بازگشت

نظر فرزدق :


هنگاميكه امام حسين ( ع ) بسوي كوفه ميرفت در منزل " صفاح " با فرزدق شاعر ملاقات فرمود و اوضاع كوفه را از وي پرسيد . او جواب داد : " قلوب الناس معك و سيوفهم مع بني اميه ( 1 ) دلهاي مردم با شماست ولي شمشيرهاي آنان با بني اميه " . توضيح گفتار فرزدق اينست كه : افكار عمومي و احساسات ملي با حكومت شما موافق است و اگر مردم آزاد باشند از صميم قلب بكمك شما برميخيزند ولي حكومت بني اميه نيروهاي مردم را با اجبار در جهت منافع خود بحركت در مي آورد و بر ضد شما بر ميانگيزد . اين تفسير براي گفتار فرزدق صحيح نيست . فرزدق نمي خواهد بگويد : مردم منافق هستند و با اينكه بشما اظهار علاقه مي كنند باختيار خود بكمك بني اميه برميخيزند زيرا چگونه ممكن است روح و دل مردمي با امام باشد و باختيار خود بر ضد آنحضرت قيام كنند ؟ ! ، بلكه منظور فرزدق اينست كه نيروهاي ملي از ته دل و از روي حقيقت بشما ايمان و علاقه دارند و اگر سر نيزه حكومت بگذارد با كمال اشتياق بكمك شما قيام مي كنند ، ولي قدرت حكومت است كه نيروهاي مردم را بنفع خود استخدام مي كند . كدام سر نيزه در كوفه بود ؟ نيروي يزيد در كوفه از خارج نيامده بود . صفحه 43 : در اين هنگام بود كه امام احساس مسئوليت بيشتري كرد و برخود لازم دانست كه براي زنده كردن اسلام اقدام كند و با تشكيل حكوم



نيرومندي وضع موجود را تغيير دهد و اسلام و مسلمانان را از چنگال استبداد سياه برهاند . اينكه امام مطمئن شد به مردم كوفه ، نظر صحيحي نيست . صفحات 44 و 45 : و روي جريان طبيعي ، ظن قوي ميرفت كه اگر امام حسين ( ع ) در مركز عراق مستقر شود علاوه بر نيروهاي داو طلب كوفه ، مردم عدالتخواه حجاز و يمن و خراسان و آذربايجان و ساير استانهائي كه از حكومت بني اميه رنجيده و طعم حكومت امير المؤمنين ( ع ) را چشيده بودند بي درنگ به طرفداري امام برخيزند و براي تقويت حكومت حسيني از هيچگونه كمكي دريغ ننمايند . پس چرا غالبا امام را منع مي كردند و هيچ سياستمداري حركت امام را تصويب نمي كرد ؟ معلوم مي شود با اين منطقي كه مؤلف پيش گرفته ، حركت امام قابل توجيه نبوده و منطق ديگري در كار بوده است . آن منطق ، دستور خصوصي نيست بلكه منطق شهدا و فداكاران است . صفحات : 51 و 52 : از آنچه گذشت معلوم شد آنوقت كه حسين بن علي ( ع ) تصميم گرفت بكوفه برود و تشكيل حكومت بدهد قدرت آنحضرت از نظر نيروهاي نظامي موجود و آماده اي كه در كوفه و بصره در اختيار داشت ( كه بيش از صد هزار بود ) از قدرت يزيد كمتر نبود . و از نظر نيروهائي كه در شرف تكوين بود خيلي قوي تر از يزيد بود و از نظر لياقت شخصي و محبوبيت ملي هم كه با پسر معاويه قابل مقايسه نبود . پس ما حق داريم بگوئيم : قدرت نظامي امام حسين ( ع ) بيش از يزيد بود . به عقيده مؤلف ، امام حسين هنگام حركت مي توانسته استروي نيروي كوفه حساب كند . صفحه 52 : و از سوي ديگر قدرت نظامي بحد كافي موجود است و عوامل پيروزي نظامي امام فراهم شده آنچه توجيه مؤلف را ضعيف مي كند همين نكته است كه قدرت نظامي كه منطقا بشود رويش حساب كرد موجود بوده يا نبوده است ؟ و آيا شرايط قبول مسؤوليت ، وجود داشته يا نداشته است ؟ صفحات 54 و 55 : از آنچه گفتيم روشن شد كه اقدام حسين بن علي ( ع ) در مورد تسخير عراق و تشكيل حكومت شبيه است به اقدام پدرش امير المؤمنين ( ع ) در مورد قبول خلافت و تشكيل حكومت ، و اقدام جدش رسول خدا ( ص ) در فتح مكه و تسخير جزيرش العرب ، و اقدام امام حسين ( ع ) را نبايد از اقدام جدش پيغمبر ( ص ) و پدرش علي ( ع ) جدا كرد و يك عمل استثنائي بحساب آورد . به نظر نمي رسد كه از جهت شرايط ، بشود اينها را از هم قياس گرفت . صفحات 56 و 57 : از اين دعوت صريحي كه امام از مردم بصره مي كند تا براي برگرداندن خلافت اسلامي به اهل بيت پيغمبر با آنحضرت همكاري كنند و سنت رسول خدا را زنده گردانند بخوبي روشن مي شود اميد و امكان اين معني بوده است كه امام در اين مبارزه پيروز گردد و با تشكيل حكومت نيرومندي اسلام پايمال شده را نجات دهند و سنت فراموش شده پيغمبر را زنده گرداند . البته كسي مدعي نيست كه اميد و امكان ، صد در صد منتفي بوده است ، ولي اين براي مؤلف كافي نيست . مؤلف مدعي است كه شرايط به طوري مساعد بوده كه لااقل صدي پنجاه امكان موفقيت بوده است ، و اين ، با اين دليل اثبات نمي شود . صفحه 58 : از اين سخن امام كه ميفرمايد : " فان نزل القضاء بما نحب فنحمد الله علي نعمائه . اگر قضاي خدا به دلخواه ما نازل شد خدا را بر اين نعمت شكر مي كنيم " بخوبي روشن مي شود كه آنچه در درجه اول مطلوب آنحضرت بوده تشكيل حكومت و نجات دادن اسلام بوده و اين اميد وجود داشته است كه امام با پشتيباني ارتش كوفه در آن شهر مستقر شود و حكومت مستقلي تشكيل بدهد و سنت پيغمبر را زنده كند . اين مطلب جاي شك و ترديد نيست . هيچكس مدعي نيست كه امام نمي خواسته و مايل نبوده حكومت اسلامي تشكيل دهد و يا در اين راه فعاليت نمي كرده است . سخن در اين است كه اولا اميد و احتمال ، به قدري نبوده كه براي كسي كه [ از نظر مؤلف ] حفظ جانش را از هر چيز ديگر براي خودش و يا براي اسلام لازمتر مي داند كافي باشد كه جانش را در خطر قرار دهد .



ثانيا فرضا اين امكان و احتمال صد در صد منتفي بود آيا امام قيام و اقدام نمي كرد ؟ ! صفحه 59 : سراسر اين نامه امام ( 2 ) ، نشاط و خرسندي است ، خرسندي از اينكه رؤساي كوفه اتفاق كرده اند كه حكومت مستقلي به زعامت آنحضرت تشكيل بدهند و خلافت اسلامي را به اهل بيت پيغمبر ( ص ) برگردانند . اين هم امر بديهي است . كسي مدعي نيست كه چنين احتمالي در كار نبوده و يا امام از تحقق اين آرزو خرسند نمي شده است . صفحه 60 : بديهي است نوشتن اينطور نامه وقتي عاقلانه است كه امكان پيروزي در بين باشد . مسلما امكان ولو به صورت احتمال ضعيف در كار بوده است . صفحات 61 و 62 : از اين سخنان امام معلوم مي شود آنحضرت بدينمنظور بسوي كوفه



حركت كرده است كه با پشتيباني نيروهائي كه نماينده وي مسلم بن عقيل آماده كرده بود بفرياد مردم ستمديده برسد و از آن نيروها آتشي برافروزد و ريشه استبداد سياه را بسوزاند و كاخ ظلم و ستم را ويران سازد و بر ويرانه هاي حكومت عدالت كش بني اميه حكومتي صد در صد اسلامي و عدالت گستر تأسيس نمايد و نقشه فرزند پيغمبر ( ص ) اين بوده است كه قدرت را با قدرت جواب بگويد و كلوخ انداز را با سنگ پاداش بدهد . از اين سخنان آتشين حسين بن علي ( ع ) روشن مي شود كه شرائط پيروزي آنحضرت بر دشمن موجود بوده . بدون شك دعوت مردم كوفه و استصراخ آنها يكي از عوامل نهضت است و وظيفه خاص ايجاب مي كرده است .



ولي اين ، دليل نمي شود كه وضع مردم كوفه طوري بوده كه براي كسي كه در درجه اول طبق نظر مؤلف براي جان خودش بايد مي انديشيد ، بشود روي آنها حساب كرد . همچنانكه گفتيم ، از اين ادله ، اين مطلب استفاده نمي شود .



صفحات 62 و 63 : در اينجا توجه به اين نكته لازم است كه ابن عباس پس از آنكه طبق گفته اكثر مورخان در سال 40 هجري در زمان اميرالمؤمنين ( ع ) از بصره بمكه رفت ( 3 ) ديگر بعراق برنگشت و از آن زمان تا سال 60 هجري كه سال قيام امام حسين ( ع ) است نتوانست از اوضاع عراق عموما و كوفه خصوصا از نزديك آگاه گردد . و از سال 40 هجري كه ابن عباس از بصره



بمكه رفت تا سال 60 هجري بيست سال گذشته بود و در اين مدت طولاني اوضاع اجتماعي عراق كاملا دگرگون شده و نسل جديدي روي كار آمده بود و اين نسل جديد اكثريت مردم را تشكيل مي دادند . ولي عملا ثابت شد كه نظر ابن عباس درست بوده است ، و امام فرمود : لله در ابن عباس ينظر من ستر رقيق . [ ترجمه : آفرين خدا بر ابن عباس كه ( حوادث آينده ) را از پشت پرده اي نازك مي بيند ] . صفحه 64 : بدون هيچگونه تعصبي بايد گفت : چون اطلاعات ابن عباس از اوضاع كوفه ناچيز بوده و اطلاعات مسلم دقيق تر و واقع بينانه تر بوده است طبعا نظر مسلم بن عقيل با ارزش تر و بصلاح نزديك تر بوده است .



عجيب است ! همه سخن معترضان اين است كه چرا مسلم اينگونه ارزيابي كرد ؟ صفحه 65 : روي اين حساب بايد گفت : همه كساني كه از روي دلسوزي ، حسين بن علي ( ع ) را از سفر كوفه بر حذر مي داشتند بعلت بي اطلاعي از اسرار نظامي امام و وجود ارتش داوطلب آنحضرت بوده است كه چنين اظهار نظري مي كرده اند . همه ايراد معترضين اين است كه چنين ارتشي نبوده است . صفحه 66 : ولي بايد دانست كه پيش بيني و ارزيابي اوضاع سياسي يك مطلب است ، و پيش آمدن حوادث پشت پرده مطلبي ديگر . مؤلف مي خواهد بگويد كه وضعي كه پيش آمد ، غير مترقب و غير قابل پيش بيني بود و پيش بينيهاي امثال فرزدق و ابن عباس رميه من غير رام و تيري بود كه به غلط بر هدف خورد . صفحات 67 و 68 : آيا در اينجا ( 4 ) مي توان گفت : پيش بيني رسول خدا ( ص ) درباره غلبه بر دشمن دقيق نبوده و پيش بيني " عبدالله بن ابي " رئيس منافقان دقيقتر بوده است ؟ ! البته نه . بلكه پيش بيني و ارزيابي پيغمبر خدا ( ص ) كاملا دقيق و صحيح بوده و دليلش همان موفقيتي است كه در آغاز كار نصيب مسلمانان شد ، ولي حادثه پشت پرده يعني مخالفت تير اندازان با دستور آنحضرت و خالي كردن موضع خود سبب شكست مسلمانان و ضربت خوردن رسول خدا ( ص ) شد و اين حادثه پشت پرده چيزي بود كه از نظر مجاري عادي و طبيعي پيش بيني نمي شد و رسول اكرم ( ص ) راهي براي جلوگيري از آن نداشت . امام حسين ( ع ) نيز اوضاع عراق بلكه حجاز و ساير اقطار اسلامي را بطور دقيق بررسي و ارزيابي فرمود و بيش از چهار ماه ( از سوم شعبان تا هشتم ذي الحجة ) مشغول مطالعه اوضاع سياسي بود و با كمال احتياط همه



جوانب كارها را ملاحظه نمود ، و پس از بررسي دقيق معلوم شد از نظر جريانات عادي و طبيعي امكان پيروزي نظامي هست اما ابن عباس چون در عمق جريانهاي سياسي كه بر امام مي گذشت وارد نبود با سفر آن حضرت بكوفه مخالف بود .



اين مقايسه صحيح نيست . در احد مسلمين آماده مبارزه و فداكاري بودند و نيرو به قدر كافي داشتند ، فقط يك اشتباه كه جماعت تيراندازان مرتكب شدند سبب شكست شد . اما در كوفه طبق اظهارات فرزدق و ديگران كه قلوبهم معك و سيوفهم عليك آمادگي نبوده است .



صرفا احساساتي به نفع امام بوده است نه آمادگي براي فداكاري . صفحه 68 : پس چنانكه در جنگ احد مخالفت تيراندازان را با دستور پيغمبر خدا ( ص ) كه از حوادث پشت پرده بود نبايد در حريم ارزيابي رسول خدا ( ص ) و پيش بيني پيروزي اردوي اسلام داخل كرد .



همينطور حوادث پشت پرده كوفه را كه باعث تسلط عبيدالله زياد شد نبايد در حريم ارزيابي امام حسين ( ع ) از اوضاع سياسي عراق داخل كرد زيرا اينگونه حوادث پشت پرده از نظر جريانهاي عادي قابل پيش بيني نيست . مؤلف مدعي است كه امام واقعا وضع عراق را از نظر حكومت ارزيابي كرد و مساعد ديد و اتفاقا غلط از آب درآمد . ممكنست كسي بپرسد : اگر امام حسين ( ع ) قصد تشكيل حكومت داشت پس چه امتيازي بر عبدالله زبير داشت كه او هم براي تشكيل حكومت مبارزه ميكرد ؟ نظير اين ، باز هم مي توان سؤال كرد : رسول خدا ( ص ) كه در جنگ احد براي غلبه بر نيروهاي مشركان ميجنگيد چه امتيازي بر ابوسفيان داشت كه او هم براي پيروزي بر رقيب مي جنگيد ؟ جواب : مردان خدا در مبارزاتي كه مي كنند سه امتياز بر مردان هوي و دنيا دارند .



اين سؤال و جواب ، بيهوده و غير لازم و از محل بحث خارج است . صفحه 70 : اين سؤال بذهن هر صاحب نظري مي آيد كه : پس اين ارتش داوطلب و نيرومند امام حسين ( ع ) چه شد كه بكمك آنحضرت نيامد و حكومت يزيد را در هم نكوبيد ؟ ! نظير اين سؤال درباره اميرالمؤمنين ( ع ) هم پيش مي آيد كه : ارتش نيرومند آنحضرت در جنگ صفين چه شد كه به امام كمك نكرد و معاويه را در هم نكوبيد ؟ ! به نظر صحيح نيست . صفحه 71 : ارتش نيرومند و داوطلب امام حسين ( ع ) هم پس از دگرگون شدن اوضاع عراق و بسته شدن راهها ديگر نتوانست با آنحضرت رابطه برقرار كند ، و پس از آنكه نظاميان مسلح عبيدالله زياد به رياست " حر بن يزيد " براي جلب امام آمدند و او را زير نظر گرفتند فرماندهي ارتش ملي كوفه از آنحضرت سلب شد و در چنين شرائطي پيروزي نظامي براي امام ممكن نبود . اينها جز مردم كوفه نبودند و مردم ديگر همه از اين قماش بودند . چرا عبيدالله با چند نفر آمد و كوفه را قبضه كرد و مسلم مستقر در كوفه و مسلط بر كوفه را مغلوب ساخت ؟ صفحات 71 و 75 : بنابر اين علت اصلي اينكه پيروزي نظامي براي امير المؤمنين ( ع ) در صفين و براي امام حسين ( ع ) در قيام خود ميسر نشد اين بود كه رابطه مقام فرماندهي با ارتش قطع شد با اين تفاوت كه در جنگ صفين پرده آهنين نفاق و اختلاف رابطه فرماندهي امير المؤمنين ( ع ) را با ارتش خود قطع كرد ، و در حادثه قيام امام حسين ( ع ) دگرگوني اوضاع كوفه و مسلط شدن عبيدالله زياد و بسته شدن راهها ، رابطه امام را با ارتش آنحضرت قطع نمود . همكاران كثير بن شهاب نيز سخنرانيهائي شبيه سخنراني وي ايراد كردند و اين سخنرانيها كه از بالاي بام قصر ايراد مي شد تأثير زيادي در روحيه طرفداران مسلم كرد و همين ، دليل عدم آمادگي مردم كوفه بوده است كه صرفا احساساتي به نفع امام داشته اند . و آيا اگر در ميان اصحاب احد و يا اصحاب امير المؤمنين در صفين چنين تبليغاتي مي شد و مورد تهديد قرار مي گرفتند ، متفرق مي شدند ؟ اصحاب احد را يك لغزش نظامي ، و اصحاب علي ( ع ) را جهالت مقدس مابي شكست داد نه تهديد . مردمي كه با تهديد متفرق مي شوند ، از اول آمادگي جهاد و انقلاب ندارند . صفحه 83 : اختلاف و انحطاط مردم كوفه بيشتر از دو قبيله اوس و خزرج مدينه نبود ، و با آماده شدن شرائطي كه نام برديم تشكيل حكومت و تغيير وضع محيط با نيروي مردم كوفه از هر جهت ممكن بود .



آيا مقايسه مردم كوفه با مردم اوس و خزرج صحيح است ؟ صفحه 85 : در چنين شرائط مساعدي بود كه امام حسين ( ع ) تصميم گرفت با حمايت نيروهاي عدالتخواه كوفه تشكيل حكومت بدهد و در سايه قدرت حكومت اصلاحات خود را شروع نمايد ، و در اين زمان اكثريت مردم كوفه از ته دل خواهان حكومت حسيني بودند نه از روي نفاق . خواننده كتاب چنين نتيجه مي گيرد كه اگر هدف تنها همان است كه مؤلف مي گويد ، و اگر مردم كوفه و آمادگي آنها همان بوده كه مؤلف مي گويد ، و نقشه هم همان است كه او مي گويد ، پس نقص در تاكتيك و رهبري بوده است . و دفاعهاي مؤلف هم قوي نيست . . . . " مختار بن ابي عبيده " با كمك همين مردم كوفه حكومتي تشكيل داد و بر قسمت وسيعي از كشور اسلامي مسلط شد . و بي شك علاقه و اخلاص مردم كوفه نسبت به امام حسين ( ع ) صدها برابر بيش از علاقه آنان به سليمان بن صرد و مختار بود بلكه اطاعت مردم كوفه از سليمان بن صرد و مختار نيز بخاطر عشق و علاقه به امام حسين ( ع ) بود : بلكه شهادت امام بود كه مردم كوفه را بيدار و علاقه مند و مصمم كرد ، نه اينكه آنها بعد از شهادت و قبل از شهادت يكسان بودند . صفحه 86 :



3- اقليت منافق و خدعه كار از قبيل عمرو بن حجاج ( 5 ) . و در هر نهضتي عده اي منافق وجود دارد ، چنانكه در اصحاب رسول خدا ( ص ) و امير المؤمنين ( ع ) وجود داشت . و ملامت و توبيخ امام حسين ( ع ) در روز عاشوراء ، طبعا متوجه اين اقليت خواهد بود نه آن اكثريت با اخلاص زيرا آن اكثريت با اخلاص مورد علاقه امام بودند و از اينرو آنحضرت نامه تشكر و تشويقي از بين راه براي آنان نوشت چنانكه در صفحه 59 گذشت . صحيح نيست . صفحه 89 : بديهي است اگر حكومت نيرومند اسلامي چنانكه دلخواه امام حسين ( ع ) بود تشكيل مي شد چون زعامت كشور بدست سبط پيغمبر ( ص ) ميافتاد و طبعا بعد از او خاندان رسالت بودند كه كشور عظيم اسلامي را رهبري مي كردند يك وحدت سياسي نيرومند و ثمر بخشي بوجود مي آمد ،



و در اينصورت كاملا طبيعي بود كه پس از گذشتن نيم قرن يا كمتر ، سراسر جهان اسلام تابع اهل بيت عصمت مي شدند ، و اين همان حقيقت تشيع است ، آنگاه اين شكاف را و اختلاف زيانبار كه منشأ اصلي آن سقيفه بود از ميان برداشته مي شد و ديگر دو گروه متضاد بنام شيعه و سني وجود نداشت و از اين راه اينهمه ضربه باسلام وارد نمي گشت . و در حقيقت ، امام حسين ( ع ) زيانهائي را كه حكومتهاي سابق خصوصا حكومت ضد اسلام پسر ابي سفيان در طول پنجاه سال بر اسلام وارد ساختند جبران مي فرمود .



پس بايد گفت : بوجود آمدن يك وحدت سياسي و از بين رفتن اختلافات مسلكي و مذهبي كه ريشه آنها اختلاف در حكومت و خلافت بود از آثار ثمربخش و پرارزش حكومت حسيني بود . جنبه ايدآليستي زيادي دارد . از مجموع بررسيهائي كه تا اينجا شد روشن گشت كه امام حسين ( ع ) پس از آنكه از بيعت يزيد امتناع كرد و بمكه هجرت فرمود در مكه به بررسي دقيق از اوضاع سياسي پرداخت و بررسي هاي عميق امام با گزارش اطمينان بخش مسلم بن عقيل پايان يافت و معلوم شد ارتش داوطلب امام درك كوفه و بصره بيش از صد هزار است .



ارتش صد هزار نفري ! صفحه 90 : . . . آنگاه كه امام حسين ( ع ) مسلم بن عقيل را براي تحقيقات محلي بكوفه فرستاد بوي دستور داد كه اگر مردم كوفه آمادگي ندارند فورا بمكه مراجعت كن . بنابر اين اگر مسلم بمكه مراجعت مي كرد و مي گفت : مردم كوفه آمادگي ندارند امام بسوي كوفه حركت نمي فرمود . اگر " مسلم " گزارش منفي مي داد ، امام به كوفه نمي رفت . ( چه مي كرد ؟ جوابش از طرف مؤلف روشن نيست ) صفحه 109 : ممكنست كسي با ديدن اين نقل گمان كند امام حسين ( ع ) از مكه بقصد كشته شدن بسوي كوفه حركت فرموده است ولي بايد دانست " سفيان بن وكيع " كه اين قصه را نقل كرده از سني هاي متهم بدروغگوئي است ، و در اينجا يك دروغ واضحي بامام نسبت داده است زيرا او مي گويد : امام فرمود : بجز فرزندم علي بن الحسين ( ع ) كسي از ياران من باقي نمي ماند در حاليكه غير از علي بن الحسين ( ع ) عده اي از ياران امام كه در زير نام ميبريم باقي ماندند . ياران غير از همراهان است . صفحات 109 و 110 : علاوه بر اين ، معناي اين سخن چيست كه نسبت بامام مي دهد كه : " اگر اجر من ضايع نمي شد با دشمنان مي جنگيدم ؟ ! " آيا اگر امام به كمك فرشته ها دشمنان را بكشد و اسلام را زنده كند اجرش ضايع مي شود ؟ ! مقصود اين است كه فرشته ها به فرمان من بكشند . چنانكه مي بينيد اهل سنت اين قصه زشت و زننده را بعنوان كرامت براي امام نقل كرده و حيا نكرده اند . بايد گفت اين شخص . [ يعني سفيان بن وكيع ] . صفحه 111 : و باعث تعجب است كه سيد بزرگوار مرحوم ابن طاووس رضوان الله عليه همين داستان را در لهوف ( ص 54 ) آورده است بدون اينكه بنقطه ضعف آن اشاره اي بكند . چرا آن جملات شديد ، اينجا آرام مي شود ؟ صفحه 125 : " ابن طاووس رحمه الله مي گويد : من از كتاب " اصل " احمد بن حسين بن عمر بن يزيد ثقه ( كه بر پشت آن نوشته است : كتاب مال محمد بن داود قمي است ) بسندي كه در آن كتابست از امام صادق ( ع ) نقل مي كنم كه گفت . . . ظاهرا صيغه روايت ، مجهول است و مقصود اين است كه براي من كسي از اين كتاب نقل كرده است . و اگر غير اين باشد ، مسند و مشخص است و ايراد مؤلف وارد نيست . صفحه : بديهي است نقل ابي مخنف نيز مثل نقل لهوف مرسل است چون ناقل اصلي قضيه مجهول است ، در اينصورت مرسل ابي مخنف با مرسل لهوف معارضه مي كند و هر دو از اعتبار ساقط مي شوند و مثل اينست كه نه ابومخنف در اين باره چيزي نقل كرده و نه لهوف ، و نتيجه چنين مي شود كه نقل لهوف منهاي نقل ابي مخنف مساوي است با هيچ : هيچ = نقل ابي مخنف نقل لهوف اينجا جاي به علاوه است نه جاي منها . . . . عن زرارش عن ابي جعفر ( ع ) قال : كتب الحسين بن علي من مكه الي محمد بن علي : بسم الله الرحمن الرحيم ، من الحسين بن علي الي محمد بن علي و من قبله من بني هاشم ، اما بعد ، فان من لحق بي استشهد و من لم يلحق لم يدرك الفتح و السلام " . يعني " اين نامه اي است از حسين بن علي به محمد بن علي ( ابن حنفيه ) و بني هاشم كه با او هستند : كسيكه بمن ملحق شود در معرض شهادت خواهد بود ، و كسيكه بمن ملحق نشود بفتح و پيروزي نخواهد رسيد والسلام " . اين خود نشان مي دهد كه امام [ شهادت خويش را ] مي دانسته و بلكه حتي جاي شهادت را هم مي دانسته . بلكه شهيد مي شود نه در معرض شهادت خواهد بود .



صفحه 129 : و اگر كسي بگويد : كشته شدن در راه دين مطلوب خداست جوابش اينست كه كشته شدن مطلوب خدا نيست بلكه دفاع و حمايت از دين مطلوب خداست كه گاهي به كشته شدن ميانجامد ، پس آنچه مطلوبست و خدا خواسته ، دفاع از دين است نه كشته شدن . همين ، جواب نويسنده است . بدون شك مقصود اين نيست كه مقتوليت امام از آن جهت كه مقتوليت است مطلوب است پس ديگران توسل به اين مطلوب جويند . مطلوب اصلي حمايت از دين است كه مستلزم صرف مال و وقت و جان است . به همان دليل كه صرف مال در راه جهاد في سبيل الله ، مطلوب است با اينكه اتلاف مال نامطلوب است ، صرف جان هم در موردي كه لازمه جهاد است چنين است .



در نهج البلاغه است كه وقتي كه رسول خدا خبر شهادت مولي را به او داد فرمود : صبرت در آنوقت چگونه است ؟ جواب [ داد ] اين [ از ] مواطن شكر است نه صبر . اين شكر جز بر شهادت است ؟ ! همه آرزوي شهادتها از اين قبيل است . " و ارزقني قتلا في سبيلك " در دعا هست . صفحات 131 و 132 : پس معني ندارد رسول خدا ( ص ) به امام حسين ( ع ) دستور بدهد كه برو خود را به كشتن بده چون خدا خواسته است ترا كشته ببيند بلكه اگر رسول خدا ( ص ) بخواهد دستوري بامام حسين ( ع ) بدهد بايد بفرمايد : بيرون برو براي حمايت اسلام چون خدا خواسته است ترا حامي و مدافع اسلام ببيند ، و اين هم دستور جديدي لازم ندارد زيرا حمايت از اسلام بر هر مسلماني واجب است . و بدينجهت وقتيكه شرائط پيروزي نظامي براي امام حسين ( ع ) فراهم شد براي نجات دادن اسلام از راه تشكيل حكومت ، با تصميمي قاطع بسوي كوفه حركت فرمود و به سخنان اين و آن گوش نداد . خيلي عجيب است ! معني جمله اين است : برو قيام خونين كن كه خدا چنين قيامي را دوست مي دارد . دستور جديد نيست ، مورد خاص و مصداق خاص است . چرا شرايط پيروزي حتما فراهم باشد ؟ صفحه 133 : مورخان مينويسند : امام حسين ( ع ) روز ترويه 8 ذي الحجة ، احرام حج بست تا مثل حجاج ديگر بعرفات برود ، ولي ناگهان احساس خطر كرد و از رفتن بعرفات و اعمال حج منصرف شد و عمره اي بجا آورد و از احرام بيرون آمد و بسوي كوفه حركت فرمود تا بدست عمال يزيد گرفتار نشود . باوري نيست كه امام در چند ساعت تصميم بگيرد و خودش و همراهانش در ظرف چند ساعت راهي مسافرت شوند .



صفحات 133 و 134 : نتيجه بحث اين شد كه حديث " اخرج فان الله قد شاء ان يراك قتيلا " نه سند معتبري دارد و نه معناي صحيح و قابل قبولي . در معنايش از نظر جمله ان الله قد شاء . . . اشكالي نيست . اشكالي اگر هست در سند و ساير مضامين است .



صفحه 135 : ولي آيا كشتن حسين بن علي ( ع ) چگونه ممكن است باعث ترويج دين و پيشرفت اسلام شود ؟ اين مشكلي است كه هنوز براي ما حل نشده . آيا وجود امام حسين ( ع ) مانع پيشرفت نيروهاي اسلام بود كه با كشتن آنحضرت اسلام ترويج شد ؟ و آيا با كشتن امام ، مسلمانان بيشتر توانستند در جبهه هاي شرق و غرب پيشروي كنند ؟ آيا با كشتن فرزند پيغمبر ( ص ) احكام اسلام بيشتر جاري شد و مقررات دين بيشتر گسترش پيدا كرد ؟ نويسنده مغالطه مي كند .



صفحات 140 و 141 : . . . و احرام حج هم بست تا بعرفات برود ولي چون احساس خطر كرد از اعمال حج منصرف شد و عمره اي بجا آورد و از احرام بيرون آمد و بسوي كوفه حركت فرمود . قبلا گفتيم كه ممكن نيست يعني بسيار بعيد است كه تصميم كوفه ، تنها در اين روز و با اين سرعت گرفته شود ، مگر آنكه بگوييم امام تصميم داشته و آماده بوده بعد از عمل حج به كوفه برود و چند روز جلو انداخته است . صفحه 141 : نتيجه سخن اينكه اگر فرض كنيم كه همه اين خطبه ( 6 ) در يكجا ايراد شده است در اينصورت چون جمله : " فاني راحل مصبحا ، من مي خواهم صبح حركت كنم " در اين خطبه هست بايد گفت : امام اين خطبه را در مكه ايراد نفرموده است ، زيرا امام در مكه قصد نداشت كه صبح روز هشتم ذي الحجة حركت كند بلكه حركت آنحضرت از مكه بدون قصد قبلي و بطور ناگهاني از روي اضطرار انجام شده است . بسيار بسيار مستبعد است .



اگر اين نقل قابل اعتماد باشد ممكن است اين خطبه را امام در راه ، پس از رسيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل در يكي از منازل كه مي خواسته است شب آنجا بماند و صبح حركت كند ايراد فرموده باشد .



فرض خوبي است ولي آيا مدركي دارد يا نه ؟ صفحات 142 و 143 : حالا فرض مي كنيم امام اين خطبه را از اول تا آخر در مكه قبل از حركت بكوفه ايراد فرموده باشد ، در اينجا لازم است اوضاع و احوال و محيطي كه اين خطبه در آن انشاء شده در نظر گرفته شود تا درك صحيح معناي خطبه ميسر گردد : مطالعات چند ماهه امام حسين ( ع ) و بررسي هاي دقيقي كه از ميزان قدرت حكومت از يكطرف و قدرت نظامي خود از طرف ديگر فرمود چنين نتيجه مي داد كه : عواملي پيروزي فراهم شده و اگر كوفه در اين شرائط مساعد تسخير شود و حكومت حسيني تشكيل گردد مي توان اسلام را در پناه قدرت حكومت نجات داد و سنت پيغمبر ( ص ) را زنده كرد . ولي از طرف ديگر معلوم است كه عمال حكومت بيكار ننشسته و مراقب اوضاع هستند ، و از اينرو امكان برخورد نظامي هست .



بنابر اين بايد افرادي كه در اين مبارزه وارد هستند با قاطعيت و جديت كامل آماده هرگونه فداكاري و جانبازي باشند ، و قبل از همه ، رهبر قيام بايد براي فداكاري آمادگي داشته باشد . در چنين شرائطي امام حسين ( ع ) از فداكاري و جانبازي سخن مي گويد و به ياران خود بيدار باش ميزند . اين توجيه با لحن قاطع خطبه سازگار نيست . صفحه 154 : حقيقت اينست كه امير المؤمنين ( ع ) وقتي كه عازم پيكار با معاويه مي شود تمام نيروي خود را بكار ميبرد كه معاويه را از زمين بردارد ، و هر چه فعاليت مي كند فقط براي همين منظور است و هرگز براي كشته شدن بيرون نميرود و براي شهيد گشتن فعاليت نمي كند . سخن در فعاليت براي كشته شدن نيست . صفحه 156 : از آنچه گفتيم روشن شد كه امام حسين ( ع ) از آنوقت كه تصميم گرفت بكوفه برود هر چه فعاليت كرده است در درجه اول بمنظور مقاومت و تشكيل حكومت صد در صد اسلامي و زنده كردن سنت پيغمبر بوده و هيچگاه براي كشته شدن فعاليت نكرده و بدين منظور حركت نفرموده است .



خيلي عجيب است ! صفحه 157 : ولي بعضي افراد چون در زمان بعد از وقوع حادثه كربلا زندگي مي كنند بطور نا خودآگاه فكرشان از اول متوجه شهادت امام مي شود و فقط آن سخناني را كه درباره شهادت آنحضرت است مورد توجه قرار مي دهند ، و ديگر بسخناني كه امام حسين ( ع ) درباره تشكيل حكومت اسلامي و تغيير حكومت ظلم و سوزاندن ريشه استبداد و فرياد رسي عدالتخواهان ستمديده فرموده توجه نمي كنند . آيا قيام تا سر حد مرگ ، يكي از علل اينها نيست ؟ صفحه 158 : در اينجا يوسف صديق نمي خواهد بفرمايد : زندان مطلوب من است و براي آن فعاليت مي كنم چون زندان براي هر كسي سخت و رنج آور است ، بلكه مي خواهد براي نشان دادن زشتي بي عفتي ، بين زندان رفتن با آنهمه سختي كه دارد و بين آلوده شدن به گناه بي عفتي مقايسه كند تا با اين مقايسه ، زشتي بي عفتي را بصورتي هر چه نامطلوب تر نشان بدهد . همين ، جواب مؤلف است . صفحه 160 : با سيري ببرند ! هوچيگري است . صفحه 161 : يا اگر صبح عاشوراء عمر بن سعد توبه مي كرد و خود و نيروهاي خود را در اختيار امام مي گذاشت كه كوفه را تسخير كند و عبيدالله زياد را نابود گرداند و با قدرت ارتش خويش حكومت يزيد را بكوبد ، بر اساس اين تصور بايد آنحضرت از عمر بن سعد تقاضا كند كه توبه خود را بشكند و نيروهايش را در اختيار امام نگذارد بلكه فرمان قتل فرزند پيغمبر ( ص ) را صادر كند ، و اگر عمر بن سعد اين تقاضا را نمي پذيرفت و توبه خود را نمي شكست و فرمان كشتن امام را صادر نمي كرد برنامه آنحضرت اجرا نمي شد و بايد حسين بن علي ( ع ) بدون اينكه برنامه اش اجرا شده باشد بمدينه برگردد و اگر كسي پرسيد چرا برگشتيد ؟ بفرمايد : نقشه من اين بود كه عمال حكومت مرا بكشند ولي چون آنان راضي نشدند مرا بكشند و خانواده ام را اسير كنند بمدينه برگشتم ! هوچيگري است . صفحات 171 و 172 : پس از تأمل كامل در مدارك تاريخي چنين معلوم مي شود كه قيام امام با تهاجم دستگاه حكومت شروع شده و در چهار مرحله مختلف انجام يافته است :



1- از وقتي كه آنحضرت از مدينه بمكه هجرت فرمود تا وقتي كه به تصميم ماندن در مكه باقي بود .



2- از وقتيكه تصميم گرفت بكوفه برود تا وقتيكه با حر بن يزيد رياحي برخورد كرد .



3- از برخورد با حر بن يزيد تا شروع جنگ .



4- مرحله جنگ . به عقيده مؤلف ، تنها در مرحله دوم ، قيام امام ابتدائي بوده است .



صفحه 174 : آيا ممكن است شخصيت متفكري مانند پسر علي بن ابي طالب با اين معاني توجهي نكند و با نداشتن تجهيزات جنگي و قدرت نظامي كامل دست بقيام ابتدائي و حساب نشده بزند ؟ ! با اينكه نتيجه انقلاب ابتدائي با نداشتن قدرت كامل جز تشنج و بر هم زدن نظم اجتماع و سرانجام جز شكست تلخ چيزي نخواهد بود .



چرا حساب نشده ؟ ! كدام نظم ؟ ! نظمي كه ناشي از ظلم و استبداد و بستن نفسها در سينه هاست ؟ ! صفحه 175 : تجربه نشان داده است كه شخصيت هاي بزرگ ديني هميشه پناهگاه محرومان و مظلومان بوده و توانسته اند با تدابير عاقلانه خود تا حدود زيادي از انحرافات دستگاه حكومت جلوگيري نمايند چنانكه علي ( ع ) در زمان خلفا خصوصا خليفه دوم توانست در بسياري از موارد از خطاهاي سياسي و قضائي سازمان حكومت جلوگيري كند . ولي اگر شخصيت هاي برجسته و محبوب با نداشتن نيروي كامل فقط با تكاي و جبهه ملي و محبوبيت در افكار عمومي دست بانقلاب ابتدائي بزنند بغير از اينكه حكومت موجود را برانگيزند كه براي تثبيت موقعيت خود افكار زنده را بكوبد و براي نابود كردن مخالفان خود دست بهرگونه جنايتي بزنند نتيجه ديگري نخواهد داشت .



و روي همين حساب روشن و قطعي است كه اميرالمؤمنين ( ع ) در خطبه " شقشقيه " فرموده است : " و طفقت ارتأي بين ان اصول بيد جذاء او اصبر علي طخية عمياء " " يعني ( پس از آنكه ديگران زمام حكومت را بدست گرفتند ) با خود انديشيدم كه آيا با نداشتن قدرت كافي با دستگاه حكومت بمبارزه مسلحانه برخيزم يا اينكه آرام بنشينم : اگر چنين حسابي روشن و قطعي است پس معني " و طفقت ارتأي " چه مي شود ؟ معلوم مي شود در برخي شرائط بايد " اصول بيد جذاء " باشد . بلكه شروع كردم به تفكر وزير و بالا كردن مطلب . صفحه 176 : آيا ممكن است امام حسين ( ع ) برخلاف روش پدرش بدون اينكه دستگاه حكومت مزاحم آنحضرت گردد با نداشتن نيروي نظامي كافي دست بانقلاب ابتدائي بزند ؟ ! صفحه 180 : اما نمي تواند برخلاف عقيده خود و برخلاف واقع ، حكومت تحميلي يزيد را قانوني اعلام كند و در حاليكه قدرت بر دفاع دارد تسليم بي قيد و شرط وي شود . چه قدرتي ؟ ! صفحه 187 : . . . چون راه تغيير ظلم منحصر بود به تشكيل حكومت مقتدري كه ريشه ظلم را بسوزاند . . . هرگز منحصر نبود . [ بلكه قيام تا سر حد شهادت نيز ريشه ظلم را مي سوزاند ] . صفحه 189 : در اين سخنراني سليمان بن صرد ، يك جمله هست كه ماهيت حركت امام را در مرحله اول روشن مي كند و آن جمله اينست : " و هذا الحسين بن علي قد خالفه و صار الي مكه هاربا من طواغيت ال ابي سفيان " . يعني " اين حسين بن علي است كه با بيعت يزيد مخالفت كرده و براي رهائي از خطر گردنكشان آل ابي سفيان بمكه پناهنده شده است " . در اين عبارت نيامده كه از بيعت امتناع كرده بلكه مي گويد مخالفت كرده ، يعني انكار و تمرد كرده است . سليمان بن صرد كه در آن زمان زندگي مي كرده و از اوضاع و احوال سياسي بخوبي اطلاع داشته است حركت امام حسين ( ع ) را از مدينه بمكه بعنوان يك حركت دفاعي در مقابل تهاجم حكومت يزيد تشخيص داده و اين دليل بسيار روشني است كه حركت امام در مرحله اول قبل از هر چيز دفاع و مقاومت اجتناب ناپذيري بوده است در مقابل تهاجم حكومت .



به هيچ وجه دليل نيست ، بلكه جمله بالا دليل بر تمرد و مخالفت امام با حكومت طاغيه وقت است ، و لازمه مخالفت اين است كه آنها هم متعرض امام مي شدند ، و امام از گزند تعرض آنها به مكه رفت . صفحه 190 : در اينجا امام در ضمن جوابي كه بابن عباس داد فرمود : " يا ابن عباس فما تقول في قوم اخرجوا ابن بنت رسول الله من وطنه و داره و موضع قراره و مولده و حرم رسوله و مجاورش قبره و مسجده و موضع مهاجرته و تركوه خائفا مرعوبا لا يستقر في قرار و لا يأوي الي وطن يريدون بذلك قتله و سفك دمه " . يعني " اي ابن عباس تو چه مي گوئي درباره مردمي كه فرزند دختر پيغمبر خدا را از وطن خود و از حرم رسول خدا ( ص ) و مجاورت قبر و مسجد و محل هجرت او بيرون كردند ، مردمي كه فرزند پيغمبر را بوحشت انداخته اند كه نه قدرت دارد در محلي آرام گيرد و نه مي تواند در وطن خود مأوي گزيند ، اينان با اين وضع مي خواهند مرا بكشند و خونم را بريزند " . اين سخنان امام بخوبي دلالت مي كند كه آنحضرت با وحشت از مدينه خارج شده و براي مقاومت در مكه متحصن گشته است . در اين كه پس از امتناع از بيعت ، به اصطلاح حرمت منقطع شده بود و امام نمي توانست در مدينه بماند و مكه بالنسبة امن تر بود ترديدي نيست . صفحه 192 : . . . و تشخيص داد كه راه نجات دادن اسلام و مسلمانان منحصر به تشكيل حكومت است .



چرا منحصر ؟ [ قيام تا سر حد شهادت نيز اسلام و مسلمانان را نجات مي داد ] . صفحه 196 : بايد دانست كه پس از برخورد حسين بن علي ( ع ) با حر بن يزيد چون ديگر پيروزي نظامي براي امام ممكن نبود وظيفه تشكيل حكومت خود بخود از ميان برخاست زيرا هر تكليفي مشروط بقدرت است . و اين مطلب مورد اتفاق علماي اسلام است . بدينجهت از اين پس اقدامات امام به صورت دفاع خالص در مي آيد آنهم در چهار چوب حفظ صلح و جلوگيري از جنگ . كدام صلح ؟ به اقرار خود مؤلف ، آن طرف مهاجم بود . اينچنين صلحي جز تسليم مفهومي ندارد . صفحات 197 و 198 : بديهي است اينكه حسين بن علي ( ع ) مي فرمايد : اگر آماده پذيرفتن من نيستيد برمي گردم ظاهرسازي يا شوخي نيست ، بلكه آنحضرت واقعا تصميم داشته است اگر بگذارند مراجعت فرمايد ، زيرا اكنون عبيدالله بن زياد حاكم يزيد بن معاويه بر عراق مسلط است و نيروهاي وي براي جلب امام آمده اند ديگر امكان و قدرت تشكيل حكومت براي امام حسين ( ع ) نيست و چون قدرت نيست ، تكليف نيست .



از اينرو امام تصميم مي گيرد مراجعت نمايد تا نيروهاي آنحضرت بحالت ذخيره باقي بمانند و بتوانند در فرصتهاي ديگري اقدامات لازم را بنفع اسلام بنمايد . در ص 193 گفته شد كه امام به ابو هره ازدي و ديگران فرمود : اينها قصد كشتن مرا دارند .



پس به هر حال براي امام خطر بود . پس جمله امام به منظور ديگري بوده است . صفحه 198 : اين روش بسيار عاقلانه ، روش كسي است كه در مقابل ديكتاتوري حكومت بي تدبير حالت مقاومت و دفاع بخود گرفته و مي خواهد تا آنجا كه ممكن است از فتنه و خونريزي جلوگيري كند .



مثل اينكه فتنه از نظر مؤلف منحصر است به خونريزي ، خونريزي كه نشد فتنه اي نيست ، و حال آنكه قرآن مي گويد : و قاتلوهم حتي لا تكون فتنة. صفحه 199 : اين پيشنهاد خردمندانه كه از روح صلح جوئي فرزند پيغمبر ( ص ) حكايت مي كند بخوبي مي فهماند كه آنحضرت كوشش مي كرده است از تصادم جلوگيري نمايد و فعاليتهاي امام در اين مرحله جنبه دفاعي داشته و مي خواسته است اكنون كه پيروزي نظامي ممكن نيست نيروهاي طرفدار اهل بيت عصمت بحالت ذخيره باقي بمانند تا بتوانند در فرصتهاي ديگري فعاليتهاي جديدي براي زنده كردن اسلام بنمايد . باز هم صلح ! البته از نظر مؤلف فرصت مناسب منحصر است به تعادل يا برتري نيروي جسماني . صفحه 201 : و نيز روشن شد كه در مرحله سوم قيام كه ديگر امكان تشكيل حكومت نبود بيشتر فكر امام اين بود كه با ترك مخاصمه و برقرار كردن يك نوع صلح شرافتمندانه از برخورد نظامي و خون ريزي جلوگيري نمايد . كدام صلح شرافتمندانه ؟ ! صفحات 201 و 202 : امام يقين داشت كه اگر تسليم عبيدالله زياد شود آنحضرت را ذليلانه خواهد كشت و دليل اين مطلب اينست كه روز عاشوراء وقتيكه قيس به اشعث بامام گفت : تو تسليم حكم ابن زياد بشو و مطمئن باش كه آسيبي بتو نخواهد رسيد ، آنحضرت در جواب قيس فرمود : " انت اخو اخيك ا تريد ان يطلبك بنوهاشم باكثر من دم مسلم بن عقيل " . يعني " تو برادر همان محمد بن اشعث هستي كه مسلم را امان داد ولي ابن زياد او را كشت ، تو هم مثل برادرت مي خواهي مرا فريب بدهي كه تسليم شوم آنگاه مرا خلع سلاح كنيد و نزد ابن زياد ببريد تا مرا هم مثل مسلم بكشد . تو مي خواهي علاوه بر خون مسلم بن عقيل ، بني هاشم خون مرا هم از تو مطالبه كنند " . پس اگر ذليلانه نمي كشت بلكه ذليلانه زنده نگه مي داشت امام هم تسليم مي شد ؟ از اين جمله اين معني استفاده نمي شود . صفحه 205 : امام سه پيشنهاد داد ( 7) كه اگر هر يك از آنها اجرا مي شد بدون ترديد حافظ صلح بود . اين سه پيشنهاد چه بود ؟ ظاهرا يكي تسليم بلا شرط است كه مؤلف خجالت مي كشد اسم ببرد . صفحه 208 : اگر در مرحله سوم قيام امام قرار داد صلحي چنانكه دلخواه آن حضرت بود امضا مي شد چند نتيجه پر ارزش داشت :



1- وجود مقدس امام آن ذخيره بزرگ الهي و رئيس خانواده رسالت با آن وضع وحشتناك و دلخراش كشته نمي شد و چنين ضربت جبران ناپذيري باسلام وارد نمي گشت و ملت مسلمان از چنين رهبر عظيمي محروم نمي ماند . در زمان حيات هم امام عملا محروم و ممنوع بودند . صفحه 209 :



3- اگر چه مرگ يزيد قبلا پيش بيني نمي شد ولي از آثار قهر







صلح اين بود كه : پس از سه سال كه يزيد مرد . پسرش معاويه بن يزيد از خلافت كناره گيري كرد و وضع بني اميه بقدري پريشان شد كه مروان حكم تصميم گرفت با عبدالله زبير بيعت كند . همه اينها از آثار شهادت بود نه قطع نظر از شهادت . صفحات 211 و 212 : در صورتيكه بايد گفت : اگر امام حسن مجتبي ( ع ) ده سال با معاويه در حال صلح بود امام حسين ( ع ) بيست سال صلح را پذيرفت زيرا ده سال در كنار برادر بزرگوارش بصلح گذشت و ده سال هم پس از وفات حضرت مجتبي ( ع ) تا معاويه زنده بود در حال صلح بسر برد . نه امام حسن در حال صلح بود ، زيرا مولود صلح قبلا پايمال شده بود ، و نه امام حسين ، عدم قيام غير از صلح است .



صفحه 212 : اشتباه اين فرقه در اينست كه ماهيت قيام امام حسين ( ع ) را تشخيص نداده اند از اينرو دچار انحراف شده اند . در حاليكه اينان اگر حوادث تاريخي را با دقت بيشتري بررسي كرده بودند مي فهميدند كه امام حسين ( ع ) پس از شكست نيروهاي ملي و عراق براي استقرار صلح كوشش فراوان كرد و هيچگاه مايل نبود با نداشتن نيروي كافي با يزيد بجنگد . پس روش سياسي امام حسين ( ع ) با روش سياسي امام حسن ( ع ) در مقابل حكومت بني اميه يكسان بوده و هيچگونه فرقي ندارد . آري فرقي كه هست بين حكومت معاويه و يزيد است كه حكومت معاويه خواهان صلح بود ولي عمال حكومت يزيد صلح را نپذيرفتند ، و اين اختلاف را نبايد بحساب امام حسن و امام حسين عليهماالسلام گذاشت . امام حسين هيچ جا دم از صلح نزده است ، فرضا از مواجهه مي خواست پرهيز كند يا نجنگد ، غير از صلح است . چگونه معاويه در حال صلح بود و حال آنكه روز اول ، مواد صلح را پايمال كرد . صفحه 213 : حقيقت اينست كه در جامعه شيعه حق حضرت مجتبي عليه السلام آنچنانكه شايسته مقام اوست اداء نمي شود . ولي مؤلف كاري كرده كه حق امام حسين هم ادا نشود . صفحه 215 : و در درجه سوم يعني پس از آنكه عمال حكومت يزيدي صلح را نپذيرفتند و امام يقين كرد كه اگر تسليم شود ، او را مثل مسلم بن عقيل ذليلانه خواهند كشت ، پس از تهاجم دشمن بحكم ضرورت بدفاع پرداخت . چرا حاضر شد جوانان اهل بيت و اصحاب كشته شوند ؟

پاورقي

1- تاريخ طبري ج 4 ص . 290



2- [ نامه امام به مردم كوفه ] .



3- تاريخ طبري ج 4 ص 108 و . 109



4- [ جنگ احد ] .



5- [ بحث در تقسيم بندي مردم كوفه است ] .



6- [ خطبه خط الموت ] . صفحه 142 : يكي از علماي نجف نوشته است كه اين خطبه را آنحضرت در بين راه ايراد فرموده .



7- [ در مذاكره با عمر سعد ] .