بازگشت

جلسه سوم : نهضت حسيني ، عامل شخصيت يافتن جامعه اسلامي


در كتاب منتشر شده اين صفحه خالي بوده است. بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين باري الخلائق اجمعين و الصلوش والسلام علي عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ( 1 ) . اين مطلب را مكرر بر زبان مي آوريم كه حسين بن علي عليه السلام با آن جانبازي كه كرد اسلام را تجديدحيات و درخت اسلام را با ريختن خون خود آبياري نمود . اشهد انك قد اقمت الصلوش و آتيت الزكوش و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت في الله حق جهاده ( 2 ) شهادت مي دهم كه تو اقامه نماز كردي و زكات دادي و امر به معروف و نهي از منكر كردي و در راه خدا جهاد نمودي و حق جهاد را بجا آوردي . لازم است ما از خود سؤال بكنيم كه چه رابطه اي ميان شهادت حسين بن علي ( عليهماالسلام ) و نيرو گرفتن اسلام و زنده شدن اصول و فروع دين وج



دارد ؟ زيرا مي دانيم صرف اينكه خوني ريخته بشود ، منشأ اين امور نمي شود. بنابراين ميان قيام و نهضت و شهادت حسين بن علي ( عليهما السلام ) و اين آثاري كه ما مي گوئيم و مدعي آن هستيم و واقعا تاريخ هم نشان مي دهد كه حقيقت دارد ، چه رابطه اي وجود دارد ؟ اين رابطه را ما وقتي مي توانيم درك بكنيم كه موضوع گفته شده در دو گفتار پيشين را كاملا در نظر بگيريم . اگر شهادت حسين بن علي ( عليهماالسلام ) صرفا يك جريان حزن آور مي بود ، اگر صرفا يك مصيبت مي بود ، اگر صرفا اين مي بود كه خوني بناحق ريخته شده است و به تعبير ديگر صرفا نفله شدن يك شخصيت مي بود ولو شخصيت بسيار بزرگي ، هرگز چنين آثاري را به دنبال خود نمي آورد . شهادت حسين بن علي ( عليهماالسلام ) ، از آن جهت اين آثار را به دنبال خود آورد كه به تعبيري كه عرض كرديم ، نهضت او يك حماسه بزرگ اسلامي و الهي بود ، از اين جهت كه اين داستان و تاريخچه ، تنها يك مصيبت و يك جنايت و ستمگري از طرف يك عده اي جنايتگر و ستمگر نبود ، بلكه يك قهرماني بسياربسيار بزرگ از طرف همان كسي بود كه جنايتها را بر او وارد كردند . شهادت حسين بن علي ( عليهماالسلام ) حيات تازه اي در عالم اسلام دميد و همان طور كه در گفتار اول گفتيم ، اثر و خاصيت يك سخن يا تاريخچه و يا شخصيت حماسي اين است كه در روح موج به وجود مي آورد ، حميت و غيرت به وجود مي آورد ، شجاعت و صلابت به وجود مي آورد . در بدنها ، خونها را به حركت و جوشش در مي آورد ، و تن ها را از رخوت و سستي خارج مي كند ، و آنها را چابك و چالاك مي نمايد . چه بسيار خونها در محيطهايي ريخته مي شود كه چون فقط جنبه خونريزي دارد ، اثرش مرعوبيت مردم است ، اثرش اين است كه از نيروي مردم و ملت مي كاهد و نفسها بيشتر در سينه ها حبس مي شود . اما شهادتهائي در دنيا هست كه به دنبال خودش روشنائي و صفا براي اجتماع مي آورد . شما در حالت فرد امتحان كرده و ديده ايد كه بعضي از اعمال است كه قلب انسان را مكدر مي كند ، ولي بعضي ديگر از اعمال است كه قلب انسان را روشن مي كند ، صفا و جلا مي دهد . اين حالت عينا در اجتماع هم هست . بعضي از پديده هاي اجتماعي ، روح اجتماع را تاريك و كدر مي كند ، ترس و رعب در اجتماع به وجود مي آورد ، به اجتماع حالت بردگي و اسارت مي دهد ، ولي يك سلسله پديده هاي اجتماعي است كه به اجتماع صفا مي دهد ، نورانيت مي دهد ، ترس اجتماع را مي ريزد ، احساس بردگي و اسارت را از او مي گيرد ، جرأت و شهامت به او مي دهد . بعد از شهادت امام حسين ( ع ) يك چنين حالتي به وجود آمد ، يك رونقي در اسلام پيدا شد . اين اثر در اجتماع از آن جهت بود كه امام حسين عليه السلام با حركات قهرمانانه خود روح مردم مسلمان را زنده كرد ، احساسات بردگي و اسارتي را كه از اواخر زمان عثمان و تمام دوره معاويه بر روح جامعه اسلامي حكمفرما بود ، تضعيف كرد و ترس را ريخت ، احساس عبوديت را زايل كرد . و به عبارت ديگر به اجتماع اسلامي شخصيت داد . او بر روي نقطه اي در اجتماع انگشت گذاشت كه بعدا اجتماع در خودش احساس شخصيت كرد . مسئله احساس شخصيت مسئله بسيار مهمي است . از اين سرمايه بالاتر براي اجتماع وجود ندارد كه در خودش احساس شخصيت بكند ، احساس منش بكند ، براي خودش ايده آل داشته باشد و نسبت به اجتماعهاي ديگر حس استغناء و بي نيازي داشته باشد ، يك اجتماع اين طور فكر بكند كه خودش و براي خودش فلسفه مستقلي در زندگي دارد و به آن فلسفه مستقل زندگي خودش افتخار و مباهات بكند ، و اساسا حفظ حماسه در اجتماع يعني همين كه اجتماع از خودش فلسفه اي در زندگي داشته باشد و به آن فلسفه ايمان و اعتقاد داشته باشد ، و او را برتر و بهتر و بالاتر بداند و به آن ببالد . واي به حال آن اجتماعي كه اين حس را از دست بدهد ، اين يك مرض اجتماعي است و اين غير از آن " خودي " اخلاقي است كه بد است و نفس پرستي و شهوت پرستي است . اگر اجتماعي اين منش را از دست داد و احساس نكرد كه خودش فلسفه مستقلي دارد كه بايد به آن فلسفه متكي باشد ، و اگر به فلسفه مستقل زندگي خودش ايمان نداشته باشد ، هر چه داشته باشد از دست مي دهد ، ولي اگر اين يكي را داشته باشد ولي همه چيزهاي ديگر را از او بگيرند باز روي پاي خودش مي ايستد . يعني يگانه نيروئي كه مانع جذب شدن ملتي در ملت ديگر و يا فردي در فرد ديگر مي شود ، همين احساس منش و شخصيت است . معروف است كه آلمانيها گفته اند ما در جنگ دوم همه چيز را از دست داديم ، مگر يك چيز را كه همان شخصيت خودمان بود و چون شخصيت خودمان را از دست نداديم همه چيز را دوباره به دست آورديم و راست هم گفته اند . اما اگر ملتي همه چيز داشته باشد ولي شخصيت خودش را ببازد ، هيچ چيز نخواهد داشت و خواه ناخواه در ملتهاي ديگر جذب مي شود . واي به حال اين خودباختگي كه متأسفانه در جامعه امروز ما وجود دارد . در گفتارهاي اقبال لاهوري خواندم كه موسوليني گفته است : انسان بايد آهن داشته باشد تا نان داشته باشد ، يعني اگر مي خواهي نان داشته باشي ، زور داشته باش . ولي اقبال مي گويد : اين حرف درست نيست . اگر مي خواهي نان داشته باشي ، آهن باش ، نمي گويد آهن داشته باش ، بلكه آهن باش . يعني شخصيت تو شخصيتي محكم به صلابت آهن باشد . مي گويد شخصيت داشته باش ، چرا به زور متوسل مي شوي ، چرا به اسلحه متوسل مي شوي ، چرا مي گوئي اگر مي خواهي نان داشته باشي بايد اسلحه داشته باشي ؟ بگو اگر مي خواهي هر چه داشته باشي خودت آهن باش ، خودت فولاد باش ، خودت شخصيت داشته باش . خودت صلابت داشته باش ، خودت منش داشته باش . اگر يك ملت بيچاره و بدبخت ايمانش را به آنچه كه خودش از فلسفه زندگي دارد از دست بدهد و مرعوب يك ملت ديگر بشود ، در تمام مسائل آنجور فكر مي كند كه ديگران فكر مي كنند و اصلا نمي تواند شخصا در مسائل قضاوت بكند . هر موضوعي را فقط به دليل اينكه مد است يا پديده قرن است ، بدليل اينكه در جامعه آمريكا و در جامعه اروپا پذيرفته شده است ، مي پذيرد و ديگر منطق سرش نمي شود . در يكي دو سال قبل در كتابي از يك نفر از متجددين ايراني كه درك بكند كه ميان سفيدوسياه فرق است ! اين را مي گويند شخصيت باختگي . اينها چون در محيطي قرار گرفته اند كه آن محيط اين طور فكر مي كند ، به جاي اينكه يك ذره استقلال فكري داشته باشند و بر دهان گوينده آن سخن بكوبند و بگويند حرف تو حرف مفت و مزخرفي است و مگر اختلاف رنگ مي تواند سبب امتياز فضيلت در ميان افراد بشر باشد ، آنطور افسرده مي شوند و خود را مي بازند . زيرا او مي گويد وقتي فرنگي اين طور فكر مي كند لابد اين طور درست است ! ما مردم ايران يك حسن داريم و يك عيب . حسن ما مردم اين است كه در مقابل حقيقت تعصب كمي داريم و شايد مي توانيم بگوئيم بي تعصب هستيم . يعني اگر با حقايقي برخورد بكنيم و آنها را درك بكنيم شايد از هر ملت ديگر زودتر تسليم آن حقايق مي شويم ، ولي يك عيب بزرگي در ما ملت ايران هست كه به موازات اينكه در مقابل حقايق تسليم مي شويم ، به حماسه ها و اركان شخصيت خودمان زياد پايبند نيستيم ، و با يك حرف پوچ زود آن را از دست مي دهيم و رها مي كنيم . هيچ ملتي به اندازه ما نسبت به شعائر خودش بي اعتنا نيست . شما هنديها و ژاپنيها و اعراب را ديده ايد ، آنها هم مثل ما مشرق زميني هستند ، لكن از اين نظر مثل ما نيستند . به اندازه اي كه ما در مقابل لغات و عادات اجنبي تسليم هستيم هيچ ملتي تسليم نيست . به عكسهائي كه در كتابهاي تاريخ علوم هست نگاه كنيد ، مي بينيد دانشمندان درجه اول هند با همان عمامه و لباس خودشان هستند . نهرو كه يك سياستمدار بزرگ و يك وزنه جهاني بود با همان لباس هندي در همه جا حركت مي كرد . بلندي و كوتاهي لباس و يا سفيد و سياه بودنش اهميت ندارد ، اما اينكه آن دانشمند عمامه خودش را سرش مي گذارد و يا نهرو با آن شلوار سفيد و گشاد و پالتوي مخصوص همه جا مي رود ، مي خواهد به همه مردم دنيا بگويد كه من هندي هستم و بايد هندي باقي بمانم و در مقابل علم و صنعت تعصب ندارم كه علم و صنعت مربوط به كشور خاصي نيست . در مقابل عقايد بزرگ فلسفي و ديني تعصب ندارم ، اما در مورد شعارهاي ملي ، هر كسي به شعارهاي خودش پايبند است . من چرا بايد شعار يك ملت ديگر را بپذيرم ؟ ولي ما ، اگر فرنگي يك زنار ببندد ، ما دو تا زنار مي بنديم با اينكه او روي حساب شعار خودش اين كار را مي كند . در جامعه ما اين حسابها نيست . هر روز يك زمزمه اي بلند مي شود و هر چند صباحي يكبار مسئله تغيير خط مطرح مي شود كه اين خط به درد نمي خورد و بايد خط لاتيني بكار ببريم و كلمات خودمان را با حروف لاتين بنويسيم ، ( 3 ) حالا در اثر اين تغيير چه به سر معارف و فرهنگ و تمدن و شخصيت و حماسه ملي ما مي آيد ، اين حسابها ديگر در كار نيست . ما آثار نفيسي داريم كه در دنيا نظير ندارد . مگر دنيا كتابي مثل مثنوي مولوي دارد ؟



و كسي كه تمام قوم و قبيله اش با او دشمن هستند چه داشت كه به آنها بدهد و چطور شد كه آنها را از آن حضيض پستي به اوج عزت رساند ؟ ايماني به آنها داد كه آن ايمان به آنها شخصيت داد . يك مرتبه آن عرب سوسمارخور ، شيرشترخور ، عرب غارتگري كه دخترش را زنده زنده به خاك مي كرد ، اين احساس در او پيدا شد كه من بايد دنيا را از اسارت و از پرستش و اطاعت غير خدا نجات بدهم ، و هيچ اهميت نمي داد كه اعتراف بكند كه در گذشته چطور بوده است ، و حتي افتخار مي كرد كه بگويد من در گذشته پست بودم ، آنطور فكر مي كردم ، هيچ سابقه درخشان ملي ندارم ، ولي امروز اين طور فكر مي كنم ، از شما عاليتر فكر مي كنم . اين را مي گويند شخصيت . آيا كلمه اي هست كه از كلمه لااله الا الله بيشتر به روح انسان حماسه و شخصيت بخشد ؟ معبودي ، مطاعي ، قابل پرستشي غير از خدا نيست . يك جرم فلكي ، يك حيوان ، يك سنگ ، يك درخت كجا و سر تعظيم فرود آوردن يك بشر كجا ! من در مقابل غير خدا هر چه هست ، سر تعظيم فرود نمي آورم . من طرفدار عدالتم ، طرفدار حق و احسانم ، طرفدار فضيلتم . به اين مي گويند شخصيت . امويين كاري كردند كه شخصيت اسلامي را در ميان مسلمين ميراندند . كوفه مركز ارتش اسلام بود ، و اگر امام حسين ( ع ) به كوفه نمي رفت ، امروز تمام مورخين دنيا او را ملامت مي كردند ، مي گفتند عراق كه مركز ارتش اسلامي بود از تو دعوت كرده بود و هجده هزارنفر با نماينده تو بيعت كردند و دوازده هزارنامه براي تو فرستادند ، چرا به آنجا نرفتي ؟ مگر از عراق جايي بهتر و بالاتر هم بود ؟ ! اساسا كوفه شهري است كه بعد از جنگهايي كه در صدراسلام واقع شد ، به دستور عمربن خطاب توسط ارتش اسلام ساخته شد ، و از كوفيها و مردم عراق شجاعتر و سلحشورتر وجود نداشت . در عين حال همين مردمي كه هجده هزار بيعت كننده داشتند ، و دوازده هزار نامه نوشته بودند ، به مجرد اينكه سر و كله پسر زياد پيدا شد همه فرار كردند ، چرا ؟ چون زياد بن ابيه سالها در كوفه حكومت كرده بود ، آنقدر چشم در آورده بود ، آنقدر دست و پاها بريده بود ، آنقدر شكمها سفره كرده بود ، آنقدر افراد را در زندانها كشته بود كه اينها بكلي احساس شخصيت خودشان را از دست داده بودند . لذا تا شنيدند پسر زياد آمد ، زن دست شوهرش را مي گرفت و او را از پيش مسلم كنار مي كشيد ، مادر دست بچه خودش را مي گرفت ، خواهر دست برادر خودش را مي گرفت ، پدر دست فرزند خودش را مي گرفت و از مسلم جدا مي كرد ، و بي شك مردم كوفه از شيعيان علي بن ابيطالب ( ع ) بودند و امام حسين ( ع ) را شيعيانش كشتند ، لذا در همان زمان هم مي گفتند : قلوبهم معه وسيوفهم عليه ( 4 ) ، چرا كه امويها شخصيت ملت مسلمان را له كرده بودند ، كوبيده بودند ، و ديگر كسي از آن احساسهاي اسلامي در خودش نمي ديد . اما همين كوفه بعد از مدت سه سال انقلاب كرد و پنج هزار نفر تواب از همين كوفه پيدا شد و سر قبر حسين بن علي ( عليهماالسلام ) رفتند و در آنجا عزاداري كردند ، گريه كردند و به درگاه الهي از تقصيري كه كرده بودند توبه كردند و گفتند ما تا انتقام خون حسين بن علي ( عليهماالسلام ) را نگيريم ، از پاي نمي نشينيم . يا بايد كشته بشويم ، يا انتقام بگيريم . و عمل كردند و قتله كربلا را همينها كشتند و شروع اين نهضت از همان عصر عاشورا و از روز دوازدهم محرم بود . چه كسي اين كار را كرد ؟ حسين بن علي ( عليهماالسلام ) . شخصيت دادن به يك ملت به اين است كه به آنها عشق و ايده آل داده شود و اگر عشقها و ايده آلهائي دارند كه رويش را غبار گرفته است آن گرد و غبار را زدود و دو مرتبه آن را زنده كرد . حسين بن علي ( عليهماالسلام ) در سخنان و خطابه هاي خودش ، آنجا كه از امر به معروف و نهي از منكر صحبت مي كند ، همه اش صحبتش اين است : و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد ( 5 ) .



اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي ( 6 ) بعد از بيست سي سال كه اين حرفها فراموش شده بود ، حسين بن علي ( عليهماالسلام ) به نام يك نفر مصلح و به نام يك نفر اصلاح طلب كه بايد در امت اسلام اصلاح ايجاد كرد ، قيام كرد و به مردم عشق و ايده آل داد . ركن اول حماسه زنده شدن يك قوم همين است . ملتي شخصيت دارد كه حس استغناء و بي نيازي در او باشد . اينهاست درسهاي آموزنده اي كه از قيام حسين بن علي ( عليهماالسلام ) بايد آموخت . او حس استغناء و بي نيازي به مردم داد . روزي كه مي خواهد از مكه حركت كند ، يك ذره قيام خودش را مشروط نمي كند و اين طور مي فرمايد : خط الموت علي ولد آدم (7) و در آخر خطبه مي فرمايد : فمن كان فينا باذلا مهجته موطنا علي لقاء الله نفسه ، فليرحل معنا فانني راحل مصبحا انشاء الله تعالي ( 8 ) ، من فردا صبح حركت مي كنم هر كس كه آماده جانبازي است و حاضر است خون قلب خودش را در راه ما بريزد و تصميم به ملاقات حق گرفته است ، فردا صبح حركت



كند كه من رفتم . ديگر بيش از اين حرفي نيست . اين مقدار استغناء قطعا در دنيا نظير ندارد . از اين بالاتر ، شب عاشورا است كه اصحاب و اهل بيتش را جمع مي كند و از آنها تمجيد و تشكر مي كند . بعد به آنها مي گويد : بدانيد از همه شما متشكر و ممنونم ، ولي بدانيد كه دشمنان با شما كاري ندارند ، و اگر بخواهيد برويد مانع شما نمي شوند ، من هم از نظر شخص خودم كه با من بيعت كرده ايد بيعت خودم را از دوش شما برداشتم و محظور بيعت هم با من نداريد ، هر كس مي خواهد برود آزاد است . حسين عليه السلام از اهل بيت و اصحابي كه درباره آنها گفته است كه اهل بيتي بهتر و باوفاتر از اينها سراغ ندارم ، اين مقدار استغناء نشان مي دهد و هرگز سخناني از اين قبيل كه من را تنها نگذاريد ، من غريبم ، مظلومم ، بيچاره ام نمي گويد . البته تكليف دين خدا را بر نمي دارد ، لذا با افراد كه اتمام حجت مي كرد ، اگر در آنها تمايل به ماندن نمي ديد به آنها مي گفت از اين صحنه دور بشويد زيرا كه من نمي خواهم شما به عذاب الهي گرفتار شويد ، چون اگر از كسي استمداد بكنم و او صداي استمداد مرا بشنود و مرا مدد نكند ، خداوند او را به عذاب جهنم مبتلا خواهد كرد . اين درس استغناء درس كوچكي نبود . همين استغناء بود كه بعدها روحيه استغناء به وجود آورد و چقدر قيامها و نهضتها به وجود آمد . حسين بن علي ( عليهماالسلام ) درس غيرت به مردم داد ، درس تحمل و بردباري به مردم داد ، درس تحمل شدائد و سختيها به مردم داد . اينها براي ملت مسلمان درسهاي بسيار بزرگي بود . پس اينكه مي گويند حسين بن علي ( عليهماالسلام ) چه كرد و چطور شد كه دين اسلام زنده شد ، جوابش همين است كه حسين بن علي روح تازه دميد ، خونها را به جوش آورد ، غيرتها را تحريك كرد ، عشق و ايده آل به مردم داد ، حس استغناء در مورد مردم به وجود آورد ، درس صبر و تحمل و بردباري و مقاومت و ايستادگي در مقابل شدائد به مردم داد ، ترس را ريخت ، همان مردمي كه تا آن مقدار مي ترسيدند ، تبديل به يك عده مردم شجاع و دلاور شدند . اين داستان معروف است ، مي گويند : نادر در يكي از جنگهايش سربازي را ديد كه فوق العاده شجاع و دلير بود ، و از شجاعت و دلاوري او اعجاب مي كرد . يك روز او را خواست ، گفت تو با اين شجاعت و دلاوريت ، آن روزي كه افاغنه ريختند به اصفهان غارت كردند و كشتند كجا بودي ؟ گفت من اصفهان بودم ، گفت تو اصفهان بودي و افاغنه آمدند و آنهمه جنايت كردند ؟ گفت بله بودم ، گفت پس آن روز شجاعتت كجا بود ؟ گفت آن روز نادري نبود . مقداري از شجاعتي كه امروز من دارم ، از روحيه نادر دارم ، تو را كه مي بينم ، غيرت من تحريك مي شود ، شجاع و دلير و دلاور مي شوم . اينكه من تأكيد مي كنم كه حماسه حسيني و حادثه كربلا و عاشورا بايد بيشتر از اين جنبه مورد استناد ما قرار بگيرد ، بخاطر همين درسهاي بزرگي است كه اين قيام مي تواند به ما بياموزد . من مخالف رثاء و مرثيه نيستم ، ولي مي گويم اين رثاء و مرثيه بايد به شكلي باشد كه در عين حال آن حس قهرماني حسيني را در وجود ما تحريك و احياء بكند . حسين بن علي ( عليهماالسلام ) يك سوژه بزرگ اجتماعي است . حسين بن علي ( عليهماالسلام ) در آن زمان يك سوژه بزرگ بود ، هر كسي كه مي خواست در مقابل ظلم قيام بكند ، شعارش يا لثارات الحسين ( 9 ) بود امروز هم حسين بن علي ( عليهماالسلام ) يك سوژه بزرگ است ، سوژه اي براي امر به معروف و نهي از منكر ، براي اقامه نماز ، براي زنده كردن اسلام ، براي اينكه احساسات و عواطف عاليه اسلامي در وجود ما احياء بشود . با وجودي كه عرايض ديگري در اين باره دارم در همين جا به عرايضم خاتمه مي دهم و بر مي گردم به آيه اي كه در ابتدا خواندم . آيه عجيبي است : يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم غ(10). ايها الناس ! اين دعوت پيغمبر ( ص ) را اجابت كنيد ، مي خواهد شما را زنده كند . حيات يك ملت به داشتن ثروت زياد نيست ، حتي به علم هم نيست ، علم به تنهايي كافي نيست كه يك ملت را زنده بكند ، بلكه حيات ملت به اين است كه آن ملت شخصيتي را در خودش احساس بكند . اي بسا ملتهاي عالم كه شخصيت ندارند ، و اي بسا ملتهاي جاهل كه شخصيت خودشان را حفظ كرده اند . اگر الجزايريها بعد از صدو پنجاه سال مبارزه توانستند استعمار فرانسه را به زانو در آورند و به استقلال برسند ، براي اين بود كه در آنها يك حماسه وجود



داشت ، يك احساس منش وجود داشت . اگر در آن طرف مشرق زمين ، ملت ديگري ( 11 ) دارد با قويترين و ثروتمندترين ملتهاي جهان مبارزه مي كند ، چرا مبارزه مي كند ؟ آيا عدد يا ثروتش با آنها مبارزه مي كند ؟ ابدا . احساس شخصيت و منش آن ملت مبارزه مي كند . مي گويد : من ترا به آقائي قبول ندارم ، من يا بايد زنده باشم روي پاي خودم باشم و كسي بر من حكومت نكند ، و يا بايد نباشم . در حماسه حسيني آن كسي كه بيش از همه اين درس را آموخت و بيش از همه اين پرتو حسيني بر روح مقدس او تابيد ، خواهر بزرگوارش زينب سلام الله عليها بود . راستي كه موضوع عجيبي است ، زينب با آن عظمتي كه از اول داشته است و آن عظمت را در دامن زهرا عليه السلام و از تربيت علي عليه السلام بدست آورده بود ، در عين حال زينب بعد از كربلا ، با زينب قبل از كربلا متفاوت است ، يعني زينب بعد از كربلا يك شخصيت و عظمت بيشتري دارد . ما مي بينيم در شب عاشورا ، زينب يكي دو نوبت حتي نمي تواند جلوي گريه اش را بگيرد ، يكبار آنقدر گريه مي كند كه بر روي دامن حسين بيهوش مي شود ، و حسين عليه السلام با صحبتهاي خود زينب را آرام مي كند . لا يذهبن حلمك الشيطان (12) . خواهر عزيزم ! مبادا هوس شيطاني بر تو مسلط بشود و حلم را از تو بربايد ، صبر و تحمل را از تو بربايد .



وقتي حسين ( ع ) به زينب ( س ) مي فرمايد كه چرا اين طور مي كني ، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودي ؟ جد من از من بهتر بود ، پدر ما از ما بهتر بود ، برادر همين طور ، مادر همين طور ، زينب با حسين ( ع ) اين چنين صحبت مي كند : برادر جان ! همه آنها اگر رفتند بالاخره من پناهگاهي غير از تو داشتم ، ولي با رفتن تو براي من پناهگاهي باقي نمي ماند . اما همينكه ايام عاشورا سپري مي شود و زينب ، حسين عليه السلام را با آن روحيه قوي و نيرومند و با آن دستورالعملها مي بيند ، زينب ( س ) ديگري مي شود كه ديگر احدي در مقابل او كوچكترين شخصيتي ندارد .



امام زين العابدين ( ع ) فرمود : ما دوازده نفر بوديم و تمام ما دوازده نفر را بيك زنجير بسته بودند كه يك سر زنجير به بازوي من و سر ديگر آن به بازوي عمه ام زينب بسته بود . مي گويند تاريخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است .



بنابراين بيست و دو روز از اسارت زينب ( س ) گذشته است ، بيست و دو روز رنج متوالي كشيده است كه با اين حال او را وارد مجلس يزيد بن معاويه مي كنند ، يزيدي كه كاخ اخضر او يعني كاخ سبزي كه معاويه در شام ساخته بود ،آنچنان بارگاه مجللي بود كه هر كس با ديدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه ، خودش را مي باخت . بعضي نوشته اند كه افراد مي بايست از هفت تالار مي گذشتند تا به آن تالار آخري مي رسيدند كه يزيد روي تخت مزين و مرصعي نشسته بود و تمام اعيان و اشراف و اعاظم سفراي كشورهاي خارجي نيز روي كرسيهاي طلا يا نقره نشسته بودند . در چنين شرايطي اين اسراء را وارد مي كنند و همين زينب ( س ) اسير رنج ديده و رنج كشيده ، در همان محضر چنان موجي در روحش پيدا شد و چنان موجي در جمعيت ايجاد كرد كه يزيد معروف به فصاحت و بلاغت را لال كرد . يزيد شعرهاي ابن زبعري را با خودش مي خواند، و به چنين موقعيتي كه نصيبش شده است افتخار مي كند . زينب فريادش بلند مي شود : اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاساري ان بنا علي الله هوانا و بك عليه كرامه ؟ ( 13 ) اي يزيد ! خيلي باد به دماغت انداخته اي شمخت بانفك ( 14 ) ! تو خيال مي كني اينكه امروز ما را اسير كرده اي و تمام اقطار زمين را بر ما گرفته اي ، و ما در مشت نوكرهاي تو هستيم ، يك نعمت و موهبتي از طرف خداوند بر تو است ؟ ! به خدا قسم تو الان در نظر من بسيار كوچك و حقير و بسيار پست هستي ، و من براي تو يك ذره شخصيت قائل نيستم . ببينيد اينها مردمي هستند كه بجز ايمان و شخصيت روحي و معنوي همه چيزشان را از دست داده اند . آن وقت شما توقع نداريد كه يك همچون شخصيتي مانند شخصيت زينب ( س ) چنين حماسه اي بيافريند ، و در شام انقلاب به وجود بياورد ؟ همان طور كه انقلاب هم به وجود آورد . يزيد مجبور شد در همان شام روش خودش را عوض بكند





اي يزيد آيا تو گمان كردي كه اقطار زمين و آفاق آسمان را بر ما گرفته اي و اين يك موهبتي است از طرف خدا براي تو و ذلت و خواري است براي ما . و محترمانه اسراء را به مدينه بفرستد ، بعد تبري بكند و بگويد خدا لعنت كند ابن زياد را ، من چنان دستوري نداده بودم ، او از پيش خود اين كار را كرد . چه كسي اين كار را كرد ؟ زينب ( س ) چنين كاري را كرد . در آخر جمله هايش اينطور فرمود : يا يزيد كد كيدك واسع سعيك ناصب جهدك فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا ( 15 ) . زينب عليهاسلام به كسي كه مردم با هزار ترس و لرز به او يا اميرالمؤمنين مي گفتند ، خطاب مي كند كه يا يزيد به تو مي گويم ، هر حقه اي كه مي خواهي بزن و هركاري كه مي تواني انجام بده ، اما يقين داشته باش كه اگر مي خواهي نام ما را در دنيا محو بكني ، نام ما محو شدني نيست ، آنكه محو و نابود مي شود تو هستي . چنان خطبه اي در آن مجلس خواندكه يزيد لال و ساكت باقي ماند و خشم سراسر وجود آن مرد شقي و لعين را فرا گرفت و براي اينكه دل زينب ( س ) را آتش بزند و زبان او را ساكت كند ، و براي اينكه زينب منقلب بشود ، دست به يك عمل ناجوانمردانه زد ، با عصاي خيزران خود به لب و دندان اباعبدالله ( ع ) اشاره كرد . لا حول و لا قوش الا بالله العلي الع




پاورقي

1 - اي اهل ايمان چون خدا و رسول شما را به ايمان دعوت كنند اجابت كنيد تا به حيات ابدي برسيد . انفال ، آيه . 24



2 - مفاتيح الجنان زيارت امام حسين عليه السلام در عيد فطر و قربان



3 - اشاره به زمان طاغوت است كه هر چند صباحي يكبار قلم بدستاني در رابطه با سياست استعماري رژيم ، مسئله تغيير خط فارسي به لاتين را مطرح مي كردند



4 - مقتل المقرم ، ص 203 و تاريخ طبري ، ج 6 ، ص 218 و كامل ابن اثير ، ج 6 ، ص 16 و ارشاد شيخ مفيد ، ص 218 و مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4 ، ص 195 وكشف الغمه ، ج 2 ، ص 32 قلبهايشان با او بود و شمشيرهايشان بر عليه او .



5 - اللهوف ، ص 11 و في رحاب ائمة اهل البيت ، ج 3 ، ص . 74 زماني كه امت مبتلا شد به چوپان و سرپرستي چون يزيد ، بايد با اسلام خداحافظي كرد



6 - مقتل الحسين ، مقرم ، ص 156 و مناقب ابن شهر آشوب ، ج 89 و مقتل الحسين خوارزمي ، ج 1 ، ص 188 و لمعة من بلاغة الحسين ( ع ) ، ص 64 و مقتل العواصم ، ص 54 ، نفس المهموم ، صفحه 45 و ملحقات احقاق الحق ، ج 11 ، ص . 702 من خروج نكردم براي جاه طلبي و رسيدن به مقام ، بلكه منحصرا خروج كردم تا مفاسد بين امت جدم را اصلاح كنم .



7 و 8 - بحار الانوار ، ج 44 ، ص 366 و اللهوف ، ص 25 و نفس المهموم ، ص 100 و مقتل خوارزمي ، ج 2 ، ص 5 و ملحقات احقاق الحق ، ج 11 ، ص 598 و كشف الغمه ، ج 2 ، صفحه . 29



9 - مسند الامام الرضا، ج 1، صفحه 148 و عيون الاخبار الرضا، ج 1، صفحه 299.



10- سوره انفال آيه . 24



11 - منظور ملت ويتنام است .



12 - بحارالانوار ، ج 45 ، صفحه 2 و ارشادشيخ مفيد ، صفحه 232 و اعلام الوري ، صفحه . 236



13 و 14 - بحار الانوار ، جلد 45 ، صفحه 133 و مقتل الحسين ، مقرم ، صفحه 462 و اللهوف ، صفحه . 76



15 - بحار الانوار ، جلد 45 ، صفحه 135 و اللهوف ، صفحه . 77