بازگشت

منبر-امام حسين


مرحوم عالم جليل و سيد نبيل حاج سيد محمد صادق حكيم پسر عموي آيه الله العظمي حاج سيد محسن حكيم قدس الله سر هما براي نگارنده فرمود د رنجف اشرف ،ساباط و كوچه مسقفي بنام طاق آقا علي درويش بود كه در آن مردي بود فقير و درويش مسلك ، بنام آقا علي كه مردم را آزار ميكرد ، متلك ميگفت و مردم ازاو دوري و فرار ميكردند مخصوصا روحانيون كه غالبا ازآنجا نميكردند كه از شر و آزار او در امان باشند .



پس يكي از منبريهاي معروف نجف كه در ايام عاشورا مجالس بسياري داشت ، ناخودآگاه بطاق آقاعلي مذكور ميرسد در شب عاشورا و بواسطه داشتن مجالس زياد تند و سريع ميرفته كه آقا علي مزبور ، جلويش را گرفته و ميگويد باين سرعت كجا ميروي ؟ ميگويد روضه دارم ، ميروم كه بروضه هايم برسم .



ميگويد بيا اينجا روضه بخوان ميگويد آقاعلي بگذار بروم ، شوخي نكن اذيت نكن ، ميگويد نه شوخي ميكنم و نه اذيت .



بيا يك روضه هم اينجا بخوان .



ميگويد براي كي روضه بخوانم ؟ ميگويد براي من ! مگر من آدم نيستم مگر من مسلمان و شيعه نيستم .



آقاي منبري ميگويد چرا ولي ما منبريها تا منبر نباشد ، روضه نميخوانيم .



فورا آقا علي بحالت سجده خم شده و ميگويد بيا اين هم منبر ،بنشين بر پشت من روضه بخوان آقا گفت من چون عجله داشتم و ميخواستم از دست آقاعلي خلاص شوم و بمنبرها و روضه هايم برسم فورا بر پشت او نشسته و گفتم السلام عليك يا ابا عبدالله ، السلام عليك يا مظلوم يا حسين وديدم آقا علي بشدت گريه ميكند و صداي گريه او بلند بود پس از چند جمله مصيبت و روضه خواندن برخاستم و خداحافظي كرده و بشتاب دور شدم و رفتم و پس ازدو سه روز از عاشورا ، يكي از فضلاء را ديدم و بمن گفت خبرداري ؟ گفتم نه .



گفت آقا علي درويش مرد .



گفتم الحمدلله خوب شد مردم از شر او راحت شدند .



گفت پس خبر نداري ، آقا علي آمرزيده شد گفتم چطور ؟ گفت در خواب ديدم وارد صحن مطهر شدم و ديدم آقا اميرالمومنين عليه السلام در ايوان ايستاده اند پس ديدم جنازه را آوردند و خواستند در صحن دفن كنند حضرت امير عليه السلام اجازه نداد و فرمود ببريد اين را .



خواستند ببرند از صحن بيرون كه ناگهان ديدم حضرت سيدالشهدا عليه السلام بشتاب وارد صحن شده و آمدند جلوي ايوانن ، درمقابل پدر بزرگوارش علي عليه السلام ايستاده و عرض كردند پدر اجازه دهيد كه اين باشد فرمودند پسرم اين نبايد اينجا باشد .



پس ديدم امام حسين عليه السلام يكقدم جلوتر آمده و گفتند پدر جان آيا سوزانيدن منبر من جايز است ؟ ديدم اميرمومنان عليه السلام اشك از ديدگان پرفروغش جاريشده و فرمودن نه پسرم ، سوزانيدن منبر تو جايز نيست برگردانيد آقا علي را ومن نفهميدم موضوع منبر چيست ؟ و پرسيدم اين كيست ؟ گفتند آقا علي درويش است .



پس آقاي منبري نجف بسيار گريسته گفت خوابت درست و موضوع منبر هم درست است .



آقا علي ، شب عاشورا براي من منبر شد و من برگرده او نشسته ، روضه خواندم براي او .



نگارنده گويد آقا جان اگر آقا علي كذا و كذا چند لحظه اي منبر شد او را بخشيديد و شفاعت كرديد ، من روسياه گنهكار ، يك عمرست كه در خانه ات را زده و گفته و عرض ميكنم .



بجز حسين مرا ملجا و پناهي نيست ، در اين عقيده يقين دارم اشتباهي نيست



/ اختران فروزان ري و طهران يا تذكره المقابر في في احوال المفاخر ص 158 الي 160