بازگشت

نخبه گرايي باطل


متفكران ِ جامعه شناسي و تاريخ ، تغيير در ارزش هاي يك جامعه را حاصل دو حوزه در جامعه مي دانند: يا عموم مردم و اهداف كلي ِ عمومي تغيير مي كند و ارزش ها دگرگون مي شود- كه كمتر اتفاق مي افتد- يا عده اي از نخبگان و رهبران ِ اعتقادي ، اقتصادي ، سياسي و اجتماعي ، باعث انحراف يا تغيير ارزش و فرهنگ جامعه مي شوند.

بر اساس نظريه نخبه گرايي (اليسيسم ) در هر جامعه اي همانند جامعه نو پاي اسلامي ، به تدريج افرادي به دلايل و انگيزه هاي متفاوت ، از موقعيت برجسته اي برخوردار شده و در سازو كارهاي اجتماعي و سياسي نقش هاي مهمي را ايفا مي كنند. اين نخبگان داراي قدرت فراواني در تصميم گيري ها بوده و به هدايت افكار عمومي نيز مي پردازند. بنابراين اكثريت مطلق مردم فاقد قدرت مي باشند و اقليت نخبه قدرت تام و كاملي دارند. اما متأسفانه به علت انحراف حكومت از مسير الهي ، نخبگان ِ جامعه اسلامي در حقيقت نخبه نبودند و عده اي فرصت طلب بودند كه از شرايط استفاده كرده و داراي موقعيت هاي فراوان مي شدند. جنگ هاي اميرمؤمنان در جمل و صفّين با همين گروه هاي نخبه ، اما جاهل بود، و با اين كه در جنگ اول به پيروزي رسيدند، ولي معاويه باقي ماندو او از اين موقعيت خويش تا زمان خلافت و حكومت خود بهره مي برد و حتي براي جانشين خود با تطميع و تهديد نخبگان ، جامعه را براي خلافت يزيد آماده كرد.

اما مي توانيم در نظريه نخبه گرايي قائل به دو نوع نخبه باشيم : نخبگان باطل و نخبگان حق كه امام حسين (ع) و يارانش با ايفاي ِ نقش نخبگان حق توانستند تفاوت بين حق و باطل را آشكار كنند و هم چنين درس نخبه گرايي حق را به جهانيان داده و به انسان هاي حق مدار و خردگرا در هر عصر و مكاني بياموزند كه يا خود در گروه نخبگان حق باشند و يا طرفدار آنان باشند.