بازگشت

سخنراني امام در صبح عاشور


اي مـردم ! مـي دانـيـد كه من كيستم ؟



به خود باز گرديد, خود را سرزنش كنيد, ببينيد كشتن و هـتـك حرمت من براي شما حلال است ؟



و به صلاح شماست ؟



آيا من دخترزاده پيامبر شما و زاده وصـي و پـسـر عـمـوي او, اولين كسي كه به خدا ايمان آورد و رسولش را تصديق كرد و دين او را پـذيـرفـت نـيستم ؟



آيا حمزه سيدالشهدا عموي پدرم نيست ؟



آيا جعفر طيار عموي من نيست ؟



آيا نشنيده ايد كه پيامبر اكرم به من و برادرم فرمود: ((شما سرورجوانان بهشت هستيد؟



به خدا قسم از زمـانـي كه دانسته ام خدا بر دروغگويان خشم مي گيرد, هرگز دروغي نگفته ام اگر اين سخن حـق را از مـن بـاور نـمـي كـنـيـد كـسـانـي در مـيـان شما هستند كه به شما خواهند گفت از جـابربن عبداللّه انصاري , ابوسعيد خدري , سهل بن سعد, زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد تا به شـما بگويند كه اين سخن را از رسول خدا شنيده اند آيا اين باعث نمي شود كه شما از ريختن خون من دست برداريد؟ .



شـمـر گـفت : خدا را با شك و ترديد پرستيده باشم اگر بدانم او چه مي گويد حبيب بن مظاهر گـفت : به خدا سوگند به نظر من تو خدا را با هفتاد گونه شك و ترديد پرستيده اي خدا بر قلبت مهر زده و نمي داني او چه مي گويد.



آنـگـاه امام فرمود: آيا ترديد داريد كه من فرزند دختر پيامبر شما هستم به خدا قسم در تمام روي زمين نه در ميان شما و نه در جاي ديگر جز من دختر زاده اي براي پيامبر نيست .



بـه من بگوييد آيا خوني به گردن من داريد كه مطالبه كنيد, آيا مالي از شما ضايع كرده ام كه آن رابخواهيد, آيا به كسي زخمي زده ام كه آن را قصاص كنيد؟ .



آنها ديگر با حسين (ص ) سخن نگفتند.



حـضـرت صـدا زد: اي شـبـث بن ربعي ! اي حجار ابجر! اي قيس بن اشعث ! اي زيد بن حارث ! آيا شمابراي من ننوشتيد كه من بيايم .



گـفـتـند: ما ننوشتيم فرمود: آري خود شما نوشتيد, اكنون كه مرا نمي خواهيد, پس بگذاريد باز گردم قيس بن اشعث گفت : چرا تسليم پسر عمويت نمي شوي . فرمود: نه ! به خدا مانند ذليلان از شما اطاعت نمي كنم و چون بندگان خود را در اختيار شماقرار نمي دهم (103) .



كـسـانـي كه امام حسين (ص ) با آنها سخن مي گفت از آنچه حضرت بيان مي كرد به خوبي آگاه بـودند وامام نيز مي دانست كه اين سخنان هيچ تاثيري در آنها ندارد و تا خون او را نريزند دست بر نـمـي دارنـد بـااين حال به اقتضاي وظيفه امامت و به منظور اتمام حجت , تا آخرين لحظات عمر شريف خود با آن مردم سخن گفت و بارها موقعيت و منزلت خود را به آنها ياد آور شد.