بازگشت

زيارت صيقل انديشه و روح






زيارت آبروي مؤمنين است

زيارت، راز و رمز اهل دين است



زيارت، نور باران دل ماست

زيارت، عهد و ميثاق تولاست



زيارت، حج مقبول است و ميقات

زيارت، روضه و اشك و مناجات



زيارت، رشته ي سبز خداوند

دلت را مي دهد با دوست پيوند



زيارت، دل به دلبر مي رساند

لب تشنه به كوثر مي رساند



زيارت، مي كند در عشق اعجاز

زيارت، مي دهد توفيق پرواز



زيارت، گر قرين معرفت شد

تواني خوشه چين معرفت شد



زيارت، شيعه را دارالقرارست

سلام صبح روز انتظار است



زيارت، كن به عرش دل خدا را

ببيني تا نشان كبريا را



زيارت، ريشه دارد در فضايل

كه مي گردد نصيب جان قابل



زيارت، صيقل انديشه و روح

زيارت، فيض بال الله مفتوح



به هر محضر كه باشد شيعه حاضر

دلي دارد به كوي عشق زاير



مقام شيعه در دوري محال است

زيارت، اتحاد و اتصال است



زيارت، نور و عرفان و نماز است

براي جان عاشق امتياز است



چو «جابر» در ولايت كرده سيري

حبيبي، آشنايي، پير ديري



تمام عمر با عين اليقين زيست

ولي گويي براي اربعين زيست



قدم آهسته برمي داشت آن جا

به عرش عشق پا بگذاشت آن جا



گلاب از برگ پلك چشم جاري

زيارت نامه، اشك بي قراري



بيا جابر، بيا يارت، همين جاست

دلت اين جا و دلدارات همين جاست



بيا يعقوب كنعان محبت

بيا در يوسفستان محبت



حبيبت را به سوز دل صدا كن

جواب مي دهد جان را فدا كن






كجا بودي، كجا در اين چهل روز؟

كجا بود اين دل خونين چهل روز



چرا دير آمدي اي جان آگاه

مگر شد مانع تو دوري راه؟



ز چشمت رفته نور، از دل نرفته

تو را پاي طلب در گل نرفته



به يادت هست جابر در مدينه

سرش را مي نهادي روي سينه



به يادت هست مانند پيمبر

حسينش را تو بوسيدي مكرر



به يادت هست جانت عشق او داشت

دلت ديدار او را آرزو داشت



بسي با تو محبت داشت مولا

سلامش بر تو سبقت داشت مولا



بيا اي سينه ات دارالزياره

نديدي پيكرش را پاره پاره



نديدي از براي جرعه اي آب

دل اطفال كوچك بود بي تاب



نديدي سنگ بر پيشاني او

نديدي آخرين قرباني او



نديدي فرق اكبر را شكسته

نديدي رشته ي عمرش گسسته



نديدي روي تل زينبيه

عزاداري آل هاشميه



كنون برخيز اي دلتنگ غم ها

كه آمد قافله از پيچ و خم ها



كبوترهاي معصوم مهاجر

رسيده پر شكسته خسته زاير



خبرها را بپرس از خواهر او

چه آورده اسارت بر سر او



ببين باغ ولايت گل ندارد

به غير از ناله بلبل ندارد



شكسته شيشه ي عمر ربابش

كنار مهد اصغر برده خوابش



سكينه دست گل از اشك دارد

كه روي قبر بابا مي گذارد [1] .





پاورقي

[1] جعفر رسول زاده «آشفته».