بازگشت

دنيا گرايي و پذيرش حاكميت طاغوت


از جلوه هاي بارز دنيا پرستي، مال پرستي است كه از عوامل مهم انحراف به شمار مي رود. به فرموده ي مقام معظم رهبري:

آنهايي كه به دنيا دل سپرده اند، حق را هم مي شناسند. طرفدار حقند، در عين حال در مقام دنيا پايشان مي لرزد! دنيا يعني چه؟ يعني پول، خانه، شهرت، مقام، اسم و شهرت، پست و مسؤوليت و يعني جان. اگر كساني كه براي جانشان راه خدا را ترك مي كنند، آن جايي كه بايد حق را بگويند نمي گويند، چون جانشان به خطر مي افتد يا براي مقامشان، يا براي شغلشان، يا براي پولشان، يا براي محبت به اولادشان و... راه خدا


را رها مي كنند. [1] .

زماني كه انسان دنياگرا مي شود همچون عمر سعد كه شيفته ي جاه و مقام دنيوي شده بود، و براي دستيابي به آن، بار سنگين شهيد كردن امام معصوم را به دوش مي گيرد و سرانجام دين و دنياي خود را به يكباره مي بازد. عمر سعد چشمش به زر و زيور دنيا دوخته شده بود. امام حسين عليه السلام فرمود:

يابن سعد ويحك اتقاتلني؟ اما تتقي الله الذي اليه معادك؟ فانا ابن من علمت، الا تكون معي و تدع هؤلاء، فانه اقرب الي الله تعالي [2] .

اي پسر سعد، آيا تصميم داري با من بجنگي؟ آيا از خداوندي كه بازگشت تو به سوي او خواهد بود نمي ترسي؟ مرا مي شناسي و مي داني پدر من چه كسي است؟ آيا نمي خواهي با من باشي و دست از اينها برداري كه اين به پسند خدا نزديك تر است؟

عمر سعد در پاسخ گفت: مي ترسم در اين صورت خانه ام را در كوفه خراب كنند. امام عليه السلام فرمود: «ما با هزينه ي خود برايت خانه اي مي سازم.» باز بهانه جويي كرد و گفت: مي ترسم باغ و نخلستانم را در كوفه مصادره نمايند، امام عليه السلام فرمود: «من در حجاز بهتر از آن به تو مي دهم.» عمر سعد باز هم شروع به بهانه جويي كرد. امام عليه السلام وقتي از هدايت او نااميد شد، او را نفرين كرد و فرمود: «آرزوي حكومت ري را به گور خواهي برد» . و همان گونه شد؛ چرا كه ابن زياد پس از شهادت امام عليه السلام فرمان عزل وي را صادر كرد و او از حكومت ري محروم شد. عمر سعد با اين كه مي توانست حداقل بي طرفي اختيار كند اما ضعف او،


او را به تباهي كشاند. ضعفي كه عمر سعد را وادار به تسليم كرد، جاه طلبي و رياست طلبي بود و كشتن اباعبدالله الحسين عليه السلام وسيله اي براي دست يابي به آن هدف شوم بود.

ضعف ديگر عمر سعد نداشتن تيز بيني و بصيرت بود كه ابن زياد با سوء استفاده از اين كمبود فكري و تحليلي او، فردي فرومايه و هزار چهره به نام شبث بن ربعي را با او همراه ساخت، تا او را توجيه كند. همو كه در واقعه ي عاشورا فرمانده نيروي پياده عمر سعد و از كساني بود كه براي امام حسين عليه السلام نامه نوشته بود. نگاهي گذرا به سابقه ي شبث ما را به شناسايي ماهيت او رهنمون مي سازد.

«وي در ابتدا از ياران «سجاح» مدعي دروغين پيامبري بود و سپس مسلمان شد. بر عثمان شوريد و توبه كرد. او بعدها از ياران علي عليه السلام شد و حضرت او را به همراه عدي بن حاتم نزد معاويه فرستاد. در صفين در ركاب علي عليه السلام بود و سپس از خوارج شد. اين مرد از كساني بود كه به شدت كوشيد تا به عمر سعد القا كند كه حسين عليه السلام كافر حربي، و قتلش واجب است و قتل او در ماه حرام اشكالي ندارد و به راستي آتش بيار معركه بود.

حضرت امام حسين عليه السلام در روز عاشورا خطاب به شبث بن ربعي فرمود:

الم تكتبوا الي ان قد اينعت الثمار و اخضر الجناب و انما تقدم علي جند لك مجند [3] .

مگر شما به من ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و اطراف سرسبز شده و اگر بيايي لشكر مجهزي برايت آماده است.

اين مرد مصداق بوقلمون صفتي است و موضع گيري هاي ضد و نقيض


در زندگي او فراوان است. او در كربلا نقش كليدي و مهمي در سپاه عمر سعد داشت. بعد از كربلا به شكرانه ي پيروزي سپاه يزيد بر امام حسين عليه السلام، مسجدي در كوفه ساخت، اما به گونه غير منتظره اي در حركت توابين و قيام مختار، رئيس نيروي انتظامي مختار شد و عجيب اين كه سرانجام در قتل مختار نيز سهيم بود. به راستي كه انسان جاه طلب و دنيا پرست همچون درخت بيد هر دم به سويي مي چرخد!

از سوي ديگر رقابت دنيا پرستان و رياست طلبان در صحنه ي عاشورا عبرت آموز است. آن گاه كه دژخيم آتش افروز، شمر بن ذي الجوشن، با تحريك خود خواهي و حكومت طلبي، پسر زياد را وادار به نوشتن نامه به عمر سعد مي كند كه... اي پسر سعد، اگر فرمان مرا به كار بستي پاداش نيكويي به تو خواهم داد و اگر نمي خواهي اطاعت كني از سرداري لشكر كناره گير و فرماندهي را به شمر واگذار، ما او را سردار سپاه قرار داده ايم.

وقتي عمر سعد نامه را خواند شمر گفت: اكنون بگو چه خواهي كرد؟ آيا فرمان امير را اطاعت مي كني و با دشمنش در جنگ مي شوي؟ اگر مايل نيستي، كنار برو و سپاه را به من واگذار. عمر سعد دنيا طلب گفت: در جنگ مي شوم و فرماندهي لشكر را به تو نخواهم داد. تو را به فرماندهي پيادگان منصوب مي سازم. [4] .

يكي ديگر از كساني كه سعادت ياري امام حسين عليه السلام را از دست داد و دنيا را بر آخرت ترجيح داد عبيدالله بن حر جعفي است. امام عليه السلام به او فرمود: «تو در زندگي گناهان زيادي انجام داده اي و خداوند تو را بر اين گناهان مؤاخذه


خواهد كرد، اينك نمي خواهي با ياري ما از اين گناهان توبه كني؟» [5] .

اما او لياقت نداشت و گفت: مي دانم هر كس از تو پيروي كند، به سعادت ابدي خواهد رسيد، ولي گمان نمي كنم ياري كردن من به حال شما سودي داشته باشد، چون در مقابل شما دشمنان زيادي آماده ي جنگ شده اند، ولي حاضرم اسب و شمشيرم را به شما تقديم كنم. امام عليه السلام در جواب مي فرمايد: «من براي اسب و شمشيرت به اين جا نيامده ام، بلكه مي خواهم خود به ياري ما بشتابي. حال كه نمي خواهي نه به تو نياز داريم و نه به اسب و شمشيرت!» [6] .

عبيدالله خود را مسلمان مي داند و مي داند با پيروي از ولي خدا سعادت ابدي نصيب انسان مي شود، اما حفظ جان خود را بر خشنودي خدا و رسول و امام بر حق مقدم مي دارد. دنيا پرستان از ترس جان و از دست دادن مال حاضر مي شوند حاكميت باطل را بپذيرند و در مقابل باطل نمي ايستند و خود را به خطر نمي اندازند.


پاورقي

[1] مقام معظم رهبري، 20 / 3 / 75.

[2] سخنان حسين بن علي عليه‏السلام، ص 199.

[3] بحارالانوار، ج 45، ص 7 به نقل عبرتهاي عاشورا، حسين ايماني يامچي، ص 273 - 271.

[4] پيشواي شهيدان، سيد رضا صدر، ص 183.

[5] مقتل الحسين عليه‏السلام، ج 1، ص 227 به نقل از درسهايي از نهضت عاشورا، سيد حسين قريشي سبزواري، ص 17.

[6] همان جا.