بازگشت

بررسي سند زيارت


بسم الله الرحمن الرحيم

وقايعي بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در تاريخ اسلام روي داد و رفته رفته باعث شد مردم فاصله ي جدي از حقايق اسلام بگيرند. عوامل مختلفي در پيدايش اين شكاف مؤثر بود. صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كلمات گهربار ايشان و هم چنين وقايعي را كه توسط ايشان نقل مي شد، در سينه حفظ مي نمودند، يا به توصيه حضرت مكتوب مي داشتند.

يكي از محققين اسلامي در اين رابطه بياني با اين مفاد داشتند:

احاديث زيادي از صحابه در دست است كه اثبات مي كند نوشتن حديث در ميان صحابه امري معمول بوده است.

حضرت صحيفه اي «برگ هاي دفتر» داشتند كه به غلاف شمشيرشان آويزان بود و با اشراف و همراهي ايشان دستور مي دادند تا چيزهايي بر آن صحيفه نوشته شود و سپس آن را به حضرت علي عليه السلام واگذار كردند كه معروف به «صحيفه ي علي بن ابي طالب عليه السلام» است. شيعه و سني از آن احاديث موضوعاتي هم چون «ديات» و «آزادي اسيران» را نقل مي كنند و اهل سنت مثل «بخاري» در «صحيح»، «ابن ماجه» در «سنن» و «احمد» در «مسند» نيز احاديثي از آن نقل كرده اند. [1] .

صحيفه ي ديگري كه به نقل احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرداخته «صحيفه ي جامعه» است كه به املاي پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و به خط اميرالمؤمنين عليه السلام مي باشد و تمام احكام و سنن و مسائل حرام و حلال حتي ديه ي خراش اعضاي بدن در آن جمع آوري شده و در نزد ائمه اطهار عليهم السلام موجود بوده است، به طوري كه گاهي آن را به ديگران نشان داده، يا از آن روايت نقل مي كرده اند.

ابوبصير مي گويد: در خدمت امام صادق عليه السلام بودم.

حضرت فرمودند: اي ابامحمد همانا جامعه نزد ما است، اما مردم چه مي دانند جامعه چيست؟


عرض كردم: قربانت گردم «جامعه» چيست؟

فرمود: طوماري است به طول هفتاد ذراع پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم، به املاي زباني آن حضرت و دست خط علي عليه السلام، تمام حلال و حرام و همه ي نيازهاي ديني مردم، حتي جريمه ي خراش در آن موجود است. [2] .

هم چنين صحيفه هاي ديگري توسط صحابه اي هم چون «ابورافع» غلام آزاد شده ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تهيه شده بود كه به قول «نجاشي» [3] كتاب «ابورافع» مشتمل بر سنن، احكام، و قضايا بوده است. «صحيفه ي عبدالله بن عمر»، يكي ديگر از آن ها است كه احمد بن حنبل در «مسند» از آن نقل مي كند و هم چنين است «صحيفه ي سعد بن عبادة انصاري» كه احاديثي را از نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرده [4] است و بالاخره «صحيفه ي جابر بن عبدالله انصاري» كه ابن سعد [5] در «طبقات»، عبدالرزاق [6] در «مصنف»، ذهبي [7] در «تذكره» و مسلم در «صحيح» نقل مي كنند كه «صحيفه ي جابر» درباره ي مناسك حج است و احتمال مي رود كه در آن جريان «حجة الوداع» و ضمنا خطبه ي جامع حضرت كه علي عليه السلام به عنوان ولي و جانشين بعد از خودشان معرفي شده است موجود باشد. صحابه تنها به صحيفه اكتفاء نكردند، بلكه احاديثي را براي تابعين املاء مي نمودند كه از اين قبيل تابعين محمد بن الحنفية، و سليمان بن قيس اليشكري، عبدالله بن محمد بن عقيل و افراد ديگر مي باشند. بايد اذعان داشت كه صحابه ديگر هم به جمع آوري و نقل احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مشغول بوده اند.

وقتي ابوبكر به خلافت رسيد، احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را جمع آوري كرد كه مشتمل بر پانصد حديث بود و لكن همان طور كه دخترش عايشه نقل مي كند مي گويد:

يك شب ايشان آشفته حال و منقلب بود. صبح پدرم به من گفت آن احاديث را بياور! وقتي آن ها را آوردم تمام احاديث را سوزاند. [8] .

از آن زمان به بعد، ايشان به بهانه ي اين كه در ميان ما كتاب خدا است كه حرام را حرام و حلال را حلال نموده است، [9] صحابه را از نقل حديث از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم منع كرد. گرچه زمان حكومت ابابكر طولي


نكشيد، اما در طول اين مدت كلامي از تدوين حديث از ايشان شنيده نشد. وقتي عمر خليفه ي دوم شد، بعد از اين كه مردم احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را جمع آوري كردند، آن ها را قسم داد كه احاديث را نزد او بياورند. آن گاه دستور داد آن ها را بسوزانند. [10] بالاخره كار به آنجا كشيد كه حتي افرادي چون «ابن مسعود»، «اباالدرداء» و «ابامسعود انصاري» را به خاطر اين كه احاديث زيادي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرده بودند حبس نمودند. [11] .

تنها دستاويز اين گونه اعمال، مخلوط نشدن «كتاب» و «حديث» بنابر شعار «حسبنا كتاب الله» بود، ولي همان طور كه ملاحظه شد شخص رسول مكرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم دستور كتابت حديث را به صحابه داده بودند.

از طرف ديگر صحابه حضرت هم مردماني بودند كه اطلاع كافي داشتند و فرق بين حديث و قرآن را تشخيص مي دادند. به نظر مي رسد در «احاديث نبوي» اسراري بوده كه بيان آن ها در آن مقطع از تاريخ براي جامعه مسلمين سرنوشت ساز بوده است، لذا اين افراد به خاطر مصلحت خودشان از آن جلوگيري مي نمودند.

به هر حال هميشه ذكر وقايع گذشته براي مردم پندآموز است و از طرف ديگر حقايقي را روشن مي كند. ممنوعيت حديث توسط خليفه اول و دوم همان طور كه توضيح داده شد، تأثير فراواني در جدايي مردم از حقايقي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بيان فرموده بودند داشت و از طرف ديگر زمينه ي حاكميت خاندان كثيف بني اميه را فراهم كرد، زيرا مردم از سرچشمه ي زلال شرح سخن وحي كه احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود جدا شدند و اين خلاء فرهنگي زمينه ساز وقايع دردناك آن دوران و به خصوص به شهادت رسيدن حضرت سيدالشهداء عليه السلام بود.

علت پافشاري حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بر يادآوري واقعه ي جانگداز عاشورا و كيفيت شهادت سيدالشهداء عليه السلام اين بود كه حضرت مي ديدند چگونه قرار است در آينده ي نه چندان دوري، فرزند عزيز ايشان حسين عليه السلام را همراه با فرزندان و اصحاب با وفايش به شهادت برسانند و بعد هم آن ها را به عنوان گروهي معرفي كنند كه بر اسلام و مسلمين خروج نموده است، و خاندان پيامبر به اسارت گرفته شوند.

اين افشاگري حضرت سجاد عليه السلام و هم چنين حضرت زينب عليهاالسلام و ساير خاندان اهل بيت عصمت و طهارت بود كه پرده از روي جنايات ظالمين برداشت.

زيارت عاشورا تأكيدي است بر اين مطلب كه آن شخصيتي كه در كربلا به شهادت رسيد حضرت حسين عليه السلام فرزند رسول خدا، علي مرتضي و فاطمه ي زهرا سلام الله عليهم اجمعين بود.



پاورقي

[1] سنن ابن‏ماجه، ج 2658، 2؛ مسند احمد بن حنبل، ص 79.

[2] ثم قال: يا ابامحمد و ان عندنا الجامعة و ما يدريهم ما الجامعة؟

قال قلت: جعلت فداک و ما الجامعة؟ قال: صحيفة طولها بعون ذراعا بذراع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و املائه من فلق فيه و خط علي بيمينه، فيها کل حلال و حرام و کل شيي‏ء يحتاج الناس اليه حتي الأرش في الخدش.

(اصول کافي، کتاب الحجة، باب ذکر الصحيفة والجفر و الجامعة و مصحف فاطمه عليهاالسلام، ر 1، ج 1، ص 238).

[3] رجال نجاشي، ص 6.

[4] علوم الحديث، ص 13.

[5] طبقات ابن‏سعد، ج 7، ص 229.

[6] مصنف، 20277: 11.

[7] تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 123.

[8] تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 5.

[9] تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 3.

[10] طبقات ابن‏سعد، ج 5، ص 188، ترجمة القاسم بن محمد بن ابي‏بکر.

[11] تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 7.