اظهار وفاداري ياران را از قول همين ضحّاك نقل كرده اند. 13 آري، ضحاك بدين سان از جبهه حق گريخت و زندگي چند روزه دنيا را به رستگاري و بهشت فروخت «أَلّلهُمَّ اخْتِمْ لَنا بِالسَّعادَةِ» «خدايا ! زندگي ما را به سعادت منتهي ساز و عاقبتمان را به خير گردان !»



3 ـ مسروق وائل



در دوسوي سپاه حقّ و باطل، گروهي بودند كه از نيمه راه باز مي گشتند برخي از اينان به گروه مقابل مي پيوستند و برخي ديگر از صحنه نبرد دور مي شدند و به دنبال زندگي عادي خويش مي رفتند. از اين دسته انسان ها هم در ميان همراهان امام(عليه السلام)بودند و هم در ميان لشكريان عمر بن سعد. همانطور كه گفتيم بعضي از آنان به امام پيوستند مانند حرّ و حدود 32 نفر ديگر. گروهي نيز مانند مسروق ابن وائل، گرچه از سپاه باطل جدا شدند ولي توفيق پيوستن به سپاه حق را هم نيافتند.



مسروق وقتي ديد حوزة بن تميمي 14 با نفرين امام حسين(عليه السلام) به طرز فجيعي به درك







واصل شد، كمي به خود آمد، ولي بيداري و به خود آمدن، دوام نيافت، و لذا به اردوگاه حق ملحق نگشت.



4 ـ عبيدالله حرّ



امام حسين(عليه السلام) در منطقه قصر بني مقاتل خيمه اي را ديد و پرسيد آن خيمه از آنِ كيست؟ گفتند: خيمه عبيدالله بن حرّ جُعفي است كسي كه با علي(عليه السلام) در صفين جنگيد.



امام(عليه السلام) كسي را در پي او فرستاد تا به سوي آن حضرت دعوت كند، عبيدالله نپذيرفت و سوگند ياد كرد: من از كوفه بيرون نيامدم، مگر به اين علت كه مبادا حسين داخل كوفه شود و من با او روبرو گردم.



فرستاده امام مراجعت كرد و سخن او را به امام ابلاغ كرد. امام(عليه السلام) با عده اي از اصحاب به خيمه او رفتند. عبيدالله بن حرّ احترام كرد و امام را در صدر مجلس جاي داد.



امام(عليه السلام) او را به ياري خود خواند و فرمود: «تو گناهان بسيار داري، آيا حاضري به عملي اقدام كني كه تمام گناهانت را نابود سازد؟».



عبيدالله پرسيد: «اي فرزند پيامبرخدا آن چيست؟» امام فرمود: ياري كني فرزند دختر پيغمبر را و با او بر ضدّ دشمنانش مقاتله و جنگ كني».



عبيدالله گفت: «مي دانم هركه از تو پيروي كند، در آخرت سعادتمند و خوشبخت است، ليكن من اين همّت را ندارم، از من بگذر. و افزود: اگر اسب مي خواهي اسبم را با خود ببر».



امام(عليه السلام) فرمود: حال كه خود حاضر نيستي ما را همراهي كني ما را به اسب تو نيازي نيست بلكه به خود تو هم نيازي نمي باشد: وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً «من از كسي كه راه گمراه كنندگان را برگزيده، كمك نمي گيرم»، و افزود من تو را نصيحت مي كنم اگر توانايي داري كه نداي ما را نشنيده بگيري و حاضر نشوي، چنين كن، سوگند به خدا، هركس نداي ما را بشنود و ما را ياري نكند، خدا او را در آتش جهنم جاي مي دهد. 15



نوشته اند كه پس از عاشورا عبيدالله زياد او را فراخواند و از وي پرسيد: كجا بودي؟! گفت: مريض بودم! ابن زياد گفت: دلت بيمار بود يا تن تو؟ وقتي فهميد مورد خشم ابن زياد قرار گرفته، به گونه اي غافلگيرانه از دارالاماره گريخت و به مداين رفت.



او در قيام مختار، وي را همراهي كرد و در لشكر ابراهيم بن مالك اشتر حضور يافت، ليكن پس از چندي، از گروه آنان نيز فاصله گرفت. او پس از آن، به مصعب برادر عبدالله بن زبير پيوست و در قتل مختار شركت جست. پس از چندي از مصعب نيز فاصله گرفت و سرانجام در سال 68 هـ . خود را در آب فرات انداخت و غرق شد. 16



در همين مكان، دو نفر ديگر، به نام عمرو بن قيس و پسرعمويش، خدمت امام(عليه السلام)آمدند، حضرت فرمود: «براي ياري من آمده ايد؟» گفتند: «ما عيالواريم و امانت هاي مردم در دست ماست و از عاقبت امر بي خبريم». حضرت فرمود: «از اينجا برويد، كسي كه بشنود نداي ما را يا ببيند شخص ما را، پس اجابت ننمايد دعوت ما را. برخداي بزرگ است كه او را در آتش به رو دراندازد». 17

پاورقي

1 . بحارالأنوار، ج44، ص255، هرثمة بن ابى مسلم آمده است.



2 . نكـ : علامه جزائرى، انوارالنعمانيه، ج3، ص241



3 . بحارالأنوار، ج44، ص255 حديث 4، ج32، ص337



4 . امالى، ص817



5 . «مَعَنا أمْ عَلَينا؟ فَقُلْتُ: لا مَعَكَ وَ لا عَلَيْكَ، خَلّفتُ صَبيّة أَخافُ عَلَيها عُبَيدِالله بْن زِياد».



6 . «فَاْمضِ حيثُ لاتَرى لَنا مَقْتَلاً وَ لا تَسْمَعُ لَنا صَوْتاً فَوَالَّذي نَفْسُ حسين بِيَدِهِ لا يَسْمَعُ واعِيَتَنا أَحَد فَلا يُعِينُنا إِلاّ أكَبَّهُ اللهُ لَوِجْهِهِ في جَهَنَّم»



7 . بحارالأنوار، ج 44، ص 255 ـ 256 موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 380 .



8. قمقام، ج1، ص424



9. «لا تَشَلْ، لا يَقْطَعُ اللهُ يَدَكَ، جَزاكَ اللهُ...»



10. «يَابْن رَسولِ الله ! قَدْ عَلِمْتَ ما كان ى بَيْنِي وَ بَيْنَكَ...»



11. «نِعَمْ صَدَقْتَ وَكَيْفَ لَكَ بِالنَّجاة؟»



12 . «إن قَدَرْتَ عَلى ذلِكَ فَأنْتَ في حِلٍّ».



13 . نكـ : طبرى، تاريخ، ج4، ص339، شرح سال 61 هجرى، مؤسسه علمى بيروت و معالى السبطين، ص244 و دمع السجوم، ص314



14 . نوشته اند كه در صبح روز عاشورا، عبدالله بن حوزه، به طرف خيمه امام آمد و بانگ برآورد: «اى حسين، بشارت باد تو را به آتش جهنّم!»، در اين هنگام امام (عليه السلام) دست ها را به آسمان بلند كرد و فرمود: «أَللّهُمَّ حَزِّه إِلَى النّارِ» «خدايا ! در جهنم سرنگونش ساز !» حوزه بااسب به طرف امام (عليه السلام) حركت كردكه اسب او به جولان درآمد و سرنگونش كرد و پايش در ركاب گيركرد. اسبِ خشمگين، وى را به اين سو وآن سو مى كشيد، تاآن كه پاى اوازبدن جدا شد و اورا در ميان آتش دور خيام امام درافكند. مسروق بن وائل مى گفت: من به طمع كشتن حسين (عليه السلام) و دستيابى به جايزه كلان بيرون آمده بودم ولى اين صحنه در من تأثيرگذار بود و فهميدم كه اهل بيت پيش خدا منزلتى دارند. پس ازآن، لشكر عمربن سعد را ترك كردم، اوفقط مى گفت: «لااُقاتِلُهُم فَأكُون في النّارِ» «با اهل بيت، درگير نمى شوم كه به جهنم واصل گردم». (مقتل الحسين، ص231، معالى السبطين، صص230 و 231).





15 . صدوق، امالى، مجلس30



16 . نكـ : منتخب التواريخ، ص484



17 . نكـ : كشّى، رجال، ص74