بازگشت

عبور اسرا از قتلگاه


لشكر كوفه تا ظهر روز يازدهم در كربلا ماند و پس از نماز بر كشته هاي خود و دفن آنان، عازم كوفه گرديد، در حالي كه پيكرهاي مطهر شهداي كربلا، بر روي زمين مانده بود.

عمر سعد دستور داد كه اهل حرم را همراه با امام سجاد عليه السلام بر شتران بي جهاز سوار كرده و به صورت اسير روانه كوفه سازند.

هنگام حركت، اهل بيت را از قتلگاه عبور دادند.

وقتي چشم آنان بر پيكرهاي به خون تپيده شهدا افتاد، خود را از پشت شتران به زمين انداختند و هر يك بدن عزيزي را در آغوش گرفت و به نوحه و عزاداري مشغول شد.

حضرت زينب عليهاالسلام نيز وارد قتلگاه شد و در حالي كه مي گريست، فرمود:

وا محمداه صلي عليك ملائكة السماء هذا حسين مرمل بالدماء مقطع الاعضاء و بناتك سبايا... هذا حسين مجزور الرأس من القفا.

حضرت زينب عليهاالسلام در قتلگاه بر سر نعش برادر چنان جانسوز نوحه سرايي مي كرد كه دوست و دشمن را متأثر كرده بود: فابكت والله كل عدو و صديق.

راوي گويد:

به خدا سوگند كه فراموش نمي كنم كه حضرت زينب عليهاالسلام دختر علي مرتضي عليه السلام كه بر حسين عليه السلام ندبه مي كرد و صدا مي زد:

اين حسين است كه به خون خود آغشته شده و اعضايش قطعه قطعه گرديده، و اين ها دختران تو هستند كه اسير شده اند!

از اين ظلم و ستم ها به خداوند و به خدمت محمد مصطفي و علي مرتضي و فاطمه زهرا و حمزه سيدالشهدا عليهم السلام شكايت مي برم!

يا محمد! اين حسين است كه در گوشه ي بيابان افتاده و باد صبا بر او مي گذرد و او به دست زنازادگان كشته شده است!

اي بسا حزن و اندوه من!

امروز احساس مي كنم كه جد بزرگوارم احمد مختار از دنيا رحلت نمود!

كجاييد اي اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم؟!

اينك اين بي كسان، ذريه ي مصطفي را به اسيري مي برند.

در روايت ديگر وارد شده است كه مي گفت:

يا محمد!

اينك دختران تو اسير و ذريه ي تو كشته شده اند و باد صبا بر اجساد ايشان مي وزد و اينك حسين سر از قفا جدا گرديده، عمامه و ردايش را از سر دوشش كشيده اند.


پدرم فداي آن حسين كه در روز دوشنبه لشكرش به تاراج رفت.

پدرم به فداي آن حسين كه طناب خيمه هاي حرمش را بريدند.

پدرم به فداي آن حسين كه به سفر نرفته تا اميد بازگشتش را داشته باشم و زخم بدنش طوري نيست كه مداوا توانم نمود.

جانم به فدايش كه با بار غم و اندوه از دنيا رفت.

پدرم به فداي او كه با لب تشنه از دار دنيا رفت.

پدرم به فداي او كه جدش محمد مطفي است.

پدرم به فداي او كه فرزندزاده رسول الله آسمان هاست.

پدرم به فداي او كه سبط نبي هدي است.

جانم به فداي محمد مصطفي و خديجه ي كبري و علي مرتضي و فاطمه زهرا سيده ي زنان!

جانم به فداي آن كه آفتاب بر او از مغرب بازگشت و طلوع ديگر نمود تا او نماز گزارد.

راوي گويد:

به خدا سوگند! زينب كبري عليهاالسلام با اين سخنان سوزناك، دوست و دشمن را بگرياند.



زينب چو ديد پيكر آن شه به روي خاك

از دل كشيد ناله و صد درد سوزناك



كاي خفته خوش به بستر خون، ديده باز كن

احوال ما ببين و سپس خواب ناز كن



اي وارث سرير امامت ز جاي خيز

بر كشتگان بي كفن خود نماز كن



برخيز صبج شام شد اي مير كاروان

ما را سوار بر شتر بي جهاز كن



اطفال خود به ورطه بحر بلا ببين

دستي به دستگيري ايشان دراز كن



هنگامي كه اهل بيت را از كنار اجساد شهدا عبور مي دادند، آنان خود را از شتران به زمين افكنده و هر يك جسم شهيدي را در آغوش گرفته، نوحه سرايي كردند.

سكينه بنت الحسين چون پيكر قطعه قطعه پدر را ديد، آن را در آغوش گرفت و از شدت غم و اندوه غش كرد.

جناب سكينه دخت آن حضرت نقل مي فرمايد كه بعد از جدا شدن سر مطهر آن حضرت، اين اشعار را از حلقوم مبارك پدر خود شنيده است:



شيعتي مهما شربتم ماء (ري) عذب فاذكروني

أو (اذ) سمعتم بغريب أو شهيد فاندبوني



و أنا السبط الذي من غير جرم قتلوني

و بجرد الخيل بعد القتل عمدا سحقوني



ليتكم في يوم عاشورا جميعا تنظروني

كيف استسقي لطفلي (لطفل) فأبو أن يرحموني



سكينه بنت الحسين، هم چنان كه بدن پدر را در آغوش گرفته بود و از بابا جدا نمي شد، با ناله جانسوزي نوحه سرايي مي كرد تا اين كه «فاجتمعت عدة من الاعراب حتي جروها عنه».

به دستور عمر سعد، جمعي از لشكريان، حضرت سكينه را كشان كشان از نعش غرقه به خون


سيدالشهداء جدا كردند.



نزنيدم كه در اين دشت مرا كاري هست

گل اگر نيست ولي صفحه ي گلزاري هست



ساربانا مزنيد اين همه آواز رحيل

آخر اين قافله را قافله سالاري هست



حضرت امام زين العابدين عليه السلام در واقعه ي كربلا، به شدت بيمار بود و بر اثر همين بيماري شديد، توان نشستن بر پشت شتر را نداشت، لذا هر دو پاي مبارك آن حضرت را بر زير شكم شتر بسته بودند، هنگامي كه به نزديك قتلگاه رسيدند، امام سجاد عليه السلام نتوانست بر بالاي جسد پدر حاضر شود، ولي در همان حال خيره خيره به اجساد شهدا مي نگريست.

عمق فاجعه و مصيبت به حدي بود كه نزديك بود روح از كالبد آن حضرت خارج شود.

در اين هنگام، حضرت زينب عليهاالسلام متوجه امام سجاد عليه السلام شد. نزديك آن حضرت آمد و عرض كرد:

يادگار برادرم! اين چه حالي است كه در تو مي بينم! چرا اين گونه به خود مي پيچي و در تب و تاب هستي؟!

امام سجاد عليه السلام فرمود:

عمه جان! چگونه بي تابي نكنم در حالي كه بدن ها بي سر پدرم و برادران و عموها و پسر عموها و بستگان را مي نگرم كه «مضرجين بدمائهم، مرملين بالعراء مسلبين؛ در خون خود غوطه ورند و عريان و بي كفن هستند» [1] .



من به تو عاشق ترم



عشق بازي كار هر شياد نيست

اين شكار دام هر صياد نيست



عاشقي را قابليت لازم است

مرد عاشق را حقيقت لازم است



عشق از معشوقه اول سر زند

تا به عاشق، جلوه ديگر كند



تا به حدي كه برد هستي، از او

سر زند صد شورش و مستي از او



شاهد اين مدعا خواهي، اگر

بر حسين و حالت او كن نظر






روز عاشورا، در آن ميدان عشق

كرد رو را جانب سلطان عشق



بارالها! اين سرم، اين پيكرم

اين علمدار رشيد، اين اكبرم



اين سكينه، اين رقيه، اين رباب

اين عروس دست و پا از خون خضاب



اين من و اين ساربان، اين شمر دون

اين تن عريان، ميان خاك و خون



پس خطاب آمد ز حق، كي شاه عشق

اي حسين (ع) اي يكه تازه راه عشق



گر تو بر من عاشقي، اي محترم

پرده برچين، من به تو عاشق ترم



غم مخور، كه من خريدار توأم

مشتري بر جنس بازار توام



هر چه بودت داده اي در راه ما

مرحبا، صد مرحبا، خود هم بيا



خود بيا كه مي كشم، من ناز تو

عرش و فرشم جمله، پا انداز تو



ليك خود تنها ميا، در بزم ما

خود بيا و اصغرت را هم بيار



خوش بود در بزم ياران، بلبلي

خاصه در منقار او، برگ گلي



خود تو بلبل، گل، علي اصغرت

زودتر بشتاب، سوي داورت



كاش بودم



كاش بودم با تو اندر كربلايت يا حسين

مي نمودم جان خود را من فدايت يا حسين



هر شب جمعه كه آيد حضرت صاحب زمان

مي نمايد ناله و دارد بسي آه و فغان



ياد آرد از ستم هايي كه شد بر تو عيان

اشك او جاريست بهر حضرتت روز و شبان



اهل بيتت پا برهنه آمدند از خيمه گاه

شيون و ناله كنان گشتند گرد قتلگاه



خون ز اعضايت روان و چشم تو بر خيمه گاه

گشته اند مقتول و باقي نيست بهر تو سپاه



چون شهيد راه حق گشتند يارانت همه

هم برادرها و اصحاب و جوانانت همه



آمدي در خيمه گه ذكر خدايت زمزمه

بعد سوي قتلگه گشتي روان بي واهمه



بر سر بالين اكبر بر كشيدي صيحه ها

در عزاي اصغرت كردي برايش گريه ها



بهر عباست نمودي بس فغان و ناله ها

قاسم و ديگر جوانان به خون غلطيده ها



مهر تو با شير در جانم بسي محكم بود

عهد من با حضرت تو خوب و مستحكم بود



هر كه را مهر تو در دل نيست نامحرم بود

قطره اي اشك از برايت به ز صد زمزم بود





پاورقي

[1] حضرت امام سجاد عليه‏السلام پس از واقعه‏ي کربلا و سفر به کوفه و شام، به مدينه بازگشت و در طول سي و پنج سال امامت خود پس از واقعه‏ي کربلا، همواره از مصائب کربلا ياد مي‏کرد و مي‏گريست و مي‏فرمود: «قتل ابن‏رسول الله جائعا قتل ابن‏رسول الله عطشانا». آن هنگام که امام سجاد عليه‏السلام توسط وليد بن عبدالملک مسموم شد و به شهادت رسيد، حضرت امام باقر عليه‏السلام هنگام غسل دادن به شدت مي‏گريست. بعضي از اصحاب آن حضرت را دلداري مي‏دادند. امام باقر عليه‏السلام فرمود: هنگام غسل، آثار غل و زنجير را بر بدن نازنين پدرم ديدم و به ياد مصائب آن حضرت هنگام اسارت افتادم.



تا دفن شد امام چهارم در آن حريم

گفتي مدينه کرببلا را ببر گرفت‏



او بود کربلاي مجسم که سال‏ها

الفت به اشک ديده و خون جگر گرفت‏



يک جا اگر خليل در آتش فکنده شد

اين است آن خليل که صد جا شرر گرفت‏



اين است آن پسر که به دامان قتلگاه

بوسه ز حلق غرقه به خون پدر گرفت.