بازگشت

حزب شيطان مجهز مي شود


خـبـر اقـامـت امـام حـسـيـن (ع ) در كـربلا به كوفه رسيد ابن زياد با خود مي انديشيد چه كسي حـاضرمي شود اين ننگ را بپذيرد و با پسر پيامبر وارد جنگ شود ابن زياد به كسي فكر مي كرد كه فرماندهي سپاه را بپذيرد عمر سعد را به خاطر آورد همان كسي كه به تازگي حكم فرمانداري ري را گـرفـتـه بود وبراي حفظ آن به هر پستي و ذلتي تن مي داد به ياد آورد در روز شهادت مسلم , عـمـر بـن سـعد به چه رذالتي اسرار مسلم را فاش كرده بود مسلم به او اعتماد كرد و در واپسين لحظات حيات به او چندوصيت كرد, ولي او بدون اين كه ابن زياد بخواهد, از روي چاپلوسي همه را براي او باز گفته بود اين عمل چنان زشت مي نمود كه ابن زياد نيز به او طعنه زد, گفت : امين خيانت نمي كند, ولي گاهي مردم خائني را امين مي پندارند (96) .



ابن زياد دريافت كه مناسب ترين مهره را براي اين كار پيدا كرده است , فورا او را احضار كرد.



ابـن سـعد نخست عذر خواست , ولي ابن زياد كه نقطه ضعف او را مي دانست گفت : مانعي ندارد اگرنمي خواهي اين كار را قبول كني , حكم فرمانداري را پس بده ضربه در جاي مناسب فرود آمد عـمـر گـفـت امـشـب را به من مهلت بده تا فكر كنم با هر كس مشورت كرد او از اين كار برحذر داشت , ولي فردا صبح خود به قصر ابن زياد رفت و با چهار هزار سرباز راهي كربلا شد (97) .