بازگشت

سيزدهم رجب ميلاد مسعود مولاي متقيان، امير مومنان حضرت علي ابن ابيطالب






*



از كعبه حق بانك جلي ميآيد بشنو كه سروش وحي حق ميگويد آغوش گشائيد علي عليه السلام ميآيد

*



او اي خوش لم يزلي ميآيد آغوش گشائيد علي عليه السلام ميآيد آغوش گشائيد علي عليه السلام ميآيد



شكفتن يك گل



لحظه ها لحظه هاي غروب بود و روشني روز كم كم داشت جاي خودش را به شب ميداد. كعبه خانه خدا و خانه مردم با شكوه ويژه خود و با گيرايي خاص، مردم را به سوي خود ميخواند. روز جمعه بود و سيزدهم ماه رجب.



گروهي در اطراف كعبه بودند، و در جمع آنان زني بي تابانه دست در پرده كعبه انداخته بود. اشك بر چهره اش راه ميكشيد و با خدايش راز و نياز ميكرد.



زن حامله بود و از خدا ميخواست كه وضع حملش را اسان و كودكش را تندرست بگرداند.



مردم، اندك اندك ميرفتند. اما از مشتاقان كعبه، هنوز هم گروهي در طواف بودند. همه، در خود بودند و با خدايشان راز و نياز داشتند، كه به ناگاه تني چند از مردم، فريادي از وحشت و حيرت براورند، و برجاي خود، خشكشان زد!



مگر آنها چه ديده بودند كه چنان سراسيمه و وحشتزده به زمين ميخكوب شدند؟



آنان از خود ميپرسيدند: آيا به راستي ما بيداريم، يا اينكه خواب ميبينيم



ولي، نه! آنها واقعا بيدار بودند. گروهي از همديگر ميپرسيدند. تو هم به چشم خودت ديدي!



ماجرا چه بود؟ چند لحظه قبل، ناگهان ديواره سنگي و سخت كعبه شكافته و از هم باز شده بود، و انگاه زني به درون كعبه، پاي گذاشته بود. آيا كسي هم او را ميشناخت چرا نه كه او پاك زني بود با شخصيت و قابل احترام. او فاطمه بنت اسد بود. شير زني كه شير مردي چون شير خدا - را به دنيا هديه داد.



و او كنون ميهمان خداوند خويش است، در خانه او!



به زودي اين خبر در شهر پيچيد:



زني حامله، به هنگام طواف كعبه، به درون خانه رفته است. ديوار سنگي و عظيم كعبه شكافته شده و خداوند او را به خانه خويش خوانده است! و به دنبال اين پيشامد، گروهي به سوي بني عبدالدار كه ان موقع كليد دار كعبه بودند، دويده و تقاضا كردند كه بيايند و در كعبه را بگشايند. بني عبدالدار از باز كردن در، امتناع ورزيد، زيرا كه اين در، ميبايستي تنها در روز ويژه اي در سال گشوده ميشد. اما مردم، از اصرار خود دست بر نمي داشتند، تا اينكه سرانجام بني عبدالدار را قانع كردند كه بيايند و در را بگشايند. اما هر چه كوشيدند تا بلكه قفل در را باز كنند، نتوانستند و تلاششان به ثمر نرسيد!



و مردم كه براي ديدن اين رويداد، اجتماع كرده بودند، ناباور و حيرت زده چشم به در دوختند، تا مگر از درون خانه خبري شود...



سه روز گذشت و باز گروه زيادي كه آنجا بودند به چشم خويش ديدند كه همان ديوار، همان خاره سنگ سخت، آغوش بر گشود، و همان شكاف ديگر باره گشوده گشت و فاطمه قدم به بيرون گذاشت! اما اين بار نه تنها كه با نوزادي بر دامن، هاله اي از نور بر چهره، و اشكي از شوق بر گونه!



پسر فاطمه دست به دست ميگشت. صداي شادي و هلهله، و موج غريو خنده و نشاط، در سر تا سر مكه ميپيچيد و عطر خوشبوي اشتياق، مشام جانها را نوازش ميداد.



فرياد شور گستر، نه از همه دلها كه از تمامي ذرات هستي، بلند بود و نوزاد - اين فرزند مبارك هستي - كه از همان آغاز، از وجودش نور و روشني ساطع بود و چشمها را خيره ميكرد، سرانجام دنيا را خيره كرد و تا پآيان آخرين لحظه حيات شكوهمندش، بر همه وجود، نور و روشني و بيداري و زندگي نثار كرد.



ابوطالب، چهره سرشناس و هميشه ياور پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم با شتاب، خود را به فاطمه رسانيد و مادر علي نوزاد را به او داد و گفت: او را بگير.



شنيدم هاتفي گفت: نامش را علي بگذاريد.



بدينگونه، امام علي عليه السلام اين خانه زاد خداي بي فرزند، چشم به جهان گشود و از همان آغاز، نگران سرنوشت جامعه و جامعه ها بود، و در راه اعتلاي كلمه توحيد و توحيد كلمه گامها بر داشت بس بلند، و تلاشها كرد بس سازنده و شكوهمند.



ميلاد پر بركتش بر تمامي شيعيان جهان مبارك باد.



خانه زاد حق





*



آن شب فضاي كعبه اذيني دگر داشت استاره ها بر گرد مه پروانه بودند ان شب غم از مرز ولايت دور شد دور با يورشي ظلمت اسير نور گرديد آن شب زني را، راز دلها با احد بود بنت اسد در زير لب رازي مگو داشت ائينه دار راز او، اسرار شب بود غرق عرق گرديده بود از بار داري در كارگاه شب در اسرار ميسفت در خلوت دل جز تو دلداري ندارم دستم بگير از مرحمت، كز پا فتادم درد مرا درمان دواي توست يا رب ناگه جدار خانه حق باز گرديد در دل فتاد از جنب و جوش، جوش و خروشش شد فاطمه مهمان و حق شد و خروشش بعد از سه شب مهماني و مهمان نوازي تنها اگر وارد به بيت دادگر شد از نور حق آغوش گرمش منجلي بود اي نام تو ائينه دار ملك هستي اي جاودانه مرد ميدان شجاعت اي خانه زاد حق، درون خانه حق ميلاد تو ياد اور حكم جليل است راز بناي كعبه شد ابراز از تو يعني خدا را مظهر كل صفاتي با نام تو ديوان هستي را نوشتند اينك فضاي كشور ما منجلي كن ما عاشق و مشتاق فتح كاظمينيم ما ارزوي شهر سامرا داريم تا در جوار تو ماوا بگيريم ما جشن ميلاد تو را آنجا بگيريم

*



گوئي خم گيسوي شب چيني دگر داشت چشم انتظار جلوه جانانه بودند ام القمري را سينه همچون طور شد طور چشم كج انديشان عالم كور گرديد بيت احد خلوتگه بنت اسد بود در نيمه شب با احد اين گفتگو داشت وز شدت دردي نهان در تاب و تب بود صبر و قرارش رفته بود از بي قراري اسرار دل را با خداي خويش ميگفت: با كس به غير از تو سروكاري ندارم وز ناتواني خسته در اينجا فتادم خوان مرا نعمت عطاي توست يا رب. وز اين شكفتن، رازها ابراز گرديد آمد نداي ادخلي از حق بگوشش بنت اسد گل گشت و ايزد باغبانش آمد برون از بيت حق با سرفرازي خارج زبيت دادگر، با يك پسر شد زيرا تجليگاه قنداق علي عليه السلام بود اي مهر تو قانون گذار حق پرستي اي رهنمورد سنگر و محراب طاعت وز نام حق نام دلاراي تو مشتق يا اور حكم عنايت بر خليل است شد باب رحمت بر رخ ما، باز از تو از ذات بگذشته حق را عين ذاتي با مهر تو، اب و گل ما را سرشتند اكنده از اواي گرم يا علي كن ديوانه كوي دل اراي حسينيم بر اين اميد، راه نجف در پيش داريم ما جشن ميلاد تو را آنجا بگيريم ما جشن ميلاد تو را آنجا بگيريم



سرود گروهي در ولادت حضرت علي عليه السلام





*



مژده به اهل ولا ميلاد حيدر رسيد منبع جود و سخا ولي داور رسيد جهان منور شده زنور روي علي سيزده ماه رجب زپرده آمد ولي نام شريفش علي ز نام پروردگار حامي و يار نبي ستوده كردگار فرشتگان را دبير، به مومنين پيشوا جهانيان را دلير به متقين رهنما به گمرهان جهان دليل و رهبر رسيد

*



مخزن اسرار حق ساقي كوثر رسيد مظهر لطف خدا، شافع محشر رسيد زپرتو نور او شمس و قمر منجلي قبله اهل صفا، ايت اكبر رسيد. علم و كمال و ادب همه به او واگذار خديو ملك بقا صاحب منبر رسيد پيمبران را امير به اولياء مقتدا به گمرهان جهان دليل و رهبر رسيد