بازگشت

[ دو چهره حادثه كربلا ]


و اذ قال ربك للملائكة اني جاعل في الارض خليفة قالوا ا تجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ، قال اني اعلم ما لا تعلمون ( 1 ) . زندگي بشر مجموعه اي از تاريكي و روشنائي ، زشتي و زيبائي ، شر و خير است . آنچه فرشتگان ديدند جنبه تاريك فرزند آدم بود و آنچه خداوند اشاره كرد قسمتهاي روشن آن بود كه بر



قسمتهاي تاريك بسي ترجيح دارد . حادثه كربلا داراي دو ورق است : ورق سياه و ورق سفيد . از لحاظ ورق سياه يك داستان جنائي است ، داستاني خيلي تاريك و وحشتناك ، و ما بعدا در حدود بيست مظهر از بيرحمي و قساوت و دنائت و نامردمي [ را كه در اين حادثه انجام شده ] نشان خواهيم داد . از اين جنبه در اين داستان حد اكثر بيرحمي و قساوت و سبعيت ديده مي شود از لحاظ ورق سفيد ، يك داستان ملكوتي است ، يك حماسه انساني است ، مظهر آدميت و عظمت و صفا و بزرگي و فداكاري است . از لحاظ اول نام اين قضيه فاجعه است و از لحاظ دوم قيام مقدس . از لحاظ اول قهرمان داستان شمر است و ابن زياد و حرمله و عمر سعد و ..



. و از لحاظ دوم قهرمان داستان امام حسين است و ابي الفضل و علي الاكبر و امثال حبيب ابن مظهر ، و زينب و ام كلثوم و ام وهب و امثال اينها . از لحاظ اول اين داستان ارزش آنرا ندارد كه بعد از هزار و سيصد و بيست و اند سال ، با اين عظمت ، خاطره و ذكرايش تجديد بشود ، وقتها و پولها و اشكها و تأثرها و احساسات صرف آن بشود ، نه از آن جهت كه از داستان جنائي نمي توان استفاده كرد ( زيرا جنبه هاي منفي زندگي بشر نيز ممكن است آموزنده باشد . از لقمان پرسيدند ادب از كه آموختي ؟ گفت : از بي ادبان ) و نه از آن جنبه كه اين داستان از جنبه جنائي چندان مهم نيست يا چندان آموزنده نيست . ما قبلا ثابت كرديم كه [ اين داستان ] از اين نظر مهم است و گفتيم كه كشته شدن امام حسين بعد از پنجاه سال از وفات پيغمبر به دست مردمي مسلمان بلكه شيعه معماي بسيار قابل توجهي است . بلكه از آن نظر جنبه جنائي قضيه ارزش اينهمه بزرگداشت ندارد كه داستان جنائي در هر شكل و قيافه زياد است ،در قرون قديم ، قرون وسطي ، قرون جديد ، قرون معاصر زياد بوده و هست . در حدود بيست سال پيش يعني در حدود سالهاي 1940 ميلادي بود كه بمبي بر شهري فرود آمد و شصت هزار نفر صغير و كبير و بيگناه تلف شد .



در شرق و غرب عالم داستان جنائي زياد واقع شده و مي شود ، و [ مثلا ] نادريك قهرمان جنائي است . همچنين ابو مسلم ، با بك خرم دين . جنگهاي صليبي ، جنگهاي اندلس مظهرهاي بزرگي از جنايت بشرند .



اين داستان از نظر دوم يعني از لحاظ ورق سفيدي كه دارد اينهمه ارزش را پيدا كرده است . از اين جهت است كه كم نظير بلكه بي نظير است ، زيرا در دنيا افضل از امام حسين بوده است اما صحنه اي مثل صحنه امام حسين براي آنها پيش نيامد .



امام حسين رسما اصحاب و اهل بيت خود را بهترين اصحاب و بهترين اهل بيت مي شمارد . لهذا بايد جنبه روشن و نوراني اين داستان از آن جنبه كه اين داستان مصداق اني اعلم ما لا تعلمون است نه از آن جنبه كه مصداق من يفسد فيها و يسفك الدماء است ، از آن جنبه كه حسين و زينب قهرمان داستانند نه از آن جنبه كه عمر سعد و شمر قهرمان داستانند ،[ بررسي شود . ] ( بنت الشاطي كتابي نوشته به نام بطله كربلا ) . اما از لحاظ امام حسين ( ع ) : بايد ببينيم چطور شد امام حسين قيام كرد ؟ در قيام حسين عليه السلام چند عامل را بايد در نظر گرفت : الف - از امام حسين براي خلافت يزيد بيعت و امضا مي خواستند . آثار و لوازم اين بيعت و امضاء چقدر بود ؟و چقدر تفاوت بود ميان بيعت با ابوبكر يا عمر يا عثمان و صلح با معاويه و ميان بيعت با يزيد . به قول عقاد اولين اثر اين بيعت امضاء سب و لعن علي ( ع ) بود كه در زمان معاويه شروع شده بود ، و هم امضاء ولايت عهد و وراثت خلافت بود .



ب - خودش مي فرمود : اصلي در اسلام است كه در مقابل ظلم و فساد نبايد سكوت كرد ، اصل امر به معروف و نهي از منكر . خودش از پيغمبر روايت كرد : من رأي سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله . . . ايضا مي گفت : الا ترون ان الحق لا يعمل به . . . ج - مردم كوفه از او دعوت به عمل آوردند و نامه ها نوشتندو هجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند . بايد ديد آيا عامل اصلي ، دعوت اهل كوفه بود و الا اباعبدالله هرگز قيام يا مخالفت نمي كرد و بيعت مي كرد ؟ اين مطلب خلاف رأي و عقيده حسين عليه السلام بود و قطعا چنين نمي كرد بلكه تاريخ مي گويد چون خبر امتناع امام حسين از بيعت به كوفه رسيدمردم كوفه اجتماع كردند و هم عهد شدند و نامه دعوت نوشتند . روز اول كه در مدينه بود از او بيعت خواستند بلكه معاويه در زمان حيات خود از او بيعت خواست و حسين ( ع ) امتناع كرد . بيعت كردن با يزيد صحه گذاشتن بر حكومت او بود كه ملازم بود با امضاء بر نابودي اسلام : و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد . پس موضوع امتناع از بيعت خود اصالت داشت . حسين ( ع ) حاضر بود كشته بشود و بيعت نكند ، زيرا خطر بيعت خطري بود كه متوجه اسلام بود نه متوجه شخص او ، بلكه متوجه اساس اسلام يعني حكومت اسلامي بودنه يك مسئله جزئي فرعي قابل تقيه . اما موضوع دوم نيز به نوبه خود اصالت داشت . از اين نظر اين جهت را بايد مطالعه كرد كه آيا شرط امر به معروف يعني احتمال اثر و منتج بودن در آن بود يا نه ؟از گفته هاي خود امام حسين كه مي فرمود : ثم ايم الله لا تلبثون بعدها الا كريثما يركب الفرس حتي تدور بكم دور الرحي و تقلق بكم قلق المحور . يا در جواب شخصي كه " رياش " نقل مي كند فرمود : ان هؤلاء اخافوني و هذه كتب اهل الكوفة و هم قاتلي فاذا فعلوا ذلك و لم يدعوا لله محرما الا انتهكوه بعث الله اليهم من يقتلهم حتي يكونوا اذل من قوم الامه . ( فرام الامة ) و همچنين است جمله هائي كه در وداع دوم به اهل بيت خودش فرمود : استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظكم و منجيكم من شر الاعداء و يعذب اعاديكم بانواع البلاء ، از اينها معلوم مي شود كه امام حسين توجه داشت كه خونش بعد از خودش خواهد جوشيد و شهادتش سبب بيداري مردم مي شود.



پس شهادتش مؤثر بود . اما از نظر سوم : از اين جهت همينقدر مؤثر بود كه امام را متوجه كوفه كرد . اما آيا اگر به كوفه نمي رفت ، در محل امن و اماني بود ؟ اگر در مكه يا مدينه هم بود چون از بيعت امتناع مي كرد و به علاوه به خلافت يزيد معترض بود دچار خطر بود و امام حسين ابا داشت كه در مكه حرم خدا كشته شود و شايد از اينكه در حرم پيغمبر هم كشته شود اباداشت . اينكه در وسط راه به اصحاب حر گفت و از نامه عمر سعد به ابن زياد برمي آيد كه در خود كربلا به عمر سعد هم گفته است : اگر نمي خواهيد برمي گردم ، فقط ناظر به اين قسمت است كه چرا به عراق آمد نه اينكه قضيه فقط يك جنبه دارد و آن هم جنبه دعوت و بعد هم پشيماني از آمدن به عراق است . امام حسين كه نگفت حالا كه مردم كوفه نقض عهد كردند پس من بيعت مي كنم يا اينكه ديگر موضوع اعتراض به خلافت يزيد را پس مي گيرم و ساكت مي شوم . مسائلي كه در اينجا هست : الف - قبل از مردن معاويه مسئله امتناع مردم مدينه بالخصوص حسين بن علي ( ع ) از بيعت مطرح بود .



امام حسين در جواب نامه معاويه سخت به او تاخت و به موضوع ولايت عهد يزيد اعتراض و انتقاد كرد . " سرمايه سخن " و " ابوالشهداء " عقاد ) . ب - مسئله ولايت عهد يزيد يك بدعت بزرگ بود در اسلام و نقشه اي كه از سي و چند سال پيش امويين كشيده بودند .



ابوسفيان در خانه عثمان گفت : تلقفوها تلقف الكرش و لتصيرن . . . اما والذي يحلف به ابوسفيان لا جنة و لا نار . از اين نظر فوق العادش مهم بود ، نه با شورا و آراء عمومي منطبق بود و نه جعل الهي ، نصب پدر بود پسر را . ج - تسليم خليفه شدن در يك وقت جايز است كه بحث در اطراف اصلحيت فرد ديگر باشد ولي غير صالح كارها را بر مدار و محور اسلامي مي چرخاند . علي (ع) فرمود : و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا علي خاصة . د - بيعت ، عقد بود مانند عقد بيع و اجاره و نكاح ، و تعهدآور بود ، قابل نقض نبود .



علي ( ع ) فرمود : عهد با كافر را نيز نبايد نقض كرد و الا امان باقي نمي ماند . ه - مسئله اعتراض به كار خليفه وقت ولو منتهي به عزل او بشود در صورتي كه انحراف پيدا مي كند ، خود يك مسئله اي است در اسلام به نام امر به معروف و نهي از منكر .



امام حسين مكرر به اين اصل استناد كرد . شرط اين اصل نيست كه خون ريخته نشود ، شرطش اينست كه نتيجه نهائي آن به نفع اسلام باشد ، نظير خود جهاد با كفار . و - موضوع دعوت امام از طرف مردم كوفه و اتمام حجت ، خود يك مطلبي است .



امام هم خيلي عاقلانه و مدبرانه عمل كرد : اول به نامه هاي آنها جواب داد ، چندين بار پيك رد و بدل شد ، ابتدا نماينده اي از طرف خودش فرستاد ، مسلم هم سياست علوي را به كاربرد ، يعني بدون هيچ نوع نيرنگ و اغفالي در كمال صراحت با مردم عمل كرد ، نه پولي از مردم گرفت و نه پولي در ميان رؤسا تقسيم كرد ، همان سياستي كه حاضر نيست هدف را فداي وسيله كند . امام كه امتناع از بيعتش قطعي و همچنين تصميم به اعتراضش قطعي بود ، به آنها جواب مساعد داد .



علت اينكه از مكه در آنوقت حركت كرد يكي اين بود كه فرصت خوبي بود ، ديگر اينكه خطر بزرگي پيش آمده بود . فرصت اين بود كه در روز هشتم ذي الحجة كه همه مردم عازم عرفات و انجام اعمال حجند او حركت مي كند . اين عمل مردم مسلمان را به فكر وا مي دارد كه چه موضوع مهمي پيش آمده كه فرزند پيغمبر از انجام عمل حج منصرف و به طرف ديگر مي رود .



اين عمل به اصطلاح ژشت بسيار عالي بود . اما خطر مطلب اين بود كه خطر كشته شدن در ضمن اعمال حج داشت . به نقل " سرمايه سخن " عمرو بن سعيد بن العاص با لشكري مأمور شده بود حسين ( ع ) را در همان مكه بكشد .



خودش به فرزدق گفت : اگر بيرون نمي آمدم كشته مي شدم . در منتخب طريحي نوشته است كه سي نفر مأموريت مخفيانه يافته بودند كه حسين ( ع ) را ضمن اعمال حج بكشند ( و بعد هم تحت عنوان مشاجره شخصي قضيه را لوث كنندو يا مثل سعد بن عباده بگويند جنها او را كشتند ) . پس به هر حال اگر دعوت اهل عراق هم نبود موسم حج و ازدحام حج خطر كشته شدن براي امام حسين داشت و امام مصمم بود كه ايام حج در مكه نماند . او كه نمي توانست بالباس احرام مسلح شود .



به علاوه توهين عظيمي بود براي بيت الله كه پس از پنجاه سال كه از وفات پيغمبر گذشته است فرزند پيغمبر را در محيط " و من دخله كان آمنا " بكشند . عليهذا حركت امام حسين در آنوقت از مكه به جاي ديگر ضروري به نظر مي رسيد .



اگر از دعوت اهل عراق هم صرف نظر بكنيم جايي ديگر كه از عراق براي امام حسين بهتر باشد وجود نداشت . ز - امام حسين از لحاظ عامل دوم يعني انجام وظيفه اصلاح در امت اسلاميه كشته شدن خود را مفيد مي ديد ، احساس مي كرد موقعيت طوري است كه اگر كشته بشود نفله نشده است . مي توانيم مطلب را به صورت جامعتر و كاملتري بيان كنيم : در حادثه كربلا جهات زيادي هست :



1- امام يگانه شخصيت لايق و منصوص و وارث خلافت بود . يزيد ، نالايق و غاصب بود .



اين جهت ميان وضع امام و وضع پدرش و فرزندانش با خلفاء وقت مشابه بود . بايد ببينيم صرف اين جهت چه وظيفه اي براي امام ايجاد مي كند ؟



2- آنها از امام بيعت مي خواستند و به هيچ وجه از آن صرف نظر نمي كردند .



بايد ببينيم بيعت چيست و چه اثري دارد و تكليف به بيعت چه وظيفه اي براي امام ايجاب مي كند ؟



3- اوضاع و احوال مسلمين از نظر اجراء حدود و موازين اسلام وضع بسيار بدي پيدا كرده بود كه با ريشه اسلام سر و كار داشت .



بايد ببينيم تكليف امر به معروف كه خود امام به آن استناد مي كرد چه وظيفه اي ايجاب مي كرد ؟



4- مردم كوفه از امام دعوت كردند و نوعي اتمام حجت شد . دعوت آنها چه وظيفه اي ايجاب مي كرد ؟



5- آنها در آخر كار امام را مخير كردند ميان دو چيز : تسليم و يا كشته شدن .



اين جهت چه وظيفه اي را براي امام ايجاب مي كرد ؟ اما مسئله احقيت به خلافت اگر توأم با چيز ديگر نباشد يعني فقط شخص جاي خود را عوض كرده باشد و هر اندازه تفاوت هست همان است كه لازمه قهري زمامداري اصلح و غير اصلح است ظاهرا در اين مورد [ امام ] وظيفه اي جز اين ندارد كه حق خود را مطالبه كند و اگر اعوان و انصار به قدر كافي دارد اقدام كند و اگر نه سرجاي خود مي نشيند همانطور كه علي ( ع ) در موقع خلافت ابوبكر گفت : افلح من نهض بجناح او استسلم فاراح ( 2) . و در موقع خلافت عثمان گفت : و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا علي خاصة . علي ( ع ) با خلفاي زمان خود در مسائل قضايي و سياسي و علمي همكاري مي كرديعني به آنها مشورت مي داد و آنها را تقويت و تأييد مي كرد . قضاوتهاي مولي و مشورتها و جوابهاي علمي او مشهور است . در اين قسمت اين جهت را كه افكار عمومي چگونه قضاوت مي كند بايد در نظر گرفت . اگر امام به حق را مردم از روي جهالت و عدم تشخيص نمي خواهند، او به زور نبايد و نمي تواند خود را به مردم به امر خدا تحميل كند . لزوم بيعت هم براي اين است . اما قسمت دوم يعني بيعت . اولا بيعت چيست ؟ تعريفي كه ما از بيعت پيدا كرده ايم همان است كه در " النهاية " ابن اثير ماده بيع آمده است .



مي گويد : " و في الحديث : ألا تبايعوني علي الاسلام . هو عبارش عن المعاقدش عليه و المعاهدش ، كأن كل واحد منهما باع ما عنده من صاحبه و أعطاه خالصة نفسه



و طاعته و دخيلة أمره " ( 3 ) . بيعت فقط در مورد حاكم و سلطان است . پيمان رفاقت دو رفيق را بيعت نمي گويند يعني در بيعت تسليم يك طرف براي يك طرف است . ( رجوع شود به كشاف و مجمع البيان ) . در قرآن ذكر بيعت آمده است : لقد رضي الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرش . . . 0 اذا جاءك المؤمنات يبايعنك علي ان لا يشركن بالله و لا يسرقن و لا يزنين و لا يقتلن اولادهن . پيغمبر ( ص ) براي علي ( ع ) در غدير خم بيعت گرفت .



در " ليلة العقبة " اهل مدينه با پيغمبر بيعت كردند . در سقيفه از مردم بيعت گرفتند و همين بيعت كار را تمام كرد و مردم پس از توجه نيز بيعت خود را نقض نكردند . علي عليه السلام در زمان خلافت از مردم بيعت گرفت . زبير كه بعد پشيمان شد گفت : بيعت من ظاهري بود.



در نهج البلاغة خطبه 8 مي فرمايد : يزعم انه قد بايع بيده و لم يبايع بقلبه فقد أقر بالبيعة و ادعي الوليجة فليأت عليها بامر يعرف و الا فليدخل فيما خرج منه (4) . امام در اينجا روي اصول قضايي عليه زبير استدلال



به بيعت خود مقر است و ادعا دارد كه در باطن موافقت نداشته است . لذا بايد بر اين ادعا دليل روشني آورد و گرنه در بيعتي كه از آن بيرون رفته داخل گردد . مي كند . به هر حال امام در اينجا بيعت را به عنوان يك امر الزام آور ياد مي كند . ايضا امير المؤمنين در نهج البلاغة خطبه 34 مي فرمايد : ان لي عليكم حقا و لكم علي حق . فاما حقكم علي فالنصيحة لكم ، و توفير فيئكم عليكم ، و تعليمكم كيلا تجهلوا ، و تأديبكم كيما تعلموا ( تعلموا ( 5 " . و اما حقي عليكم فالوفاء بالبيعة ، و النصيحة في المشهد و المغيب ، و الاجابة حين ادعوكم ، و الطاعة حين آمركم ( 6 ) . ايضا اصحاب جمل به عنوان ناكثين يعني نقض كنندگان بيعت شناخته شدند . درباره امام زمان دارد او مخفي شد تا بيعت كسي به گردن او نباشد . امامزادگان و تمام كساني كه مي خواستند قيام كنندعليه خلفا مثل محمد نفس زكيه و زيد بن علي از اتباع خود بيعت مي گرفتند . ابوحنيفه فتوا داد كه بيعت اهل مدينه با عباسيها درست نيست چون قبلا با محمد نفس زكيه بيعت كرده اند . امام صادق ( ع ) فرمود : من حاضرم با محمد نفس زكيه بيعت كنم به شرط اينكه قيامش قيام امر به معروف باشد نه مهدويت . خود امام حسين ( ع ) از اصحاب خود بيعت گرفت و در شب عاشورا



حق شما بر من اينست كه براي شما خير خواهي و دلسوزي كنم ، و دارائي بيت المال را بدون كم و كاست به شما رسانم ، و شما را بياموزم تا نادان نمانيد ، و به شما آداب آموزم تا بدانيد ( تا عمل كنيد ) . و اما حق من بر شما آنست كه در بيعت خود وفادار بمانيد ، و در حضور و غياب من خيرخواه من باشيد ، و هر گاه شما را بخوانم اجابتم كنيد ، و چون فرمانتان دهم فرمان ببريد



فرمود : من بيعت خودم را از گردن شما برداشتم : انتم في حل من بيعتي . مسلم نيز از مردم كوفه براي امام بيعت گرفت . معاويه به حضرت امير مي نويسد كه تو را مانند شتري كه مهارش را بكشند براي بيعت بردند : و كنت تقاد كما يقادالجمل المخشوش . امير المؤمنين در جواب او نوشت (نامه 28) : و قلت : اني كنت اقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتي أبايع والعمر الله لقد اردت ان تذم فمدحت ، و ان تفضح فافتضحت ! و ما علي المسلم من غضاضة في ان يكون مظلوما ما لم يكن شاكا في دينه و لا مرتابا بيقينه ، و هذه حجتي الي غيرك قصدها و لكني اطلقت لك منها بقدر ما سنح من ذكرها ( 7 ) . اينجا اين سؤال پيش مي آيد كه بيعت چه لزومي دارد كه پيغمبر و امام از مردم بيعت مي گرفتند ، و از نظر شرعي چه اثر الزام آوري دارد ؟ آيا اگر مردم بيعت نمي كردند اطاعت پيغمبر واجب نبود ؟ ! و چرا امير المؤمنين به بيعت استناد مي كند ؟ به نظر مي رسد بيعت در بعضي موارد صرفا اعتراف و اظهار آمادگي است ، قول وجداني است .



بيعتي كه پيغمبر اكرم مي گرفت از اين جهت بود ، خصوصا با توجه به اينكه در خوي عرب اين بود كه قول خود و بيعت خود را نقض نكند ، نظير قسم خوردن نظاميها يا وكلا است كه به هر حال هيچكس نبايد به



ترجمه : و گفتي كه مرا مانند شتر لجام شده مي كشيدند تا بيعت كنم . به خدا سوگند تو خواستي مذمت كني ستايش كردي و خواستي رسوا كني ، رسوا شدي . البته بر مرد مسلمان عار و عيب نيست كه مظلوم واقع شود تا زماني كه در دينش شك نكند و در يقين خود ترديد راه ندهد . البته روي اين دليل من به ديگري است ولي به اندازه لازم با تو به سخن پرداختم . مملكت خود خيانت كند . ولي اين قسم تأكيد و گرو گرفتن وجدان است . تا شخص بيعت نكرده ، فقط همان وظيفه كلي است كه قابل تفسير و تأويل است ، ولي با بيعت ، شخص به طور مشخص اعتراف مي كند به طرف و مطلب از ابهام خارج مي شود و بعد هم وجدان خود را نيز گرو مي گذارد ، و بعيد نيست كه شرعا نيز الزامي فوق الزام اولي ايجاد كند . ولي در برخي موارد صرفا پيمان است مثل آنجائي كه قبل از بيعت ، هيچ الزامي در كار نيست . مثلا اگر خلافت به شورا باشد نه به نص ، قبل از بيعت هيچ الزامي نيست اما بيعت الزام آور مي كند.



امير المؤمنين كه با زبير و غير زبير به بيعت استناد مي كند در حقيقت مسئله منصوصيت را كه خلافت ابوبكر و عمر و عثمان آنرا از اثر انداخته ، صرف نظر مي كند و به يك اصل ديگر كه آن هم يك اصل شرعي است استناد مي كند همچنانكه خلفا نيز نص بر علي ( ع ) را ناديده گرفته و به يك اصل ديگر از اصول اسلام كه آن هم محترم است استناد كردند و آن شورا بود : و شاورهم في الامر 0 و امرهم شوري بينهم . بيعت با رأي دادن در زمان ما كمي فرق مي كند ، پر رنگ تر است . رأي صرفا انتخاب كردن است نه تسليم اطاعت شدن . بيعت اين است كه خود را تسليم امر او مي كند . بيعت از رأي دادن پر رنگ تر است . حالا ببينيم امام حسين اگر بيعت مي كرد ، اين بيعت چه معنيي داشت ؟در اين مرحله يعني مرحله امتناع از بيعت ، تكليف امام حسين يك تكليف منفي است ( مانند مرحله چهارم و پنجم ) : بيعت نكردن ، برخلاف مرحله اول و سوم كه تكليف مثبت پيدا مي كند . از اين نظر امام حسين " نه " مي گويد ، بايد دست خود را عقب بكشد ، بايد جا خالي كند . از نظر اين تكليف اگر امام از كشور خارج مي شد وظيفه خود را انجام داده بود ، اگر به ميان كوهها مي رفت كه دسترسي به او نبود ( به قول ابن عباس شعاب الجبال ) باز وظيفه خود را انجام داده بود . اگر فرضا در خانه ها مخفي شده بود باز هم وظيفه خود را انجام داده بود ، ولي اگر بيعت زوري و اكراهي انجام مي داد معذور نبود .



اكراه از نظر اسلام شامل اين مسائل نمي شود . رفع ما استكر هوا عليه و لا ضرر و لا ضرار شامل جايي كه ضرر بر اسلام وارد شود نيست ، مثل اينكه كسي را مجبور كنند كه عليه السلام كتاب بنويسد يا قرآن را تخطئه كند .



در اينجا اين نكته گفته شود كه بعضي مي گويند چرا امام حسين در زمان معاويه اقدام نكرد و بعضي ديگر جواب مي دهند چون در آن وقت موضوع صلح امام حسن در بين بود و امام نمي خواست بر خلاف عهد برادرش رفتار كند .



اين سخن درست نيست زيرا معاويه خودش آن پيمان را نقض كرده بود . قرآن كريم عهد و پيمان را محترم مي شمارد تا وقتي كه ديگري محترم بشمارد . قرآن نمي گويد اگر طرف نقض كرد تو باز هم وفادار بمان بلكه مي گويد : فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم . البته عهد با كافر هم محترم است .



پيغمبر اكرم با قريش در حديبيه قرارداد بست و چون نقض از ناحيه آنها شروع شد پيغمبر اكرم هم آنرا ورق پاره اي بيش نشمرد . بلكه سر عدم قيام سيد الشهداء اين بود كه انتظار فرصت بهتر و بيشتري را مي كشيد . اسلام تاكتيك و انتظار فرصت بهتر را جايز بلكه واجب مي داند . مسلما فرصت بعد از مردن معاويه از زمان معاويه بهتر بود . امام در زمان خود معاويه نيز ساكت نبود ، دائما اعتراض مي كرد ، به وسيله نامه كه به معاويه نوشت ( 8 ) حضورا با او محاجه كرد.



اكابر مسلمين را جمع كرد و با آنها صحبت كرد ، براي قيام به سيف بهترين وقت را اين دانست كه صبر كند معاويه بميرد . امام قطع داشت كه معاويه يزيد را نصب كرده و بعد از مردن معاويه مردم را به اطاعت از يزيد دعوت خواهند كرد . عليهذا از نظر امام خلافت يزيد چيز تازه و غير مترقبي نبود




پاورقي

1- سوره بقره ، آيه . 30



2- نهج البلاغه ، خطب



3- [ ترجمه : بيعت عبارت است از عقد بستن و معاهده نمودن بر آن ( اسلام ) . گويي هر كدام از طرفين دارائي خود را به ديگري مي فروشد و خالص نفس و طاعت و امور داخلي و باطني خود را به او واگذار مي كند ] .



4- ترجمه : وي چنين پندارد كه با دست خود بيعت نموده ولي دلش با آن هماهنگ نبوده .



5- ابن ميثم " تعملوا " شرح كرده و آن درست است .



6- [ ترجمه : مرا بر شما حقي است و شما را نيز بر من حقي است .



7- نهج البلاغه ، نامه . 28



8- رجوع شود به مقدمه " بررسي تاريخ عاشورا " و به " سرمايه سخن " .