بازگشت

محمد بن اشعث بن قيس


عبيدالله تنها راه كنترل اوضاع و عقيم گذاشتن كار مسلم بن عقيل را جذب سران قبايل و خواص كوفه يافت و در مدتي كوتاهي آنها را جذب كرد و سپاه دوازده هزار نفري مسلم را متفرق ساخت و غروب حكومت صالحان و غروب امتحان بد خواص فرارسيد. سفير امام عليه السلام در غربت و تنهايي در ميان كوفيان به خانه ي «طوعه» كه از بستگان اشعث بن قيس، سر دسته ي منافقان در حكومت علي عليه السلام بود وارد شد. اما فرزند طوعه خبر به محمد بن اشعث بن قيس رئيس قبيله رساند و او نيز شتابان به سوي مرادش، عبيدالله بن زياد شتافت و با هفتاد سرباز مأمور دستگيري مسلم گرديد. نماينده ي امام با شمشير افراشته به كوچه آمد و نگاهي به ياران ديروزش كه اينك تنها تماشاگر رزم او بودند، انداخت، تنها و بي كس ساعتي را به مبارزه پرداخت.

سپاه محمد بن اشعث، چون كاري از پيش نبردند به فريب و نيرنگ متوسل شدند و پسر اشعث گفت: اي مسلم، نه فريب مي خوري و نه دروغ مي گويم، من به تو امان مي دهم! مسلم پذيرفت. در آستانه ي ورود به دوازده ي قصر خواص دنيا طلب منتظر فرصتي بودند كه به دستبوسي امير عبيدالله بروند. چه زود رنگ عوض كردند و تصميم آنان توده هاي


مردم را به انحراف كشيد. سرانجام مسلم را در برابر خواص دين به دنيا فروش از بالاي دار الاماره كوفه به پايين انداختند تا درس عبرتي براي كوفيان و آيندگان باشد؛

فاعتبروا يا اولي الأبصار؛

اي صاحبان بصيرت و آگاهي ( از نوع نگرش و برخورد غلط اينان ) پند گيريد.