بازگشت

دو چيزي كه مايه روشني چشم اباعبدالله بود


در ايام كربلا و آن ابتلاء عجيب چند چيز بود كه موجب ازدياد مصيبتهاي اباعبدالله مي شد . از همه بالاتر بعضي دنائتها و سخنان ناروا و بي ادبي ها و وحشي گري هائي بود كه از كوفيان مي ديد . ولي دو چيز بود كه چشم اباعبدالله را روشن و دلش را خرم مي داشت .



آندو ، اصحاب و اهل بيتش بودند . وفاداريها و جان نثاري ها و بي مضايقه خدمت كردن ها و به عبارت ديگر صفات ها و وفاها و همگاميها و هماهنگي نشان دادن هاي آنها دل حضرت را شاد و خرم مي داشت ( براي مرد عقيده و ايمان و مسلك ، مايه خوشدلي بالاتر از ديدن همگام و هماهنگ يافت نمي شود ) و مكرر در مواقعي از ته دل به آنها دعا كرد . علاوه همان شهادت به اينكه : اني لا اعلم اصحابا ابر و لا اهل بيت اوصل و لا اوفي من اصحابي حاكي از كمال اعتماد اباعبدالله و دلخوشيش به آنها است .



مسلما تذكر ابوثمامه صائدي براي نماز كه آخرين نماز را در خدمتت بخوانيم دل حسين را ارشاد كرد كه درباره اش دعا كرد . و از آن بالاتر آن فداكاري عجيب سعيد بن عبدالله حنفي و گفتن جمله : اوفيت ؟ اباعبدالله درباره عده اي دعا كرد . جانسوزتر از همه دعايي است كه درباره جوانش كرد . درباره جوانش دعا كرد كه اميدوارم هر چه زودتر ! از دست جدت سيراب بشوي . جوابهاي قاسم در شب عاشورا دل حسين ( ع ) را شاد و روشن كرد كه درباره مرگ گفت : احلي من العسل .