بازگشت

مرده ريگ جاهليت


بي ترديد بخشي از علل و عوامل رخداد حادثه كربلا را بايد در عصر جاهليت جزيرة العرب و مناسبات فرهنگي، اقتصادي و سياسي حاكم بر زندگي اعراب و قبايل ساكن در آن جست وجو كرد. اطلاق واژه جاهليت براي دوره مورد نظر، خود گوياي واقعيت هاي غير قابل انكاري است. به جز عده معدودي از صاحب نظران كه نكات برجسته فكري و مدني براي عرب عصر جاهلي قائل اند، (1) بيشترين آن ها كاربرد واژه جاهليت را براي اين دوره بسيار با مسما مي دانند. بي شك استعمال اين مفهوم داراي محدوديت زماني و مكاني خاصي است به اين معنا كه از نظر زماني، مفهوم جاهليت دوران دويست ساله قبل از بعثت را شامل مي شود، چرا كه در قرون پيش تر، آن سرزمين مهد تمدن هاي مختلف بشري بوده است كه ما به وسيله قرآن از وجود آن ها آگاه شده ايم. از نظر جغرافيايي نيز بايد اطلاق مفهوم جاهليت را محدود ساخت ، زيرا بخش هايي از شبه جزيره عربستان، به ويژه جنوب آن (يمن يا عربستان خوشبخت) به دلايل اقليمي و جغرافيايي كه بسيار حاصلخيز و مناسب براي كار كشاورزي بود و هم چنين به دليل ارتباط نزديكي كه با كشورهاي همجوار به ويژه ايران داشت و تاثيري كه از فرهنگ هاي پيراموني گرفته بود، نسبت به منطقه حجاز از وضعيت مناسب تري برخوردار بود . بنابراين با توجه به قراين و شواهد موجود، اطلاق مفهوم جاهليت بر اين قسمت از جزيرة العرب قابل قبول نيست. شايد كامل ترين توصيف از جامعه عرب پيش از بعثت، سخن علي عليه السلام است كه مي فرمايد: همانا خدا محمد را برانگيخت تا مردمان را بترساند و فرمان خدا را چنان كه بايد رساند. آن هنگام شما اي مردم عرب! بهترين آيين را برگزيده بوديد و در بدترين سراي خزيده. منزلگاهتان سنگستان هاي ناهموار، همنشينتان گرزه هايي زهردار، آبتان تيره و ناگوار، خوراكتان گلو آزار، خون يكديگر را ريزان، از خويشاوند بريده و گريزان، بتهاتان همه جا بر پا، پاي تا سر آلوده به خطا. (2) طبري نيز در گزارش خود از زندگي عرب آن زمان مي نويسد:



قوم عرب خوارترين، بدبخت ترين و گمراه ترين قوم بود كه در لانه اي محقر و كوچك ميان دو بيشه شير(ايران و روم) زندگي مي كرد. سوگند به خدا، در سرزمين عرب چيزي موجود نبود كه مورد طمع و يا حسد بيگانگان قرار گيرد. هر آن كس از اعراب كه مي مرد يكسره به دوزخ مي رفت و هر آن كه زندگي مي كرد و حيات داشت، گرفتار خواري و مشقت بود و ديگران لگدمالش مي كردند. سوگند به خدا كه در سراسر سرزمين قومي را نمي شناسم كه خوارتر و تيره بخت تر از عرب باشد. وقتي اسلام در ميان ايشان ظاهر شد آنان را صاحب كتاب، قادر بر جهان، داراي روزي و مالك الرقاب كرد. (3) شاخصه هاي فرهنگي عرب جاهلي در «شعر و شاعري »، «علم الانساب »، «علم الايام » و آشنايي به «علوم انواء» خلاصه مي شود. شعري كه عرب مي سرود داراي قالبي دلنشين و آراسته اما خالي از محتوا بود و صرفا در وصف گل و گياه و سبزه يا شب و شراب و شمشير محدود مي ماند. رويكرد اين قوم به علم الانساب و علم الايام براي ارضاي تمايلات فخرطلبانه فردي و قبيله اي بود، نه به عنوان علمي از علوم، چنان كه احمد امين درباره وضعيت علوم در بين اعراب جاهلي مي نويسد: آن ها از علم و فلسفه بهره نداشتند، زيرا زندگاني اجتماعي آن ها در خور علم و فلسفه نبود. علم آن ها منحصر به معرفت انساب يا شناختن اوضاع جوي بود. بنابر بعضي از اخبار هم، اطلاع اندكي از علم طب داشتند ولي آن چه را كه مي دانستند كافي نبود و علم محسوب نمي شد. بسي خطاست كه مانند آلوسي آن ها را عالم و دانشمند بدانيم كه مي گويد: «اعراب علم طب و معرفت احوال جوي و اخترشماري را كاملا مي دانستند. (4)



در حوزه سياست، تنها واحد سياسي موجود و مطرح در جامعه عرب جاهلي «قبيله » بود كه نه تنها شالوده حيات و بقاي تمام پيوستگي هاي فردي و اجتماعي به شمار مي رفت، بلكه تمام اركان شخصيت و مظاهر فكري و عقلي او را نيز شكل مي داد. (5) قبيله تنها جغرافياي سياسي اي بود كه عرب آن را مي شناخت و براي آن تلاش مي كرد و بيرون از آن براي او حكم سرزمين «غير» را داشت. نظام سياسي قبيله بر شيخوخيت و ريش سفيدي مبتني بود و در آن، عرف به عنوان قانون نانوشته، تعيين كننده نوع و چگونگي روابط اجتماعي افراد در درون و بيرون از قبيله بود. «جنگ هاي فجار» و «حلف الفضول » به عنوان دو پديده مهم در عصر جاهلي مي تواند مثبت نبود قانون عام و فراگير در آن دوره باشد. در نظام ارزشي عصر جاهلي، نسب و ثروت تعيين كننده پايگاه اجتماعي افراد بود آن كه از نسب بالاتر و ثروت و مكنت بيشتري برخوردار بود در جرگه اشراف قرار مي گرفت و در تمامي تصميم هاي قبيله اي و امور مختلف اجتماعي تاثيرگذار بود. كار مهمي كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم انجام داد تغيير همين نظام ارزشي غلط بود





برخلاف جامعه جاهلي در جامعه اسلامي، تقوا و پرهيزكاري افراد بود كه آن ها را در پايگاه انساني بالايي قرار مي داد. گرچه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم بيست وسه سال بي وقفه در اين راستا تلاش كردند اما آن چه مسلم است يك دوره بيست وسه ساله براي منسوخ كردن يك فرهنگ جاهلي ديربنياد، دوره بسيار اندكي است. لذا بعد از رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم جامعه اسلامي آرام آرام به سوي تفكرات جاهلي بازگشت، تا آن جا كه در سال 61 ق منظومه فكري دشمنان امام حسين عليه السلام كاملا در چهارچوب عصبيت قبيله اي منحصر بود و همه چيز را از دريچه شعب و منافع شعبي خود مي ديدند. مسئله ديگري كه به عنوان ميراثي شوم از عصر جاهليت به دوره اسلامي منتقل شده بود و در جريان هاي سياسي و اجتماعي بسيار تاثيرگذار بود، منازعات درون قبيله اي تيره هاي قريش بود كه با مرگ عبدمناف و آغاز رياست يكي از فرزندان او به نام عمرو(هاشم) شروع شده بود. عبدمناف، فرزند سرشناس قصي بن كلاب بود كه نسل رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم به قصي از طريق او منتقل مي شود. غير از عمرو (هاشم)، عبد شمس، مطلب، ابوعمرو و ابوعبيد پسران ديگر او بودند. با فوت عبدمناف، مناصب اجتماعي او بين هاشم و عبدشمس تقسيم شد بدين صورت كه منصب رفادت (اطعام حجاج) و سقايت به هاشم و منصب قيادت (فرماندهي جنگ ها و شاخه نظامي قريش) برعهده عبدشمس گذاشته شد. علاوه بر اين، به طور كلي رياست قريش بعد از عبدمناف به هاشم واگذار شد. ابن اسحاق در بيان علت اين تصدي نوشته است:



علي رغم آن كه عبدشمس برزگ تر از هاشم بود، ولي چون وي همواره سفر مي كرد و كمتر در مكه اقامت داشت و علاوه بر اين مردي عيالمند و تنگدست بود، هاشم متصدي اين امر شد. (6) از همين زمان قبيله قريش به دو شاخه مهم بني هاشم و بني عبدشمس تقسيم مي شود كه در عرصه هاي مختلف سياسي، اقتصادي و اجتماعي، رقابت فشرده اي را با هم شروع مي كنند. در زمان هاشم، تيره او در دو زمينه، نسبت به تيره عبدشمس برتري قابل توجهي داشت: نخست اين كه شخص هاشم نسبت به عبدشمس داراي مال و منال زيادي بود و علاوه بر آن در عرصه اقتصاد و تجارت مكه با اقوام همجوار، منشا تحولات مهمي شده بود. راه اندازي سفرهاي تجاري زمستاني و تابستاني از مكه به مدينه و شام و به عكس، از ابتكارات او به شمار مي رود. دومين برتري هاشم به كرامت نفس و بذل و بخشش هاي زياد او برمي گردد كه حسادت رقباي او را به همراه داشت. در اين ميان اميه - فرزند متمول عبد شمس - بيش از هر كس به موقعيت اجتماعي هاشم حسادت مي ورزيد. كينه ورزي هاي او نسبت به عمويش منشا افسانه پردازي هاي بسياري شده بود كه صد البته در درون خود واقعيت هايي را نهفته دارند. چنان كه در گزارش ابن هشام آمده است: اميه كه مردي ثروتمند بود كوشيد تا خود را در نيكوكاري به هاشم برساند ولي موفق نشد. بنابراين گروهي از قريش او را شماتت كردند و به حسد اميه افزودند. اميه از هاشم خواست تا حكمي تعيين كنند تا در باب آن دو راي بدهد.



هاشم اين پيشنهاد را به اين شرط پذيرفت كه بازنده محكوم به پرداخت پنجاه ماده شتر براي كشتن در مكه و ده سال تبعيد از مكه گردد. اميه شروط هاشم را پذيرفت و هر دو براي حكميت نزد كاهن بني خزاعه رفتند. كاهن به شرافت هاشم راي داد و اميه به ناگزير شترها را كشت و خود نيز براي ده سال تبعيد به شام رفت. اين حكميت آغاز دشمني ميان بني هاشم و بني اميه بود. (7) بعد از فوت هاشم، تيره بني اميه بر اقتدار اقتصادي خود افزود و روز به روز تفوق مالي خود را نسبت به تيره ها و قبايل ديگر افزايش مي داد، در حالي كه تيره بني هاشم بعد از فوت رئيس خود از نظر اقتصادي در سراشيبي افول و نزول قرار گرفت، چرا كه فوت هاشم در خارج از مكه و ماندن شيبه، تنها فرزندش در غربت، و سپس تحت سرپرستي مطلب قرار گرفتن وي و فقدان نبوغ اقتصادي نزد جانشينان هاشم و به ويژه عبدالمطلب، از عواملي بودند كه دست در دست هم دادند تا بني هاشم فقط به خوشنامي خود ببالد و ديگر توان رقابت اقتصادي با بني اميه را نداشته باشد. تنگدستي ابوطالب - سرشناس ترين پسر عبدالمطلب - نيز مي تواند از افول اقتصادي عبدالمطلب حكايت كند. از آن چه گفته شد دو نتيجه به دست مي آيد :



1- عبدالمطلب پس از مرگ هاشم (پدر) تمام اقتدار اقتصادي او را پيدا نكرد



2- بني اميه با حفظ مقام قيادت و نفوذ فوق العاده در دارالندوه، منزلت اجتماعي روز افزوني در مكه يافتند تا آن كه در زمان ظهور اسلام، به خصوص پس از جنگ بدر به رياست و سروري قريش و مكيان رسيدند. (8)



رقابت اين دو تيره سرشناس قريش با بعثت پيامبر كه خود نيز از تيره بني هاشم بود، نه تنها به پايان نرسيد، بلكه صورت جدي تري به خود گرفت، چرا كه بني اميه حتي ادعاي نبوت حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم را هم در راستاي رقابت تيره اي تفسير مي كرد و در صدد خنثا كردن آن بود. نه تنها ابوسفيان - رئيس تيره بني اميه - در زمان بعثت پيامبر اين نگرش را داشت، بلكه يزيدبن معاويه، نوه او نيز در سال 61ق دراين منظومه فكري سير مي كرد تا جايي كه يزيد آن گاه كه اهل بيت عصمت را در شام بر وي وارد كردند با چوب بردندان هاي مطهر امام حسين عليه السلام مي زد و اين شعر را برزبان مي راند: لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحي نزل (9) قبيله بني هاشم با سلطنت بازي كردند پس نه خبري آمد و نه وحي اي نازل شد.

پاورقي

1. آلوسى در «بلوغ الارب » از هيچ نظريه، انديشه يا ميراث مدنى براى عرب خبرى نمى دهد. در سه جلد اين كتاب كه براى نشان دادن اوج عقل و درايت عرب نوشته شده حتى يك نكته فكرى و مدنى براى عرب عصر جاهلى ثبت نشده است. (ر.ك: غلامحسين زرگرى نژاد، تاريخ صدر اسلام (چاپ اول: تهران، انتشارات سمت، 1378) ص 593).



2. نهج البلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدى (سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370) ص 26.



3.محمدبن جرير طبرى، تفسير الطبرى، جلد 4، ص 25 به نقل از: عبدالحسين زرگرى نژاد ، همان، ص 172.



4. احمد امين، پرتو اسلام، ترجمه عباس خليلى (تهران، انتشارات اقبال، 1358) ج 1، ص 72).



5. غلامحسين زرگرى نژاد، همان، ص 161.



6. همان.



7. ابن سعد، الطبقات الكبرى(بيروت، داربيروت للطباعة و النشر، 1405ق) ج 3، ص 326.



8. همان.



9. شعرانى، دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم) ص 252.