بازگشت

سخنراني امام سجاد


امام سجاد عليه السلام در طول مدت اسارت هرگز تقيه نكرد و با كمال بردباري و شهامت، در اجتماعات با ايراد سخنراني ها و خطابه ها، فاجعه كربلا را براي مردم بازگو و حق و حقيقت را اظهار مي فرمود.

آن حضرت عليه السلام در بازار كوفه، چنين خطبه مهيج و پرشوري ايراد فرمود:

مردم! شما را به خدا، آيا اين شما نبوديد كه به پدرم نامه ها نوشتيد و دعوتش كرديد؟ عهد و پيمان بستيد و بيعت كرديد و آن گاه از در خدعه وارد شده و او را كشتيد؟


مرگ بر شما!

چه بدكاري كرديد و چه رأي زيان باري انتخاب نموديد.

اگر روز رستاخيز رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بگويد: عترت را كشتيد، و احترام مرا پايمال نموديد، واينك شما از امت من نيستيد، چگونه به صورت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نگاه خواهيد كرد؟! [1] .

در شهر شام، در حالي كه امام عليه السلام را با چند تن ديگر از اهل بيت رسول الله به يك ريسمان بسته بودند، به كاخ يزيد بردند.

حضرت امام سجاد عليه السلام با شهامت و دليري، خطاب به يزيد فرمود:

اي يزيد! درباره پيامبر چه مي انديشي، اگر آن گرامي ما را چنين دست بسته و دربند ببيند؟

همين جمله كوتاه حضرت، فضاي مجلس را ملتهب كرد و همه گريستند.

يزيد، در اين مجلس، كه به اصطلاح خودش رسميت داشت، امام را به قتل تهديد كرد.

امام سجاد عليه السلام در پاسخ او فرمود:

هيچ گاه آزادشدگان از اسارت، مانند بني اميه نمي توانند حكم قتل انبياء و اوصياء را صادر كنند، مگر اين كه از اسلام خارج شوند و اگر چنين تصميمي داري، مرد مطمئني را حاضر كن تا وصيت كنم و اهل حرم را به او بسپارم.

يزيد در يكي از روزها، در مسجد جامع شام، مجلسي تشكيل داد تا پيروزي خود را به مردم نشان دهد.

به خطيب درباري خود دستور داد تا بر فراز منبر رود و در حضور امام سجاد عليه السلام اميرمؤمنان و امام حسين عليه السلام را به زشتي ياد كند.

پس از آن كه خطيب مزدور چنان كرد، امام سجاد عليه السلام با صداي بلند فرمود:

واي بر تو اي خطيب!

خشنودي مخلوق (يزيد) را به خشم آفريدگار خريدي و بدين گونه جاي خويش را در دوزخ آماده مي كني!

آن گاه رو به يزيد كرد و فرمود:

بگذار بالاي اين چوب ها (نه منبر!) بروم و سخني بگويم كه خدا را خشنود سازد و براي حاضران اجر و ثواب داشته باشد.


يزيد ابتدا نپذيرفت و در پاسخ اصرار مردم گفت: اگر او بر فراز منبر رود، جز با رسوايي من و خاندان ابوسفيان فرود نمي آيد.

گفتند: مگر او چه مي تواند بكند؟

گفت: او از خانداني است كه دانش را از كودكي با شير خورده اند.

مردم بيشتر اصرار كردند.

يزيد به ناچار موافقت كرد.

امام عليه السلام بر منبر رفت و بعد از حمد خدا و درود بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

اي مردم! خداوند به ما دانش، بردباري، سخاوت، فصاحت، دليري و دوستي در دل هاي مؤمنان عطا فرمود... پيامبر اسلام از ماست، صديق اين امت اميرمؤمنان علي عليه السلام از ماست؛ جعفر طيار از ماست؛ حمزه سيدالشهداء از ماست؛ امام حسن و امام حسين عليه السلام دو نواده پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از ما هستند...

من فرزند مكه و منا هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم، من فرزند كسي هستم كه حجرالاسود را با اطراف عبا برداشت.

من فرزند بهترين كسي هستم كه احرام بست و طواف و سعي نمود حج به جا آورد.

من فرزند خديجه كبرايم؛ من فرزند فاطمه زهرايم؛ من فرزند كسي هستم كه به خون خويش غوطه ور شد؛ من فرزند حسينم كه در كربلا كشته شد.

مردم هيجان زده، امام عليه السلام را مي نگريستند، و آن حضرت با هر جمله، پرده ها را بالا مي زد و ماهيت پليد حزب اموي را آشكار مي ساخت و عظمت خاندان نبوي و ژرفاي شهادت حسيني را بيش تر بر مردم نمايان مي ساخت.

كم كم، چشم ها پر از اشك شد و گريه ها گلوگير گشت.

ناگهان صداي گريه بي تابانه از هر گوشه برخاست.

يزيد بيمناك شد و براي جلوگيري از ادامه سخن امام عليه السلام به مؤذن دستور داد اذان بگويد.

مؤذن اذان گفت.

وقتي به فراز «اشهد ان محمد رسول الله» رسيد، امام سجاد عليه السلام عمامه از سر برداشت و فرياد زد: اي مؤذن! به همين محمد سوگند، اندكي درنگ كن!

سپس رو به يزيد كرد و فرمود:

اي يزيد! اين رسول گرامي جد من است يا جد تو؟!

اگر بگويي جد تو است، همه مي دانند دروغ مي گويي و اگر مي گويي جد من است، چرا عترت او را كشتي و اموالش را به تاراج بردي و خاندانش را به اسارت گرفتي؟

اي يزيد! تو با چنين كارهايي محمد صلي الله عليه و آله و سلم را پيامبر خدا مي داني و به قبله مي ايستي و نماز


مي خواني؟

واي بر تو كه جد و پدرم روز قيامت با تو در ستيز باشند.

يزيد به مؤذن دستور داد كه اقامه نماز بگو.

مردم سخت ناراحت شدند و حتي عده اي نماز نخوانده، از مسجد بيرون رفتند.

سخنان امام سجاد عليه السلام در شام باعث شد كه يزيد با اين كه قصد قتل آن حضرت را در سر مي پروراند، مجبور گردد تا آن حضرت و اهل بيت عليهم السلام را با احترام، به مدينه بازگرداند.

استاد سيد محمد جواد مهري، دام عزه، درباره ي عظمت نهضت فرهنگي امام سجاد عليه السلام اين چنين بيان كردند: [2] .

امام سجاد عليه السلام پس از اسارت و در دوران خفقان اموي با سلاحي سنگين تر از هر سلاح به مصاف دشمن رفت. امام سجاد عليه السلام با «كلمه»، به نبرد با دشمن آمد و بر او در اندك زماني چيره شد؛ تنها با «كلمه». و چه زيبا است كه امام عليه السلام، تنها با «كلمه»، دشمنان را براي هميشه شكست داد و به سقوط ابدي كشاند، و اين «كلمه» جاودانه، كه با اشك پاك امام عليه السلام نگاشته شده است، در تاريخ ماند، كه همراه با قرآن در مقدس ترين جايگاه ها قرار گيرد و پيوسته توشه ي راه، براي پيروان باشد؛ كه هرگز فراتر از راه حق نروند و همواره درون خط عترت قرار گيرند.

نكته ي بسيار مهمي كه تذكر آن مناسب اين كه امام عليه السلام، ضمن اينكه از «كلمه» استفاده كرد، راه ديگري نيز براي تبليغ اختيار كرد كه شايد در كتاب ها و سخنان، كمتر از آن ياد مي شود!

امام عليه السلام هر سال، برده هاي زيادي را پس از تعليم و تربيت آزاد مي كرد، تا در جامعه پراكنده شوند و تبليغ گر آئين پاك محمدي صلي الله عليه و آله و سلم باشند.

اين روش آن قدر سودمند بود كه در مدت زمان كوتاهي، رشته هاي تبليغات دشمن را در سراسر جوامع اسلامي پنبه كرد، و نقشه هاي اسلام براندازشان را خنثي نمود.

اين بردگان با معرفت، در حقيقت شاگردان امام عليه السلام بودند كه هر سال بيش از هفتصد درس رسمي و منظم، از امام دريافت مي كردند - يعني معادل دو درس در روز - و پس از آشنايي كامل، آنان آزاد مي شدند تا درس ها را به ديگران بياموزند. در مراسم حج، بيش از 4000 حاجي - كه همه شاگردان حضرت بودند - در كنار آن حضرت به مكه مي آمدند و در روز عرفه، بر فراز كوه عرفات، آخرين سخنراني حضرت عليه السلام ايراد مي شد، تا برگه هاي فارغ التحصيلي را عملا- در ملأ عام - به آنان بسپارد و رهسپار ديگر ديار گرداند. اين سان مكتب اهل بيت عليهم السلام در سراسر جهان، توسط اين شاگردان باوفا و مخلص - كه جز بردگان نبودند - پخش و منتشر مي شد.

و اكنون رسالت خطير ما اين كه بايد مكتب امام سجاد عليه السلام را به جهانيان و پيش از همه، به هموطنان خودمان معرفي كنيم.



پاورقي

[1] نيز راوي گويد: امام سجاد عليه‏السلام به اهل کوفه اشاره کرد که ساکت باشيد، سپس حمد و ثناي الهي را به جا آورد و نام نامي رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم را بر زبان راند و درود بر آن حضرت فرستاد، سپس فرمود:

أيها الناس من عرفني فقد عرفني، و من لم يعرفني فأنا أعرفه بنفسي. أنا علي بن الحسين بن علي بن أبي‏طالب عليه‏السلام. أنا ابن من انتهکت حرمته و سلبت نعمته و انتهب ماله و سبي عياله. أنا ابن‏المذبوح بشط الفرات من غير ذحل و لا ترات. أنا ابن من قتل صبرا و کفي بذلک فخرا. أيها الناس فأنشدکم الله هل تعلمون أنکم کتبتم الي أبي و خدعتموه و أعطيتموه من أنفسکم العهد و الميثاق و البيعة و قاتلتموه! فتبا لما قدمتم لأنفسکم و سوأة لرأيکم، بأية عين تنظرون الي رسول الله اذ يقول لکم قتلتم عترتي و انتهکتم حرمتي فلستم من أمتي؟!».

[2] که براي استفاده بيش‏تر از مطالب استاد، حفظه الله تعالي، خوانندگان مي‏توانند به مقدمه‏ي ايشان بر کتاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم راز آفرينش، (ترجمه و شرح موضوعي دعاي دوم صحيفه‏ي سجاديه)، اثر نگارنده مراجعه نمايند.