بازگشت

جامِ وصال


اختلافي كه ميان صاحب نظران وجود دارد، اين است كه حرّ چه زماني به امام روي آورد و جام وصال سركشيد، خواندمير در تاريخ «حبيب السير» مي نويسد: صبح عاشورا،



پيش از آغاز نبرد، هنگامي كه مالك بن عروه به امام گفت: «اَبشر بالنّار» و امام در مورد وي نفرين كرد، ناگهان اسب او رم كرد و او ميان آتش هاي كنار خيام امام سرنگون شد، حرّ، احساس كرد كه لشكر عمربن سعد قصد دارد به جنگ با لشكر اندكِ حق بپردازد، اينجا بود كه توبه خود را با پيوستن به امام در معيّت پسرش علي و برادرش مصعب و غلامش غرة اعلام داشت. ليكن بعضي ديگر از مورّخان نوشته اند: حرّ هنگامي كه پاسخ نامه خود از سوي عبيدالله را مطالعه كرد كه در آن آمده بود، حسين و همراهانش را در بيابان بي آب و علف، زمين گير كن، «استعفا نامه» خود را براي عبيدالله فرستاد و در آن يادآور شد كه اگر مي خواهي با حسين بن علي پيكار كني، مرا توان چنين كاري نيست. 1



روز عاشورا درگرماگرم نبرد حق وباطل، هنگامي كه نداي مظلوميت و كمك خواهي امام(عليه السلام) را شنيد كه مي گفت: «آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا از ما حمايت به عمل آورد؟ آيا دفاع كننده اي هست كه از حرم رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دفاع كند؟» 2 پيش امام آمد و گفت: نخستين كسي كه به جنگ تو آمد من بودم و اين ساعت به خدمت تو شتافتم تا اولين كسي باشم كه در ركابت كشته مي شوم، آنگاه به ميدان رفته، نبرد آغاز كرد، اسب او را پي كردند و او پياده با آنان جنگيد... 3



به نوشته برخي از مورّخان: امام(عليه السلام) خطاب به گروهي سران لشكر عمرسعد از جمله شبث بن ربعي و حجار و قيس بن اشعث و زيدبن حارث گفت: آيا شما به من نامه ننوشتيد؟ پاسخ دادند: ما خبر نداريم. 4 حرّ از جانب آنان پاسخ داد: آري، نامه نوشتيم و ماييم كه تو را به اين جا كشانديم و افزود: خدا باطل و اهل آن را از رحمت خود دور گرداند، من دنيا را بر آخرت ترجيح نمي دهم او در حالي كه پيشتر فرمانده هزار سوار 5



بود، از مقام خود چشم پوشيد و خود را در پاي امام افكند و توبه نمود. 6



نقل كرده اند كه حر در روز عاشورا به عمربن سعد نزديك شده و گفت: اي عمر، آيا با اين مرد مقاتله خواهي كرد؟ عمربن سعد پاسخ داد: آري، به خدا قسم قتالي كه سرها و دست ها را از بدن دور سازد. 7 اندام حرّ با شنيدن اين سخن لرزيد و آخرين تصميم خود را گرفت. سپس به قرة بن قيس يكي از همقطاران خود گفت: اسب خود را آب داده اي؟ و بااين بهانه كه مي خواهد اسبش را آب دهد، از لشكر عمرسعد كناره گرفت.



طبري مي نويسد: قرّة بن قيس، بعدها پس از واقعه كربلا مي گفت: ديدم، او از كنار ما رفت و اندك اندك به حسين نزديك شد.



مهاجر بن اوس مي گويد: در آستانه پيوستن حرّ به سپاه امام حسين(عليه السلام) حرّ را در وضعيت ويژه اي يافتم، به او گفتم: چرا اين چنين در وحشت و اضطرابي؟ اگر از ما درباره شجاعان مي پرسيدند، نام تو را مي برديم!



حرّ پاسخ داد: خودم را ميان دوزخ و بهشت مي بينم. به خدا قسم من جز جنّت و بهشت، راهي انتخاب نخواهم كرد، گرچه قطعه قطعه شوم و يا در آتشم افكنند. 8



سپس اسب خود را به جولان درآورد، در حالي كه سپر خود را واژگون حمايل كرده، دست ها را بالاي سر گرفته و چشم به زمين دوخته بود، به سپاه امام نزديك شد و با بوسيدن زمين شرمندگي وتوبه خويش را به امام نشان داد به طوري كه امام فرمود: تو كيستي؟ سرت را بلند كن، حرّ گفت: من همان كسي هستم كه راه را برشما بستم و اين همه گرفتاري را براي شما بهوجود آوردم: هرگز گمان نمي كردم كه اين قوم با شما اين گونه رفتار كنند، اگر مي دانستم هيچ گاه با آنان همراهي نمي كردم، اكنون به سوي تو



آمده ام تا در ركابت فدا شوم. آياتوبه ام پذيرفته است؟ امام(عليه السلام) پاسخ داد: «خدا توبه را مي پذيرد و تورا مي بخشد». 9



ليكن از بعضي گزارش ها به دست مي آيد كه حرّ، سواره به حضور بار يافت و امام(عليه السلام)اذن نزول داد، لذا: بعضي نوشته اند امام به وي فرمود: تو آزاد مردي، همانگونه كه مادرت تو را اينگونه نام نهاد. تو در دنيا و آخرت جزو آزادمرداني 10 پس از مركب پياده شو و در جوار ما قرار گير. حرّ گفت: اگر سواره باشم بهتر است از پياده بودن چرا كه به زودي بهوسيله دشمنان خدا از اسب پياده مي شوم. امام(عليه السلام) فرمود: خداوند تو را رحمت كند، آنچه را مي پسندي انجام ده».



حرّ در هنگام عزيمت به سوي امام(عليه السلام) رو به پسر خود علي كرد و گفت: پسرم ! من نمي توانم برآتش دوزخ صبر كنم بيا به ياري حسين بن علي بشتابيم تا شايد خداوند شهادت در راه خود را روزي ما كند. پسرش گفت: من هرگز بدون رضاي تو دست به كاري نمي زنم.سپس هردو به جانب خيمه امام حسين(عليه السلام) روان شدند 11



بعضي از نقل ها حكايت از آن دارد كه حرّ، غلام خود «قرّه» را نيز به همراه آورد و او نيز در كربلا به شهادت رسيد.



پسر حرّ در كربلا قبل از پدرش شهيد شد و حرّ با ديدن شهادت پسرش، خوشحال شد و گفت: خدا را شكر كه پسرم در راه حسين از دنيا رفت و به مرگ جاهليت نمرد. 12 نام پسر حرّ را «بُكَير» هم نوشته اند. 13



بنا به نقلي، برادر حرّ نيز در كربلا حضور يافت و به شهادت رسيد. 14 در حرم



حضرت حرّ اسم پسر و برادر و پسرعموهاي او كه در كربلا به شهادت رسيده اند، به چشم مي خورد.



خاطره هاي حرّ



نقل كرده اند كه خطاب به سيد الشهدا(عليه السلام) گفت: وقتي عبيدالله زياد مرا جهت سدّ راهورود شما، به كوفه مأمور كرد، از پشت سر صدايي شنيدم كه مي گفت: اي حر، عاقبتت به خير باد! وقتي كه به طرف صدا نگريستم، كسي را نيافتم، پيش خود انديشيدم كه سد كردن راه امام(عليه السلام) بشارت به خير نيست 15 با خود گفتم اين منادي جز شيطان نخواهد بود.



امام(عليه السلام) به او فرمودند: «أبْشِرْ يا حرّ بِالْجَنَّةِ فَاحْمِدِالله الَّذي وَفَّقَكَ فَإِنَّ الْمُنادِي كانَ الْخِضْرُ النَّبِيّ»16 «اي حر، تو را بشارت باد به بهشت! حمد و سپاس خدا گوي زيرا آن منادي خضر پيامبر بود».



حرّ همچنين مي گويد: همان روزي كه از كوفه بيرون آمدم، پدرم را در خواب ديدم كه گفت: اين روزها دست به چه كاري مي زني؟ پاسخ دادم در آستانه گرفتن راه حسينم، پدرم گفت: واويلا ! تو را با حسين چه كار؟17 انتظارم از تو اين است همان گونه كه نخستين كسي هستي كه بر ضدّ او خروج مي كني، نخستين كسي باشي كه در ركاب وي فداكاري مي كني و به شهادت مي رسي. 18



زمان شهادت



بعضي حرّ را نخستين شهيد روز عاشورا 19 و گروهي اوّلين شهيد پس از شرفيابي به



محضر دلدار 20 و دسته اي آخرين شهيد در زمان برگزاري نماز امام(عليه السلام) در ظهر عاشورا و بالأخره عده اي آخرين شهيد پس از شهادت ياران امام(عليه السلام) (قبل از اهل بيت) مي دانند. مقتل الحسين، شهادت حرّ را پس از شهادت حبيب بن مظاهر، پيش از نماز ظهر امام(عليه السلام) مي داند. 21



مورّخان، زمان شهادت حرّ را مختلف نوشته اند: هنگامي كه حرّ به سپاه عمربن سعد حمله كرد، اسب وي زخمي و او پياده ماند و در جنگي تن به تن چهل نفر را به خاك افكند. گروهي هم نوشته اند كه او و زهيربن قين با هم به دشمن يورش بردند. حرّ در اين حمله به شدت مجروح شد و نيم جاني باقي داشت كه ياران امام(عليه السلام) جسد وي را به محضر امام(عليه السلام) بردند. آن حضرت دست نوازش به سر و صورت وي كشيد و خاك را از صورت او پاك نمود و فرمود: «أَنْتَ الحُرُّ كَما سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرّاً في الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ» و سپس با دستمال سر او را بست.



بلندي مقام حرّ در پيشگاه امام حسين(عليه السلام) را مي توان از سرودن يك رباعي آن حضرت در حق وي فهميد. 22



محدث قمي مي نويسد: امام در كنار حرّ اين رباعي را برزبان داشت:





*



لَنِعْمَ الْحُرُّ حُرُّ بني رياح ونعم الحرّ إذ واسي حسينا فجاد بنفسه عند الصّياح

*



صبور عند مختلف الرّماح فجاد بنفسه عند الصّياح فجاد بنفسه عند الصّياح



چه آزاد مردي است حرّ ، از قبيله بني رياح، و چه صبور و با تحمل است هنگام رد و بدل شدن تيرها و نيزه ها.



آنگاه كه حسين را صدا زد، همراه با طنين صداي خود، جان را نيز از دست داد.»



بعضي نوشته اند: سپاه كفرپيشه، سر حرّ را به سوي امام(عليه السلام) انداختند و امام آن را به دامن نهاد و گفت: مادرت به خطا نرفت از اين كه تو را «حرّ» نام نهاد. تو آزاده در دنيا و



سعادتمند در آخرتي. ليكن برخي از مورّخان تصريح كرده اند كه سر حر از بدن جدا نشد و داستان شاه اسماعيل صفوي مؤيد اين نظر است.



محدث قمي در «نفس المهموم» به نقل از «انوارالنعمانيه» سيد نعمت الله جزايري مي نويسد: بنا به دستور شاه اسماعيل، قبر حر را شكافتند، پس از آن وقتي بدنش را يافتند گويي خفته بود و دستمالي برپيشاني اش بسته داشت (كه متعلّق به امام حسين(عليه السلام)بوده است). وقتي آن را گشودند، خون تازه اي از پيشاني اش روان شد و بند آوردن آن خون با دستمال هاي ديگر ميسر نشد تا آن كه دوباره دستمال امام(عليه السلام) را به جاي خود نهادند و خون بند آمد. وي پس از آن فرمان داد تا بر مزار حرّ گنبدي بنا كنند. 23



قبر حرّ كجاست



اعلمي در دايرة المعارف مي نويسد: حرّ را در حاير، در قسمت پايين پاي علي اكبر دفن كردند وآن چه كه امروز به عنوان جايگاه قبر حرّ شهرت دارد، چندان اعتباري ندارد. 24



شيخ مفيد مي نويسد: ما دقيقاً نمي دانيم قبر حرّ كجاست، ولي در محدوده ديوار حاير قرار دارد. 25



چند چيز موجب عاقبت به خيري و رستگاري حر شد:



1 ـ ادب و احترام نسبت به امام (عليه السلام) (او پشت سر امام نماز خواند).



2 ـ عشق ومحبت نسبت به اهل بيت (استعفادادوگفت: به جنگ اهل بيت نمي روم).



3 ـ تواضع و فروتني، (او حتي در برابر ديدگان مردم به پاي امام افتاد و عذرخواهي كرد و بر توبه خود پاي فشرد و استوار ماند).







4 ـ روحيه زهد اسلامي و رهايي از بند دنياگرايي .



5 ـ حفظ حرمت بانوي بزرگ اسلام فاطمه زهرا (عليها السلام) (او به امام(عليه السلام) فرمود: از مادرم ياد كردي، ولي هركس به جاي شما بود من مقابله به مثل مي كردم، ليكن چه كنم، مادرت فاطمه است و نمي توانم چيزي بگويم!



10 ـ عابس شاكري



عابس با لقب شاكري 26 و نيز يشكري 27 در تاريخ مطرح است.



مامقاني درباره او مي نويسد: 28.



عابس از افراد برجسته شيعه است. او بزرگِ قبيله، شجاع، سخنور و اهل عبادت و تهجّد بود. عابس از قبيله شاكري است و بني شاكر از مخلصان اهل بيت بهويژه اميرمؤمنان(عليه السلام) بوده اند.



عابس، از دعوت كنندگان امام حسين(عليه السلام) به كوفه است، ابن اعثم كوفي مي نويسد: هنگامي كه مسلم بن عقيل نامه امام حسين(عليه السلام) را براي مردم كوفه خواند، مردي از همدان كه عابس بن ابي شبيب شاكري خوانده مي شد، به مسلم چنين گفت:



«من از ديگران نمي گويم و نمي دانم كه در دل آنها چه مي گذرد و شما را نسبت به حمايت آنان مغرور نمي سازم، به خدا سوگند آنچه را در دلم مي گذرد برزبان مي آورم، به خدا سوگند هرگاه از من چيزي بخواهيد اجابت مي كنم و همواره با دشمنان شما نبرد مي كنم و اين شمشيرم را در ركاب شما به كار مي گيرم تا خدا را ملاقات كنم و در اين باره جز پاداش الهي منظوري ندارم». 29







آنچه كه عاشقانه و مخلصانه بر زبان عابس جاري شد، در كربلا، در كردار و عملش نيز خودنمايي كرد زيرا چيزي نگذشته بود كه امام حسين(عليه السلام) به كربلا گام نهاد و از جمله فداكاراني كه به آن حضرت ملحق شدند عابس بود.



عابس، در روز عاشورا درخشيد و برگي زرين در زندگاني خود به يادگار نهاد. او در عاشورا پيش از شهادت حبيب بن مظاهر به رسم خداحافظي به محضر امام(عليه السلام) رسيد و اين چنين اظهار وفاداري كرد:



«... اي اباعبدالله، در روي زمين از آشنا و ناآشنا، كسي عزيزتر از تو در نظرم نيست. اگر بتوانم، از هر راهي كه ميسّر باشد، از تو دفاع خواهم كرد. اي اباعبدالله، خدا را شاهد مي گيرم كه در صراط هدايت تو و پدرت ثابت قدم هستم.» 1



سپس به سوي دشمن حمله برد.



عابس پيش از حبيب بن مظاهر به لقاي پروردگار شتافت و حبيب پيش از اقامه نماز ظهر به شهادت رسيد . او قهرماني است كه هيچ يك از دشمنان، جرئت نداشتند تن به تن به جنگش بيايند. لذا عمر بن سعد دستور داد تا سنگ اندازان، با سنگ به وي حمله كنند. او در كربلا بيش از دويست تن را به هلاكت رساند. بعضي از اسباب نبرد و ابزار دفاعي مانند كلاه خود، زره و... را از تن بيرون آورد و به دشمن حملهور شد و سرانجام 2 در جنگي نابرابر جان باخت زيرا دستجمعي به او حملهور شدند. 3





*



وقت آن آمد كه من عريان شوم آنچه غير از شورش و ديوانگي است آزمودم مرگ من در زندگي است جوشن زبرگرفت، كه ماهم نه ماهيَم مغفر زسر فكند كه بازم، نيَم خروس

*



جسم بگذارم سراسر جان شوم اندرين ره، روي در بيگانگي است چون رهم زين زندگي، پايندگي است مغفر زسر فكند كه بازم، نيَم خروس مغفر زسر فكند كه بازم، نيَم خروس



1 . نكـ : امين، اعيان الشيعه، ج1، ص606 . «يا أَبا عَبْدِالله أَما وَالله ما أمسي علي وَجْه الأرضِ قَرِيبٌ وَ لا بَعِيدٌ أعزُّ عَلَيَّ، وَ لا أَحَبّ إِلَيّ مِنْكَ، وَلَو قدرت إن أدفع عنك الضيم، أو القتل بشيء أعزّ من نفسي وَ دَمي لفعلت، اَلسَّلام عليك يا أبا عبدالله، أشْهِدُ اللهَ أنّي علي هُداك وهُدي أبيك».



2 . نكـ : امين، اعيان الشيعه، ج1، ص606



3 . نكـ : محدث قمي، سفينة البحار، ماده «عبس».







*



بي خود و بي زره به در آمد كه مرگ را در بر برهنه مي كشم اينك چو نو عروس

*



در بر برهنه مي كشم اينك چو نو عروس 30 در بر برهنه مي كشم اينك چو نو عروس



عابس از كساني است كه امام زمان (عج) در زيارت ناحيه، از او ياد كرده است:



«...اَلسَّلامُ عَلي عابِس بْن أَبِي شبيب الشاكري...»31.



11 ـ شوذب



روز عاشورا، عابس به دوست صميمي خود گفت: «اي شوذب! امروز چه در خاطر داري؟» گفت: به نظر تو چه كنم؟ مي خواهم با تو در ركاب پسر دختر پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله)بجنگم تا كشته شوم». 32 عابس گفت: گمان من نيز در مورد تو همين است.



شوذب از راهنمايي هاي عابس ممنون شد، به سوي امام بزرگوارش شرفياب شد و سلام وداع را گفت و به ميدان رفت تا به فيض شهادت نايل آمد.



12 ـ وهب بن عبدالله كلبي



در تاريخ عاشورا، از وهب بن عبدالله كلبي به نام هاي متفاوتي ياد شده است از جمله: وهب بن جناب كلبي وهب بن جناح كلبي وهب بن حباب كلبي، ليكن شهرت او به وهب بن عبدالله كلبي، بيشتر است (هر چند كه احتمال مي رود نام هاي فوق، از آنِ رجال برجسته ديگري در تاريخ عاشورا باشد) چنان كه نام هاي وهب بن وهب و وهب بن كلب نيز در تاريخ عاشورا به چشم مي خورد.



اعلمي در دايرة المعارف مي نويسد: وهب پسر عبدالله كلبي نصراني (مسيحي) به همراهي همسرش نزد امام حسين(عليه السلام) آمدند و مسلمان شدند و با هم در كربلا به شهادت رسيدند. 33



بعضي از تاريخ نگاران نوشته اند: امام(عليه السلام) هنگامي كه عازم كوفه بود، در يكي از منازل، خيمه اي را مشاهده كرد، به سراغ آن خيمه رفت و زني را در مقابل خيمه ديد، از وي پرسيد: صاحب خيمه كيست؟ پاسخ داد: خيمه وهب است. پرسيد: او كجا رفته است؟



گفت: رفت به سراغ آب. امام اشاره اي به گوشه اي كرد و آب از آنجا جوشيد سپس به آن خانم فرمود: به وهب بگوييد: آيا ما را همراهي نمي كند؟ امام از آنجا رفته بود كه وهب به خيمه برگشت و در جريان حضور امام قرار گرفت. تحوّلي دروني در او ايجاد شده، گفت: آب اوست، او را بايد جست و كام جان را بايد در ركاب او سيراب كرد. از اين رو با همراهي مادر و خانم خود به امام پيوستند و مسلمان شدند و در كربلا حضور عاشقانه داشتند.



در روز عاشورا مادر وهب خطاب به وي گفت: برو پسر پيامبر(صلي الله عليه وآله) را ياري كن. او برخاسته به ميدان رفت و حمله اي مردانه كرد و مرداني را به خاك مذلت افكند آنگاه نزد مادرش بازگشت و گفت: آيا از من راضي شدي؟



مادرش گفت: «از تو رضايت ندارم جز آن كه در ياري حسين(عليه السلام) و در كنار او كشته شوي.» او به جانب ميدان مي رفت كه همسرش بانگ برآورد: به كجا مي روي؟



مادرش گفت: پسرم! برو به حرف زنت توجه نكن.



همسرش عمود خيمه را بردوش كشيد و در ركاب شوهرش به راه افتاد، اما امام(عليه السلام)دستور داد بازگردد و او بازگشت.



وهب به ميدان تاخت و چند تن را به خاك انداخت، ولي بر اثر حمله هاي پي درپي دشمن، از پاي درآمد. وقتي همسر او آگاه شد كه شوهرش در قتلگاه مجروح بر زمين افتاده، سراسيمه خود را به كنارش رسانيد. در آن هنگام، مردي از سوي شمربن ذي الجوشن مأمور قتل وهب شد و با ضربه عمودي وي را به شهادت رساند. او نخستين زني است كه در كربلا شهيد شد. 34 اين شخص همچنين سر وهب را از تن جدا كرد و به طرف مادرش انداخت.



مادر وهب سر فرزند را بوسيد و دستي به آن كشيد سپس آن را به سوي يكي از سپاهيان عمر سعد كوبيد، به گونه اي كه آن ملعون را به جهنم واصل كرد و خود عمود خيمه را گرفت و به لشكر كفرپيشه حمله كرد و دو تن را از پاي در آورد و به دستور امام(عليه السلام) به خيمه بازگشت. 35



خياباني در كتاب معروف خود «وقايع الأيام» مي نويسد:



وقتي سر وهب را به سوي مادرش انداختند، آن را بردامن گرفت و بوسيد و گفت:



«اَلحَمْدُ للهِِ الّذي بَيَّضَ وَجْهِي بِشَهادَتِكَ يا وَلَدِي بَيْنَ يَدَيّ أَبِي عَبْدِالله(عليه السلام)»



«حمد و سپاس خداي را كه رويم را با شهادت تو، در پيشگاه حسين بن علي(عليهما السلام)سفيد كرد.» سپس آن سر را با خشم ويژه اي به سوي لشكر عمرسعد پرتاب كرد و يك تن از سپاه كفر را به جهنم فرستاد. 36

پاورقي

1 . بحارالأنوار، ج44، ص380 معالى السبطين، ج1، ص173



2 . «أَ ما مِنْ مُغيث يُغيثُنا لِوَجْهِ اللهِ؟ أَما مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ؟» منتهى الامال، ص346 و ناسخ التواريخ، ج2، ص253



3 . ابن اعثم الفتوح، ص904



4 . عوالم بحرانى، ج17، ص168 دمع السجوم، ص275



5 . الكامل، ج4، ص62 حياة الحسين، ج3، ص195 لواعج الاشجان، صص 140 ـ 134



6. المواعظ، ششترى، مجلس ششم، ص95



7. الكامل، ج4، ص64 فصول المهمه ـ ص192 منتهى الآمال، ص347 ارشاد فصل حرّ، مقتل الحسين، ص238 امالى صدوق، مجلس 30 حياة الحسين، ج3، ص196 دمع السجوم، 273 ، ص 131 و منتخب التواريخ، ص287



8. «وَ اللهِ إِنّي أُخَيِّرُ نَفْسي بَيْنَ الجَنَّةِ وَ النّارِ فَوَاللهِ لا أَخْتارُ عَلى الجَنَّةِ شَيْئَاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ أُحْرِقْتُ.» تاريخ طبرى، 4، ص325 (مطبعة الاستقامة بالقاهره)، ج3، جزء ششم، ص244



9 . «يَتُوبُ اللهُ عَلَيْكَ»، مقرم، در مقتل الحسين، شهادت حرّ را پيش از نماز ظهر عاشورا و پس از شهادت حبيب بن مظاهر مى داند (نكـ : مقرم، مقتل الحسين، ص245 بخش حرّ).



10 . «أَنْتَ الحُرُّ كَما سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرّاً في الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ»



11 . ناسخ التواريخ، بحث امام حسين، ص254، كامل، ج5، ص172، قندوزى در ينابيع المودة، ص 414 مى نويسد: «ان الحرّ جاء الحسين مع ولده» .



12 . حبيب السير، ج2، ص52 مقتل الحسين، كاشف الغطاء، ص34



13 . معالى السبطين، ج1، ص227



14 . ارشاد مفيد، ج2، ص108 حياة الحسين، ج3، ص221 معالى السبطين، ص226



15 . لواعج الاشجان، ص136 عوالم امام حسين (عليه السلام) ، ج17، ص258 و منتخب التواريخ، ص287



16 . باقر شريف قرشى، حياة الحسين، ج3، ص197 ابن اثير، كامل، ج3، ص289



17 . معالى السبطين، 224 ، اين خواب را از پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقل كرده است.



18 . حياة الحسين، ج3، ص197 كامل ابن اثير، ج4، ص289



19 . بحارالأنوار، ج45، ص13 . علاّمه مجلسى (رحمه الله) در كتاب پر ارج خود، بحارالأنوار مى نويسد: اين كه حرّ مى گويد اولين شهيد در راه تو مى باشم منظور اين است كه او (حرّ) اولين شهيد بعد از توبه خود است وگرنه قبل از او جمعى از اصحاب امام به شهادت رسيده بودند.



20 . بحارالأنوار، ج45، ص13



21 . مقتل الحسين، ص245



22 . نكـ : مقرم، مقتل الحسين، ص245 (الرياحى).



23 . دمع السجوم، ص129



24 . ر. ك: اعلمى، دايرة المعارف، ماده «حرّ»... «اما المرقد الذى بعد عن كربلا وعليه قبه و مزار يعرف بقبر الحرّ فقيه شك كما فى ارشادالمفيد و غيره من سير المورّخين».



25 . در ارشاد: 2، ص130 آمده است: «فأمّا أصحاب الحسين رحمة الله عليه الّذين قُتِلُوا مَعَهُ فَإِنَّهُم دُفِنُوا حَولَه، و لسنا نحصل لهم أجداثاً على التحقيق و التفصيل إلاّ أنّا لا نشكّ أنّ الحائط محيط بهم





26 . تنقيح المقال، ج2، ص112



27 . امين، اعيان الشيعه، ج1، ص606



28 . نكـ : تنقيح المقال، ج2، ص112



29 . نكـ : ابن اعثم، الفتوح، ح 5، ص56، تاريخ طبرى، ج4، ص264 قاموس الرجال ،ج5،ص107 . «أمّا بَعدُ، فإنّي لا اُخْبركَ عَنِ النّاسِ بِشَىء، وَلا أَعْلَمُ ما فِي أنْفُسِهِم وَ ما أغرّك، وَاللهُ اُحَدِّثُّكَ عَمّا أَنَا مُوطن عَلَيه نَفْسي، وَالله لاُجيبَنَّكُم إِذا دَعَوتُم، وَلاَُقاتِلَنَّ مَعَكُمْ عَدُوَّكُم، وَ لاََضْربنّ بِسَيفي دُونَكُم أَبزداً حَتّى أَلقى الله، أَنَا لا أُريدُ بِذلِكَ إِلاّ ما عِنْدَاللهِ



30 . نكـ : محدث قمى، سفينة البحار، ماده «عبس».



31 . نكـ : تنقيح المقال، ج2، ص112



32 . «اُقاتلُ مَعَكَ دونَ ابن بنت رسول الله (صلى الله عليه وآله) حتّى اُقتل».



33 . نكـ : اعلمى، دايرة المعارف، ج15، ص84 .



34 . نكـ : بلاذرى، انساب الأشراف، ص194 فرهادميرزا، قمقام، ج1، ص419 معالى السبطين، ج1 ، ص237



35 . بحرانى، عوالم امام حسين، صص 261 ـ 262



36 . خيابانى، وقايع الأيام، ص416 معالى السبطين، ص237