بازگشت

پانزدهم شعبان ولادت منجي عالم بشريت حضرت حجه ابن الحسن العسكري






*



گو به هر غرقه درياي بلا، فلك نجات نيست اي عاشق دلخسته دگر وقت سكوت به گل روي جگر گوشه زهرا صلوات

*



آمده تا كه ببخشد به شما باز حيات به گل روي جگر گوشه زهرا صلوات به گل روي جگر گوشه زهرا صلوات



طلوع خورشيد



اينجا كاخ زيبا و افسانه اي قيصر پادشاه روم است...



ايينه كاري ها، چشم را خيره ميكند. در و ديوار، رنگ اميزي و تزيين شده است و آخرين هنر معماري و گچ بري و طلا كاري در اتاق هاي بزرگ و تالارها، ديده ميشود. فرش هاي گرانبها همانند پر طاووس، نرم و ظريف، خوشرنگ و خوش نقشه گسترده شده است. تابلوهاي زيبا در اتاق ها اويخته، گويا پنجره اي است كه فضاي سبز و زيباي گلستان را نشان ميدهد.



نگاهي ديگر به قصر مياندازيم: پرده هاي زر بفت، شمعدانيهاي جواهر نشان، چلچراغ ها، شمع هاي كافوري همه و همه چشم را خيره ميسازند.



قصر هميشه اين چنين بوده، ولي امشب زيبائي و زينت ويژه اي دارد و شور و هيجان بي سابقه اي در ان ديده ميشود.



اين شور و هيجان، از خبر تازه و مهمي حكايت ميكند كه همه جوانان، در انتظار انند!



اري امشب، شب عروسي است...



قيصر روم ميخواهد دخترش مليكه را به عقد پسر برادرش در آورد.



مجلس عقد تشكيل شد؛ كشيشان و راهبان برگزيده در پيش، و به ترتيب، رجال و شخصيت هاي ممتاز و معروف كشور، فرمانروايان و بزرگان اصناف و ديگر مردمان حضور دارند و داماد هم روي تخت قيمتي و بسيار جالب، نشسته است. هنگامه اجراي مراسم عقد فرا رسيده است.



پس از لحظه اي سكوت، اسفق ها و كشيش ها در كنار چليپا به حالت احترام ايستادند و كتاب انجيل را گشودند و در ان فضاي سكوت زده با اهنگي مخصوص، مشغول خواندن خطبه عقد شدند.



مهمآنان چشم ها را به دهان اسقف ها دوخته و ان مجلس افسانه اي، غرق در خوشي و شادي بود.



ناگهان حادثه اي كه هيچ كس ان را به انديشه خود راه نمي داد، مجلس را برهم زد!



صليبها - كه با احترام ويژه اي زينت بخش تالار پذيرايي بودند - در هم فرو ريخته، و تخت جواهر نشان و زيباي داماد نيز، واژگون گرديد. او نقش بر زمين و بيهوش شد.



اسقف ها، از ديدن اين منظره وحشتناك، رنگ خود را باختند و به لرزه در آمدند. ميهمآنان نيز، سخت پريشان و وحشت زده، متحير ايستاده بودند. كشيش بزرگ، به قيصر گفت: ما را از برگزاري مراسم عقد معذور دار، زيرا انجام ان، باعث نابودي دين مسيح است.



قيصر راضي نشد كه اين ازدواج صورت نگيرد. دستور داد مجلس را دوباره منظم كردند و كشيش ها آماده اجراي مراسم عقد شدند. ناگهان حادثه پيشين تكرار شد.



اين بار وحشت و ترس بيش از نخست چهره خود را نشان داد. اندوه و ترس بر قيصر سايه افكنده بود. ناگزير مهمآنان پراكنده شدند، و قيصر با خاطري پريشان، به حرمسرا برگشت. عروس نيز با هاله اي از غم، به كاخ خود رفت و در بستر ارميد. حادثه هولناك مجلس عقد، انديشه او را به بازي گرفت، و سرانجام، خستگي ان مجلس نافرجام، او را از پاي در آورد. و خواب چشمانش را ربود.



مليكه در عالم رويا، عيساي مسيح و شمعون را با گروهي از ياران ان حضرت، ديد كه در قصر اجتماع كرده اند و در جاي تخت واژگون شده ي پيشين، تخت ديگري قرار دارد.



لحظه اي نگذشت كه حضرت محمد، پيامبر گرامي اسلام با امير مومنان علي و عده اي از فرزند زادگانش - كه هماره در خدا بر آنان - وارد قصر شدند.



عيسا، به استقبال آنان شتافت و پس از اداي احترام، پيامبر اسلام به او فرمود: من به خواستگاري دختر نماينده و جانشين شما شمعون آمده ام تا او را به عقد فرزند خويش در آورد. (و اشاره به امام حسن عسكري كه در مجلس حاضر بود، نمود).



عيسا نگاهي به شمعون كرد و گفت:



نيكبختي به تو روي آورده است. با اين ازدواج فرخنده موافقت كن.



شمعون هم با شادماني پذيرفت.



انگاه پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم خطبه عقد را جاري و مليكه را براي امام حسن عسكري عليه السلام عقد كرد.



ناگهان مليكه از شادي فراوان بيدار شد. خود را در كاخ خويش تنها يافت.



و در قلبش، عشق و پاك امام يازدهم - كه جز در عالم رويا او را نديده بود - موج ميزد. ماجراي رويا را براي كسي نگفت، ولي ان منظره چنان او را به خود مشغول داشته بود كه از خوردن و آشاميدن باز ماند.



سر انجام ضعف و ناتواني، وي را به بستر بيماري افكند.



قيصر بهترين و معروفترين پزشكان را خواست، و براي درمان مليكه، سخت كوشيد. ولي نتيجه اي نبخشيد، و همگان گفتند كه او خواب شدني نيست.



پادشاه، كه آخرين لحظه هاي زندگي دخترش را ميديد به فكر افتاد خواسته هاي وي را - هر چه هم گران باشد - بر آورد. به مليكه گفت:



عزيزم! آخرين ارزوي تو چيست



مليكه گفت: پدر جان تنها يك ارزو: كه بهبوديم دوباره به من روي آورد، و ان را در گرو ازادي اسيران مسلمان ميبينم؛ كه مسيح و مريم مرا شفا دهند؛



پس پدر جان هر چه زودتر آنان را ازاد ساز.



قيصر به خواسته وي، اسيران را ازاد كرد.



چهارده شب پس از ان روياي شگفت انگيز، دوباره در خواب، حضرت فاطمه عليها السلام و مريم عليه السلام را ديد كه به عيادت او آمده اند.



حضرت مريم به مليكه گفت: اين بانوي بانوان جهان (اشاره به حضرت زهرا عليها السلام مادر شوهر تو است).



مليكه دامان فاطمه عليها السلام را گرفت و گريست و از نيامدن امام عسكري گله كرد. حضرت فاطمه فرمود: وي نمي تواند به ديدن تو بيايد، زيرا تو پيرو ايين حق (اسلام) نيستي و اين مريم است كه دين كنوني تو را نمي پسندد. اگر ميخواهي خدا و عيسا و مريم از تو خشنود شوند، و در اشتياق ديدار فرزندم (امام حسن عسكري عليه السلام) هستي، دين اسلام را بپذير.



مليكه در عالم رويا، ايين اسلام را پذيرفت و حضرت فاطمه وي را در آغوش گرفت، و به او فرمود: اينك منتظر فرزندم باش.



مليكه از خواب بيدار ميشود و بهبودي را باز مييابد. از شادماني، در پوست خود نمي گنجد، و به اميد فرا رسيدن شب، و ديدار آسماني و پاك امام يازدهم در رويا، دقيقه شماري ميكند.



شب هنگام فرا رسيد، تاريكي دنيا را گرفت، مليكه به بستر خواب رفت و امام يازدهم را در خواب ملاقات كرد.



امام عسكري پس از مهرباني ها و دلجويي ها، به مليكه فرمود: در فلان روز سپاه اسلام به كشور شما خواهند آمد، تو نيز خود را با اسيران به شهر بغداد برسان، به ما خواهي رسيد.



درست در همان تاريخ كه امام به او خبر داده بود، سپاه مسلمآنان به روم آمدند، پس از پيكار و درگيري با روميان، با اسيراني از روم رهسپار بغداد شدند.



مليكه نيز خود را در لباس خدمتكاران در آورد و همراه آنان به بغداد رفت.



كشتي حامل اسيران به ساحل نشست، و موجي از همهمه و صدا برانگيخت، اسيران به سرزميني كه نديده بودند رسيدند، نمي دانستند به سوي چه سرنوشتي ميروند، ولي همين قدر جسته و گريخته شنيده بودند مسلمآنان غير از ديگر جنگجويان و پيكار گرانند. قيافه هاي ناراحت و خسته به نظر ميرسيد، ولي در ته چشم آنها فروغي از اميد و شادي برق ميزد. و همانند مهماناني كه از راه دور آمده باشند، منظره كشور جديد را تماشا ميكردند.



مليكه؛ شاهزاده خانمي كه تا چند روز پيش مسيحي بوده و اكنون مسلمان شده است، در كناري ايستاده و گذشته و آينده خود را مينگرد: به هم خوردن ناگهاني و شگفت انگيز ان مجلس عقد، خواب هاي طلايي كه در واقع خواب و خيال نبود؛ احساس هايي بود كه از اعماق جانش بر ميخاست، و حقايقي بود كه همه وجودش بدان گواهي ميداد. او در واقع تشنه حقيقت بود، و حق را ميجست، و به خاطر رسيدن به ان، از همه چيز دست كشيد تا سرانجام به همه چيز رسيد. اگر در روم سلطنت ميكرد، در سامره به مجد و بزرگواري اصيل و راستين دست يافت.



اكنون مليكه را در كنار دجله، رها ساخته تا سر گرم افكارش باشد و با شتاب به سامره ميرويم. سامره شهري است در 100 كيلومتري بغداد، در اين شهر، امام دهم حضرت هادي عليه السلام زيست ميكند. در همسايگي ان حضرت، خانه بشر بن سليمان مردي از دوستداران آل پيامبر است. امام دهم او را ميطلبد و نامه اي به خط خارجي مينويسد و با 220 اشرفي به او ميدهد و ميفرمايد: به بغداد برو، و نامه را به فلان كنيزه بده.



مليكه، نامه را گشود و سخت گريست و به عمرو بن يزيد برده فروش، گفت: مرا در اختيار صاحب اين نامه بگذار و او نيز پذيرفت.



بشر درباره پولي كه بايد به عمرو بدهد گفتگو كرد و سرانجام به 220 اشرفي راضي شد.



بشر، مليكه را به سامره حضور امام هادي 7 برد. امام به مليكه فرمود: ميخواهم ترا گرامي دارم، آيا ده هزار اشرفي را ميپذيري يا بزرگي و سعادت جاوداني را؟



مليكه گفت: پول نمي خواهم.



امام فرمود: ترا بشارت ميدهم به فرزندي كه شرق و غرب جهان به زير پرچم حكومت او خواهند رفت و زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد پس از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد.



مليكه: اين فرزند از چه كسي به و جوي خواهد آمد؟



امام: پيامبر اسلام ترا براي كه خواستگاري كرد، و حضرت مسيح ترا به عقد كه در آورد؟



مليكه: به عقد فرزندت امام حسن عسكري عليه السلام



امام: او را ميشناسي



مليكه از ان شب كه به دست بهترين زنان - فاطمه زهرا عليها السلام مسلمان شدم، هر شب به ديدنم ميآيد.



امام به خواهرش حكيمه فرمود: اي دختر رسول خدا! او را به خانه ات ببر و دستورات اسلام را به او بياموز كه همسر حسن - امام يازدهم - و مادر صاحب - الامر است.



مليكه، يك سال در خانه ي حكيمه به فرا گرفتن برنامه ها و دستورات اسلام پرداخت و انگاه، مراسم عروسي برگزار شد. مليكه به خانه ي امام يازدهم آمد و نرجس ناميده شد.



امام يازدهم پس از پدر، پناهگاه مردم و رهبر شيعيان بود. مشكلاتشان را حل ميكرد، و راه هاي سعادت را به آنها مينمود و به ايين انساني اسلام تربيتشان ميكرد.



ان روز حكيمه به خانه حضرت عسكري عليه السلام آمد و تا هنگامه ي غروب، آنجا بود و انگاه كه ميخواست بر گردد، امام به او فرمود: امشب نزد ما بمان خدا به ما فرزندي خواهد داد، كه زمين را به دانش و ايمان و رهبري، زنده كند پس از آنكه به درگيري كفر و گمراهي مرده باشد.



حكيمه: از كه



امام: از نرجس. حكيمه به نرجس نگاه ميكند، نشانه اي از بار داري در او نمي يابد و سخت به شگفت ميآيد امام به او فرمود: او بسان مادر موسي عليه السلام است كه هيچكس نمي دانست بار دار است، زيرا فرعون شكم زن هاي ابستن را ميدريد.



حكيمه شب را در خانه برادر زاده به سر برد پهلوي نرجس خوابيد؛ ولي از زادن خبري نبود، حيرت و تعجب او زياد شد. در ان شب بيش از شب هاي ديگر، به نماز و نيايش پرداخت.



نزديكيهاي سحر، نرجس از خواب ميجهد و نيايشي كوتاه ميگذارد، ولي باز نشانه اي از زاييدن در او نيست. حكيمه پيش خود ميگويد: پس فرزند چه شد؟



امام از اطاقش بانگ ميزند: حكيمه! نزديك است. در اين هنگام نرجس را اضطرابي دست ميدهد، حكيمه او را در آغوش ميگيرد، نام خدا بر زبان جاري و سوره انا انزلناه را ميخواند حكيمه احساس كرد همراه صداي او ديگري هم سوره انا انزلناه را ميخواند، دقت كرد، صداي كودك را از شكم نرجس شنيد.



نرجس از ديدگاه حكيمه پنهان ميشود، گويا پرده اي ميان آنها افتاده است.



حكيمه سراسيمه به سوي امام ميرود، تا وي را از جريان اگاه سازد.



امام به او ميفرمايد:



عمه باز گرد، او را خواهي ديد. و او بر ميگردد، پرده كنار رفته و نرجس را نوري تند فراگرفته بود كه ديده حكيمه را خيره ميساخت.



نوزاد - صاحب الامر - را ديد كه به خاك افتاده و به يكتايي خدا و رسالت جدش، پيامبر و امامت و ولايت پدرش، امير مومنان و ديگر امامان كه - درود خدا بر آنان - گواهي ميدهد و از خدا گشايش كار و پيروزي انسان ها را - زير پرچم حق و عدالت - ميخواهد.



و اين خجسته تولد به صبح پانزدهم از ماه شعبان سال 255 هجري بود.



يوسف آل محمد ص





*



امشب زمين ابستن يك انفجار ديگري است لوح و قلم را از شعف نقش و نگار ديگري است گهواره توحيد را شب زنده دار ديگري است زيرا خدا را معني سر مسدد آمده امشب عروس فاطمه، فخر البشر ميآورد در سنگر ازادگي فتح و ظفر ميآورد تكبير گو، تكبير گو نرجس پسر ميآورد زيرا خدا را معني سر مسدد آمده امشب به گوش باغبان باد صبا گويد چنين از مقدم فرخنده فرخ رخي ناز آفرين آمد امام منتظر بر ياري مستضعفين زيرا خدا را معني سر مسدد آمده آمد به دنيا تا علم بر قاف اين عالم زند نوح نبي از عشق او، كشتي به قلب يم زند موسي كتاب نيل را در محضرش بر هم زند زيرا خدا را معني سر مسدد آمده اي دل مخور اندوه و غم سرها به سامان ميرسد ويرانگر كاخ ستم با جيش ايمان ميرسد چشم انتظاران را بگو، يوسف ز كنعان ميرسد زيرا خدا را معني سر مسدد آمده بازا كه اين ديوانگان ديوانه روي تواند چشم انتظار ديدن چشمان جادوي تواند جان بر كف راه تو و ان تيغ ابروي تواند زيرا خدا را معني سر مسدد آمده مهدي زهرا يوسف آل محمد آمده (2)

*



گويي عروس آسمان، اختر شمار ديگري است چرخ و فلك را در محك گشت و گذارد ديگري است هستي عالم عرصه چابك سوار ديگري است مهدي زهرا يوسف آل محمد ص آمده كلك قضا را زينت لوح قدر ميآورد طوق طلوع فجر را بهر سحر ميآورد جبريل بهر مصطفي هر دم خبر ميآورد مهدي زهرا يوسف آل محمد آمده آمد بهار و شد جهان زيباتر از خلد برين بهر نثار مقدمش مانند گلچين، گل بچين كز ريشه سازد ريشه كن نخل همه مستكبرين مهدي زهرا يوسف آل محمد آمده عيسي دمي كز وصف او ادم دمادم دم زند بر حبل مهر او خليل، امشب گره محكم زند گلبوسه ها بر مقدمش، صد عيسي مريم زند مهدي زهرا يوسف آل محمد آمده با يك شور و شعف، جآنان جآنان ميرسد احيا گر دين خدا، حامي قرآن ميرسد اي دل شب هجران ما، آخر به پايان ميرسد مهدي زهرا يوسف آل محمد آمده مست ازمي عشق تو و خاك سركوي تواند دل بسته مهر تو و ان طره موي تواند محو تماشاي تو و ان قد دلجوي تواند مهدي زهرا يوسف آل محمد آمده (2) مهدي زهرا يوسف آل محمد آمده (2)



سرودهاي ميلاد امام مهدي عليه السلام سرود اول





*



به به به مهدي ما آمده مرغ سحر بر چمن هلهله سركن به به به مهدي ما آمده به به به سبط رسول امين به به به غنچه گل فاطمي به به به قائم آل نبي به به به وارث خون حسين به به به سيد سجاد را به به به مكتب باقري را به به به مذهب جعفري را به به به صولت كاظمي را به به به تازه گل عسكري به به به رهاگر مسلمين رها گر قدس و بقيع و نجف كعبه و بيت و كربلا آمده

*



بوي گل سوسن و نسترن آمد مهدي ما حجته ابن الحسن آمد (4) بر دل عاشقان صفا آمده سبط نبي مصطفي آمده نور دو چشم مرتضي آمده وارث صلح مجتبي آمده به انتقام شهدا آمده وارث عرفان و دعا آمده آنكه كند باز بپا آمده مكمل از سوي خدا آمده آينه خدا نما آمده هديه به خلق ما سوي آمده ز دست ظلم اشقيا آمده كعبه و بيت و كربلا آمده كعبه و بيت و كربلا آمده



سرود دوم



يا مهدي عليه السلام





*



ما همه بر شب خنده كنيم بر زبان مهدي يا مهدي ديده ها همه جا خيره شود روشني همه جا چيره شود يا مهدي، ز ظهور تو نام تو، به بسي چهره عاقبت غمها چاره شود ميكشي دستي بر سر ما منجي همه اهل جهان مونس، همه خسته دلان همه غمزدگان يا مهدي

*



ما همه دين را زنده كنيم با خدا در عشقت عهدي به ظهور رخ تو يا مهدي كه بيايي زر هي يا مهدي دگر خصم ز پيكار بماند غمگين گل لبخند نشاند زندگي از نو تازه شود مينشيني تو در بر ما خبر امن و امان يا مهدي همه غمزدگان يا مهدي