بازگشت

عمرو بن جناده انصاري


«عمرو» جواني بود كه با پدر و مادر خود از مكه با امام حسين به عزم جانبازي به كربلا آمد. پدرش در روز عاشورا در نخستين حمله شهيد شد و مادر او كه به دوستي و محبت امام حسين عليه السلام سخت پايبند بود، به «عمرو» گفت تا براي حفظ جان امام عليه السلام پيكار كند، اما امام عليه السلام به او اجازه نداد. «عمرو» گفت: مادرم مرا امر نموده تا جانم را فدايت گردانم. او به ميدان رفت و شهيد شد. وقتي سر او را از بدنش جدا كردند، به طرف اردوي امام حسين عليه السلام انداختند. مادر او، سر او را گرفت و به سينه خود چسبانيد و گفت:

مرحبا! اي فرزند! ديدگانم را روشن نمودي و سرافرازم گردانيدي.

سپس آن سر را به طرف دشمن انداخت كه به همين وسيله، يكي از آنان هلاك شدند.

بعد از آن به طرف خيمه آمد. چوب خيمه را برداشت و به طرف دشمن شتافت و دو تن را هلاك كرد. امام عليه السلام او را از پيكار منع كرد و به طرف خيام بازگرداند.