بازگشت

شهادت مسلم


ابـن زيـاد در گـفـتـگو با مسلم شكست خورد, منطق روشن و محكم مسلم او را به زانو درآورد, جـزفحاشي چاره اي نداشت , زبان به دشنام گشود مسلم كه هر چه را لازم بود بيان كرده بود, از لوث مكالمه با او دامن بركشيد و سكوت كرد.



ابـن زياد به نهايت راه رسيده بود, سخني براي گفتن نداشت و در مقابل دشمنانش نيز با نگاه پر ازتـحقير و سكوت معني دار مسلم مواجه شده بود فرياد زد: اين كسي كه از مسلم ضربت خورده كـجـاسـت بكير ابن حمران پيش آمد ابن زياد گفت تو بايد گردن او را بزني او را بالاي قصر ببر, گـردنـش را بـزن وبـدنـش را پايين بيانداز مسلم را بالاي قصر بردند, ولي او بي اعتنا به آنچه در اطرافش مي گذشت تكبيرمي گفت استغفار مي كرد و بر پيامبر درود مي فرستاد مسلم در آخرين لحظات گفت : خدايا بين ما و اين مردم تو قضاوت كن , اينها ما را فريب دادند به ما دروغ گفتند و تنهايمان گذاشتند.



او را بـه مـحل مخصوص بردند, گردنش را زدند و سرش را از قصر پايين افكندند و پيكرش را نيز به زمين پرت كردند.



قـاتـل بـه درون قـصـر بازگشت ابن زياد پرسيد چه شنيدي ؟



هر چه شنيده بود گفت , ابن زياد پرسيدديگر چه شد, گفت : من به او گفتم خدا را سپاس كه انتقامم را از تو گرفت و ضربه اي به او زدم كـه كـاري نـشد مسلم گفت : اي برده ! فكر نمي كني اين خراشي كه بر من وارد كردي به تمام خون تو مي ارزد؟



و من ضربه آخر را به او زدم ابن زياد با تعجب گفت : تا دم مرگ هم مباهات !.



آري شهيد راه خدا سربلند است , حتي اگر در دست دشمن اسير شود (74) .