بازگشت

عامل دوم


عامل دوم تمايل بشر به اسطوره سازي و افسانه سازي است و اين در تمام تواريخ دنيا وجود دارد . در بشر ، يك حس قهرمان پرستي هست كه در اثر آن درباره قهرمانهاي ملي و قهرمانهاي ديني افسانه مي سازد ( 1 ) . بهترين دليلش اين است كه مردم براي نوابغي مثل بوعلي سينا و شيخ بهايي چقدر افسانه جعل كردند ! بوعلي سينا بدون شك نابغه بوده و قواي جسمي و روحي او يك جنبه فوق العادگي داشته است .



ولي همينها سبب شده مردم براي او افسانه ها بسازند . مثلا مي گويند بوعلي سينا مردي را از فاصله يك فرسنگي ديد و گفت اين مرد ، نان روغني ، ناني كه چرب است مي خورد . گفتند از كجا فهميدي كه نان مي خوردو نان او هم چرب است ؟ ! گفت براي اينكه من پشه هايي را مي بينم كه دور نان او مي گردند ، فهميدم نانش چرب است كه پشه دور آن پرواز مي كند ! معلوم است كه اين افسانه است ، آدمي كه پشه را از يك فرسنگي ببيند، چربي نان را از خود پشه ها زودتر مي بيند . يا مي گويند بوعلي سينا در مدتي كه در اصفهان تحصيل مي كرد ، گفت من نيمه هاي شب كه براي مطالعه برمي خيزم ، صداي چكش مسگرهاي كاشان نمي گذارد مطالعه كنم .



رفتند تجربه كردند ، يك شب دستور دادند مسگرهاي كاشان چكش نزنند ، آن شب را بوعلي گفت آرام خوابيدم و يا آرام مطالعه كردم . معلوم است كه اينها افسانه است . براي شيخ بهايي چقدر افسانه ساختند .



اين جور چيزها اختصاص به حادثه عاشورا ندارد . مردم درباره بوعلي هر چه مي گويند ، بگويند ، به كجا ضرر مي زند ؟ به هيچ جا . اما افرادي كه شخصيت آنها ، شخصيت



پيشوايي است ، قول آنها ، عمل آنها ، قيام آنها ، نهضت آنها سند و حجت است ، نبايد در سخنانشان ، در شخصيتشان ، در تاريخچه شان تحريفي واقع شود . درباره اميرالمؤمنين علي عليه السلام ، ما شيعيان چقدر افسانه گفته ايم ! در اينكه علي عليه السلام مرد خارق العاده اي بوده و بحثي نيست .



در شجاعت علي عليه السلام كسي شك ندارد . دوست و دشمن اعتراف دارند كه شجاعت علي عليه السلام شجاعت فوق افراد عادي بوده است . علي عليه السلام در هيچ ميدان جنگي ، با هيچ پهلواني نبرد نكرد مگر اينكه آن پهلوان را كوبيد و بزمين زد .



اما مگر افسانه سازها و اسطوره سازها به همين مقدار قناعت كردند ؟ ! ابدا . مثلا گفته اند علي عليه السلام در جنگ خيبر با مرحب خيبري روبرو شد ، مرحب چقدر فوق العادگي داشت . مورخين هم نوشته اندكه علي در آنجا ضربتش را كه فرود آورد اين مرد را دو نيم كرد ( نمي دانم كه اين دو نيم كامل بوده يا نه ) ولي در اينجا يك حرفها ، و يك افسانه هايي درست كردند كه دين را خراب مي كند . مي گويند به جبرئيل وحي شدفورا بزمين برو كه اگر شمشير علي فرود بيايد ، زمين را دو نيم مي كند ، به گاو و ماهي خواهد رسيد ، بال خود را زير شمشير علي بگير . رفت گرفت ، علي هم شمشيرش را آنچنان فرود آورد كه مرحب دو نيم شد و اگر آن دو نيم را در ترازو مي گذاشتند با هم برابر بودند ! بال جبرئيل از شمشير علي آسيب ديد و مجروح شد ، تا چهل شبانه روز نتوانست به آسمان برود . وقتي كه به آسمان رفت خدا از او سؤال كرد اين چهل روز كجا بودي ؟ خدايا در زمين بودم ، تو به من ماموريت داده بودي . چرا زود برنگشتي ؟ خدايا شمشير علي كه فرود آمد بالم را مجروح كرد ، اين چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم ! ديگري مي گويد شمشير علي آنچنان سريع و نرم آمد كه از فرق مرحب گذشت تا به نمد زين اسب رسيد . علي كه شمشيرش را بيرون كشيد ،خود مرحب هم نفهميد ! گفت علي همه زور تو همين بود ؟ ! ( خيال كرد ضربت كاري نشده است ! ) همه پهلواني تو همين بود ؟ ! علي گفت خودت را حركت بده ، مرحب خودش را حركت داد ، نصف بدنش از يك طرف افتاد و نصف ديگر از طرف ديگر ! حاجي نوري ، اين مرد بزرگ در كتاب لؤلؤ و مرجان ، ضمن انتقاد از جعل اينگونه افسانه ها مي گويد براي شجاعت حضرت ابوالفضل نوشته اند كه او در جنگ صفين ( كه اصلا شركت حضرت هم معلوم نيست ، اگر شركت هم كرده يك بچه پانزده ساله بوده ) مردي را به هوا انداخت ، ديگري را انداخت ، نفر بعدي را ، تا هشتاد نفر ، نفر هشتادم را كه انداخت هنوز نفر اول بزمين نيامده بود ! بعد اولي كه آمد دو نيمش كرد ،دومي نيز همچنين تا نفر آخر ! قسمتي از تحريفاتي كه در حادثه كربلا صورت گرفته معلول حس اسطوره سازي است . اروپائيها مي گويند در تاريخ مشرق زمين مبالغه ها ، اغراقها زياد است و راست هم مي گويند .



ملا آقاي دربندي در اسرار الشهاده نوشته است : سواره نظام لشكريان عمر سعد ششصد هزار نفر و پياده نظامشان دور كرور بود و در مجموع يك ميليون و ششصد هزار نفر و همه اهل كوفه بودند ! مگر كوفه چقدر بزرگ بود ؟كوفه يك شهر تازه ساز بود كه هنوز سي و پنج سال بيشتر از عمر آن نگذشته بود ، چون كوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند . اين شهر را عمر دستور داد بسازند براي اينكه لشكريان اسلام در نزديكي ايران مركزي داشته باشند . در آن وقت معلوم نيست همه جمعيت كوفه آيا به صد هزار نفر مي رسيده است يا نه ؟اينكه يك ميليون و ششصد هزار نفر سپاهي در آن روز جمع بشود و حسين بن علي هم سيصد هزار نفر آنها را بكشد ، با عقل جور در نمي آيد . اين ، قضيه را بكلي از ارزش مي اندازد . گويند كسي در مورد هرات اغراق و مبالغه مي كرد و مي گفت : هرات يك زماني خيلي بزرگ بود . گفتند : چقدر بزرگ بود ؟ گفت : در يك زمان واحد در هرات بيست و يك هزار احمد يك چشم كله پز وجود داشت . چقدر ما بايد آدم داشته باشيم و چقدر بايد احمد داشته باشيم و چقدر احمد يك چشم داشته باشيم و چقدر احمد يك چشم كله پز داشته باشيم كه بيست و يك هزار احمد يك چشم كله پز وجود داشته باشد ! اين حس اسطوره سازي ، خيلي كارها كرده است . ما نبايد يك سند مقدس را در اختيار افسانه سازها قرار بدهيم فان فينا اهل البيت في كل خلف عدولا ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تاويل الجاهلين (2) ، ما وظيفه داريم . حال براي هرات هر كس هر چه مي خواهد ، بگويد . آيا صحيح است در تاريخ حادثه عاشورا ، حادثه اي كه ما دستور داريم هر سال آن را بصورت يك مكتب ، زنده




پاورقي

1 - در شبهاي عيد غدير آقاي دكتر شريعتي يك بحث بسيار عالي راجع به اين حس كه در همه افراد بشر ميل به اسطوره سازي و افسانه سازي و قهرمان سازي و قهرمان پرستي آن هم بشكل خارق العاده و فوق العاده اي هست ، ايراد كردند .



2- اصول كافي جلد ، 1 صفحه 32 كتاب فضل علم ، بصائر الدرجات صفحه 10. بداريم ، اينهمه افسانه وارد شود ؟ !