بازگشت

تازيانه هاي عمر به بازوان فاطمه


ابوبكر از عمر نرم تر، سازشكارتر، مكارتر و ژرف بين تر بود، و عمر از ابوبكر سنگدل تر، خشن تر و ستمكارتر.


ابوبكر گفت: چه كسي را به سوي علي براي بيعت بفرستيم؟

عمر جواب داد: قنفذ را مي فرستيم.

قنفذ مردي درشت خو، بدسخن، خشك و از آزاد شده هاي مكه و از طايفه ي فرزندان «عدي بن كعب» بود. قنفذ همراه عده اي رفت و از علي عليه السلام اجازه خواست. آن حضرت اجازه نداد. قنفذ نزد عمر رفت.

عمر گفت: دوباره برويد، اگر اجازه داد كه هيچ وگرنه بدون اجازه وارد خانه شويد!

رفتند و دوباره اجازه خواستند. فاطمه عليهاالسلام فرمود:

أحرج عليكم أن تدخلوا علي بيتي بغير اذن؛ شما را سوگند مي دهم كه بي اجازه به خانه ام وارد نشويد.

عمر با خشم فراوان فرياد زد: ما را با زن ها چه كار؟

عمر به اطرافيان خود دستور داد، هيزم خشك جمع كنند. هيزم ها را به كمك عمر آوردند و دور خانه ي علي قرار دادند. حضرت علي، فاطمه و حسنين عليهم السلام درون خانه بودند.

عمر نعره ي بلندي زد تا علي و فاطمه بشنوند:

علي، به خدا قسم، بايد از خانه بيرون بيايي و با خليفه ي رسول خدا بيعت كني وگرنه تو را به آتش مي كشم.

فاطمه عليهاالسلام برخاست و فرمود: يا عمر ما لنا و لك؛ عمر، ما را با تو چه كار؟!

عمر گفت: در را باز كن وگرنه خانه را بر شما به آتش مي كشم.

فاطمه عليهاالسلام فرمود:

يا عمر، اما تتقي الله تدخل علي بيتي؛ [1] عمر، مگر از خدا نمي ترسي كه مي خواهي به خانه ام وارد شوي؟!

عمر نخواست برگردد. آتش را طلبيد و در خانه را به آتش كشيد. عمر در را هل داد و وارد خانه شد. فاطمه در مقابلش ايستاد، فرياد زد: يا ابتاه يا رسول الله؛ بابا رسول خدا!

عمر شمشيرش را با غلاف بلند كرد. آن را به پهلوي بانو زد. بانو فرياد برآورد: يا ابتاه، بابا.

عمر تازيانه را بلند كرد و به بازوي فاطمه زد. بانو ضجه برآورد و فرمود:

يا رسول الله لبئس ما خلفك ابوبكر و عمر؛ يا رسول الله، بعد از تو، ابوبكر و عمر چه بدرفتاري را از خود به جاي نهادند.

حضرت علي عليه السلام از جا برخاست، گوشه ي لباس عمر را گرفت و او را به زمين كوبيد و بيني و گردن عمر را به خاك ماليد و مي خواست او را بكشد كه سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و سفارش او را به ياد آورد.

قنفذ ملعون با يارانش به خانه يورش بردند و ريسمان به گردن علي انداختند.



پاورقي

[1] بحارالأنوار، ج 53، ص 18؛ الوافي بالوفيات، ج 2، ص 188؛ اصول کافي، ج 1، ص 460.