بازگشت

دفاع جانانه از ولايت


مورّخان نوشته اند: پيش از اقامه نماز ظهر روز عاشورا، وقتي حصين بن نُمير، يكي از افراد لشكر كفر به امام(عليه السلام) زخم زبان زد و گفت: نماز تو پذيرفته نيست ! حبيب بن مظاهر بر او لعنت فرستاد و گفت: نماز پسر خاندان رسول الله قبول نيست ولي نماز تو دائم الخمر (خمّار) قبول است؟1 در اين هنگام جمعي از لشكر كفرپيشه به او حمله كردند و وي را به شهادت رساندند. در عصر تاسوعا نيز وقتي يكي از لشكريان كفرپيشه به زهيربن قين زخم زبان زده، گفت: امشب با آب توبه خود را پاك كن ! حبيب پاسخ داد: او را خدا پاك كرده است. ناگفته نماند كه برخي از مورّخان براين اعتقادند كه حبيب با امام نماز گزارد و بعد از آن در نبرد با كفار به شهادت رسيد. 2



زمان شهادت حبيب



برخي نوشته اند: هنگامي كه امام(عليه السلام) به ياران خود فرمود: از اين قوم بخواهيد جنگ متوقف شود تا نماز ظهر اقامه كنيم، يكي از لشكريان عمربن سعد بانگ برآورد: نماز شما مردود است! حبيب در پاسخ وي بر آشفت و گفت: نماز پسر پيامبر قبول نيست ولي نماز تو قبول است، اي دشمن خدا؟! در اين هنگام بود كه به حبيب حملهور شدند و به شهادتش رساندند.



فقدان حبيب براي امام(عليه السلام) گران بود، لذا فرمود: «عِنْدَ اللهِ أَحْتَسِبُ نَفْسي وَ حُماة أَصْحابِي»3 «پاداش اين شهادت ها را از خدا مي گيرم»، پس از شهادت او امام در حقش فرمود: «للهِِ دَرُّك يا حَبِيب، لَقَدْ كُنْتَ فاضلاً، تَخْتِمُ الْقرآنَ في لَيْلَة واحِدَة»4 «خداوند تو را بيامرزد ! انسان برجسته اي بودي كه در يك شب يك ختم قرآن مي كردي.»



مردي به نام «بديل بن صُريم تميمي» سر آن پير دلاور را جهت دريافت جايزه برگردن اسب خود آويخته بود ودر كوفه جولان مي داد، نوجواني را ديد كه وي را تعقيب مي كند. سبب را پرسيد. او پاسخ داد: اين سرِ پدر پيرم حبيب بن مظاهر است، آن را به من بده تا دفنش كنم. آن مرد گفت: نمي دهم زيرا من بايد از عبيدالله جايزه دريافت كنم ! 5



6 ـ سعيد بن عبدالله انصاري



اعلمي در دايرة المعارف 7 و مجلسي در بحار 5 از او به نام: سعيد بن عبدالله الحنفي ياد كرده اند.



او همان كسي است كه هنگام برپايي نمازِ آخرين (نماز خونين عشق)، امام(عليه السلام) به او و زهير بن قين 8 فرمودند: «تَقَدَّما أمامي حَتّي اُصَلّي الظُّهْرَ» 9





«در مقابل من بايستيد تا نماز ظهر را بخوانم.»



سعيد در برابر امام(عليه السلام) ، رو به دشمن ايستاد. تيرهايي را كه به طرف امام مي رسيد به جان مي خريد. او وقتي مي ديد تيري به سوي امام در حركت است، سينه خود را سپر كرد و مانع از اصابت آن به امام(عليه السلام) شد. در اثناي نمازِ امام(عليه السلام) ، سيزده چوبه تير به بدن سعيد اصابت كرد به طوري كه پس از پايان نماز، رمقي برايش نماند و به خاك افتاد. در آخرين لحظات، آنگاه كه امام با دست مباركش گَرد و خاك صورت او را پاك مي كرد، نگاهي به آن حضرت كرد و گفت:



«يَابْنَ رَسُولِ اللهِ(صلي الله عليه وآله) أَوَفَيْتُ؟»



«آيا به وظيفه ام وفا كردم؟»



امام(عليه السلام) فرمود:



«نَعَمْ أَنْتَ أَمامي في الجَنَّةِ»10



«آري وفا كردي، تو در بهشت، در حضور من خواهي بود.»



امام افزود:



فَاقْرَأْ رَسُولَ اللهِ عَنِّي السَّلامَ وَ أَعْلِمْهُ أَنّي في الأَثَرِ» «به پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله)از طرف من سلام برسان و بگو كه من به زودي به محضر تو خواهم شتافت.» 11









سيد بن طاووس در لهوف مي نويسد: هنگامي كه سعيد پس از نماز امام، بعد از اصابت سيزده چوبه تير دشمن به بدن او، نقش زمين شد گفت:



«أَللّهُمَّ أَلْعَنْهُمْ لَعْنَ عاد وَثَمُودَ، اَللَّهُمَّ أَبْلِغْ نَبيَّكَ عَنّي السَّلامَ وَأَبْلِغْهُ ما لَقيتُ مِنَ أَلَمِ الجِراحِ، فَإِنّي أَرَدْتُ ثَوابَكَ في نَصْرِ ذُرِّيَةِ نَبِيِّكَ...»



«خدايا ! دشمنان حسين را به نوع كيفر قوم عاد و ثمود گرفتار كن. خدايا ! سلام مرا به پيامبرت برسان و به آن حضرت ابلاغ كن كه به خاطر دريافت ثواب، به ياري ذريّه پيامبرت شتافتم و اين گونه به خاك افتادم...»



بعضي، از مورّخان نوشته اند: امام(عليه السلام) هنگام اقامه نماز، خطاب به سعيد و مردي به نام عَمْرو بن قُرظه انصاري فرمود: در مقابلم بايستيد و آن دو، پس از نماز بر اثر اصابت تيرهاي دشمن بر زمين افتادند. وقتي سيدالشهدا(عليه السلام) با سعيد سخن مي گفت، عمروبن قرظه هم، مانند سعيد خطاب به مولاي خويش گفت:



«يَابْنَ رَسُولِ اللهِ(صلي الله عليه وآله) أَوَفَيْتُ؟»



«آيا به ميثاق وفاداري و حمايت از امام حق، وفادار بودم؟»



امام(عليه السلام) با مهرباني خاصي با او نيز مانند سعيد سخن گفت.



طبري، مورخ معروف، معتقد است كه بعد از انجام نماز ظهر و درگيري سختي كه



ميان امام و لشكر كفرپيشه درگرفت، امام(عليه السلام) كمي در مكان خود ايستاد (تا شايد استراحتي كند) در اين هنگام سعيد به عنوان حافظ جان امام در مقابل آن حضرت ايستاد تا تيرهاي دشمن را به جان بخرد و بدين وسيله امام(عليه السلام) كمي استراحت كند. 12



در زيارت نامه معروف به زيارت ناحيه مقدسه، در باب سعيدبن عبدالله آمده است:



امام حسين(عليه السلام) به عنوان حلّ بيعت به او اجازه انصراف از كربلا را داده بود ولي او گفت: نه، ما تو را در ميان دشمنان تنها نمي گذاريم و ما بيوفايي را پيشه خود نمي سازيم تا خدا وفاداري ما را در غياب پيامبر(صلي الله عليه وآله) نسبت به شما بنگرد و افزود: [ به خدا سوگند اگر در اين راه كشته شوم، سپس زنده گردم و باز در به جهت حمايت از شما، ميان آتشم اندازند و اين، تا 70 بار تكرار شود، همچنان در كنار تو خواهم ماند و دست از ياري ات برنخواهم داشت چرا كه قتل در ركاب تو كرامت بي پايان در پي دارد .13



سعيد بن عبدالله همان كسي است كه نامه مردم كوفه را در مكه به امام رساند و حتي در پاسخ نامه مردم از سوي امام حسين نام او آمده است:



«... فَإنَّ هانِياً وَ سَعِيداً قَدِما عَلَيَّ بِكُتُبِكُمْ...»14



«هاني و سعيد (بن عبدالله انصاري) نامه هاي شما را به من رساندند. او كسي است كه وقتي مسلم در كوفه نامه امام را در جمع حضار قرائت كرد، صداي گريه عشق او و يارانش، جلسه را فراگرفت. در اين هنگام عابس عاشقانه فرياد زد و گفت: من نمي دانم در دل ديگران چه مي گذرد ولي من به شما قول مي دهم، خواسته شما را عملي سازم. با دشمنان شما بجنگم و تا مرحله مرگ از شما دفاع كنم (و افزود): «لا اُرِيدُ بِذلِكَ إلاّ ما عِنْدَاللهِ» «جز اجر الهي، مقصودي ندارم»، سپس حبيب بن مظاهر و بعد از حبيب، سعيد بن عبدالله انصاري همانند عابس سخن گفتند. سعيد بر سر ميثاق خود وفادار ماند.



6 ـ جون يار وفادار حسين(عليه السلام)



جون، برده سياه چهره اي كه احتمالاً زمان پيامبر(صلي الله عليه وآله) را درك كرده بود. 15



او غلام فضل بن عباس بن عبدالمطلّب بود، نامش «جون»، نام پدرش حَوِيّ وكنيه اش و ابومالك بود. 16 اميرالمؤمنين(عليه السلام) وي را به 150 دينار از فضل خريداري كرد و در اختيار ابوذر قرار داد تا به وي خدمت كند. جون در ربذه تبعيدگاه ابوذر [ بر ابوذر خدمت مي كرد و پس از ارتحال وي در سال 32 هـ . به امير مؤمنان(عليه السلام) پيوست. 17



علاّمه مامقاني در «تنقيح المقال» مي نويسد: پس از شهادت آن حضرت، به خانه امام حسن(عليه السلام) و پس از شهادت ايشان به خانه امام حسين(عليه السلام) آمد وشد داشت و بيشتر امام سجاد(عليه السلام) را همراهي مي كرد (و در خانه امام سجاد بود)، و همراه آنان به كربلا آمد و هنگام شعلهور شدن جنگ در روز عاشورا، امام حسين(عليه السلام) به او فرمود:



«أَنْتَ في إِذْن مِنّي، فَإِنَّما تَبِعْتَنا طَلَبَاً لِلْعافِيَةِ فَلا تَبْتَلِ بِطَريقِنا»



«تو به عنوان خدمت به ما، همراه ما بودي. اكنون مجازي كه ما را ترك كني.»



جون از پيشنهاد جدايي امام(عليه السلام) غمگين شد وبا خودانديشيدكه نكند لياقت همراهي با امام را از دست داده است! ازاين رو، خود را به پاي امام(عليه السلام) انداخت، پاي آن حضرت را مي بوسيد و مي گفت: اي فرزند پيامبر خدا! من در روزگار آسايش، با شما بودم، الآن كه دنيا به شما پشت كرده، شما را رها كنم؟ و افزود لابد من كه غلام سياه، بد بو هستم، از حيث حسب و نسب در سطح پايينم، نمي خواهي در شمار شهيدان تو باشم. 18 وافزود:



«لا وَاللهِ لا أُفارِقُكُمْ حَتّي يَخْتَلِطَ هذَا الدَّمُ الأَسْوَدُ مَعَ دِمائِكُمْ»



«نه به خدا سوگند دست از شما برنمي دارم تا آن كه خون اين سياه با خون شما



مخلوط گردد».



دراين هنگام امام حسين(عليه السلام) اذن جهادش داد واو پس از آن كه عده زيادي از دشمنان را كشت، به فيض شهادت نايل آمد. امام هنگامي كه در بالين وي حضور يافت، فرمود:



«أللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَطَيِّبْ ريحَهُ، وَاحْشُرهُ مَعَ الأبرار، وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحمّد وَ آلِهِ»



«خدايا! صورتش را سپيد و بويش را نيكو گردان! و با ابرار و نيكان محشورش كن. وي را مورد مرحمت محمّد وآلش قرار ده!» 19



او كه نيم جاني داشت، با ديدن امام بربالين خود، خوشحال شد و پس از آن روحش به عالم ملكوت پرواز كرد.



حايري مازندراني در معالي السبطين نقل مي كند: جمعيتي هفتاد نفره به او حملهور شدند و او از اسب افتاد. نيم رمقي داشت كه امام به بالينش آمد. وي را در آغوش گرفت و صورت خود را بر صورتش نهاد و گريست. در اين هنگام، جون ديدگان خود را گشود و خوشنودي خود را با تبسمي ابراز داشت و گفت: چه كسي مانند من است كه پسر پيامبر، صورتش را بر صورتم نهاده؟! و سپس جان داد. 20



در تاريخ آمده است: در شب عاشورا هنگامي كه امام حسين(عليه السلام) اشعار: «يا دَهْرُ أفٍّ لَكَ مِنْ خَليلِ» را بر زبان داشت، جون در خيمه مخصوص امام(عليه السلام) مشغول تيز كردن شمشير و آماده سازي آنها براي فردا بود. 21



گرچه در شب سيزدهم محرم شهيدان به خاك سپرده شدند ليكن بعضي از شهدا روزهاي بعد شناسايي و به خاك سپرده شدند كه از جمله آنان جون بود. بدن شريف او پس از ده روز شناسايي د و دفن شد. امام باقر(عليه السلام) فرمود: بني اسد پس از ده روز از راه دور



با استشمام بوي خوش از او بدن وي را پيدا كردند. از بدنش بوي مشك، مشام جان را نوازش مي داد و از اين راه بدن او را يافتند و دفن نمودند 22 و در زيارت ناحيه نام آن حضرت به چشم مي خورد. 23 اين بوي خوش، همان اثر دعاي امام حسين(عليه السلام) بر بالين اوست. امام(عليه السلام) در كربلا روز عاشورا صورت چند شهيد را بوسيد و گونه خود را برگونه آنان نهاد، از جمله آنان جون بود.





*



نازم، حسين را كه چو در خون خود تپيد يكسان رخ غلام وپسر، بوسه داد و گفت: در دين ما سيه نكند فرق با سپيد

*



زيباترين حماسه عالم بيافريد در دين ما سيه نكند فرق با سپيد در دين ما سيه نكند فرق با سپيد



7 ـ ابوثمامه صاعدي 24



نام ابو ثمامه صاعدي، «عمرو بن عبدالله كعب» است. او از اصحاب اميرمؤمنان(عليه السلام)بود و در تمام جنگ هاي آن حضرت، در دوران خلافتش حضور داشت. ابوثمامه از همرزمان مسلم بن عقيل بود كه آن دو، در كوفه، دارالاماره را محاصره كردند، ليكن وقتي ياران پراكنده شدند، او در مخفي گاه به سر برد تا اين كه به امام ملحق شد.



ابوثمامه از سوي مسلم بن عقيل(عليه السلام) سمت فرماندهي قبيله تيم و همدان را داشت. و همان كسي است كه فرارسيدن وقت نماز ظهر را به امام حسين(عليه السلام) يادآور شد. او در ظهر عاشورا به امام حسين(عليه السلام) گفت:



«يا أبا عَبْدِالله نَفْسي لِنَفسِكَ الْفِداء هؤُلاءِ اقْتَرَبُوا مِنْكَ، لاَ و اللهِ وَ لا تُقْتَلُ حَتّي اُقْتَلَ دُونَكَ، وَاُحِبُّ أنْ ألقَي اللهُ رَبِّي وَ قَدْ صَلَّيْتُ هذِهِ الصَّلاةَ الَّتي قَدْ دَنا وَقْتَها».



«اي ابا عبدالله ! جانم فداي جانت باد، اينان (لشكر دشمن) به تو نزديك شده اند و البته به تو دست نخواهند يافت، جز آن كه از روي نعش من بگذرند ولي دوست





دارم كه خدا را ديدار كنم در حالي كه اين نماز را كه وقت انجام آن فرارسيده است، خوانده باشم.» 25



فرهاد ميرزا در قمقام آورده است: «او گفت: دوست دارم آخرين نماز خود را به امامت شما به جاي آورم» 26 امام(عليه السلام) در آن هنگام نگاهي به آسمان كرد و فرمود:



«ذَكَرْتَ الصَّلاةَ جَعَلَكَ اللهُ مِنَ الْمُصَلِّينَ الذّاكِرينَ، نِعَمْ هذا أَوَّلُ وَقْتِها... سَلُوهُمْ أَنْ يَكُفُّوا حَتّي نُصَلِّي»



«مرا به ياد نماز انداختي، خداوند تو را در شمار نمازگزاراني كه به ياد نمازند قرار دهد. آري، اكنون وقت اول نماز است، از آنان (دشمنان) بخواهيد تا ما را مهلت دهند نماز را بجاي آوريم.»



در اين هنگام بود كه سيد الشهدا(عليه السلام) ياران خود را دو دسته كرد، دسته اي مشغول نبرد و دسته اي مشغول نماز شدند. ابوثمامه بعد از نماز به شهادت رسيد ليكن چگونگي و زمان شهادت به طور دقيق مشخص نيست. 27



8 و 9 ـ حرّ بن يزيد رياحي و پسرش



در تاريخ كربلا جز «حرّ بن يزيد رياحي يربوعي» كسي به اين نام نيست.



اعلمي در «دايرة المعارف» مي نويسد: حرّ بن يزيدبن ناجيه رياحي، از شيعيان مورد اعتماد است. او در كربلا همراه ياران امام(عليه السلام) به شهادت رسيد و در حاير حسيني مدفون گرديد. 28







پدرش همراه نامش شهرت دارد (يزيد بن ناجيه). چون از قبيله بني رياح بود، او را رياحي مي گفتند.



حرّ در حضور



جهت كنترل اوضاع كوفه، ابن نمير از سوي عبيدالله زياد مسؤول حراست از كوفه شد. او با لشكر انبوهي به مأموريت خود همت گماشت و حرّبن يزيد رياحي را، كه مردي سلحشور و لايق و كاردان در امور نظامي بود، با هزار سوار از ناحيه قادسيه به پيش فرستاد تا بر سر راه كاروان كربلا سدّي ايجاد كند. امام(عليه السلام) كه از ناحيه اي معروف به «بطن عقبه» به سوي «منطقه شراف» حركت مي كردند، دستورداد تا دراين منزل آب بيشتري بردارند. در ميان راه بود كه لشكر حرّ از راه رسيد. در محل بارانداز (منزل)، همگي بار انداختند. امام(عليه السلام) دستور داد تا لشكريان حرّ و نيز چهارپايان، آنان را سيراب كنند، هنگام نماز ظهر شد و جمعيت همراه امام(عليه السلام) آماده نماز جماعت شدند، در حالي كه حرّ نيز با نيروهاي تحت امر خود به جمعيت نمازگزار با امام(عليه السلام) پيوست. امام(عليه السلام) پيش از نماز در برابر همگان ايستادند، در حالي كه به لشكر حرّ توجه داشتند، فرمودند: اي مردم، من جز در پي دعوت نامه ها و فرستادگان شما، به سوي شما نيامدم، اگر از رأي خود برگشته ايد، من به ديار خود باز مي گردم.



كسي سخني نگفت و پاسخي نداد و سپس امام(عليه السلام) نماز ظهر را به جماعت اقامه كردند و در وقت عصر نيز همچون وقت ظهر نماز جماعت برگزار گرديد. امام(عليه السلام)سرانجام پس از اداي نماز در مقابل همگان اظهار داشتند. شما اگر تقواي الهي پيشه كنيد و اهل حق را بشناسيد، خدا از شما رضايت بيشتري خواهد داشت و ما اهل بيت محمد(صلي الله عليه وآله)سزاوارتر به ولايت و حكومت برجامعه ايم... .



در اين هنگام بود كه حرّ لب به سخن گشود و گفت: به خدا قسم، من از نامه ها و فرستادگان آن اطلاعي ندارم و در شمار نامه نويسان نيستم. امام(عليه السلام) دستور دادند تا خورجين حاوي نامه هاي مردم كوفه را حاضر كنند:



حرّ گفت: ما فقط مأموريم تا شما را به عبيدالله تحويل دهيم امام(عليه السلام) فرمود: مرگ





به تو نزديك تر است تا عملي شدن اين منظور.



سپس امام(عليه السلام) به ياران خود دستور حركت داد، حرّ مانع شد امام(عليه السلام) فرمود: مادرت به عزايت بنشيند از ما چه مي خواهي؟!



حرّ گفت: هركس از مادرم اين چنين ياد مي كرد من نيز مقابله به مثل مي كردم ولي چه كنم كه مادرت زهرا است كه جز به نيكي نمي توان از او ياد كرد... و افزود: من دستور جنگ ندارم، پيشنهاد مي كنم كه بازنگردي و به سوي كوفه هم نروي، پس راه سوّمي را در پيش گير تا پاسخ نامه ام از سوي عبيدالله برسد.



طبري در تاريخ و نيز ابن اثير در الكامل 29 يادآور مي شوند كه: امام آن خطبه معروف خود را كه در آن آمده است: «... مَنْ رأي سُلْطاناً جائِراً...» در اينجا ايراد كرد و نيز آن شعر معروف خود «سَأَمضي وَ ما بِالْمَوت عارٌ عَلَي الْفَتي» را در اين جا سرود.



ممكن است كسي بپرسد چرا امام(عليه السلام) دست به شمشير نبرد؟ پاسخ اين پرسش روشن است. امام(عليه السلام) نمي خواست آغازگر جنگ باشد از اين رو وقتي زهيربن قين در اولين لحظه هاي ورود به كربلا به امام گفت: چه بجاست كه با اين گروه پيش از رسيدن سپاه كوفه پيكار كنيم امام(عليه السلام) به او فرمود: من آغازگر جنگ نخواهم بود 30 و نيز پيشتر اشاره شد كه در صبح عاشورا مسلم بن عوسجه به امام گفت: شمر در تيررس من است، اگر اجازه دهي وي را هدف قرار دهم، امام فرمود: من دوست ندارم كه آغازگر جنگ باشم.



امام(عليه السلام) به حركت خود ادامه داد تا به سرزمين كربلا رسيد و بارانداز نمودند



در باره سن حرّ، سخني به ميان نيامده و كسي از نام مادر او ياد نكرده است. نام

پاورقي

1 . نكـ : فرهاد ميرزا قمقام، ج1، ص413 معالى السبطين، ص230



2 . اعيان الشيعه، ج1، ص606



3 . نكـ : شمس الدين، انصار الحسين، ص94، خوارزمى، مقتل الحسين، ج2، ص17، بحارالأنوار: 45، ص27



4 . نكـ : آيت الله صدر، پيشواى شهيدان، ص370



5 . نكـ : آيت الله صدر، پيشواى شهيدان، ص370، معالم المدرستين، 3، ص112 در بحارالأنوار، ج45، ص26 نيز اينگونه آمده است:



«و قيل بل قتله رجل يقال له بديل بن صريم و أخذ رأسه فعلّقه في عنق فرسه فلما دخل مكّة رآه ابن حبيب و هو غلام غير مراهق فوثب إليه فقتله و أخذ رأسه. و قال محمد بن أبي طالب فقتل اثنين و ستين رجلا فقتله الحصين بن نمير و علق رأسه في عنق فرسه.»



6 . نكـ : اعلمى، دائرة المعارف، ج10، ص389



7 . نكـ : مجلسى، بحار، ج10، ص103



8 . نكـ : علامه تسترى، قاموس الرجال، ج5، ص106



9 . مجلسى، بحارالأنوار، ج10، ص103 و معالى السبطين، ج1، 235



10 . تنقيح المقال، ج2، ص28، مقرم مقتل الحسين، ص246



11 . عوالم، ج17، ص88، مقتل مقرم، ص248 «عبدالله الحنفى نسبة الى بنى حنيفة وهو فى اعلى درجات الثقة ولولم يكنِ الاّ ما روى فى زيارة النّاحية المقدّسة فى حقّه لكفى فى الكشف عن ثقته وجلالته، قال: عجّل الله تعالى فرجه: السّلامُ على سعيد بن عبدالله الحنفى القائل الحسين (عليه السلام) وقد اذن له فى الأنصراف: لا والله لا نخلّيك حتّى يعلم الله انّا قد حفظنا غيبة رسول الله (صلى الله عليه وآله) فيك والله لو أعلم أنّى اُقْتَل ثمّ أحيى ثمّ أذرّى ويفعل بى ذلك سبعين مرّة ما فارقتك حتّى ألقى حمامي دونك وكيف افعل ذلك وإنما هى موتة أو هى قتلة واحدة، ثمّ بعدها الكرامة الّتى لاانقضاء لها أبدا، فقد لقيت حمامك وواسيت أمامك ولقيت من بعد الكرامة فى دار المقامة، حشرنا الله معكم فى المستشهدين، ورزقنا مرافقتكم في اعلى علّيين (انتهى كلامه عجل الله تعالى فرجه) وقد ازداد شرفا على شرفه صيرورته وقاية للحسين (عليه السلام) عند الصلاة فقد روى أبوجعفر الطّبرى انّه لمّا صلّى الحسين (عليه السلام) الظهر صلاة الخوف بعدالظّهر، فاشتدّ القتال ولمّا قرب الأعداء من الحسين (عليه السلام) وهو قائم بمكانه، استقدم سعيد الحنفى أمام الحسين (عليه السلام) فاستهدف لهم يرمونه بالنّبل يميناً وشمالاً وهو قائم بين يدى الحسين (عليه السلام) يقيه السّهام طوراً بوجهه، وطوراً بصدره، وطوراً بيده، وطوراً بجنبه، فلم يكد يصل إلى الحسين شىء من ذلك حتى سقط الحنفى الى الأرض وهو يقول: أللّهمّ العنهم لعن عاد وثمود، أللّهم أبلغ نبيّك عنى السّلام، وبلغه مالقيت من ألم الجراح فأنّى أردت ثوابك فى نصرة ابن نبيّك، ثمّ التفت إلى الحسين (عليه السلام) فقال: أوفيت يابن رسول الله؟ قال: نعم، أنت أمامي في الجّنة، ثمّ فاضت نفسه النفيسة رضوان الله عليه .





12 . نكـ : علامه تسترى، قاموس الرجال، ج5، ص107



13. نكـ : علامه مامقانى، تنقيح المقال، ج2، ص28



14 . نكـ : علامه تسترى، قاموس الرجال، ج5، ص107



15 . محسن امين، اعيان الشيعه، ج1، ص 605



16 . نكـ : معالى السبطين، ج1، ص240، مجلس دهم .



17 . نكـ : حائرى مازندرانى، معالى السبطين، ج1، ص240



18. «يَابْنَ رَسُولِ اللهِ أَنَا في الرَّخاءِ أَلْحَسُ قِصاعَكُمْ، وَفي الشِّدَةِ أَخْذِلُكُمْ؟ وَاللهِ إِنَّ رِيْحِيَ لَنَتِنٌ، وَإِنَّ حَسَبيَ لَلَئيمٌ، وَلَوْنيَ لاََسْوَدُ، فَتَنفَّسْ عَلَيَّ بِالجَنَّةِ فَيَطيبَ رِيْحي، وَيَشْرُفَ حَسَبي، وَيَبْيَضَّ وَجْهي».



19 . نكـ : مامقانى، تنقيح المقال، ذيل كلمه «جون».



20. نكـ : حائرى، معالى السبطين، ج1، ص240. «... فَبَكَى الْحُسينُ، وَ اعْتَنَقَهُ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ، فَفَتَحَ عَيْنَيْهِ وَ تَبَسَّمَ و قالَ: مَنْ مِثْلي وَ ابْنُ رَسولِ اللهِ وَاضعٌ خَدَّهَ عَلى خَدّي، ثُمَّ فاضَتْ نَفْسُهُ».



21 . ارشاد، ص219، ترجمه محدثى، ص96



22 . بحارالأنوار: 45، ص23



23 . بحارالأنوار، ج45، ص71



24. مامقانى، تنقيح المقال، ج2، ص333، ذيل ماده عمروبن عبدالله الأنصارى ابوثمامه رابه فتح الثاء مى داند



25. بصار العين، صص 119 و 120



26. نكـ : قمقام، ج1، ص412



27. نكـ : اعيان الشيعه، ج1، ص606



28. «حرّ بن يزيد بن ناجية الرّياحي إماميٌّ ثِقَةٌ، قُتِلَ مَعَ الْحُسَين وَ أَصْحابه بِالطفّ، وَ دُفِنَ في الحائر.» نكـ : اعلمى، دائرالمعارف، ج7، صص 598 ـ 600، چاپ بيروت مؤسسه اعلمى.



29 . كامل فى التاريخ، ج4، ص83 ـ 82



30 . مفيد، ارشاد، باب حرّ بن يزيد رياحى، ص226 (چاپ بصيرتى) الارشاد (ترجمه)، ج2 صص 78 ـ 85