بازگشت

نفرين فاطمه


فاطمه عليهاالسلام بيرون آمد و فرمود:

ابوبكر، مي خواهي شوهرم را بكشي؟! به خدا سوگند، اگر دست از او برنداري، موهايم را پريشان مي كنم؛ گريبنام را چاك مي زنم و بر مزار پدرم مي روم و خدايم را با ضجه صدا خواهم زد.

فاطمه عليهاالسلام دست حسن و حسين عليهاالسلام را گرفت و خواست به طرف مزار پيامبر برود. علي عليه السلام به سلمان فرمود:

دختر محمد را درياب! من دارم مي بينم كه ستون هاي مدينه به لرزه درآمده است. به خدا سوگند، اگر مويش را پريشان كند و گريبانش را چاك زند و به مزار پدرش برود و خدايش را با شيون و ضجه صدا بزند، بي درنگ مدينه با تمام ساكنانش در خاك فروخواهند رفت.

سلمان رحمه الله مي گويد: سوگند به خدا پايه هاي ديوار مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از جا كنده شد به طوري كه مي توانست از زير آنها كسي عبور كند. نزديك دختر پيامبر آمدم، راه را بر بانوي مظلومه بستم و عرض كردم:


خانم بزرگ و مولاي من خداوند تبارك و تعالي، پدرت را رحمت براي امت قرار داده، مبادا با دعاي شما عذاب نازل شود.

فاطمه عليهاالسلام فرمود:

سلمان، مي خواهند علي را بكشند، و من براي آن شكيبي نخواهم داشت. رهايم كن تا به مزار پدرم بروم، موهايم را پريشان سازم، گريبانم را بدرم و ضجه ام را به خدايم برسانم. [1] .

سلمان عرض كرد:

مي ترسم زمين، مدينه را در خود ببلعد، علي مرا به سوي شما فرستاده است و به شما فرمان مي دهد تا به خانه باز گرديد و از تصميم خود چشم بپوشيد.

فاطمه عليهاالسلام فرمود:

اگر علي فرمود كه باز گردم و صبر كنم، حرف او را مي شنوم و از فرمانش اطاعت مي كنم. [2] .

فاطمه عليهاالسلام به مسجد رفت و خود را به علي عليه السلام رساند تا او را برهاند؛ اما نتوانست. به مزار پدرش بازگشت و سوزناك و سوگمندانه اشعاري سرود و فرمود:

واي، دريغ از تو، باباي من! واي از داغ حبيبت، ابوالحسن، همان امين تو؛ همان پدر نوه هايت، حسن و حسين؛ همان كه از كودكي او را پروردي و در بزرگي برادرش بودي؛ همان كه بزرگ ترين كسي بود كه دوستش مي داشتي؛ همان دوست داشتني ترين يارت كه اسلامش نخستين و پيش از همه بود؛ و به سوي تو، برترين مردمان، هجرت كرد. ببين، چگونه او را چون شتري به بند كشيده اند!

سپس آن حضرت ناله اي دردناك از عمق جان بركشيد، گريست و فرمود:

واي يا محمد! افسوس يا حبيب من! دريغا باباي من! واي يا ابوالقاسم! افسوس يا احمد! دريغ از بي ياوري! آه از بي فريادرسي! واي از اين غم بي انتهاي من! از اندوهي كه دارم! آه از اين مصيبت! واي بر اين روز شوم.


پاورقي

[1] بحارالأنوار، ج 28، ص 227؛ تفسير عياشي، ج 2، ص 67؛ فروع کافي، ج 8، ص 238.

[2] بحارالأنوار، ج 43، ص 47؛ رياحين الشريعة، ج 1، ص 128؛ الاختصاص، ص 181.