بازگشت

جلسه دوم : وسائل و ابزار پيام رساني


در كتاب منتشر شده اين صفحه خالي بوده است. بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين باري الخلائق اجمعين و الصلوه والسلام علي عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم محمد صلي الله عليه و آله وسلم و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين . الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفي بالله حسيبا ( 1 ) در جلسه پيش گفتيم كه براي موفقيت يك پيام شروطي لازم است . موفقيت يك پيام ، وابسته به چهار شرط است كه اولين آنها مربوط است به ماهيت خود پيام ، به غني بودن و قدرت معنوي خود پيام و به تعبير قرآن به حقانيت خود پيام ، اين يك شرط است كه مربوط به پيام رسان نيست ، مربوط به خود پيام است . و در اينكه حقانيت يك پيام ، خود ، عامل بسيار مؤثري در موفقيت آن پيام است ، نه از نظر علمي و رواني و روانشناسي جاي ترديد است و نه از



نظر منطق ديني و مذهبي . قرآن مجيد روي اين مطلب تكيه دارد كه يك امر اگر حق و حقيقت باشد ، خود همان حقيقت بودن عاملي است براي بقاء آن ، و نيز باطل بودن ، بي محتوي بودن ، بي فايده و بي اثر بودن يك پيام ، خود ، عامل فناي آن و چيزي است كه از درون آن را از بين مي برد .



مثلي در قرآن مجيد در اين زمينه هست كه مي فرمايد : انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه في النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله كذالك يضرب الله الحق والباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض كذلك يضرب الله الامثال ( 2 ) . بطور خلاصه معني قسمت اخير آيه را ذكر مي كنم : بعد از اينكه موضوع آمدن باران و راه افتادن سيل را بيان مي كند ، و اينكه هر جويي و هر نهري ، بزرگ يا كوچك به اندازه ظرفيت خود آب مي گيرد و در خلال حركت سيل كفي روي آن قرار مي گيرد و كف احيانا روي آب را مي پوشاند ، مي فرمايد : اما كف از بين مي رود . آنچه كه به حال مردم نافع و مفيد است ، يعني خود آب باقي مي ماند . بعد مي گويد : اين مثل ، مثل حق و باطل است . عوامل ديگري هم براي موفقيت يك پيام هست كه مربوط به ماهيت و محتواي آن نيست . يك پيام وقتي مي خواهد از روحي به روح ديگر برسد و در روحهاي مردم نفوذ بكند ، جامعه اي را تحت تاثير و نفوذ معنوي خودش قرار بدهد ، بدون شك احتياج به پيام رسان



دارد . خصوصيات و شخصيت و لياقت پيام رسان و شرايطي كه بايد در پيام رسان وجود داشته باشد ، خود مطلبي است كه بايد جداگانه درباره اش بحث بكنيم . عامل ديگر ، وسائل و ابزارهايي است كه براي رساندن پيام به كار برده مي شود .



يك پيام رسان بدون شك احتياج به يك سلسله وسائل و ابزارهائي دارد كه بوسيله آنها پيامي را كه مأمور ابلاغ آن است به مردم مي رساند . عامل چهارم متد و سبك و اسلوب پيام رسان است ، كيفيت رساندن پيام . پس چهار عاملي كه در موفقيت يا شكست يك پيام مؤثرند عبارتند از : 1 - ماهيت پيام ( حقانيت و غني بودن محتواي آن ) . 2 - شخصيت خاص پيام رسان . 3 - ابزار پيام رساني . 4 - كيفيت و متد و اسلوب رساندن پيام . با بحث در وسايل و ابزار پيام رساني ، بحث را ادامه مي دهيم . يك پيام اگر بخواهد به مردم برسد ، بدون شك احتياج به وسيله و ابزار دارد . من اگر بخواهم پيامي را به شما ابلاغ بكنم ، بدون وسيله براي من مقدور نيست . يعني نمي توانم همين طور كه اينجا نشسته ام به اصطلاح از طريق اشراق آن را به قلب شما القاء بكنم ، بدون اينكه از هيچ وسيله اي استفاده كرده باشم . حداقل چيزي كه من مي توانم از آن استفاده بكنم ، خود سخن است ، لفظ است ، قول است ، سخنراني است ، كتاب است ، نوشتن است ، نثر است ، شعر است ، والا اين منبر هم كه الان در اينجا قرار دارد ، خودش يك وسيله و ابزار براي تبليغ است ، اين ميكروفن كه در اينجا قرار گرفته است ، خودش يك وسيله و ابزار براي گفتن و رساندن پيام است ، و هزاران وسيله ديگر . البته اولين شرط رساندن يك پيام الهي اين است كه از هر گونه وسيله اي نمي توان استفاده كرد . يعني براي اينكه پيام الهي رسانده بشود و براي اينكه هدف مقدس است ، نبايد انسان اين جور خيال بكند كه از هر وسيله كه شد براي رسيدن به اين هدف بايد استفاده بكنيم ،مي خواهد اين وسيله مشروع باشد و يا نامشروع . مي گويند الغايات ، تبررالمبادي ، يعني نتيجه ها مقدمات را تجويز مي كنند . همين قدر كه هدف ، هدف درستي بود ، ديگر به مقدمه نگاه نكن . چنين اصلي ، مطرود است . ما اگر بخواهيم براي يك هدف مقدس قدم برداريم ، از يك وسيله مقدس و حداقل از يك وسيله مشروع مي توانيم استفاده بكنيم . اگر وسيله نامشروع بود ، نبايد به طرف آن برويم . در اينجا ما مي بينيم كه گاهي از اوقات براي هدفهائي كه خود هدف ، في حد ذاته مشروع است ، از وسائلي استفاده مي كنند و استفاده مي شود كه اين وسائل نامشروع است و خود اين مي رساند كه كساني كه وانمود مي كنند ما چنان هدفي داريم و اينها وسيله است ، خود همان وسيله براي آنها هدف است . براي مثال در قديم موضوعي بود به نام شبيه خواني ( در تهران هم خيلي زياد بوده است ) كه در واقع نوعي نمايش از حادثه كربلا بود . نمايش قضيه كربلا في حدذاته بدون شك اشكال ندارد ، يعني نمايش از آن جهت كه نمايش است اشكال ندارد . ولي ما مي ديديم و همه اطلاع دارند كه خود مسئله شبيه خواني براي مردم هدف شده بود .



ديگر هدف امام حسين ( ع ) و ارائه داستان كربلا و مجسم كردن آن حادثه مطرح نبود . هزاران چيز در شبيه خواني داخل شده بود كه آن را به هر چيزي شبيه مي كرد غير از حادثه كربلا و قضيه امام حسين ( ع ) ، و چه خيانتها و شهوترانيها و اكاذيب و حقه بازيها در همين شبيه خوانيها مي شد كه گاهي به طور قطع مرتكب امر حرام مي شدند .



به هيچ چيز پايبند نبودند . از بچگي اين در يادم هست كه در همين محل خودمان كه فريمان است ، هميشه مسئله شبيه خواني مورد نزاع مرحوم ابوي ما رضوان الله عليه و مردم بود ، گو اينكه ايشان در اثر نفوذي كه داشتند تا حد زيادي در آن منطقه جلوي اين مسئله را گرفته بودند ، ولي هميشه يك كشمكش در اين مورد وجود داشت . ايشان مي گفتند كه شما كارهاي مسلم الحرامي را به نام امام حسين ( ع ) مرتكب مي شويد و اين ، كار درستي نيست . در سالهايي كه در قم بوديم يادم هست كه در آنجا هم يك نمايشها و شبيه هاي خيلي مزخرفي در ميان مردم بود .



سالهاي اول مرجعيت مرحوم آيت الله بروجردي رضوان الله عليه بود كه قدرت فوق العاده داشتند . قبل از محرم بود به ايشان گفتند كه وضع شبيه خواني ما اين جور است . دعوت كردند ، تمام رؤساي هيئتها به منزل ايشان آمدند ، از آنها پرسيدند شما مقلد كي هستيد ؟ همه گفتند ما مقلد شما هستيم ، فرمودند اگر مقلد من هستيد ، فتواي من اين است كه اين شبيه هايي كه شما به اين شكل در مي آوريد حرام است . با كمال صراحت به آقا عرض كردند كه آقا ما در تمام سال مقلد شما هستيم ،الا اين سه چهار روز كه ابدا از شما تقليد نمي كنيم ! گفتند و رفتند و به حرف مرجع تقليدشان اعتنا نكردند . خوب اين نشان مي دهد كه هدف ، امام حسين ( ع ) نيست ، هدف ، اسلام نيست ، نمايشي است كه از آن استفاده هاي ديگري و لااقل لذتي مي برند .



اين ، شكل قديميش بود . شكل مدرنش را ما امروز در نمايشهايي كه براي عرفا و فلاسفه ، هر چند وقت يك بار در خارج و داخل به عنوان كنگره اي بزرگ به نام فلان عارف بزرگ مثلا مولوي تشكيل مي دهند ، مي بينيم . يك چيزي هم مي گويند كه عرفا مجلس سماع دارند كه در خودمجلس سماع هزار حرف است .



حالا گيرم آن مرد عارف مجلس سماعي هم داشته است ، آن مجلس سماع مشروع يا نامشروع بوده من كار ندارم ، ولي آن مجلس سماع قدر مسلم اين طور نبوده كه چهار تا رقاص و مطربي كه آنچه كه سرشان نمي شود معاني عرفاني است ، در آن شركت مي كرده اند .



بعد ما مي بينيم وقتي كه جشن هفتصدمين سال مولوي را مي گيرند ، ( 3) يگانه كاري كه شده اين است كه يك عده رقاص آورده اند و به اصطلاح مجلس سماع درست كرده اند ، ي



. مجلس شهوتراني . اين هم شأن مولوي ! هدف اگر مشروع باشد بايد از وسايل مشروع استفاده كرد . از طرف ديگر باز عده اي هستند كه اينها را ، حتي به استفاده از وسائل مشروع هم با هزار زحمت مي شود راضي كردكه آقا ديگر استفاده نكردن از اين وسائل چرا ؟ همين بلندگو اولين باري كه پيدا شد ، شما ببينيد چقدر با آن مخالفت شد ! خوب ، بلند گو براي صدا مثل عينك است براي چشم انسان و مثل سمعك است براي گوش انسان .



حالا اگر انسان گوشش سنگين است ، يك سمعك مي گذارد و معنايش اين است كه قبلا نمي شنيد و حالا مي شنود ، قرآن را قبلا نمي شنيد ، حالا قرآن را بهتر مي شنود ، فحش را هم قبلا نمي شنيد حالا فحش را هم بهتر مي شنود ، اين كه به سمعك مربوط نيست . ميكروفون هم همين طور است . ميكروفون كه ابزار مخصوص فعل حرام نيست . استفاده از آن ابزاري حرام است كه از آن ، جز فعل حرام كار ديگري ساخته نباشد ،مثل صليب كه جز اينكه سمبل يك شرك است چيز ديگري نيست و مثل بت . ولي بهره گيري از ابزاري كه هم در كار حرام مصرف مي شود و هم در كار حلال ، چرا حرام باشد . يكي از آقايان وعاظ خيلي معروف مي گفت ،سالهاي اولي بود كه بلندگو پيدا شده بود ، ما هم تازه پشت بلندگو صحبت مي كرديم و به قول او تازه داشتيم راحت مي نشستيم . ( اين بلندگو ، به جان وعاظ خيلي حق دارد . شما تا سي سال پيش اگر نگاه بكنيد ، واعظي كه به سن هفتاد سالگي مي رسيد خيلي كم بود . اغلب وعاظ در سنين چهل پنجاه سالگي به يك شكلي مي مردند ، و اين ، يكي به خاطر همين نبودن بلندگو بود كه اينها مي بايست زياد فرياد بكشند . اتومبيل هم كه نبود تا بعد سوار اتومبيل گرم مي شوند ، سوار قاطر يا الاغ مي شدندو اين در زمستان براي آنها خيلي بد بود . اغلب آنها در سن جواني از بين مي رفتند . بلندگو به فرياد اينها رسيد ) ولي هنوز بلندگو شايع نشده بود . قرار بود من در يك مجلس معظم صحبت بكنم ، بلندگو هم گذاشته بودند. قبل از من آقائي رفت منبر ، همينكه رفت منبر گفت اين گور شيطان را از اينجا ببريد . گورشيطان را برداشتند بردند . ما ديديم اگر بخواهيم تحمل بكنيم و حرف نزنيم ، اين گورشيطان را بردند و بعد از اين هم نمي شود از آن استفاده كرد .



گفت تا رفتم و نشستم روي منبر گفتم آن زين شيطان را بياوريد . غرض اين است كه اين چنين جمودفكريها و خشك مغزيها بي مورد است ، بلندگو تقصيري ندارد . راديو و تلويزيون و فيلم في حدذاته تقصيري ندارند . محتوي چه باشد ؟ آنكه گفته مي شود در راديو چه باشد ؟ آنچه كه گفته و نشان داده مي شود در تلويزيون چه باشد ؟ آنچه كه ارائه مي شود در فيلم چه باشد ؟ اينجا ديگر آدم نبايد خشكي به خرج بدهد و چيزي را كه في حدذاته حرام نيست و مشروع است ، به صورت يك چيز نامشروع جلوه بدهد . حالا براي اينكه بدانيد در تاريخ اسلام از همان وسائلي كه در آن زمان بوده است چه استفاده هائي شده است و همان وسائل چه نقش فوق العاده مؤثري در رساندن پيام اسلام داشته اند ، به اين نكته توجه بفرمائيد ، هيچ وقت در موضوع فصاحت و بلاغت و سلاست آيات قرآن مجيد ، رواني اين آيات ، جاذبه اين آيات فكر كرده ايد ؟ قرآن داراي دو خصوصيت است : يكي خصوصيت محتواي مطالب كه از آن تعبير به حقانيت مي كندو ديگر ، زيبائي . قرآن نيمي از موفقيت خودش را از اين راه دارد كه از مقوله زيبائي است ، از مقوله هنر است . قرآن فصاحتي دارد فوق حد بشر ، و نفوذ خود را مرهون زيبائيش است ، فصاحت و زيبائي سخن ، خودش بهترين وسيله است براي اينكه سخن بتواند محتواي خودش را به ديگران برساند . و خود قرآن كريم به اين زيبائي و فصاحت خودش چقدر مي نازد و چقدر در اين زمينه ها بحث مي كند و اصلا راجع به تأثير آيات قرآن در خود قرآن چقدر بحث شده است ! اين تأثير ، مربوط به اسلوب قرآن يعني فصاحت و زيبائي آن است . الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثاني تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الي ذكر الله ذلك هدي الله يهدي به من يشاء ( 4) اين حقيقتي را كه وجود داشته و دارد ، قرآن بيان مي كند . نيكوترين و زيباترين سخنان ، كتابي است مثاني ( كه مقصود از مثاني هر چه مي خواهد باشد ) تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ، آنهائي كه يك عاطفه از خشيت پروردگار در دلشان هست ، وقتي كه قرآن را مي شنوند ، به لرزه در مي آيند ، پوست



بدنشان مرتعش مي شود . ثم تلين جلودهم و قلوبهم الي ذكر الله . و در آيه ديگري مي فرمايد : انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و علي ربهم يتوكلون . يا در آياتي از افرادي ياد مي كند كه هنگام شنيدن قرآن بر روي زمين مي افتند : يخرون للاذقان سجدا ( 6 ) و يا درباره بعضي مسيحيان مي گويد : اذا سمعوا ما انزل الي الرسول تري اعينهم تقيض من الدمع ( 7 ) ، وقتي كه آيات قرآن را مي شنوند اشكهايشان جاري مي شود .



اصلا انقلاب حبشه چگونه رخ داد ؟ انقلاب حبشه را چه چيز آغاز كرد ؟ حبشه چرا مسلمان شد و منشأاسلام حبشه چه بود ؟ آيا غير از قرآن و زيبائي قرآن بود ؟ اين داستان مفصل كه جعفر بن ابيطالب در حبشه وارد آن مجلس مي شودكه با يك هيبت خيلي به اصطلاح سلطنتي به وجود آورده بودند و بعد شروع مي كند آيات قرآن ( سوره طه ) را خواندن و جلسه را يكجا منقلب مي كند ، چه بود ؟ ! قرآن از نظر بيان و فصاحت ، رواني و جاذبه و قدرت تأثير به گونه اي ساخته شده است كه روي دلها اين چنين اثر مي گذارد . اميرالمؤمنين ( ع ) موفقيتش در ميان مردم يكي مرهون فصاحتش است . نهج البلاغه كه از تأليف آن هزار سال مي گذارد ، يعني از هنگام



به صورت كتاب در آمدنش هزار سال مي گذرد و از انشاء خطبه ها حدود هزار و سيصد و پنجاه سال مي گذرد (به سال قمري) ، چه در قديم و چه در زمان معاصر مقام عالي خود را حفظ كرده است .



يك وقت استقصا كردم از قديم و جديد ، از همان زمان اميرالمؤمنين ( ع ) تا عصر جديد ( تا امروز ) ، ديدم همه ادباء و فصحاي عرب در مقابل كلمات اميرالمؤمنين ( ع ) از نظر فصاحت و بلاغت خضوع دارند .



گفته اند در مصر در سالهاي اخير براي شكيل ارسلان كه به او اميرالبيان يعني امير سخن مي گفتند ، جلسه اي تشكيل داده بودند ، جلسه اي افتخاري به نام او ، به اصطلاح به عنوان تقدير و قدرداني از او. كسي كه رفته بود براي شكيل ارسلان سخن بگويد ، مقايسه اي كرده بود ميان او و اميرالمؤمنين ( ع ) ، گفته بود كه اين شكيل ، امير بيان و سخن در عصر ماست ، آنچنان كه علي بن ابيطالب در زمان خودش امير سخن بود. وقتي خود شكيل رفت پشت تريبون ، در حالي كه ناراحت شده بود ، گفت اين مزخرفات چيست كه مي گوئيد ؟ ! من را با علي مقايسه مي كنيد ؟ ! من بند كفش علي هم نمي توانم باشم ، بيان من كجا و بيان علي كجا ؟ ! ما در عصر خودمان مي بينيم ، افرادي با دلهاي خيلي صاف و پاك هستند كه وقتي سخنان علي را مي شنوند مي ريختند . مردي است به نام " همام " ، از اميرالمؤمنين ( ع ) درخواست كرد كه سيماي پرهيزكاران را براي من توضيح بده ، رسم كن . اول حضرت امتناع كردند ، دو سه جمله گفتند . گفت كافي نيست من مي خواهم شما سيماي پرهيزكاران را به طور كامل براي من بيان بكنيد .



علي عليه السلام في المجلس شروع مي كند سيماي متقيان را بيان كردن ، متقيان شبشان اين جور است ، روزشان اين جور است ، لباس پوشيدنشان اين جور است ، معاشرتشان اين جور است ، قرآن خواندنشان اين جور است .



من يك دفعه شمردم ، يكصدوسي وصف در چهل جمله في المجلس براي متقيان بيان كرده است . اين مرد همين طور كه مي شنيد التهابش بيشتر مي شد ، يك مرتبه فرياد كشيد و مرد ، اصلا قالب تهي كرد .



اميرالمؤمنين ( ع ) فرمود : هكذا تصنع المواعظ البالغه باهلها ( 8 ) ، سخن اگر رسا و دل اگر قابل باشد ، چنين مي كند . برويم سراغ دعاها ، در دعا انسان با خدا حرف مي زند . از اين جهت كه سخن و لفظ ، تأثيري ندارد .



ولي دعاهاي ما در عاليترين حد فصاحت و زيبائي است . چرا ؟ براي اينكه آن زيبائي دعا بايد كمكي باشد براي اينكه محتواي دعا را به قلب انسان برساند . چرا مستحب است مؤذن صيت يعني خوش صدا باشد ؟ اين در متن فقه اسلامي آمده است .



الله اكبر كه معنايش فرق نمي كند كه خوش صدا بگويد يا بدصدا ، اشهد ان لااله الاالله كه معنايش فرق نمي كند كه يك خوش صدا بگويد يا يك بدصدا ، ولي انسان وقتي الله اكبر را از



يك خوش صدا مي شنود جورديگري بر قلبش اثر مي گذارد تا از يك بد صدا . در يكي از مجالس ديدم يك پيرمردي به اصطلاح شعار مي دهد ، كه نمي دانم بيچاره فلج بود ، زبان نداشت ، چطور بود كه يك كلمه كه مي خواست بگويد، مثلا مي خواست صلوات بفرستد ، خودش هم تكان مي خورد ، با يك وضع مسخره و خنده آوري . پيش خودم گفتم سبحان الله ! ديگر جز اين ، كس ديگري نمي شود شعار صلوات را بدهد ؟ آيا ما بايد بد صداترين افراد را در اين موارد انتخاب بكنيم ؟ سعدي داستاني ذكر مي كند: مي گويد مؤذن بد صدايي بود در فلان شهر ، داشت با صداي بدي اذان مي گفت ، يك وقت ديد يك يهودي برايش هديه اي آورد ، گفت اين هديه ناقابل را قبول مي كني ؟ گفت چرا ؟ گفت يك خدمت بزرگي به من كردي . چه خدمتي ؟ من كه خدمتي به شما نكرده ام .



گفت من دختري دارم كه مدتي بود تمايل به اسلام داشت ، از وقتي كه تو اذان مي گويي و الله اكبر را از تو مي شنود ، ديگر از اسلام بيزار شده ، حال اين هديه را آورده ام براي اينكه تو خدمتي به من كردي و نگذاشتي اين دختر مسلمان بشود. اين خودش مسئله اي است .



بوعلي سخن بسيار عالي و لطيفي دارد در مقامات العارفين راجع به اينكه تجمع روحي به چه وسيله براي انسان پيدا مي شود ، عواملي را ذكر مي كند ، از آن جمله مي گويد : الكلام الواعظ من قائل زكي " سخن واعظي كه در درجه اول پاك باشد " . اينها را كه مي گوئيم آن وقت شما خواهيد فهميد كه ما خيلي از اين شرايط را واجد نيستيم . اولا خود واعظ بايد پاكدل باشد . بعد مي گويد : بعبارش بليغة و نغمة رخيمة آهنگ صداي آن واعظ بايد آهنگ خوبي باشد تا بهتر بر دل مستمع اثر بگذارد .



سخن واعظ بايد بليغ باشد تا بر روح مستمع اثر بگذارد . خود قيافه واعظ در ميزان تأثير سخن او مؤثر است . اينها را عرض مي كنم براي اينكه بدانيد كه معني رساندن خودش نقش مهمي دارد . اينها وسيله است ، خصوصيات است ، كيفيات است ، وسائلي است كه پيام را مي خواهد به اطراف و اكناف ، به افراد و اشخاص برساند . باز مسئله ديگري عرض بكنم : خود قرآن خواندن چطور ؟ البته قرآن مثل اذان نيست . براي اذان يك نفر بالاي مأذنه مي رود و اذان مي گويد و گفته اند مؤذن بايد صيت باشد ، ولي قرآن را همه مي خوانند . همه كساني كه مي خوانند ، موظفند آن را هر چه مي توانند زيبا بخوانند . اين ، هم در روح قاري بهتر اثر مي گذارد و هم در روح شنونده . اين مسئله ترتيل در قرآن : و رتل القرآن ترتيلا ( 9 ) يعني چه ؟ يعني وقتي كه كلمات را مي خواني آنقدر تند نخوان كه چسبيده به يكديگر باشد ، آنقدر هم بين آنها فاصله نينداز كه اين كلمه از آن كلمه بي خبر باشد . طوري اين كلمات را بخوان كه حالت القائي داشته باشد . جوري بخوان كه گوئي خودت داري با خودت حرف مي زني . به قول







اقبال لاهوري مي گويد سخني پدرم به من گفت كه در سرنوشت من فوق العاده اثر بخشيد . مي گويد روزي در اطاق خود نشسته و مشغول خواندن قرآن بودم ، پدرم آمد از جلوي اطاق من بگذرد ، رو كرد به من و گفت : محمد ! قرآن را آنچنان بخوان كه گوئي بر خودت نازل شده است . از آن وقت من هر وقت به آيات قرآن مراجعه مي كنم و آنها را مطالعه مي كنم ، چنين فرض مي كنم كه اين خداي من استكه با من كه محمد اقبال هستم دارد حرف مي زند . در حديث داريم : تغنوا بالقرآن ( 10 ) كه چندين حديث ديگر بدين مضمون داريم . قدر مسلم ، مقصود اين است كه قرآن را با آهنگهاي بسيار زيبا بخوانيد ،البته آن آهنگهايي كه مناسب لهو و لعب و شهوت آميز و شهوت آلود است ، بالضروره حرام و نامشروع است ، ولي هر آهنگي متناسب با حالتي براي انسان است . اوايلي كه ما طلبه بوديم در مشهد ، پير مردي بود كه به او آقا سيد محمد عرب مي گفتندو قاري قرآن بود . اين مرحوم آقا سيد محمد عرب مرد بسيار متديني بود و مورد احترام همه علماي مشهد . شاگردان زيادي در قرائت قرآن تربيت كرد و قرائت را به دو معني يعني به دوجور تعليم مي داد ، يكي اينكه قواعد علم قرائت را مي آموخت كه متأسفانه



در ايران نيست و در كشورهاي عربي بالخصوص مصر رايج است ، و ديگر اينكه چندين آهنگ داشت ( رسما به نام آهنگ ) كه اينها را در مسجد گوهرشاد تعليم مي داد . آن روزها ، آهنگهايي بود كه اسم آنها شبيه اسم آهنگهاي موسيقي بود ، ولي آهنگهاي قرآني بود . شاگردان او اين آهنگهاي لطيف قرآني را مي آموختند . اين خودش يك مطلبي است و بايد هم چنين باشد . و يكي از معجزات قرآن ، آهنگ پذيري آن است ، آن هم آهنگهاي معنوي و روحي نه آهنگهاي شهواني .



كه در اين مورد يك متخصص بايد اظهار نظر كند . قرآن عبدالباسط چرا اين قدر در تمام كشورهاي اسلامي توسعه پيدا كرده است ؟ براي اينكه عبدالباسط با صدا و آهنگ عالي و با دانستن انواع قرائتها و آهنگها و شناختن اينكه هر سوره اي را با چه آهنگي بايد خواند مي خواند . فرض كنيد خواندن سوره شمس يا والضحي با چه آهنگي مناسب است . در حديث ، درباره بسياري از ائمه اطهار ، از جمله راجع به حضرت سجاد عليه السلام و حضرت باقر عليه السلام داريم كه اينها وقتي قرآن مي خواندندآن را با صدا و آهنگ بلند و دلپذير مي خواندند بطوري كه صدايشان به درون كوچه مي رسيد و هر كسي كه از آن كوچه مي گذشت ، همانجا مي ايستاد به طوري كه در مدتي كه امام در خانه خودش قرآن را با آهنگ لطيف و زيبا قرائت مي كردپشت در خانه جمعيت جمع مي شد و راه بند مي آمد . حتي نوشته اند " آبكشها " ( در قديم معمول بود كه اشخاص مشك به دوش مي گرفتند و مي رفتند از چاهها آب مي كشيدند و به منازل مي بردند . در مدينه فقط چاه بود و نهر نبود . هنوز هم نهر نيست ) كه زياد هم بودند در حالي كه مشك به دوششان بود ، وقتي مي آمدند از جلوي منزل امام عبور كنند ، با شنيدن صداي امام ، پاهايشان قدرت رفتن را از دست مي داد و با همان بار سنگين مشك پر از آب بر دوش مي ايستادندكه صداي قرآن را بشنوند تا وقتي كه قرآن امام تمام مي شد . همه اينها چه را مي رساند ؟ استفاده كردن از وسائل مشروع براي رساندن پيام الهي . چرا امام قرآن را با آهنگ بسيار زيبا و لطيف مي خواند ؟ او مي خواست به همين وسيله تبليغ كرده باشد ،مي خواست قرآن را به اين وسيله به مردم رسانده باشد . مسئله شعر را وقتي انسان در مورد اسلام مطالعه مي كند ، مسائل عجيبي را مي بيند . پيغمبر اكرم ( ص ) هم با شعر مبارزه كرد و هم شعر را ترويج كرد . با شعرهايي مبارزه كرد كه به اصطلاح امروز متعهد نيست ، يعني شعري نيست كه هدفي داشته باشد ، صرفا تخيل است ، سرگرم كننده است ، اكاذيب است . مثلا كسي شعر مي گفت در وصف اينكه نيزه فلان كس اين طور بود يا اسبش آنطور بود يا در وصف معشوق و زلف او ، يا كسي را هجو و شخصيتي را مدح مي كرد براي اينكه پول بگيرد .



پيغمبر ( ص ) شديدا با اين نوع شعر مبارزه مي كرد . فرمود : لان يمتلي جوف رجل قبحا خير له من ان يمتلي شعرا ( 11 ) . اگر درون انسان پر از چرك باشد بهتر از آن است كه پر از شعرهاي مزخرف باشد . ولي باز فرمود :



ان من الشعر لحكمة (12) . اما هر شعري را نمي گويم بعضي از شعرها حكمت است ، حقيقت است . پيغمبر ( ص ) در دستگاه خودش چندين شاعر داشت . يكي از آنها حسان بن ثابت است . تفكيك بين دو نوع شعر نه تنها در حديث پيغمبر آمده ، بلكه خود قرآن نيز آن را بيان كرده است : و الشعراء يتبعهم الغاوون ، الم تر انهم في كل واد يهيمون ، و انهم يقولون ما لا يفعلون، الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات ( 13 ) . شعرايي بودند كه پيغمبر اكرم ( ص ) يا ائمه اطهار ( ع ) آنها را تشويق مي كردند ، اما چه جور شعرائي ، شعرائي كه پيام اسلام را ، حقايق اسلام را در لباس زيباي شعر به مردم مي رساندند و بدون شك كاري كه شعر مي كند ، يك نثر نمي تواند انجام دهد ، چون شعر زيباتر از نثر است . شعر وزن دارد ، قافيه دارد ، آهنگ پذير است ، اذهان براي حفظ كردن شعر آماده است . پيغمبراكرم ( ص ) به حسان بن ثابت كه شاعر دستگاه حضرت بود ، فرمود : لا تزال مؤيدا بروح القدس ، ما ذببت عنا اهل البيت (14 ) ، از طرف روح القدس تأييد مي شوي مادامي كه اين راهي را كه داري ، بروي و از اين راه منحرف نشوي . مادامي كه مدافع حقيقت باشي ، مادامي كه مدافع خاندان ما باشي ، مؤيد به روح القدس هستي . درباره يك شاعر ، پيغمبر( ص )



اكرم اين سخنان را مي گويد . شعراي زمان ائمه چه خدمتها كردند ! ما در تاريخ اسلام شعرهاي حماسي و توحيدي داريم در عربي و فارسي . ( البته به زبانهاي ديگر مثل تركي و اردو هم داريم ) . شعرهاي فوق العاده اي داريم در وعظ و اندرز در عربي و فارسي . همه اينها از نتايج فرهنگ اسلامي است .



اثري كه شعر دارد نثر ندارد . اعجاب " نهج البلاغه " اين است كه نثر است و اين همه فصيح و زيباست بطوري كه در حد شعر و بلكه والاتر از شعر است . در زبان فارسي شما نمي توانيد يك صفحه نثر پيدا كنيد كه برابر باشد با يك صفحه شعر سعدي ، با توجه به اينكه نثر عالي زياد داريم ،مثل كلمات قصار خواجه عبدالله انصاري ، يا نثر سعدي . ملاي رومي با آنهمه قدرت و توانايي وقتي كه سراغ مجالس و عطش مي روي مي بيني چيزي نيست ، يعني آنها كه به نثر گفته چيزي نيست . ما در عربي هم نداريم نثري كه قدرت خارق العاده " نهج البلاغه " در آن باشد .



شعر در قالب خودش خيلي كار كرده و خيلي مي تواند كار بكند . شعر بد خيلي مي تواند بد باشد و شعر خوب هم خيلي مي تواند خوب باشد . شعرهاي حكمت ، شعرهاي توحيد ، شعرهاي معاد ، شعرهاي نبوت ، شعرهاي در مدح پيغمبر ، در مدح ائمه اطهار ، درباره قرآن ، شعرهاي به صورت رثا و مرثيه به شرط اينكه خوب باشندمثل اشعار شعراي زمان ائمه ، مي توانند بسيار مؤثر باشند . من يك وقتي در سخنرانيهايي گفتم بسيار تفاوت است ميان مرثيه هايي كه كميت يا خزاعي مي گفت و مرثيه هايي كه در زمانهاي اخير امثال جوهري و حتي محتشم مي گويند . از زمين تا آسمان مضامين تفاوت دارند . آنها خيلي آموزنده است و اينها آموزنده نيست ، و بعضي از اينها اصلا مضرند . اقبال لاهوري يا اقبال پاكستاني واقعا يك دانشمند ذي قيمت است .



كسي است كه رسالتي در زمينه اسلام براي خودش احساس مي كرده و از هر وسيله خوب و مشروعي براي هدف خودش استفاده كرده است . يكي از وسائلي كه از آن استفاده كرده ، شعر است . در شعراي فارسي زبان بخصوص در عصرهاي متاخر ، از نظر داشتن هدف بدون شك ما شاعري مثل اقبال نداريم .



اگر شعر براي شاعر وسيله باشد براي هدفش ، ديگر نظير ندارد . اقبال آنجا كه مي بايست سرود بگويد ، سرود مي گفت . سرود فوق العاده اي را كه به عربي ترجمه شده ، به اردو گفته بوده است . در سالهاي اخير آقاي سيد محمد علي سفير اين سرود را به فارسي ترجمه كرد كه در حسينيه ارشاد اجرا مي شد .



چقدر عالي بود ! من خودم پاي اين سرود مكرر گريه كردم و مكرر گريه ديگران را ديدم . ما چرا نبايد از سرود استفاده بكنيم ؟ اينها همه وسيله است . امروز از وسائل نمي شود غافل بود . در عصر جديد وسائلي پيدا شده كه در قديم نبوده ، ما نبايد فقط به وسائل قديم اكتفا كنيم. ما فقط بايد ببينيم چه وسيله اي مشروع است و چه وسيله اي نامشروع . خود اباعبدالله عليه السلام در همان گرما كارها از هر وسيله اي كه ممكن بود براي ابلاغ پيام خودش و براي رساندن پيام اسلام استفاده مي كرد . خطابه هاي اباعبدالله از مكه تا كربلا و از اول ورود به كربلا تا شهادت ، خطبه هاي فوق العاده پر موج و مهيج و احساسي و فوق العاده زيبا و فصيح و بليغ بوده است . تنها كسي كه خطبه هاي او توانسته است با خطبه هاي اميرالمؤمنين رقابت بكند ، امام حسين است . حتي بعضي گفته اند خطبه هاي امام حسين در روز عاشورا برتر از خطبه هاي حضرت امير است . وقتي كه مي خواهد از مكه بيرون بيايد ببينيد با چه تعبيرات عالي و با چه زيبايي و فصاحتي ، هدف و مقصود خودش را بيان مي كند . آدم بايد زبان عربي را خوب بداند تا اين زيبائيهايي را كه در قرآن مجيد ، كلمات پيغمبر اكرم ، كلمات ائمه اطهار ، دعاها و خطبه ها وجود دارد ، درك بكند . ترجمه فارسي آنطور كه بايد ، مفهوم را نمي رساند . مي فرمايد مرگ به گردن انسان زينت است ،آنچنان مرگ براي يك انسان زيبا و زينت و افتخار است كه يك گردنبند براي يك دختر جوان . ايها الناس ! من از همه چيز گذشتم ، م ن عاشق جانبازي هستم ، من عاشق ديدار گذشتگان خودم هستم ، آنچنان كه يعقوب عاشق ديدار يوسفش بود .



بعد براي ابراز اطمينان از اينكه آينده براي من روشن است و بيان اينكه خيال نكنيد كه من به اميد كسب موفقيت ظاهري دنيايي مي روم ، بلكه نه ، آينده را مي دانم و گويي دارم به چشم خودم مي بينم كه در آن صحرا گرگهاي بيابان و انسانهاي گرگ صفت چگونه دارند بند از بند من جدا مي كنند ، مي گويد : رضي الله ، رضانا اهل البيت ( 15 ) ، ما اهل بيت راضي هستيم به آنچه كه رضاي خدا در آن است .



اين راه ، راهي است كه خدا تعيين كرده ، راهي است كه خدا آن را پسنديده ، پس ما اين راه را انتخاب مي كنيم . رضاي ما رضاي خدا است . فقط سه ، چهار خط بيشتر نيست ، اما بيش از يك كتاب نيرو و اثر مي بخشد . در آخر وقتي مي خواهد به مردم ابلاغ كند كه چه مي خواهم بگويم و از شما چه مي خواهم ، مي فرمايد : هر كس كه آمده است تا خون قلب خودش را در راه ما بذل كند ، هر كس تصميم گرفته است كه به ملاقات با خداي خويش برود ، آماده باشد ، فردا صبح ما كوچ مي كنيم .



شب عاشورا ، صوتهاي زيبا و عالي و بلند و تلاوت قرآن را مي شنويم ، صداي زمزمه و همهمه اي را مي شنويم كه دل دشمن را جذب مي كند و به سوي خود مي كشد . ديشب عرض كردم اصحابي كه از مدينه با حضرت آمدند خيلي كم بودند ، شايد به بيست نفر نمي رسيدند ،چون يك عده در بين راه جدا شدند و رفتند . بسياري از آن هفتاد و دو نفر در كربلا ملحق شدند و باز بسياري از آنها از لشكر عمر سعد جدا شده و به سپاه اباعبدالله ملحق شدند . از جمله ، بعضي از آنها كساني بودند كه وقتي از كنار اين خيمه عبور مي كردند ، صداي زمزمه عالي و زيبائي را مي شنيدند : صداي تلاوت قرآن ، ذكر خدا ، ذكر ركوع ، ذكر سجود ، سوره حمد ، سوره هاي ديگر . اين صدا ، اينها را جذب مي كرد و اثر مي بخشيد . يعني اباعبدالله و اصحابش از هر گونه وسيله اي كه از آن بهتر مي شد استفاده كرد ، استفاده كردند .



تا برسيم به ساير وسائلي كه اباعبدالله عليه السلام در صحراي كربلا استفاده كرد . خود صحنه ها را با اباعبدالله طوري ترتيب داده است كه گويي براي نمايش تاريخي درست كرده كه تا قيامت به صورت يك نمايش تكان دهنده تاريخي باقي بماند . نوشته اند تا اصحاب زنده بودند ، تا يك نفرشان هم زنده بود ، خود آنها اجازه ندادند يك نفر از اهل بيت پيغمبر ، از خاندان امام حسين ، از فرزندان ، از برادرزادگان ، از برادران ، از عموزادگان ، به ميدان برود. مي گفتند آقا اجازه بدهيد ما وظيفه مان را انجام بدهيم ، ما وقتي كشته شديم خودتان مي دانيد . اهل بيت پيغمبر منتظر بودند كه نوبت آنها برسد . آخرين فرد از اصحاب اباعبدالله كه شهيد شد يك مرتبه ولوله اي در ميان جوانان خاندان پيغمبر افتاد . همه از جا حركت كردند .



نوشته اند : فجعل يودع بعضهم بعضا شروع كردند با يكديگر وداع كردن و خداحافظي كردن ، دست به گردن يكديگر انداختن ، صورت يكديگر را بوسيدن . از جوانان اهل بيت پيغمبر اول كسي كه موفق شد از اباعبدالله كسب اجازه بكند ، فرزند جوان و رشيدش علي اكبر بودكه خود اباعبدالله درباره اش شهادت داده است كه از نظر اندام و شمايل ، اخلاق ، منطق و سخن گفتن ، شبيه ترين مردم به پيغمبر بوده است . سخن كه مي گفت گويي پيغمبر است كه سخن مي گويد . آنقدر شبيه بود كه خود اباعبدالله فرمود : خدايا خودت مي داني كه وقتي ما مشتاق ديدار پيغمبر مي شديم ،به اين جوان نگاه مي كرديم ، آيينه تمام نماي پيغمبر بود . اين جوان آمد خدمت پدر ، گفت پدر جان به من اجازه جهاد بده . درباره بسياري از اصحاب ، مخصوصا جوانان ، روايت شده كه وقتي براي اجازه گرفتن پيش حضرت مي آمدند ، حضرت به نحوي تعلل مي كرد ، مثل داستان قاسم كه مكرر شنيده ايد ، ولي وقتي كه علي اكبر مي آيد و اجازه ميدان مي خواهد ، فقط سرخودشان را پائين مي اندازند .



جوان روانه ميدان شد : نوشته اند اباعبدالله در حالي كه چشمهايش حالت نيم خفته به خود گرفته بود ، ثم نظر اليه نظر آئس ، ( 16 ) به او نظر كرد مانند نظر شخص نااميدي كه به جوان خودش نگاه مي كند .



نا اميدانه نگاهي به جوانش كرد ، چند قدمي هم پشت سر او رفت ، اينجا بود كه گفت خدايا ! خودت گواه باش كه جواني به جنگ اينها مي رود كه از همه مردم به پيغمبر تو شبيه تر است . جمله اي هم به عمر سعد گفت ، فرياد زد بطوري كه عمر سعد فهميد : يا بن سعد قطع الله رحمك (17) خدا نسل ترا قطع كند كه نسل مرا از اين فرزند قطع كردي. بعد از همين دعاي اباعبدالله ، دو سه سال بيشتر طول نكشيد كه مختار عمر سعد را كشت و حال آنكه پس از آن پسر عمر سعد در مجلس مختار شركت كرده بود ، براي شفاعت پدرش . سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالي كه روي آن پارچه اي انداخته بودند ، آوردند و گذاشتند جلوي مختار ، حالا پسر او آمده براي شفاعت پدرش . يك وقت به پسر گفتند آيا سري را كه اينجاست مي شناسي ؟



وقتي آن پارچه را برداشت ، ديد سر پدرش است ، بي اختيار از جا حركت كرد ، مختار گفت او را به پدرش ملحق كنيد . اين طور بود كه علي اكبر به ميدان رفت . مورخين اجماع دارند كه جناب علي اكبر با شهامت و از جان گذشتگي بي نظيري مبارزه كرد .



بعد از آن كه مقدار زيادي مبارزه كرد ، آمد خدمت پدر بزرگوارش كه اين جزء معماهاي تاريخ است كه مقصود چه بوده و براي چه آمده است ؟ گفت پدر جان " العطش " تشنگي دارد مرا مي كشد ، سنگيني اين اسلحه مرا خيلي خسته كرده است ، يك ذره آب اگر به كام من برسد ، نيرو مي گيرم و باز حمله مي كنم . اين سخن جان اباعبدالله را آتش مي زند . مي گويد پسر جان ! ببين دهان من از دهان تو خشكتر است ، ولي من به تو وعده مي دهم كه از دست جدت پيغمبر آب خواهي نوشيد . اين جوان مي رود به ميدان و باز مبارزه مي كند .



مردي است به نام حميدبن مسلم كه به اصطلاح راوي حديث است . مثل يك خبرنگار در صحراي كربلا بوده است . البته در جنگ شركت نداشته ولي اغلب قضايا را او نقل كرده است . مي گويد : كنار مردي بودم . وقتي علي اكبر حمله مي كرد همه از جلوي او فرار مي كردند .



او ناراحت شد ، خودش هم مرد شجاعي بود ، گفت قسم مي خورم اگر اين جوان از نزديك من عبور بكند ، داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت . من به او گفتم تو چكار داري ، بگذار بالاخره او را خواهند كشت . گفت خير . علي اكبر كه آمد از نزديك او بگذرد ، اين مرد او را غافلگير كرد و با نيزه محكمي آنچنان به علي اكبر زد كه ديگران توان از او گرفته شد به طوري كه دستهايش را انداخت به گردن اسب ، چون خودش نمي توانست تعادل خود را حفظ كند . در اينجا فرياد كشيد : يا ابتاه هذه اجدي رسول الله ( 18 ) پدر جان الان دارم جد خودم را به چشم دل مي بينم و شربت آب مي نوشم .



اسب ، جناب علي اكبر را در ميان لشكر دشمن برد ، اسبي كه در واقع ديگر اسب سواري نداشت . رفت در ميان مردم . اينجا است كه جمله عجيبي را نوشته اند . نوشته اند : فاحتمله الفرس الي عسكر الاعداء فقطعوه بسيوفهم اربا اربا ( 19 ) . و لا حول و لا قوه الا با




پاورقي

1 - سوره احزاب آيه . 39



2 - سوره رعد ، آيه . 17



3 - اشاره به كنگره اي است كه بوسيله رژيم منحوس گذشته برگزار شد



4 - سوره الزمر ، آيه . 23



5 - سوره انفال ، آيه . 2



6 - سوره اسراء ، آيه . 107



7 - سوره مائده ، آيه . 83



8 - نهج البلاغه فيض الاسلام ، خطبه 184 ، معروف به خطبه همام ص 618.



9 - سوره مزمل آيه . 4



10 - بحارالانوار ، ج 92 ، ص 191 و جامع الاخبار ، فصل 23 ، ص 57.



11 - نهج الفصاحه ، ص 470 حديث . 2215



12 - الغدير ، ج 2 ، ص . 9



13 - سوره شعراء آيه 224 تا . 227



14 - الغدير ، ج 2 ، ص 34 ( در عبارت الغدير جمله ما نصرتنا بلسانك را بعد از روح القدس دارد ) .



15 - بحار الانوار ج 44 ص 367، مقتل الحسين مقرم ص 193، اللهوف ص 25، كشف الغمه ج 2 صفحه . 29



16 - اللهوف ص . 47



17 - اللهوف ص 47 ، مقتل علي اكبر ( مقرم ) ص 76 ، مقتل الحسين مقرم ص 321 ، مقتل الحسين خوارزمي ج 2 ص 30 ، بحار الانوار ج 45 ص 43.



18 - بحار الانوار ج 45 ص 44 ، مقتل الحسين خوارزمي ج 2 ص 31 ، مقتل الحسين مقرم ص 324 ، مقتل العواصم ص . 95



19 - مقتل الحسين مقرم ص 324 ، مقتل العواصم ص 95 ، بحار الانوار ج 45 ص 44 ، مقتل الحسين خوارزمي ج 2 ص 31 ، و اين عبارت با مضامين مختلف در اعلام الوري ص 242 ، في رحاب ائمه اهل البيت ج 3 ص 127 ، الكامل في التاريخ ج 4 ص 74 ، مناقب ابن شهر آشوب ص 109، اللهوف ص 48 ، ارشاد شيخ مفيد ص 239 نقل شده است .